توضیحات
درباره ی کتاب خاطرات خانه ی اموات
کتاب خاطرات خانه اموات اثر فئودور داستایوفسکی، ثمره دوره چهار سالهاش در زندان اومسک واقع در سیبری است.
داستایوفسکی در سال ۱۸۴۹ به جرم شرکت در توطئهای علیه حکومت دستگیر شد و به همراه دیگر دوستانش به مجازات اعدام محکوم شدند.
البته پیشنهاد مجازات اعدام که از سوی دادگاه نظامی بود تایید نشد ولی با این حال، تصمیم بر آن شد که برای درس عبرت یک مراسم اعدام نمایشی برگزار کنند که در آخرین لحظه خبر عفو را به محکومان بدهند.
پس از این اتفاق داستایفسکی را به زندانی در سیبری منتقل کردند.
خاطرات خانه مردگان عموما شامل خاطرات سال آخر محکومیتش است.
منتقدان نیز میگویند: با اینکه خاطرات خانه مردگان چیزی از وحشتها و مشقات زندگی محکومین را پنهان نمیدارد، اما با لحنی نرمتر و ملایمتر نوشته شده است.
خشم داستایفسکی در سالهای آخر کمتر شده بود و همچنین سانسور نیز بیتاثیر نبوده است.
زندهترین و عینیترین تصویر از چهارسالی که داستایفسکی در زندان سپری کرد در نامههای او دیده میشود.
نامههایی که با پیک خصوصی فرستاده میشد و در معرض خطر سانسور نبودند.
در یکی از این نامهها که در کتاب داستایفسکی، جدال شک و ایمان اثر ادوارد هلتکار آمده است داستایفسکی در هفتههای اول پس از آزادی به برادرش مینویسد:
ساختمان چوبی زهوار دررفتهای را در نظر آر که سالها پیش تصمیم گرفته شده است درهمش بکوبند و دیگر برای استفاده مناسب نیست.
تابستانها به نحو غیرقابل تحملی خفه و بویناک، و زمستانها سخت سرد.
کف اتاقها همه پوسیده. یک بند انگشت کثافت کف زمین را گرفته که رویش سُر میخوری و به زمین میافتی. پنجرههای کوچک چنان یخ زده که در تمام طول روز حتی کلمهای نمیتوان خواند.
قطر یخ روی چارچوب پنجره یک بند انگشت. سقف چکه میکند – و همهجا کوران است. مثل ماهیهایی هستیم که در بشکه چپانده باشند.
توی بخاری شش کنده هیزم میگذارند؛ گرمایی ندارد (یخ تقریبا هیچوقت در اتاق آب نمیشود) و وحشتناک دود میکند و همه زمستان به همین منوال است.
خاطرات خانه مردگان توصیف اوضاع و احوال زندانیانی است که زندگی متفاوتی را سپری میکنند.
خواننده در این کتاب از کارهایی که زندانیان انجام میدهند، از بازیها و سرگرمیها، از وضعیت خواب، سلامتی و بیماری، زنجیرهایی که به پای آنها بسته شده، دعواهای کلامی، شلاق خوردن محکومان و بسیاری از موارد دیگر آگاه میشود
همانطور که اشاره شد،
این رمان حالتی گزارشگونه دارد و در آن خبری از قلم روانشناسانه داستایفسکی نیست و در واقع قدرت این کتاب در روایت و توصیفهای آن است. منتقدان خاطرات خانه مردگان را غیر داستایفسکیانهترین اثر داستایفسکی میدانند.
