توضیحات
پیرمرد و دریا یک «رمان کوتاه» است اما همانطور که خود نویسنده اشاره میکند، این رمان میتوانست کتابی با بیش از هزار صفحه باشد. با این حال داستان کتاب کمتر از ۱۰۰ صفحه است. اثری ساده و تراشیدهشدن که فقط اصل موضوع آن با سادگی عمیق در برابر خواننده قرار دارد.
داستان این رمان درباره سانتیاگو، پیرمردی ساده و فقیر است که اکنون ۸۴ روز شده که نتوانسته ماهی صید کند. مانولین نیز شاگرد اوست. پسری که به اجبار والدینش، مجبور به کارکردن در کنار ماهیگیرهای دیگر شده اما چون والدینش، سانتیاگو را آدمی بدشانس و بدبیار به حساب میآورند او را مجبور میکنند در کنار فرد دیگری به ماهیگیری برود.
با این حال مانولین مانند خانوادهاش فکر نمیکند. او پیرمرد را دوست دارد و در تمام مدتی که سانتیاگو دست خالی از دریا برمیگردد هر شب به کلبه او سر میزند، برایش غذا میبرد، وسایلش را مرتب میکند و با او مشغول گپ و گفت میشود. رابطه پیرمرد و پسر فراتر از چیزی است که دیگران بتوانند آن را درک کنند.
کتاب پیرمرد و دریا با عنوان اصلی The Old Man and the Sea اثری شگفتانگیز، هنرمندانه و زیبا از نویسنده بزرگ آمریکایی، ارنست همینگوی است. این «رمان کوتاه» که نویسندهاش آن را عصاره همه زندگی و هنرش میداند، مفهوم تازهای از شکست و موفقیت پیش چشمان شما باز میکند. همینگوی در سال ۱۹۵۴ جایزه نوبل ادبیات را نیز از آن خود کرد. موسسه نوبل در وصف کارهای او و علت اهدا این جایزه مینویسد: «به خاطر استادی در روایت هنرمندانه، که اخیراً در پیرمرد و دریا نشان داد و اعمال نفوذ او در سبک معاصر.»
ارنست همینگوی زندگی پر فراز و نشیبی داشت. او در همان دوران نوجوانی میخواست نویسنده شود و میدانست که با چنته خالی نمیتوان نویسنده شد و چیزی که لازم دارد کولهباری از تجربه است. بنابراین در ۱۶ سالگی داوطلب شد که در جنگ جهانی اول به صحنه نبرد برود اما به سبب آسیبی که چشمش در مشتزنی دیده بود در معاینه پزشکی رد شد. اما به هر ترتیب توانست از سوی صلیب سرخ به عنوان راننده آمبولانس به ایتالیا برود.
حاصل حضور در جبهه این بود که دو گلوله به پایش میخورد و لنگلنگان به خانه بازمیگردد. پس از مدتی خانه پدریاش را که یک محیط بورژوای امریکایی است رها میکند و به عنوان روزنامهنگار مشغول به کار میشود. ازدواج میکند، به اروپا سفر میکند و همچنان مشغول تجربهکردن است. کتابهایی مینویسد و روی نویسندگان بزرگ تاثیر میگذارد و در نهایت در سال ۱۹۶۱ در خانهاش با دو گلوله تفنگ شکاری مغز خود را پریشان میکند.
جملات ابتدایی داستان کتاب پیرمرد و دریا چنین است:
پیرمردی بود که تنها در قایقی در گلفاستریم ماهی میگرفت و حالا هشتاد و چهار روز میشد که هیچ ماهی نگرفتهبود. در چهل روز اول پسربچهای با او بود. اما چون چهل روز گذشت و ماهی نگرفتند پدر و مادر پسر گفتند که دیگر محرز و مسلم است که پیرمرد «سالائو» است، که بدترین شکل بداقبالی است، و پسر بهفرمان آنها با قایق دیگری رفت که همان هفته اول سه ماهی خوب گرفت. پسر غصه میخورد، چون میدید پیرمرد هر روز با قایق خالی برمیگردد، و همیشه میرفت چنبر ریسمان یا بُنتوک و نیزه و بادبان پیچیده به دگل را برای پیرمرد بهدوش میکشید. بادبان با تکههای گونی آرد وصله خوردهبود و، پیچیده، انگار که پرچم شکست دائم بود.
