توضیحات
یکی از ما دروغ می گوید رمانی اسرارآمیز، اثر کارن ام. مک منس از عناوین پرفروش نیویورکتایمز در سال 2017 است که با داستان یک قتل گره خورده است! آن هم قتل در دبیرستان توسط یک نوجوان! قاتل چه کسی است؟
این رمان یکی از معروفترین آثار نویسنده امریکایی، کارن ام. مک منس (Karen M. McManus ) است که تا به حال به 37 زبان ترجمه شده و همچنین نامزد بهترین داستان ادبیات کودک و نوجوان گودریدز در سال 2017 میلادی نیز بوده است.
داستان یکی از ما دروغ میگوید (One of us is lying) درباره سرنوشت پنج دانشآموز مدرسه است که با قتل پسری گوشهگیر به نام سایمون گره میخورد.
سایمون برنامهای ساخته که در مدرسه غوغای زیادی به راه انداخته و توجه همه را به خود جلب کرده است.
دو دختر به نامهای برانوین و اَدی و دو پسر به نامهای نیت و کوپر متهمین اصلی این قتل هستند.
هر کدام از این شخصیتها در سبک زندگی خود در تضاد با دیگری قرار میگیرد. برانوین دختری باهوش و قانونمدار است؛ اَدی دختری جذاب و زیبا است؛
نیت زندگی بیبند و بار و خلافکارانهای دارد و سایمون ورزشکاری با استعداد و آیندهدار است.
تحقیقات به عمل آمده از جنایت، تصادفی نبودن حادثه را تایید میکند و این آغازی بر ماجراهای شگفتانگیز و تاثیرگذاری است که شخصیتهای این رمان را به شدت درگیر خود میکند.
همیشه وقتی حرف از جنایت و قتل میشود ذهن ما به سمت افرادی بزرگسال میرود، کسی نمیخواهد قبول کند که شاید یک فرد دبیرستانی بتواند به حدی در وجودش خشم ذخیره کند که منتج به چنین حادثهای گردد.
رمان «یکی از ما دروغ میگوید» شاید لباس داستانی هیجانانگیز، معمایی و تا حدودی پلیسی به تن داشته باشد اما در پس آن مشکلات گستردهای که یک نوجوان با آن مواجه است را به معرض نمایش میگذارد.
داستان در هر فصل از زبان هر چهار دانشآموز متهم به قتل روایت میشود.
در جریان داستان با مشکلات شخصی هر کدام از آنها، رازهای پنهانشان، افشای هر کدام و تاثیری که بر روی زندگی آنها میگذارد مواجه میشویم و کم کم خود را با آنها همراه و نگرانیهایشان را نگرانیهای خودمان میدانیم.
داستان رازآلود و هوشمندانه و همچنین غیرقابل پیشبینی بودن ماجراها از این کتاب اثری به وجود آورده که شما را تا پایان کتاب درگیر خود میکند.
کارن ام. مکمنس در این کتاب سعی کرده است کاراکترهای رمان را در برابر حوادثی قرار دهد که ماهیت اصلی و پنهانی شخصیت آنها را برای شما نمایان کند.
آشکار شدن ماهیت اصلی افراد در این داستان، زندگی آنها را برای همیشه تغییر داده و آنها را در مسیری بیبازگشت قرار میدهد.
در پشت جلد کتاب یکی از ما دروغ میگوید آمده است:
داستانی که ماهیت اصلی افراد را ثابت میکند و زندگیها برای همیشه تغییر میکنند.
یک اتفاق تنبیه…
پنج هم کلاسی برای تنبیه وارد اتاقی میشوند…
و تنها چهار نفر زنده از آن بیرون میآیند…
مرگ او تصادفی نبوده است. او روز دوشنبه مرد؛ اما سه شنبه، شروع به فرستادن افشاگریهای جالبی راجع به چهار همکلاسیاش میکند که باعث میشود هرچهار نفر مظنون به قتل او شوند.
