توضیحات
بگذار لبخندت را ببینم اثر لوسیا برلین: زاغیها با رنگ آبی و سبز روی برفها میدرخشند. البته من میتوانستم یک کتاب بخرم یا با کسی تماس بگیرم و دربارۀ عادتهای لانهگزینی کلاغها بپرسم. اما چیزی که من را آزار میدهد این است که تصادفی متوجه آنها شدم.
دیگر چه چیزهایی را از دست دادهام؟ چندبار در طول زندگیام در ایوان پشتی نشسته بودم، نه جلویی؟ چه چیزهایی به من گفته شده که هرگز نتوانستهام بشنوم؟ چه عشقی احتمالاً وجود داشته که من هرگز احساس نکردهام؟ اینها سؤالهای بیهودهای هستند. تنها دلیلی که توانستهام تا حالا زندگی کنم این بوده که من گذشتهام را دنبال خودم نمیکشم، آن را رها میکنم.
اگر آنها را راه بدهم، در باز خواهد شد و طوفانی از درد، قلبم را پارهپاره و چشمهایم را از شرم کور میکند و فنجانها و بطریها را میشکند و پنجرهها را به هم میکوبد تا اینکه با لرزشی و هقهقی، من در را ببندم و تکههای خردشده را جمع کنم.
شاید راهدادن گذشته با پیشوند «چی میشد اگه…؟» کار چندان خطرناکی نباشد. چه میشد اگر پیش از رفتن پائول با اوصحبت میکردم؟ چه میشد اگر تقاضای کمک میکردم؟ چه میشد اگر با اچ ازدواج کرده بودم؟ آنها نمیتوانستند اتفاق بیفتد. هر چیز خوب یا بدی که در زندگی من رخ داده، قابل پیشبینی و غیرقابل اجتناب بوده است، خصوصاً تصمیمها و اعمالی که تضمین کردهاند من حالا کاملاً تکوتنها باشم.
بانوی نویسندهی آمریکایی. داستان کوتاه مینوشت و هیچگاه رمانی منتشر نکرد. در زمان حیاتش نویسندهای گمنام بود. یازده سال پس از مرگ، منتخبی از داستانهای کوتاهش با عنوان کتاب راهنما برای زنان نظافتکار به چاپ رسید و انتشار این اثر، استقبال گستردهی منتقدان و مخاطبان را به همراه داشت. پس از این اتفاق، نام برلین به عنوان نویسندهی مستعدی که در دوران حیات به جایگاه واقعی خود نرسید، مطرح شد.
در آلاسکا به دنیا آمد. پدرش مهندس معدن بود و بخش عمدهی دوران کودکی لوسیا، در کمپهای معدن گذشت. لوسیا در ده سالگی به اسکولیوز، انحراف جانبی ستون مهرهها، مبتلا شد و این بیماری تا پایان عمر گریبانگیر او بود. در دانشگاه نیومکزیکو ادبیات خواند و در همان سالها، ازدواج کرد و دو فرزند به دنیا آورد. پس از به دنیا آمدن فرزند دوم، همسرش او را ترک کرد و برلین پس از مدتی با شاعری به نام ادوارد دورن آشنا شد.
دوستی با این شاعر و اطرافیانش موجب شد تا برلین نویسندگی را آغاز کند. برلین دو بار دیگر نیز ازدواج کرد که هر دو بار به طلاق منجر شد. اوضاع روزمرهاش همراه با تنگدستی و بیماری بود و برای امرار معاش، به مشاغل مختلفی روی آورد؛ از تدریس در دبیرستان گرفته تا نظافت خانهها و بیمارستانها. در همین حین، نوشتن را نیز ادامه میداد و از این تجربیات شغلی، در داستانهای خود استفاده میکرد.
در سالهای پایانی، برلین با کمک دوست قدیمی خود ادوارد دورن در دانشگاه کلورادو استخدام شد و در سمت استاد دانشگاه درخشید و به شخصیتی محبوب در دانشگاه تبدیل شد، چنانکه در سال دوم تدریس، برندهی جایزهی ویژهی دانشگاه شد. با این حال مشکلات سلامتی او ادامه داشت، به گونهای که در سالهای پایانی همیشه کپسول اکسیژن به همراه داشت. به دنبال وخامت اوضاع جسمانی، برلین دانشگاه را ترک کرد و به کالیفرنیای جنوبی رفت تا نزدیک پسرانش باشد و سه سال بعد در همانجا در فقر و گمنامی درگذشت.
1- معرفی کتاب بگذار لبخندت را ببینم در یوتیوب
2- معرفی کتاب بگذار لبخندت را ببینم در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.