یک شب بالاخره پیرمرد به پسر میگوید که مطمئن است دوران بدشانسیاش به پایان رسیده و به همین دلیل میخواهد روز بعد قایقش را بردارد و برای صید ماهی تا دل آبهای دور راهی دریا شود. پیرمرد اعتقاد دارد که هشتاد و پنج رقم خوشیمنی است و میتواند ماهیای با خودش بیاورد که یک خروار وزنش باشد. پسر که مانولین نام دارد طعمه و وسایل صید را برای پیرمرد تهیه و فردای آن شب در روز هشتاد و پنجم سانتیاگو به تنهایی قایقش را به آب میاندازد و سفرش را آغاز میکند.
پیرمرد از وقتی که سوار قایق شد میدانست که دور خواهد رفت و «بوی خشکی را پشت سر گذاشت و بهدرون بوی پاک دریای سحرگاهی پارو کشید.» هنگامی که با پیرمرد در دریا تنها میشویم با ریز و درشت شخصیت و افکار او آشنا میشویم. متوجه میشویم که پیرمرد یک ماهیگیر حرفهای و کارکشته است و تمسخر دیگر ماهیگیران فقط به خاطر بدشانسی او در صید است و نه چیز دیگری.
کمی بعد پیرمرد کشش ملایمی در ریسمان خود احساس میکند. از خوشحالی یا به زبان آوردن موفقیت خودداری کرد چون میدانست که «اگر آدم چیز خوبی را بر زبان بیاورد آن چیز ممکن است روی ندهد» اما پیرمرد موفق شده بود. یک ماهی به قلابش گیر کرده بود.
کشش ملایم را حس میکرد و شاد بود و آنگاه چیز سختی را حس کرد که سنگینیاش باورنکردنی بود. این وزن ماهی بود و پیرمرد بهاو ریسمان داد و داد و چنبر اول از دو چنبر یدک را باز کرد. همچنان که ریسمان از میان انگشتان پیرمرد سبک میدوید و پایین میرفت، پیرمرد گرانی گنده ماهی را حس میکرد، هرچند فشار شست و انگشتش بفهمی نفهمی بیشتر نبود.
خیلی زود متوجه میشویم ماهیای که پیرمرد گرفته یک ماهی عادی نیست بلکه یک ماهی غولپیکر است و پیرمرد باید از همه توان و تجربهاش برای گرفتن او استفاده کند. شگفتی و زیبایی ماهی به حدی است که پیرمرد را هم مجذوب خود میکند ولی…
سبک ارنست همینگوی ویژگی خاصی دارد و آن سادگی بیمانندش است. سادگی و شیرینی بیآلایش خاصی که نثر او با خود به همراه دارد خواننده را در تمام طول متن با خود میکشد چنانکه ویلیام فاکنر درباره آن میگوید: «همینگوی هرگز کلمهای به کار نمیبرد که خواننده ناچار شود معنیاش را در کتاب لغت پیدا کند.» همینگوی میخواست با این سبک نوشتن، تجربه انسانی را به سادهترین و زلالترین زبان ممکن ثبت کند و او در پیرمرد و دریا به خوبی از عهده آن برآمده است.
همینگوی پس از گرفتن جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۴ در گفتوگویی با خبرنگار مجله تایم میگوید:
من کوشیدهام یک پیرمرد واقعی بسازم، و یک پسربجه واقعی، و یک دریای واقعی، و یک ماهی واقعی و بمبکهای واقعی؛ اما اگر آنها را خوب از کار دربیاورم، هر معنایی میتوانند داشته باشند. سختترین کار این است که چیزی را راست از کار دربیاوریم، و گاهی هم راستتر از راست.
