کوزه بشکسته

16.80

 

عنوان: کوزه بشکسته

نویسنده: مسعود بهنود

ناشر: علم

موضوع: داستان های فارسی قرن 24

رده ی سنی: بزرگسال

تعداد صفحات: 400

تعداد:
مقایسه

توضیحات

معرفی کتاب کوزه بشکسته اثر مسعود بهنود

“کوزه بشکسته” رمان تاریخی دیگری است به قلم “مسعود بهنود” که داستان زندگی آلیس، دخترکی انگلیسی را بیان می کند. اما نکته ی جالب توجه در این داستان، حضور محمدرضا پهلوی در خانه ی آلیس هنگام ادامه تحصیل است. در آن زمان آلیس دخترکی بود ظریف اندام که نمی دانست در آینده چه سرنوشتی قرار است برایش رقم بخورد.
“کوزه بشکسته” نوشته ی “مسعود بهنود”، از نظر زمانی متعلق به دوران پهلوی اول و اواخر سلطنت رضاشاه است و سپس با سرعت به انتهای قرن بیستم می رسد. آنچه در روایت “مسعود بهنود” از “کوزه بشکسته” با آن مواجه هستیم، داستانی است که از شخصیت هایی نظیر محمدرضا پهلوی، حسین فردوست، مهرپور تیمورتاش و دختر یک کلنل انگلیسی به نام آلیس تشکیل شده است. آلیس فرزند کلنل گلن وایت و لیدی شارلوت بوده و پدر او از نیروهای سرشناس نظامی در جنگ هندوستان بوده است. زمانی که ولیعهد با همراهان خود حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش برای ادامه ی تحصیل راهی فرنگ می شود، در خانه ای اقامت می گزیند که آلیس نیز در آن زندگی می کند.
روایت تاریخی “مسعود بهنود” از ابهام دل انگیزی برخوردار است؛ بدین معنا که خواننده نمی تواند با اطمینان بگوید که چه قسمتی از داستان، جزییات تاریخی و کدام قسمت تخیل نویسنده است. به این ترتیب امکان آشنایی با برخی از حوادث و رویدادهای تاریخی که در تار و پود یک داستان خیره کننده ی خیالی بافته شده اند، برای خواننده فراهم می شود و همین امر سبب شده تا خوانندگانی که چندان با تاریخ معاصر کشور آشنایی ندارند، از قلم “مسعود بهنود” به واسطه ی روایت شیرین و متفاوت تاریخ، امتنان به عمل بیاورند.

 

در کوران سالهای جنگ جهانی اول چهار نوزاد پا به عرصه وجود می گذارند که در سالهای آتی سرنوشت شان به یکدیگر گره های خفنی خورده است و این گره ها البته فقط به خود آنها ارتباط نداشت که ما بخواهیم همین اول کار بگوییم: خب به ما چه!…این چهار نوزاد عبارتند از: محمدرضا فرزند رضا شصت تیر یا همان سرهنگ رضاخان میرپنج یا همان رضاشاه آینده؛ نوزاد دوم پسر ژاندارم غلامحسین که به نوعی همزاد نوزاد اول است و سالهای سال همراه محمدرضا بود یعنی همان حسین آقای فردوست یا همان ارتشبد حسین فردوست که خاطراتش را می توانید با احتیاط بخوانید!؛ نوزاد سوم ته تغاری سردار معظم خراسانی است که گمانم 5 دوره نماینده مجلس مشروطه بود و در زمان به دنیا آمدن این فرزندش حاکم گیلان است و همانی است که در سریال کوچک جنگلی دکتر حشمت را بر دار کرد یعنی همان عبدالحسین خان تیمورتاش که معرف حضور می باشد ولذا این نوزاد یعنی “مهرپور” می شود ته تغاری تیمورتاش؛ نوزاد آخر در داستان مسمی است به آلیس گلن وایت که اسمی است مستعار که در ادامه به ایشان بیشتر خواهم پرداخت چون قاعدتن و احتمالن کمتر شناخته شده اند اما عجالتن بدانید این نوزاد انگلیسی دختری از خانواده اشراف معرفی می شود که مادرش لیدی است و پدرش یک ژنرال ارتش انگلیس است که عمده ماموریت هایش را در مشرق زمین انجام داده است…

