توضیحات
زنگها برای که به صدا در میآیند رمانی است از ارنست همینگوی – نویسندهٔ آمریکایی- که در ۱۹۴۰ منتشر شد. این رمان روایت داستان رابرت جوردن، سرباز آمریکایی، است که در میانهٔ جنگ داخلی اسپانیا به بریگاد بینالمللی پیوستهاست. او، بهعنوان متخصص مواد منفجره، وظیفه یافتهاست پلی را که بر سر راه دشمن قرار دارد، منفجر کند. جفری مایر، نویسندهٔ زندگینامهٔ همینگوی، اعتقاد دارد که این اثر یکی از بهترین آثار همینگوی در کنار پیرمرد و دریا، وداع با اسلحه و خورشید همچنان می دمد است.
زنگها برای که به صدا در میآیند، که میتوان آن را ماحصل ایدئالیسم روشنفکران سالهای ۱۹۳۰ و نیاز آنها به التزام و به جبران انحرافهای خود دانست، نخستین رمان مردمپسند نویسنده بود.
موضوع کتاب جنگ داخلی اسپانیا میان جمهوری خواهان و سلطنت طلبان فاشیست است. رابرت جوردن امریکایی داوطلبانه وارد ارتش جمهوری خواهان شده است، و چون به او مأموریت دادهاند که یک پل استراتژیک را منفجر کند، به گروهی از چریکهای منطقهٔ سگوویا میپیوندد. این گروه تحت سلطهٔ زنی به نام پیلار قرار دارد که مظهر اسپانیا و آزادیخواهی آن است.
مردها عبارتاند از: پابلو -شوهر پیلا-ر، آوگوستین، فرناندو، خیتان، رافائل، آندرس، که در حکم شخصیتهای فرعی رماناند.
اما دختر جوانی نیز هست به نام ماریا که مورد تجاوز فاشیستها قرار گرفته و پیلار او را نجات داده است. جوردن شریک زندگی چریکها میشود و به ماریا دل میبازد. مرگ بالای سر آنها چرخ میزند؛ پیلار و جوردن و مار با آن را نزدیک خود حس میکنند. بنابراین، باید تمام زندگی خود را در همین چند روز بگذرانند.
عشق دارویی برای گذشت زمان و تنهایی و مرگ است، و بر اثر حضور این سه، به چنان حدت هیجان آوری میرسد که تا عمق تن و طبیعت و اشیا پیش میرود.
در این هنگام فاشیستها حمله میآورند و گروه چریکی مجاور آنها را قلع و قمع میکنند. جوردن پی میبرد که انفجار پل فایدهای نخواهد داشت. با این همه، ستاد ارتش تصمیم به حملهٔ تعرضی میگیرد. جوردن مأموریت خود را انجام میدهد، ولی در حین انفجار پل پایش میشکند. به دیگران دستور میدهد که بگریزند و خود همان جا، در حاشیهٔ جنگل، پشت مسلسل مینشیند و منتظر آمدن دشمن میماند. بیشک، میخواسته است زندگی کند، ولی اکنون مرگ را میپذیرد، زیرا از این مرگ حاصلی به بار میآید.
همینگوی، در کتاب زنگها برای که به صدا در میآیند، خشکی و خشونت کارآمد سبک سابق خود را که برایش ملکه شده بود کنار گذاشته است. صفحاتی از این کتاب به تغزل آمیخته است، و گرچه گاهی عین حرکت «سرنوشت بشر» را در بازی عشق و مرگ مجسم میکند، غالباً نیز به رمانتیسمی احساساتی منتهی میشود.
“رابرت جردن” یک جوان آمریکایی است که قبل از شروع جنگ داخلی اسپانیا، در آن کشور ساکن و مشغول به کار بوده است. جنگ داخلی با ورود بخش اعظم ارتش به حمایت از مخالفان دولت جمهوری، شعلهور شد. در یک سمت ائتلافی از انواع و اقسام نیروهای چپ (کمونیستها، سوسیالیستها، آنارشیستها و لیبرالها و…) و طرفداران جمهوری و در سمت مقابل ارتش و سلطنتطلبان و کلیسا و طرفدارانشان که به فاشیستها معروف شدند. جوانان پرشوری از دورترین نقاط عالم به کمک جمهوریخواهان شتافتند و در نقطه مقابل دولتهای زیادی از تحریم تسلیحاتی طرفین حمایت کردند.
رابرت هم به صف جمهوریخواهان پیوست و در زمینه تخریب پل تخصص پیدا کرد. شروع داستان همزمان است با اعزام او برای انجام یک ماموریت مهم: تخریب یک پل در پشت جبهه دشمن دقیقاً در زمان برنامهریزی شده، نه زودتر و نه دیرتر، چون قرار است همزمان عملیات گستردهای در آن نواحی انجام شود.
