توضیحات
کنیز ملکه مصر رمانی تاریخی از میکل پیرامو با ترجمه ذبیح الله منصوری است. این داستان درباره شرمیون، خدمتکار کلئوپاترا، ملکه مصر است که روایت دقیقی از روزهای زندگی در کنار اربابش دارد.
درباره کتاب کنیز ملکه مصر
کنیز ملکه مصر رمانی تاریخی است که نام اصلی آن کلئوپاترا: ملکه نیل است. میکل پیرامو در این رمان درباره زندگی کنیزی به نام شرمیون نوشته است. شرمیون، کنیز مورد علاقه کلئوپاترا بود. آنها از کودکی با یکدیگر دوست بودند و کلئوپاترا بر خلاف میل و نظر معلمان او را همراه خودش به کلاسهای درس میبرد. شرمیون به علت نزدیکی که با کلئوپاترا داشت از زندگی خود و اربابش نوشته است. او در کنار روایت ماجراهای عشقی اربابش با ژولیوس سزار و آنتوان جوان به اتفاقات تاریخی در زمان سلسله بطالسه میپردازد. نگارش جزئیاتی همچون فانوس اسکندریه و آتش یونانی از نقاط مثبت این کتاب میباشد.
کتاب کنیز ملکه مصر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران رمانهای خارجی هستید، شما را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
درباره مایکل پیرامو نویسنده کتاب کنیز ملکه مصر
میکل پیرامو نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی ۳۰ ژانویه ۱۹۲۲ متولد شد. او بیشتر در حوزه آثار تاریخی قلم میزد. در سال ۱۹۷۹ جایزه ادبی اسجیدیال را دریافت کرد. پیرامو ۳۰ ژانویه ۱۹۲۲ در ۹۸ سالگی چشم از دنیا فروبست.
ذبیح الله منصوری
ذبیح الله منصوری با نام اصلی ذبیح الله حکیمالهی دشتی، در سال ۱۲۷۸ در سنندج متولد شد. او پرکارترین مترجم تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران، روزنامهنگار، نویسنده و به گفته خودش قهرمان بوکس سبک وزن ایران بود. منصوری ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در تهران چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب کنیز ملکه مصر
من هرگز روزی را فراموش نمیکنم که کلئوپاتر برای اولین مرتبه به اتفاق آنتوان به گردش رفت و من هم در تخت روانی که حامل آنها بود حضور داشتم و آن دو را باد میزدم.
شانزده تن از غلامان تخت روان را حمل میکردند و لباس متحدالشکل بر تن داشتند. لباس آنها عبارت بود از یک لنگ ارغوانی دارای مفتولدوزی نقره و یک کفش که با تسمههای سفیدرنگ به پا بسته میشد و تسمههای کفش بهطور مارپیچ اطراف ساق پا را میگرفتند و یک شال سبزرنگ که چون حمایل میبستند و در موقع استراحت آن را میگشودند و عرق بدن را خشک میکردند.
پشاپیش غلامانی که حامل تخت روان بودند، یکی از صاحبمنصبان درباری حرکت میکرد و او را جلودار میخواندند. لباس جلودار مثل لباس غلامان بود، اما در عوض شال، یک کلیچهٔ سبزرنگ میپوشید. آن کلیچه آستین نداشت و دو دست جلودار عریان به نظر میرسید.
جلودار کلاه مصری بر سر مینهاد. همه میدانند که کلاه مصری دارای طیلسان است و طیلسان از عقب مثل یک پرده گردن را میپوشاند و مانع از این میشود که از قفا آفتاب بر گردن و صورت بتابد.
جلودار پیوسته یک چماق کوتاه به دست میگرفت که از چوب بود، اما روی آن را مطلا میکردند. چماق مزبور علامت مرتبه و شغل جلودار به شمار میآمد و وقتی مردم در خیابانها جلودار را با لباس و چماق مخصوص میدیدند، کوچه میدادند و ارابهها کنار میرفتند تا تخت روان بتواند بدون معطلی عبور کند.
کلئوپاتر بدون اسکورت در خیابانهای اسکندریه حرکت میکرد و آن روز هم که برای اولین مرتبه با آنتوان سوار تخت روان شد تا شهر را به وی نشان بدهد، بدون اسکورت حرکت میکرد.
کلئوپاتر نهفقط خیابانها و عمارات اسکندریه را خوب میشناخت، بلکه راجع به سوابق آنها اطلاعاتی زیاد داشت؛ طوری که بعضی اوقات سوابق تاریخی خیابانها را هم برای آنتوان میگفت و آن ژنرال رومی حیرت میکرد که چطور دختری جوان آنهمه اطلاعات دارد و همهجا را بهخوبی میشناسد.