داستایفسکی در قسمتی از رمان ، در مورد کتاب و گزارشهایی که ارائه میدهد، مینویسد:
آیا باید اینجا تمام این زندگی، تمام سالهایی را که در زندان گذرانیدهام شرح بدهم؟ من خود به این امر معتقد نیستم. اگر لازم بود منظم و مرتب تمام آنچه را در این مدت دیده و تجربه کردهام شرح بدهم، میتوانستم تعداد فصول این کتاب را دوبرابر و حتی سهبرابر کنم؛
اما خواهناخواه چنین توصیفی ملالانگیز خواهد شد و تمام حوادث گردشی یکسان و یکنواخت خواهد داشت؛ خاصه اگر خواننده از روی فصول گذشته تصویر نسبتا روشنی از زندگی محکومان طبقه دوم در ذهن خود داشته باشد.
من میخواستم در یک تابلوی بسیار درست و دقیق، زندان خودمان و آنچه را که طی سالیان دراز آنجا تحمل کردهام مجسم کنم.
رمان خاطرات خانه مردگان از زبان الکساندر بتروویچ که در اصل یک نجیبزاده روسی است روایت میشود.
داستایفسکی از زبان او علاوه بر شرح اندیشهها و روحیات خود، سرگذشت دیگر محکومان را نیز بیان میکند. به اعتقاد من، یکی از زیباترین بخشهای کتاب توصیف لحظه ورود به زندان است که میگوید:
آری، مدت درازی است. تمام آنها امروز به نظر من مانند رویاست.
دوباره هنگام ورود خود را به زندان به خاطر میآورم. عصر یکی از روزهای ماه دسامبر بود.
شب داشت فرامیرسید. محکومان به اعمال شاقه از کار بازمیگشتند و برای حاضر و غایب آماده میشدند. یک استوار سبیلو درِ این اقامتگاه عجیب را به رویم گشود که باید سالیان دراز در آن به سر ببرم و حوادثی را ببینم که اگر بر سرم نیامده بود، حتی از تصور آن نیز عاجز بودم.
مثلا من هرگز نتوانسته بودم این شکنجه وحشتناک را تصور کنم که انسان در عرض ده سال زندانی شدن، نمیتواند حتی یک دقیقه تنها بماند.
در کارگاه، زیرنظر نگهبانان بودم و در زندان نیز میان دویست رفیق دیگر به سر میبردم و یک بار – حتی یک بار هم – تنها نماندم! با این همه، میبایست این وضع را تحمل کنم.
تصویر روی جلد کتاب خاطرات خانه مردگان اثر ایلیا ریپن نقاش برجسته روسی در سبک رئالیسم است.
علاقهمندان به داستایفسکی میدانند که آثار این نویسنده بزرگ به دو دسته تقسیم میشود.
آثار دوران بلوغ که شامل ۵ رمان بزرگ او میشود و آثار قبل از دوران بلوغ که شما چند رمان دیگر است.
اما نقطه عطف و بلوغ داستایفسکی که بعد از آن داستایفسکی به طور کلی متحول شد همین دوران محکومیت او میباشد.
داستایفسکی در دوره ۴ سالهاش در زندان، مجازاتی را تحمل کرد که عمیقا اعتقاد داشت متناسب با جرمش نیست. او فقط در جمعی حضور داشت و نامههایی را صرفا روخوانی کرده بود و هیچ کار دیگری انجام نداده بود.
در واقع همانطور که در کتاب داستایفسکی – جدال شک و ایمان آمده است، تنها اتهام قطعی علیه داستایفسکی این بود که او در گردهمایی محفل در ۱۵ آوریل نامه مشهوری را خوانده بود، که البته در روسیه ممنوع بود، و در آن بلینسکی گوگول را بهسبب گرویدنش به مذهب و درستآیینی سیاسی بهباد ملامت گرفته بود.
حال در نظر بگیرید با این اتهام، داستایفسکی به زندانی میرود که در آن محکومان اکثرا قاتل، دزد، و زناکار بودند و هیچکدام از کاری که انجام دادهاند احساس پشیمانی نمیکنند.
در سراسر کتاب، درد و اندوهی کشنده و جانکاه، اندوه مردی که مجبور به زندگی در دنیای غریب و بیگانه است، مردی که از تمام حقوق بشری محروم شده است، موج میزند.