آیا آنها بازیچه دست قاتلی هستند که هنوز آزاد است؟
چه کسی عروسک گردان است و چه کسی عروسک؟
هر شخص رازی دارد. درست است؟
مهم این است که تا کجا میخواهی رازهایت را حفظ کنی…
در بخشی از کتاب یکی از ما دروغ میگوید میخوانیم:
جنی که خیلی کم پیش میآید حرفی بزند، به ادی نگاهی میاندازد و میگوید: «تو نشنیدی؟ از برنامۀ میخاییل پاورز به اینجا اومدن. چند نفر هم دارن مصاحبه میکنن.»
ناگهان دلم میریزد، ادی ظرف غذایش را کنار میزند و میگوید: «اوه چه عالی. همین رو کم داشتم. که ونسا بره و همهجا داد بزنه که من قاتلم.»
جنی میگوید: «هیچکس فکر نمیکنه که کار تو بوده باشه.» و با سر به من اشاره میکند. «یا تو. یا…» و به کوپر نگاه میکند.
کوپر سینی غذایش را در یک دست گرفته و به سمت میز ونسا میرود.
اما قبل از آن، متوجه ما میشود و گوشۀ میزمان مینشیند. گاهی این کار را میکند؛
قبل از اینکه غذایش را بخورد، برای چند دقیقه کنار ادی مینشیند.
به اندازهای که به ادی نشان دهد مثل دیگر دوستهایش او را فراموش نکرده، اما نه آنقدر که جیک عصبانی شود.
نمیدانم این کار، محبتش را نشان میدهد یا ترسش را.
میپرسد: «چه خبر؟» و پرتقالش را پوست میکند. پیراهنی رسمی پوشیده که به چشمهای فندقی رنگش میآید. کلاه لبهدار بیسبالش را هم روی سرش گذاشته. این ناهماهنگی نه تنها ظاهرش را بد نشان نمیدهد، بلکه به جذابیتش هم میافزاید.
قبلاً فکر میکردم کوپر جذابترین پسر دبیرستان است.
احتمالاً هنوز هم همینطور است، اما جدیداً احساس میکنم آن ابهت سابقش را ندارد و خیلی محتاطانه رفتار میکند.
شاید هم به خاطر این است که سلیقۀ من عوض شده. به شوخی میگویم: «تو هم رفتی با میخاییل پاورز مصاحبه کنی؟»
پیش از آنکه بتواند پاسخ بدهد، صدایی از پشتسرم میآید. «باید این کار رو بکنی. مگه نمیگن تو قاتلش هستی؟»
لیا جکسون روی صندلی کنار کوپر مینشیند. جنی صورتش سرخ شده و اخم کرده، اما لیا متوجه نمیشود.
در رمان یکی از ما دروغ می گوید با ۵ شخصیت متفاوت روبهرو هستیم:
سایمون فردی افسرده بود که انتقام خود را نه به صورت رودررو بلکه با نوعی از خنجر زدن به پشت و افشای حقایق زندگی دیگران، از ایشان میگرفته و رازی چنان بزرگ دارد که زندگی دیگران را تحت شعاع قرار داده است.
ادلاین یا ادی، دختری بلوند و ریزنقش که زیر سایه دوست پسرش جیک، عملا از خود صدایی ندارد و مثل عروسکی خیمه شب بازی در دستان جیک به بازی در میآید، و رازی که در سینه دارد، چیزیست که بیش از هر چیز، مطلع شدن جیک از آن، او را به وحشت میاندازد.
کوپر، وزرشکاری معروف با آیندهای تضمین شده و پیشنهادها و بورسیههایی چشمگیر برای آینده ورزشیاش، که رازی ترسناک را در سینه حمل میکند و علاوه بر دیگران به خود نیز دروغ میگوید و میداند افشای این راز، آیندهاش را تباه خواهد کرد.
برانوین، دختری باهوش، با استعداد و مطرح در مدرسه، کسی که به جای خواهر سرطانی خود نیز سعی کرده بدرخشد و مادر و پدرش را راضی نگه دارد، او نیز بار سنگین رازی را بر دوش دارد که شاید نه تنها آینده خود که اعتبار خانوادگیشان را نیز زیر سوال ببرد.
و در نهایت نیت، پسری تنها، از لحاظ اجتماعی و خوانوادگی آسیب دیده با پدر معتاد و مادری که در تصادف کشته شده است و ظاهری چنان جذاب که دل از نیمی از دختران دبیرستان ربوده است.