فراموش نمیکنم اولین چیزی که سبب حیرت آنتوان شد، عرض خیابانهای اسکندریه بود؛ چون در خیابانهای درجهاول اسکندریه دوازده ارابه میتوانند کنار هم حرکت کنند. بعد از عرض خیابان، آنچه سبب حیرت آنتوان شد، شیرهای آب و لوله بود و پرسید: «این آب که از شیرها جاری است از کجا میآید؟»
کلئوپاتر جواب داد: «دو قرن و نیم است که این شهر آب لولهکشی دارد. آب رودخانهٔ نیل وارد یک مخزن بزرگ میشود و از آنجا به طرف لولهها جریان پیدا میکند، لذا مردم همیشه آب دارند و شیرهای کنار خیابان هم برای استفادهٔ عموم نصب شدهاند تا عابرین و مسافرین از آنها بهرهمند شوند.»
كتاب «كنيز ملكه مصر» نوشتهي «شرميون» كنيز مخصوص كلئوپاتر هفتم، ملكه مصر از سلسله بطالسه است. شرميون اين كتاب را از دوران كودكي خود آغاز ميكند و علاوه بر خاطرات دوران زندگي خود، زندگينامه كلئوپاتر هفتم را نيز تا لحظه مرگ او براي ما شرح ميدهد. به گزارش خبرنگار سرويس «نگاهي به وبلاگها»ي ايسنا بلاگر مينويسد:
کنیز ملکه مصر در ادامه از روم سخن به ميان ميآورد و از سزار بزرگترين امپراتور روم براي ما صحبت ميكند و پس از آن وارد مسائل سياسي ميشود.
بخش هاي كوتاهي از اين كتاب را به نوشته «ميكل پيرامو» و ترجمه «ذبيح الله منصوري» ميخوانيم: وقتي ما به اسكندريه رسيديم، پايتخت مصر هنوز از قتل سزار مبهوت بود. در اسكندريه همه ميدانستند كه سزار فرمانرواي مطلق منطقه بحرالروم است و از سوريه گرفته تا اسپانيا و از كشورهاي روم، بالكان، يونان و گل (فرانسه و بلژيك و هلند امروزي) گرفته تا مراكش، كارتاژ، ليبي و مصر منطقه يا كشوري نيست كه قدرت سزار در آن مستقر نشده باشد.
مردم، سزار را چون يكي از خدايان ميدانستند و عقيده داشتند كه وي شكستناپذير است و مرگ بر او مستولي نخواهد شد. ولي ناگهان شنيدند كه سزار مثل يك فرد عادي با ضربت هاي كارد از پا درآمد و قدرت و عظمت او در چند لحظه از بين رفت. من كه صحبتهاي سزار با خاتون خود را شنيده بودم، ترديدي ندارم كه فاتح رومي ميخواست امپراتور روم شود و رژيم جمهوري را از بين ببرد.
يك شب، بين خاتون من و او، صحبت از جشنهاي باشكوهي شد كه به مناسبت مراجعت سزار به روم اقامه كرده بودند. سزار بدون اين كه بخندد با لحني جدي گفت اين جشنهاي بزرگ كه به افتخار يك نفر اقامه شده، مقدمه تدفين رژيم جمهوري و به وجود آمدن رژيم امپراتوري است، چون در يك رژيم جمهوري كه آزادي وجود دارد و حكومت در دست ملت است نبايد اين جشنهاي خيره كننده را فقط به خاطر يك نفر اقامه كنند.
سناتورها و نويسندگان و خطبا، با امپراتوري سزار موافق نبودند اما ميترسيدند كه علني ابراز مخالفت كنند.
سزار آن قدر بزرگ و مقتدر بود كه از قله عظمت و نيروي خود، ديگران را زير پاي خويش چون مورچه ميديد و به فكرش نميرسيد كه ممكن است مورچگان درصدد برآيند كه عليه او توطئه كنند و وي را به قتل برسانند. كساني كه ميخواستند ديكتاتور روم را به قتل برسانند، از اين جهت او را ميكشتند و عقيده داشتند كه سزار در روم آزادي و حكومت دموكراسي را از بين برده است.