رمان پیرمرد و دریا، تلاش پیرمرد و شکستناپذیری او را تا لحظه آخر به خوبی نشان میدهد و این قدرت شگفتانگیز پیرمرد از آنجا میآید که او اعتقاد دارد.آدم را برای شکست نساختهاند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمیخورد. ماهی نیز اکنون نه تنها هدف، بلکه جزئی از وجود خود پیرمرد است. وجود باشکوهی از طبیعت که اکنون با او در جدال است و مهم نیست که پیرمرد ماهی را صید میکند و یا ماهی او را از بین میبرد. موضوع مهم اصل کشته شدن است.
در این رمان مفاهیم ارزشمندی مانند تلاش و ثابتقدم بودن در مسیر هدف و استقامت و امیدواری در راه رسیدن به آن به زیبایی و به شکلی خارقالعاده و البته بسیار واقعگرایانه به خواننده منتقل میشوند. برخلاف بسیاری از داستانها که با پایانی خوش همراه هستند، ارنست همینگوی در رمان پیرمرد و دریا بر واقعگرا بودن به جای آرمانگرایی تاکید زیادی دارد.
اما اشتباه نکنید، این داستان، بسیار ساده است و نکته پنهانی در خود ندارد. بنابراین هنگام مطالعه آن به دنبال نمادگرایی یا پیدا کردن چیزی پیچیده نباشید و فقط از عمق زیبایی آن لذت ببرید.
از رابطه عمیق پسرک با پیرمرد لذت ببرید، از حرفهای بودن و عظمت نگاه پیرمرد حتی در برخورد با صیدش لذت ببرید و از همه مهمتر از همنشینی با شکستخوردهای که اکنون به معنای واقعی کلمه قهرمان است لذت ببرید. پیرمرد تا لحظه آخر جنگید، بنابراین هیچچیز نمیتواند باعث حسرت او شود.
جملاتی از کتاب پیرمرد و دریا
پیرمرد لاغر و خشکیده بود و پشت گردنش شیارهای ژرف داشت. لکههای قهوهایرنگ سرطان خوشخیم پوست که از بازتاب آفتاب بر دریای گرمسیر پدید میآید روی گونههایش بود. لکهها هر دو سوی چهرهاش را تا پایین پوشاندهبود و از کشیدن ریسمان ماهیهای سنگین بر کف دستهایش خطهای ژرف افتادهبود. اما هیچ کدام از این خطها تازه نبود. مانند شیارهای بیابان بیماهی کهن بود.
میدانست که فروتنی ننگی نیست و از همت بلند مرد نمیکاهد.
با هم از جاده بالا رفتند و به کلبه پیرمرد رسیدند و از در باز آن بهدرون رفتند. پیرمرد دگل را با بادبان پیچیده بر آن بهدیوار تکیه داد و پسر جعبه و چیزهای دیگر را کنارش گذاشت. دگل تقریباً بهدرازای کلبه بود. کلبه را از برگهای محکم نخل شاهانی، که بهآن «گوانو» میگویند، ساختهبودند و در آن یک تختخواب بود و یک میز و یک صندلی و روی کف خاکیاش چالهای برای پخت و پز با ذغال. روی دیوارهای قهوهایرنگ برگهای سفت و برهمخوابیده «گوانو» یک قاب عکس رنگی از حضرت مسیح و یکی از حضرت مریم.
پیرمرد با خود میگفت که من ریسمان را میزان میکنم، چیزی که هست بخت یاری نمیکند. اما کسی چه میداند؟ شاید زد و امروز یاری کرد. هر روز روز تازهای است. بهتر آن است که بخت یاری کند، ولی تو کارت را میزان کن. آنوقت اگر بخت یاری کرد آمادهای.