ارتباط سه شخصیت اول به یکدیگر در تاریخ (که نمی خوانیم!) واضح و مبرهن است. وقتی که رضاشاه تصمیم می گیرد فرزندش را برای تحصیل به سوییس بفرستد چند نفر دیگر را هم همراه او می کند که یکی همان حسین فردوست است و دیگری همان ته تغاری تیمورتاش که آن زمان وزیر دربار رضاشاه بود و به نوعی نفر دوم نظام (همینجا داخل پرانتز باید گفت که در نظام های دیکتاتوری بدترین موقعیت نفر دوم بودن است که تاریخ و جغرافیای ما سرشار است از سرها و نعش های همین نفرات دوم…).

می ماند ارتباط نفر چهارم که همان آلیس باشد… ایشان را هم دست روزگار یا دست توانای نویسنده گرامی کتاب، به همراه خانواده در همان جایی قرار می دهد که این عزیزان برای ادامه تحصیل به آنجا می روند ولذا جمع شخصیت های داستان در دامنه های آلپ جمع می شود و لینک ها برقرار و داستان جریان می یابد…

رمان تاریخی

زبان خیلی ها مو درآورد ولیکن ملت تاریخ خوان نشدند که نشدند و طبیعتا بعضی از خیلی ها تسلیم نشدند و رفتند سراغ داستانیزه کردن تاریخ با افزودنی های مجاز! بلکه از این طریق ملت هایشان را تاریخ خوان کنند و احتمالن اینچنین رمان تاریخی زاده شد. در ایران نیز با این وضع و اوضاعی که دور و اطراف خودمان می بینیم اگر نویسنده ای کار درست و درمانی درآورد باید شب و روز دعایش نمود …آمین.

روده درازی نمی کنم چون کار دارم در ادامه مطلب، این کتاب را به دوستی دادم و خواند…پرسیدم چطور بود؟ گفت قشنگ بود… و پرسید آیا همه ش واقعی بود؟ گفتم مثلا چیش منظورته؟ گفت مثلا تیمورتاش,آیا همچین کسی واقعن بوده؟!… این قضیه خنده دار نیست، نشون به اون نشون که پسفردا همین دیالوگ ممکنه در مورد محمدرضاشاه هم جایی از همین کشورمون برقرار بشه! اصلن مگه الان نمیشه!؟ همین الان طرف یه جوری از رضاخان صحبت می کنه کانه داره از مهاتیر محمد حرف میزنه…خوداییش! دیدم که میگم!

***

در ادامه مطلب روده درازی کرده ام ولی بد نیست بخوانید…چیزی از داستان را لو ندادم و هیچ اشاره ای به سقوط رضاخان هم نکرده ام! پس هیچگونه خطر لوث شدن ندارد…مشخصات کتاب من: نشر علم, چاپ سوم 1388, تیراژ 4400 نسخه, 400 صفحه,

آلیس گلن وایت کیست؟

البته می توان خیلی راحت آلیس را جزء افزودنی های مجاز داستان قلمداد نمود که بخشی از بار جذابیت و کشش داستان را به دوش می کشد. اما با توجه به نقش این زن در برخی از قسمتهای داستان اگر یک آدم خیالی باشد من یکی را که حسابی دل زده می کند! پس در ذهنم دنبال ایشان می چرخم…یک اسم همینجوری به ذهنم می رسد (همینجوریه همینجوری هم که نه، مگه چند تا دوشیزه انگلیسی گذرشون به تهران افتاده در اون زمان؟!)… فصول پایانی مرا مطمئن می سازد که آلیس همان است که باید باشد… محقق و ایرانشناس مشهور آن لمبتون نویسنده کتاب معروف مالک و زارع در ایران و کتابهای دیگر…

دلایل من بدین شرح است:

1-   تسلط آلیس به زبان فارسی و حضورش در سفارت انگلیس در تهران در بحبوحه جنگ جهانی دوم… یعنی هرچی مقدمه چیدم کشک! خب خیلی واضحه که آلیس همان لمبتون است چون لمبتون در آن زمان در سفارت مشغول بود و خیلی ها از او یاد کرده اند که به فراخور اینجا به عنوان نمونه من از بزرگ علوی نام می برم.