دوستان صميمي سزار كه براي قتلش توطئه ميكردند به نام طرفداري از آزادي و دموكراسي كمر به قتلش بستند و بعد از مرگ سزار اظهار كردند ما با او دوست بوديم، ولي ما آزادي و دموكراسي را بيش از او دوست ميداشتيم و به نام اصول او را كشتيم. وقتي خاتون من آن حرف را شنيد، به من گفت اينان عوامفريبي ميكنند و طرفدار آزادي و دموكراسي نيستند، بلكه از اين جهت سزار را كشتند كه به او حسد مي ورزيدند و نميتوانستند افتخاراتش را ببينند.
در تمام ادوار، رشك بردن به قدرت و افتخارات ديگران از عوامل اصلي برانگيختن آتش خشم و كينه كساني است كه خود را كوچك ميديدند. حسد در بسياري از اوقات جامه عوامفريبي را ميپوشاند و در يونان و روم، به شكل طرفداري از آزادي و دموكراسي جلوه ميكند. روزي كه قانون مربوط به ديكتاتوري مادامالعمر سزار در مجلس سنا مطرح بود، هيچ يك از سناتورها جرأت نكردند كه با آن قانون مخالفت كنند مگر يك نفر به اسم «كاسيوس».
در خانواده كاسيوس پسر بعد از پدر، آزاديخواه و طرفدار حكومت دموكراسي بودند و او بعد از اين كه جهت ايراد نطق اجازه گرفت گفت؛ حكومت جمهوري براي اين به وجود آمده كه هر چند يك مرتبه زمامدار از كار بركنار شود تا كساني كه به طفيل او داراي مشاغل و مناصب شدهاند از كار بركنار گردند و دستهاي ديگر روي كار بيايند.
زيرا به ندرت يك زمامدار سبب بدبختي ملت ميشود، بلكه در اكثر اوقات و شايد بتوان گفت هميشه، اطرافيان يك زمامدار كه به طفيل او داراي شغل و مرتبه شدهاند ملت را براي استفاده بدبخت ميكنند و بين زمامدار و ملت فاصله مياندازند تا اين كه دست مردم به زمامدار نرسد. از اين به بعد چون حكومت ديكتاتوري سزار جاويد خواهد شد، يك حكومت استبدادي مطلق در روم حكمفرما خواهد گرديد و هر يك از اطرافيان سزار يك ديكتاتور خواهد شد با اين تفاوت كه ديكتاتور اصلي روم پيوسته كوشش ميكند كه دايره اصلاحات را توسعه دهد. ولي ديكتاتورهاي فرعي فقط در فكر منافع خود خواهند بود. مردي ديگر كه از دشمنان سزار بشمار ميآمد و ميخواست به نام طرفداري از اصول و صيانت از آزادي و دموكراسي وي را به قتل برساند به اسم «بروتوس» خوانده ميشد.
ميگفتند كه بروتوس حاضر است كه جان را در راه آزادي فدا نمايد، ولو آن كه بداند براي اعقابش كوچكترين فايدهاي نخواهد داشت. ولي خاتون من اين عقيده را نميپذيرفت و ميگفت طرفداري بروتوس از آزادي هم مثل آزاديخواهي ديگران عوامفريبي است. كساني كه از بروتوس نفرت داشتند، ميگفتند كه اگر آن مرد آزاديخواه و طرفدار رژيم دموكراسي ميباشد براي چه رباخواري ميكند؛
چون هدف نهايي آزاديخواه و دموكرات اين است كه طبقات محروم جامعه داراي حقوق شوند و گرفتن ربح گزاف از همانها برخلاف اين مرام است. اكثر كساني كه عليه سزار توطئه كردند، از دوستان او بودند ولي ميگفتند كه رعايت اصول، برتر از دوستي است. كاسيوس و بروتوس و ساير توطئه كنندگان ميدانستند كه سزار قصد دارد كه به مقدونيه برود و از آنجا راه مشرق زمين را پيش بگيرد تا اين كه با ايرانيان بجنگد.
توطئهكنندگان ميدانستند قبل از اينكه سزار به مشرق زمين برود، بايد او را به قتل برسانند چون اگر به مشرق برود و در جنگ ديگر فاتح گردد، پس از مراجعت آن قدر بزرگ خواهد شد كه اگر وي را به قتل برسانند ملت روم قاتلين وي را قطعه قطعه خواهد كرد. من از زبان سزار شنيدم كه به خاتون من گفت فقط يك مقام سياسي در خور من است و آن هم مقامي چون سلاطين ايران كه پادشاه پادشاهان ميباشند. چند نقطه را براي قتل او در نظر گرفتند و عاقبت مجلس سنا را براي قتل سزار بهتر از جاهاي ديگر دانستند.