هنوز دو ساعت دیگر ماندهاست تا آفتاب غروب کند، شاید تا آن ساعت ماهی بالا آمد. اگر نیامد با ماه بالا میآید. اگر باز هم نیامد، شاید با آفتاب بالا بیاید. هیچ جایی از تنم خواب نرفته، زورم سر جاست. اوست که قلاب بهدهن دارد. اما با این کشش از آن ماهیهاست. لابد دهنش را سفت روی سیم قلاب بستهاست. کاش میدیدمش. کاش یک بار هم شده میدیدمش تا بدانم با کی طرفم.
ریسمان آهسته و پیوسته بالا آمد و آنگاه سطح دریای جلو قایق ورم کرد و ماهی پدیدار شد. ماهی مدت درازی بیرون میآمد و آب از پهلوهایش فرومیریخت. رنگش در آفتاب روشن بود و کله و گردهاش ارغوانی سیر بود و نوارهای پشتش در آفتاب پهن مینمود و بهرنگ بنفش روشن.
پیرمرد در دل خود گفت ماهی تو داری مرا میکشی. اما حق هم داری. ای برادر، من تا بهحال از تو بزرگتر و زیباتر و آرامتر و نجیبتر چیزی ندیدهام. بیا مرا بکش. هر که هر که را میکشد بکشد.
آدم را برای شکست نساختهاند. آدم ممکنه از بین بره، ولی شکست نمیخوره.
با خود گفت نومیدی احمقانه است. از این گذشته، به عقیده من گناه هم هست. فکر گناه را نکن. حالا بدون گناه هم بهاندازه کافی دردسر داری.
پس از آنکه بند کارد را روی دسته پارو وارسی کرد گفت: «کاشکی یک تکه سنگ داشتم کارده رو تیز میکردم. باید یک سنگ با خودم میآوردم.» با خود گفت که باید خیلی چیزها با خودت میآوردی. ولی نیاوردی، پیرمرد. حالا وقتش نیست که ببینی چه نداری. ببین با آنچه داری چکار میتوانی بکنی.
درباره ی نویسنده: ارنست همینگوی
ارنست همینگوی از نویسندگان آمریکایی است که علاوه بر آثارش، شخصیت پیچیده، زندگی پرماجرا و رفتار گاه عجیبش همواره مورد توجه بوده است. وی از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به “وقایعنگاری ادبی” شناخته میشود. قدرت بیان و زبردستی همینگوی در توصیف شخصیتهای داستانی به گونه ای بود که او را پدر ادبیات مدرن لقب دادهاند.
ارنست همینگوی در سال1899 در اوك پارك بیرون شیکاگو بدنیا آمده است. پدرش پزشك و مادرش معلم پیانو و آواز و بسیار مذهبی بودند. او از میان شش فرزند، پسر دوم خانواده بود. به گفته خود، پدر و مادرش باهم توافق اخلاقی نداشتند و فرزندان بسیار دچار ناراحتی بودند. مادرش علاقه مند بود كه پسرش اهل كلیسا و خواننده سرور های مذهبی باشد اما پدرش به ماهیگیری علاقه مند بود و او را به تمرین ماهیگیری میبرد. پدرش در اثر افسردگی با تفنگ به زندگی خود پایان داده بود و ارنست همواره از کاری که پدرش کرده سخت احساس سرافکندگی میکرد. او با خودکشی مخالف بود. نه فقط به عنوان یک فرد کاتولیک؛ بلکه به این دلیل که خودکشی قانون شجاعت او را نقض میکرد.
ارنست ده ساله بود كه با تفنگ و اصول شكار آشنا شد و علاقه مندی او به ادبیات از همان سالهای ابتدایی مدرسه آشکار شد و شروع به نوشتن کرد و اولین نوشته خود را در روزنامه مدرسه به چاپ رساند.