2-   لمبتون هم مثل آلیس یک اشرافزاده انگلیسی بود. اتفاقاً پدر لمتون هم مثل پدر آلیس خیلی به اسب و اسب سواری علاقمند بود و از اتفاق بد خواهر لمبتون در حادثه اسب سواری دارفانی را وداع گفت که در داستان هم به شکل دیگری این سانحه اسب سواری رخ می دهد…

3-      دکترای آلیس در 23 سالگی که با لمبتون زیاد توفیری ندارد… داشتن تالیفات که در فصول پایانی اشاره می شود.

4-   در جایی خواندم که میس لمبتون هرگز ازدواج نکرده است که از میس لمبتون بودنش مشخص است ولی در همان جای مذکور به یک ازدواج صوری در تهران اشاره شده است که خب …آنهایی که داستان را خوانده اند می دانند که ازدواج صوری چه نقشی در پیشبرد داستان دارد…

5-      نفرتی که لمبتون از محمدرضا داشت که در خاطرات پرویز راجی هم اشاره شده است و آلیس داستان هم که …

بگذریم …به نظر من دلایل کافی است…خنده داریش اینه که خیلی ها اینو بدونن و من فکر بکنم که دارم یه موضوع مخفی را کشف می کنم!! خداییش اگه جایی دیدید به این موضوع اشاره شده است به روی من نیارید! بگذارید تو حال خودم باشم!

توطئه یا توهم توطئه

پشت بامی را در نظر بگیریم…یک طرف بام پرتگاه توطئه اندیشی است بدین معنا که همه اتفاقاتی که رخ می دهد ناشی از برنامه ریزی دیگران (دشمن, قدرتهای بزرگ, محافل آنچنانی و…) است و طرف دیگر بام هم پرتگاه توهم توطئه است بدین معنا که نه بابا هیچ خبری هم نیست مگه عالم همه بیکارند که دنبال برنامه ریزی برای ما باشند و خلاصه ما اگر فکر می کنیم دیگران برنامه ریزی می کنند دچار توهم شده ایم و الخ… هر دوی این ها خطاست. یکی از سینه سوختگان تاریخ معاصر ما تعبیر خوبی در این زمینه دارد: ما پشت فرمان ماشین خودمان در حال رانندگی هستیم, عاقل و بالغ و مسلط به ماشین خودمان…هر جا برویم, چپ و راست یا تند و کند, خودمانیم که پشت فرمان هستیم اما در این جاده دیگران هم با ماشین های خودشان در حال حرکتند و گاهی با حرکات مختلف ما را از مسیر خارج می کنند و چه بسا چنان جلوی ما در لحظات حساس می پیچند که ما به دره پرت می شویم و …

تاریخ معاصر ما از این پرتاب شدن ها کم ندارد…صرف نظر از این که بیشتر اوقات عاقل و بالغ و مسلط هم نبوده ایم!…به عنوان نمونه در همین داستان که از واقعیت هم دور نیست(به اندازه اپسیلون فاصله دارد گاهی) به شخصیت های اصلی که از قضا از شخصیت های اصلی روزگارشان بوده اند نظری بیاندازیم؛ فرمان ماشین گاهی دست چنین ببوگلابی هایی است.