او نیز رازی تیره در سینه دارد و در صورت افشا شدنش شاید بیش از دیگران به دردسر بیفتد.
در طی افشا شدن هر یک از این رازها و اتفاقاتی که متقاعب آن رخ میدهد، جای ریشه دواندن چیزی نویدبخش خالیست. در بین تمام این زشتیهای در هم و بر هم، تولد چیز زیبایی مثل دوستی محکم و ماندگاری که بین این چهار نفر شکل میگیرد، امری بدیهی و در عین حال لذت بخش است.
شاید کتاب یکی از ما دروغ میگوید در حد برخی ابررمانهای جنایی، شما را هیجانزده نکند اما در بین تب و تابی که برای سر درآوردن از ماجرا در وجودتان شکل میگیرد، لذتی شیرین را زیر دندانتان میدواند و قطعا داستان جدیدش به یادتان خواهد ماند.
جملاتی از متن یکی از ما دروغ میگوید
مادربزرگم، از پنج سال پیش که از میسیسیپی به اینجا آمدیم، با ما زندگی میکند. برایم عجیب بود که چرا با ما به اینجا آمده.
پدربزرگم چند سال قبل مرده بود، ولی مادربزرگ دوستهای زیادی داشت و همیشه سرش با کلوپهایی که میرفت گرم بود.
اما کمی بعد از زندگی در اینجا، دلیل آمدنش را فهمیدم. مخارج روزانهمان در اینجا تقریبا سه برابر مخارجمان در میسیسیپیست. و بدون پول مادربزرگ از پسشان بر نمیآییم.
اگر روزی بگویند که من کاری با سایمون کردهام، خیلیها از من متنفر خواهند شد. اما عدهای هم هستند که برایم بهانه تراشی میکنند و میگویند داستان حتما تنها به آخرین شایعهاش ختم نمیشود. در واقع، حق با آنهاست.
مهم نیست. بدون این که جوابی بدهم از سرجایم بلند میشوم و به سمت در خروجی میروم. احساس عجیبی مثل ترکیب بیقراری و عصبانیت دارم. به یک سرگرمی نیاز دارم تا حواسم را از این قضایا پرت کند، اما حالا که مواد نمیفروشم دیگر هیچ کار خاصی برای انجام دادن پیدا نمیکنم.
سعی میکنم حالت خنثی به خودم بگیرم. از این که کارآگاه چانگ ابتدا سایت سایمون را نشان داد، بیشتر خوشحال شدم تا عصبانی. چون دروغ بهتر از واقعیت بود. اما چرا سایمون خواسته در باره من دروغ بگوید؟
برایش پیامهای زیادی فرستادهام. نه تنها به آنها پاسخی نداده، بلکه خودش را برای خواندن آنها خسته هم نکرده. وانمود میکند که اصلا وجود ندارم. طوری که خودم هم باور کردهام. من چه کسی هستم؟
جملاتی از کتاب یکی از ما دروغ میگوید
برانوین، نیت و کوپر، همگی در حال صحبت با معلمها هستند.
اما من نمیتوانم. کاش جیک۲۳ اینجا بود. موبایلم را از کیفم بیرون میآورم و سعی میکنم به او پیام بدهم، اما دستهایم بهشدت میلرزد. پس زنگ میزنم.
خیلی سریع جواب میدهد. «عزیزم؟» از صدایش معلوم است که تعجب کرده. ما معمولاً به هم زنگ نمیزنیم.
دوستانمان هم همینطورند. بعضی وقتها که با جیک هستم و کسی به او زنگ میزند به شوخی میگوید: «کدوم خری زنگ زدن رو اختراع کرده؟» و بیشتر مواقع مادرش پشت خط است.
«جیک!»؛ فقط میتوانم همین یک کلمه را به زبان بیاورم.
دست کوپر به دور گردنم، تنها چیزی است که مرا سرپا نگه داشته. از شدت گریه نمیتوانم حرفی بزنم. کوپر موبایلم را از دستم میگیرد.
«سلام رفیق، کوپرم. کجایی الان؟» کمی مکث میکند. «میتونی بیای پیشمون؟ یه…اتفاقاتی افتاده. ادی واقعاً ناراحته. نه نه، حالش خوبه، ولی…سایمون کِلیهِر خیلی حالش بد شد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.