وقتي سزار وارد مجلس شد طبق معمول بدون مستحفظ بود و فقط آنتوان با وي وارد مجلس گرديد. آنتوان وقتي سزار كشته شد، كنسول روم بود و يكي از نزديكترين رجال روم به سزار و فرزند خانوادهاي قديمي و محترم بود و از طرف مادر از منسوبان نزديك سزار بشمار ميآمد. به همين جهت است كه همه ميدانستند كه آنتوان ترقي نكرد مگر بر اثر حمايتي كه سزار از او ميكرد. به نظر آنها حمايت سزار از آنتوان علتي داشته كه نميتوان تصريح كرد، زيرا دور از ادب و متانت است.
خود ملكه مصر نيز از اين موضوع اطلاع داشت، ولي چون اهل سياست بود اين مسأله را بياهميت ميشمرد و من فهميدم كه خاتون من از آن جمله اشخاص است كه در زندگي به نتيجه توجه دارد نه به وسيله. وقتي فهميدم خاتونم قصد دارد آنتوان را جلب كند، پيش بيني كردم كه موفق خواهد شد. اوكتاو بعد از مرگ سزار وارث درجه اول او بود، و نيز فرمانده ارتش روم در پايتخت به اسم (لپيد) نيز آرزو داشت كه زمامدار شود.
آنتوان قبل از اينكه به قدرت برسد، با اين دو نفر ساخت و يك هيئت مديره سه نفري از آنتوان و اوكتاو و لپيد تأسيس شد. اولين كاري كه اين هيأت مديره سه نفري كرد اين بود كه يك صورت از كساني را كه بايد بيدرنگ كشته شوند و اموالشان ضبط گردد تهيه نمود. اسم دويست تن از سناتورها و دو هزار نفر از اشراف روم، در اين صورت نوشته شد. آنتوان زودتر از آنچه خاتون من انتظار داشت وارد اسكندريه شد و طبق وعدهاي كه به كلئوپاتر داد، قسمت اعظم قشون خود را در آسياي صغير و سوريه گذاشت و با دو لژيون به اسكندريه آمد.
من از اشتياق آنتوان نسبت به خاتون خود تعجب نمي كردم براي اين كه كلئوپاتر طوري فن دلبري را ميدانست كه اگر تصميم ميگرفت ميتوانست زنها را شيفته خود كند تا چه رسد به يك مرد چهل و دو ساله. كلئوپاتر ميدانست هرگاه آنتوان را در كمند عشق خود اسير نگاه دارد، حكومت روم لااقل تا روزي كه زمام امور در دست آنتوان است اقدامي عليه وي نخواهد كرد.
خاتون من هم كه ميدانست آنتوان مردي است خوشگذران و عياش ميكوشيد كه هر روز به شكلي غير از روز قبل، وسايل عشرت او را با خود فراهم كند. خاتون من براي اين كه بيشتر مورد پسند آنتوان قرار بگيرد، كارهايي ميكرد كه ميدانستم از آنها نفرت دارد. در حالي كه آنتوان در اسكندريه اوقات را به خوشي مي گذرانيد، در روم جنگ خانگي شروع شد و رهبران جنگ خانگي از يك طرف «فلووي» (همسر آنتوان) بشمار ميآمد و از طرف ديگر اوكتاو وارث سزار. آنتوان در سوريه و آن گاه در آسياي صغير نيز مواجه با وضعي مشكل شد.
اشكانيان شهرهاي سوريه و آسياي صغير را يكي پس از ديگري تصرف ميكردند و سكنه بعضي از شهرها به رغم حكومت روم، خود را تسليم اشكانيان مي كردند. راستي كه «توسيديد» كه من در موقع تحصيل قسمتي از تاريخ او را خواندم، حق داشت كه ميگفت اگر در تاريخ دقت كنند ميتوانند تمام وقايع اجتماعي آينده را از روي وقايع گذشته پيشبيني نمايند و آنچه در آينده به وقوع ميپيوندد غير از تكرار وقايع گذشته نيست و فقط شكل ظاهري يعني رنگ و لباس عوض ميشود.
براي اينكه نشان بدهم چگونه تاريخ تكرار ميشود ميگويم كه پومپه را بطليموس چهاردهم پادشاه مصر (و برادر كلئوپاتر) به قتل رسانيد تا اين كه مورد توجه و محبت سزار قرار بگيرد ولي مورد محبت سزار قرار نگرفت. آنتوان را هم كلئوپاتر فدا كرد تا اينكه بتواند مورد محبت اوكتاو قرار بگيرد و سلطنت خود را حفظ كند، اما مورد محبت اوكتاو قرار نگرفت و سلطنت خود را حفظ نكرد.