کاشت، داشت، برداشت

خیلی چیز پیچیده ای نیست این که دانه ای را در جای مناسبی قرار بدهی و آن دانه جوانه بزند و کم کم رشد کند. مثلا همین “ارنست پرون” رفیق فابریک محمدرضا که در مدرسه له روزه سوییس با هم آشنا شدند و بعد هم همراه ولیعهد به ایران آمد و همیشه در کنارش بود و بعد هم چنان محو شد که کسی هم نفهمید کی بود از کجا آمد و …روایت بهنود در این مورد البته از روایت فردوست در خاطراتش حرفه ای تر است اما هرچه بود نحوه کاشتن ارنست سر راه ولیعهد کم تجربه چندان کار شاخی نبود…خیلی شاخ تر از اینها به راحتی و البته در زمان هرج و مرج انجام شده است؛ نمونه هایی که حتا به مشاغل حساس امنیتی رسیدند که مخ آدم سوت می کشد… به هر حال بورکینافاسو که نیستیم نفت داریم رفیق…می ارزه!…بالاخره این دستگاه های عریض و طویل جاسوسی کارکردهایی باید داشته باشند…ندارند؟!

میس لمبتون

روایت بهنود از آلیس به گونه ایست که خواننده شیفته او می شود…نمونه واقعی آلیس (به زعم من) حاوی خصوصیاتی بود که یک ذهن بی طرف نسبت به ایشان احترام بگذارد. فعالیت ایشان در سفارت طبیعی است که در راستای منافع ملی خودشان باشد و اگر غیر از این باشد باید تعجب کرد بنگاه خیریه که نیست! بهنود هم هنرمندانه و ظریف به این شخصیت و فعالیت هایش نزدیک شده است.

تمام استدلال کسانی که لفظ جاسوس را برای لمبتون به کار می برند منحصر است در: فعالیت مطبوعاتی در بحبوحه جنگ جهانی به گونه ای که اخبار منتشره در روزنامه های ایران که بیشتر به سمت آلمان ها گرایش داشت به سمت متفقین متمایل شود, تالیف کتاب آموزش زبان فارسی که کادر وزارت خارجه انگلیس از آن بهره برده اند!, تحلیل شرایط ایران در مقالات که دولت متبوعش از آن بهره برده است, سفر به اقصا نقاط ایران و حضور در روستاها و…که منجر به نوشتن کتاب مرجع “مالک و زارع در ایران” شد که هنوزم که هنوزه اگر تشریف ببرید به دانشکده های علوم اجتماعی ایران به خصوص در بخش توسعه و توسعه روستایی حضور این کتاب را خواهید دید, سفر پیاده از تهران به اصفهان به مدت 42 روز که قطعن علتی جز جاسوسی نداشته است! و واضح و مبرهن است که اگر آدم ریگی به کفشش نباشد این همه پیاده راه نمی رود!!!

مسعود بهنود

تکراری است اگر بگویم من مقالات بهنود و نثر معرکه اش را بیش از داستان هایش دوست دارم ولی خب ما از صبح تا شب کلی حرف تکراری می زنیم اینم روش: من مقالات بهنود رو بیشتر …!

آنهایی که سن و سالشان قد می دهد یادشان هست که مجله ای بود به نام پیام امروز که آدم دوست داشت آگهی هاش رو هم بخواند…مبالغه نمی کنم, من فکر می کردم خودم فقط آگهی ها رو می خونم بعد چند تا از دوستان رو دیدم که اونا هم اینجوری بودند حتی من یه بنده خدایی رو دیدم اول از همه آگهی ها رو می خوند!!…حرفه ای ترین ماهنامه ای که من دیدم… امیدوارم روزی دوباره از سر گرفته شود و باقیمانده آبونه من هم ارسال شود!!…اصولن همه اینها رو گفتم که اینو بگم!

کلید واژه ها:

معرفی کتاب بشکسته

رمان تاریخی

آلیس گلن وایت کیست؟

میس لمبتون

مسعود بهنود

کتاب های مرتبط

1- معرفی کتاب  در یوتیوب

2- معرفی کتاب  در آپارات

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “کوزه بشکسته”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.