دوران تحول زندگی ارنست از سالهای 1917 آغاز شد زمانیکه تصمیم به ورود به ارتش برای جبهه جنگ جهانی اول گرفت. اما به علت ضعف بینایی رد شد. با این حال، به عنوان راننده آمبولانس صلیب سرخ به خدمت گرفته شد. او طی جنگ از آتش خمپاره زخمی شد و مدت زیادی در بیمارستان بستری شد؛ همانجا عاشق پرستارش شد ولی چند ماه بعد که جنگ تمام شد به آمریکا برگشت و در بیستودوسالگی با زن دیگری ازدواج کرد.
با این حال او عشق اولش را فراموش نکرد و در رمان مشهور «وداع با اسلحه» که حاصل تجربه حضور در جنگ جهانی اول بود، شخصیت کاترین بارکلی را با نگاه به همان دختر پرستار نوشت. اسکات فیتزجرالد در نامهای دهصفحهای به همینگوی توصیه کرد تا کتاب «وداع با اسلحه» را با این پاراگراف تمام کند: جهان همه را میشکند و بعد، همه از جایی که شکسته بودند مقاومتر میشوند. اما کسانی را که شکست نمیخورند میکشد. آدمهای خیلی خوب، خیلی متین، خیلی شجاع و منصف را؛ اگر تو هیچکدام از اینها نیستی، مطمئن باش تو را هم میکشد؛ اما هیچ عجلهای در کار نخواهد بود.
همینگوی در سه کلمه جوابش را داد: گورتو گم کن.
در سال 1921 (در 22 سالگی) ارنست با دختری به نام هدلی ریچاردسون كه او هم روزنامه نگار بود ازدواج كرد و در سال 1922 هر دو عازم جنگ یونان و تركیه شدند و درسال ۱۹۲۳ صاحب یک فرزند پسر به نام جان شدند.
او در سال ۱۹۲۶ اولین رمان خود بر پایه تجربههای بدست آمدهاش از اسپانیا با نام “خورشید هم طلوع میکند” به چاپ رساند.
ارنست همینگوی در سال 1927 از همسرش هدلی جدا شد و به گفته خود با وجود اشتراکات بسیار، برداشتهای متفاوتی از زندگی داشتند مثلا ارنست به دنبال فداکاری بود و همسرش به دنبال ارزوهای بلندپروازانه. بعد از جدایی از هدلی با خود عهد بست که دیگر ازدواج نکند ولی او با زن به نام پولین در سال 1927 ازدواج كرد و صاحب دو پسر شدند. پولین نیز نویسنده مشهوری بود ولی ارنست همچنان از زندگی اش ناراضی بود چون احساس میکرد نوشتن دردی را دوا نمیکند ولی واقعیت این بود که انتشار کتابها تا حدود زیادی نیازهای مالی او را پاسخ میداد.
ارنست همینگوی در طول عمرش به سیاه زخم، مالاریا، سرطان پوست و ذات الریه مبتلا شد. او با دیابت، دو سانحه هوایی، یک تصادف اتومبیل، یک کلیه از کارافتاده، هپاتیت، طحال از کارافتاده، جمجمه و بازویی شکسته و ستون فقرات آسیبدیده و ترکشهایی در بدنش زندگی کرد و تنها چیزی که نتوانست برابر آن مقاومت کند، خودش بود. او یک روز پس از بازگشت از کلینیک مایو در سال 1961 تفنگ دو لول محبوبش برداشت و به فضایی باز رفت و دو حفره روی سر خود ایجاد کرد. مرگ همینگوی خودخواسته بود اما روزنامهها آن را «تصادفی» اعلام کردند. پنج سال بعد از مرگش، ماری، همسر چهارم ارنست، فاش کرد که او خودکشی کرده است. وقتی از او پرسیدند چرا قبلاً به این قضیه اشاره نکرده بود، گفت چون قبلاً کسی در این باره سؤال نکرده بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.