روبرتو در جنگ داخلی اسپانیا دوشادوش کمونیست ها می جنگد . او ماموریت دارد که به سمت پلی در جنگل برود و هنگام شروع حمله ان را منفجر سازد تا دشمن نتواند از روی آن عبور کند . قرار است او با راهنمایی محلی به نام انسلمو که پیرمردی مهربان است تماس بگیرد . روبرتو در چند روز باقی مانده به حمله مشغول شناسایی محل است و در نزد گروه پارتیزان محلی به سرکردگی پابلو زندگی می کند و در ان جا عاشق دختری به نام ماریان می شود و …
خوب داستان شرح همین دو سه روز زندگی روبرتو در کنار ماریان و سایر نیروهای محلی و جنگیدن آن ها می باشد.
رابرت به همراه یک بلد راهی مکان مورد نظر که کوهستانی است، میشود. جایی که یکی دو گروه کوچک چریکی فعالیت میکنند. گروهی که رابرت نزد آنها میرود اسماً تحت سرکردگی یک چریک قدیمی به نام پابلو است اما به دلیل میخوارهگی و روحیات اخیرش عملاً زنش همهکاره است. دختر جوانی هم که در عملیات قبلی از دست فاشیستها نجات یافته نزد ایشان است (میتوانید اینگرید برگمن را در ذهنتان تصور کنید!)… عملیاتی مهم و سرنوشت ساز… احتمال بالای مرگ برای همه… سه روز زمان باقیمانده… عشق… یک روایت جذاب و تمیز از استاد روایت… واقعاً ناقوسها برای مرگ چه کس یا کسانی به صدا درآمدهاند؟!
از روی کتاب زنگها برای که به صدا در میآیند فیلمی هم به کارگردانی سام وود و بازی گري كوپر و اينگريد برگمن ساخته شده که جزء فیلم هایی هست که خیلی به کتاب وفادار بوده است. فیلم برای جایزه اسکار نامزد دریافت جوایز بهترین فیلم، بهترین بازیگر زن، بهترین بازیگر مرد، بهترین بازیگر مکمل مرد، بهترین بازیگر مکمل زن، بهترین فیلم برداری رنگی، بهترین موسیقی متن و بهترین طراحی صحنه بود که از شانسش اون سال حریف های قدری مثل کازابلانکا را داشت و تنها برای بهترین بازیگر مکمل زن اسکار را از آن خود نمود.
ارنست همینگوی تجربه حضور در جنگ جهانی اول و همچنین اسپانیا را داشت. فارغ از علایق و نظرات نویسنده، در این داستان بخصوص در لایه دوم نگاهی هم به علل شکست جمهوریخواهان میشود که در ادامه مطلب به آن اشاره خواهم کرد. از همینگوی 5 اثر در لیست 1001 کتاب حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب است. این کتاب تاکنون حداقل 5 بار ترجمه شده است:
زنگها برای که به صدا در میآید علی سلیمی
زنگها برای که به صدا در میآید؟ رحیم نامور
این ناقوس مرگ کیست مهدی غبرایی
ناقوس برای که به صدا در میآید کیومرث پارسای
ناقوس عزا در سوگ که میزند پرویز شهدی
قسمت های زیبایی از کتاب زنگها برای که به صدا در میآیند
کشتن، هیچ چیز به هیچ کس یاد نمی دهد. کشت و کشتار جز این که تخم کینه ای را سبز کند نتیجه ای ندارد.
کسی که فقط فکر حفظ جان باشد وجودش برای دیگران مایه ی خطر است.
دهنت را ببند و حرف نزن و راجع به چیزی که نمی فهمی اظهار عقیده نکن.
هیچ می دانی چه درد بی درمانی است که انسان در تمام مدت عمرش از نظر ظاهری زشت باشد ولی خودش بداند که باطنا زیبا و خوش سیرت است؟
چه فایده ای دارد که ما جنگ را ببریم ولی هدف خودمان را از انقلاب ببازیم؟
چطور ممکن است بدون داشتن ایمان به پیروزی نهایی بجنگیم و فاتح شویم.
از این که چیزی را که این قدر خوب است می گذارم و می روم متنفرم.
“ولی اگر پیش تو بمانم کار آسان تر است. برای من بهتر خواهد بود”.
مقدمه و موخره جنگ داخلی اسپانیا و اینکه بالاخره ناقوسِ کی بود!؟
اطلاع داشتن از چند و چون جنگ داخلی اسپانیا از جهات مختلف مهم است. اول اینکه این جنگ مقدمهای بود بر جنگ دوم (که این یکی واقعاً چهرهی دنیا را عوض کرد) دوم اینکه نویسندگانی از کشورهای مختلف در آنجا حضور یافتند و بعدها داستانها نوشتند و ما خواندهایم آنها را و یا دیدهایم فیلمهایی که بر اساس آن رمانها بعدها ساخته شد. جهات دیگر هم بماند برای بعد…
در سال 1931 حکومت جمهوری در اسپانیا برقرار شد و برخی اصلاحات در این کشور کلید خورد که از میان آنها به دو برنامه اساسی و بحرانزا یعنی اصلاحات ارضی و کاستن از قدرت کلیسا میتوان اشاره نمود. زمینهای بزرگ بین کشاورزان تقسیم شد و کلیسا کنترل مدارسش را از دست داد و فعالیت برخی فرقه های دینی نظیر یسوعیت ممنوع شد و پیروانشان از خاک کشور اخراج شدند. در کنار این موارد، موافقت دولت جمهوری با اعطای خودمختاری به ایالات کاتالونیا و باسک، باعث شد زمینههای نزدیکی بین زمینداران بزرگ و روحانیون و ملیگرایان و سلطنتطلبان و محافظهکاران و امثالهم تحت پرچم ملیگرایی پدید آید.