متأسفانه بر اثر ستمگري كلئوپاتر در آخرين سال سلطنتش، سكنه اسكندريه برخلاف گذشته، نسبت به خاتون من محبت نداشتند و از خدايان مصر و يونان استدعا ميكردند كه هر چه زودتر اوكتاو وارد اسكندريه شود و به سلطنت كلئوپاتر خاتمه بدهد تا اينكه مردم از شر مأمورين حكومت كلئوپاتر آسوده شوند. من تصور ميكنم فاجعههايي كه براي خاتون من پيش آمد نتيجهي اعمال خود او و اجدادش بوده است، چون اجداد كلئوپاتر كه همه از نژاد يوناني بودند در مصر خيلي آدم كشتند و بكلي تقوا را زير پا نهادند.
يكي از اجداد كلئوپاتر با مادر و خواهر و دخترش ازدواج كرد و دخترش از او دختري زاييد و بعد از اين كه آن دختر بزرگ شد، پادشاه مصر با نوه خود نيز ازدواج نمود. كلئوپاتر علاوه بر اينكه در مدت عمر هزارها نفر را به قتل رسانيد، با اقدامات خود فحشا را كه در مصر پيوسته عملي بود مذموم و ننگين، به شكل يكي از هنرهاي زيبا درآورد و زنهاي دو محله تفريح اسكندريه چون هنرپيشگان جايزه ميگرفتند. خاتون من جز مبادرت به جنگ، براي دفاع از اسكندريه فكري نداشت اما سكنه اسكندريه علاقه به جنگ نداشتند.
در سالي كه سياهپوستان از جنوب مصر به اسكندريه حملهور شدند، همين كه كلئوپاتر براي دفاع از اسكندريه داوطلب خواست، هر مردي كه در آن شهر بود آماده دفاع گرديد، ليكن وقتي اوكتاو خواست به اسكندريه حمله ور شود هيچ كس حاضر نشد كه داوطلبانه وارد قشون چريك گردد. زيرا مردم از ستمگري كلئوپاتر به جان آمده بودند. خاتون من تا لحظه آخر اميدوار بود كه راهي براي نجات پيدا شود، ولي وقتي شهر از طرف اوكتاو مسخر شد و سربازان به پشت ديوار كاخ سلطنتي رسيدند، اميد خاتون من قطع گرديد. خاتون من قفس مار خود را مقابل خود گذاشت و درب آن را آهسته گشود و دست را وارد قفس كرد.
افعي آسپيك با سرعتي خارقالعاده سر را به حركت درآورد و دست كلئوپاتر را گزيد و قبل از اينكه اوكتاو وارد كاخ شود، خاتون من در حال خواب بدون تحمل كوچكترين درد، جان سپرد. اكنون كه مشغول نوشتن اين خاطرات هستم كشور مصر تحت تسلط حكومت روم است و يك حكمران رومي بر وطن ما حكومت ميكند. امروز اوكتاو را اوگوستوس (يعني باعظمت) ميخوانند، ولي آن شخص در چشم من مردي فرومايه است. زيرا برخلاف ميثاق خود عمل كرد و مردي كه برخلاف عهد خود عمل نمايد فرومايه ميباشد.
او به خاتون من قول داده بود كه به خاك مصر طمع نداشته باشد و تنها وارد اسكندريه شود و او براي اينكه بتواند عهد خويش را زير پا بگذارد موضوع گروگان را پيش كشيد، ولي خاتون من كلئوپاتر ثابت كرد كه داراي عظمت ميباشد؛ زيرا با نيش افعي به زندگي خود خاتمه داد تا اين كه به اسارت نرود و به دست خصم خود اوكتاو به قتل نرسد.
من عقيده دارم كه بانوي من گرچه در جنگ با مردي كه بعد از ژوليوس سزار بزرگترين سردار تاريخ روم شد و به مقام امپراتوري و خدايي رسيد شكست خورد، ولي با مرگ خود اين شكست را به پيروزي تبديل ساخت. كتاب «كنيز ملكه مصر» نيز گذشته از اينكه از لحاظ داستاني بسيار زيبا ميباشد و خواننده را مجذوب خود ميكند، از لحاظ تاريخي نيز اطلاعات فراواني را در اختيار ما قرار ميدهد. خواندن اين كتاب را نيز به شما دوستان عزيز توصيه مي كنم
1-معرفی کتاب کنیز ملکه مصر در یوتیوب
2- معرفی کتاب کنیز ملکه مصر در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.