در انتخابات سال 1936 پس از یکی دو نوبت دست به دست شدن دولتهای چپ و راست، جبههی متحد چپگرایان شامل کمونیستها و سوسیالیستها و آنارشیستها به پیروزی رسیدند و اندکی بعد ارتش با حمایت ملیگرایان و رهبری ژنرال فرانکو دست به کودتا زد و کنترل بخشهایی از کشور را به دست گرفت و بدینترتیب جنگ داخلی آغاز شد.
اکثر دول دنیا توافق کردند که در این جنگ بیطرف بمانند و کمک تسلیحاتی به طرفهای درگیری نکنند اما این بیطرفی شکل خاصی به خود گرفت که چندان غریبه نیست! آلمان و ایتالیا کمکهای فراوانی به ناسیونالیستها کردند و عملاً و علناً مداخله کردند و در این جنگ سه ساله هم کسب تجربه کردند و هم اشکالات سلاحهای خود را برطرف کردند تا بعداً خدمت بیطرفان فوق الذکر برسند!
شوروی هم در نقطه مقابل کمکهایی به طرف مقابل نمود. صرف نظر از اینکه سلاحهای شوروی قابل رقابت با رقبای آلمانی نبود, یک مشکل اساسی در جبهه جمهوریخواهان وجود داشت که علیرغم برخی برتریها نهایتاً شکست را پذیرا شدند. نیروهای آلمانی و ایتالیایی، تحت فرماندهی فرانکو میجنگیدند و به اصطلاح “مدیریت واحد” داشتند اما در جناح مقابل، کمکهای استالین بهگونهای بود که جناحی خاص از جمهوریخواهان دست بالا را بگیرند. اساساً مدیریت یکپارچهای بر امکانات در این سوی میدان به وجود نیامد و ائتلاف بزرگ نیروهایی که به فکر تصفیه بعد از پیروزی بودند به جایی نرسید. جبههای رنگارنگ به وجود آمد که نیروهایش از آموزش کافی و وافی برخوردار نبودند و با توجه به هماهنگی ضعیفشان از تحرک پایینی برخوردار بودند.
این جنگ بنا به برخی گزارشها حدود یک میلیون تلفات بهجا گذاشت. هر دو طرف درگیر قساوتهای فراوانی به خرج دادند که البته در داستانهای نقل شده، ما بیشتر با بیرحمی فاشیستها (لقبی که جمهوریخواهان به طرف مقابل داده بودند) آشنا شدهایم چون نویسندگان این داستانها یا در جبههی جمهوریخواهان جنگیدند یا دل در گرو آنان داشتند.
در داستان “زنگها برای که به صدا در میآید” نیز به برخی از این جنایات اشاره میشود و بار دیگر به ما گوشزد میکند که نباید از شکلگیری حرکتهایی نظیر داعش و امثالهم تعجب کنیم بهنحوی که انگار این قساوتها پدیدههایی جدید و مختص خاورمیانه است.
این همه وحشیگری و قساوت از طرف یک عده اشخاص مسلح نسبت به تودههای مردم خود آن ملت، عجیب است. این کشور مردم عجیبی دارد. مردمی از این مهربانتر و از این ظالمتر در دنیا وجود ندارد، چه کسی میتواند این ملت را بفهمد؟
رویهی داستان رمانتیک و عاشقانه است، عشق در دقیقه نود یا عشق در نود دقیقه. ممکن است این عشق ما را ببرد به این سمت که گویی در انتها ناقوسهایی که در عنوان کتاب ذکر شده است برای یکی از عشاق در حال نواختن است. که البته این برداشت نه دور است و نه پرت. اما ناقوس را میتوان به نامهای تشبیه نمود که “رابرت” برای ژنرال ارسال میکند. پیکی که نامه را میبرد از خطوط جمهوریخواهان عبور میکند و برای ما روایت میکند که اوضاع این جبهه چگونه است. ناقوس جایی صدایش در میآید که ژنرال از دیر رسیدن نامه افسوس میخورد و کاری از دستش بر نمیآید. تراژدی داستان به نوعی اینجاست. ناقوسها برای آن شوریدههای شوربخت به صدا درآمدهاند وگرنه تکلیف رابرت که از قبل مشخص بود و حالا مشخصتر است:
من با تو خواهم بود تا زمانی که یکی از ما زنده هستیم هردوی ما زنده هستیم.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق …ورنه ددی به صورت انسان مصوری!!!
1-معرفی کتاب زنگها برای که به صدا در میآیند در یوتیوب
2- معرفی کتاب زنگها برای که به صدا در میآیند در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.