این مرد حساس و عصبی با عطشی تسکینناپذیر در این بیغوله مخوف به دنبال چهرههای روشن، به دنبال محبت و یگانگی میگردد و در فراق آزادی از دست رفته خویش اشک میریزد.
دیدگان نافذش از ورای پیشانیهای داغدار و عبوس زندانیان افکار تاریک و رویاهای دور و درازشان را میخواند و با مهارت و قدرتی بینظیر روی کاغذ میآورد.
جملاتی از متن رمان خاطرات خانه مردگان
زندان برای آموختن شکیبایی به انسان، مکتب خوبی است.
زمستانها ما را خیلی زود به آسایشگاه میبردند. در آسایشگاه، لازم بود دست کم چهار ساعت بمانیم تا تمام زندانیان به خواب بروند. تا آن ساعت، صدای فریادها، خندهها، و دشنامها به گوش میرسید!
صدای به هم ساییدن زنجیرها، بوی بد و نامطبوع بخارات و دودهای غلیظ، سرهای تراشیده، صورتهای داغشده با آهن سرخ. جامههای ژنده و پاره خجلتآور و افتضاحآمیز بود! آری، انسان زندگانی دشواری دارد.
من تصور میکنم بهترین تعریفی که میتوان از انسان کرد این است: «انسان عبارت است از موجودی که به همه چیز عادت میکند.»
انسان بدون کار، بدون قانون، و بدون تمام چیزهایی که به خاصه متعلق بدوست، دیگر انسان نیست و تباه میشود و دوباره به صورت حیوانی بازمیگردد.
واقعیت هر چیز تصوری در انسان ایجاد میکند که به کلی با تصوری که انسان نزد خود فرض میکند یا میشنود بسیار متفاوت است. روش من عبارت از آن بود که تا سرحد امکان سادهتر رفتار کنم، مستقل باشم، هیچ گونه کوششی برای نزدیک شدن به آنان نکنم و در عین حال، اگر مایل باشند به سویم بیایند، آنان را از خود نرانم، از تهدید و کینتوزی آنان نهراسم و چنان رفتار کنم که گویی به آنان کوچکترین سوءظنی ندارم، بعضی مواقع به آنان نزدیک نشوم و در بعضی اخلاق و عادات آنان شرکت نجویم؛ خلاصه من دنبال دوستی و رفاقت آنان نروم.
اگرچه به نظر من غیرممکن میآمد که بتوانم این گونه زندگی کنم، چیزی نگذشت که آن را قبول کردم؛ زیرا خود را در برابر امری اجتنابناپذیر میدیدم.
انسانیت، محبت و همدردی برادرانه با بیماران گاهی موثرتر از داروست.
من میخواستم، به طور دقیق، درجات گوناگون محکومیتها و تمام اختلافاتی را که مجازاتها با یکدیگر دارند و نظراتی را که محکومان در این باره ابراز میکنند بدانم.
سعی میکردم وضع روحی کسانی را که به سوی مجازات بدنی میرفتند نزد خود تصور کنم. قبلا گفتهام، بسیار بهندرت افتاق میافتد که یک نفر محکوم بتواند خونسردی خود را در لحظه آغاز مجازات حفظ کند؛
حتی اگر چندین بار نیز تازیانه خورده باشد.
در آن لحظه، وی وحشتی کاملا طبیعی و جسمانی، حاد، غیرارادی و ناآگاهانه در خود احساس میکند و این وحشت وی را گیج میسازد.
از نخستین روز ورود به زندان، حوادث مانند امری صریح تمام نظرات مرا تایید کرد و با بیرحمیِ تمام روی اعصابم اثر گذاشت.
در نخستین تابستان، هیچ کاری غیر از سرگشتگی نداشتم و تقریبا همیشه تنها بودم. وضع روحیام به من اجازه نمیداد که احساسات زندانیانی که خود را به من میبستند بررسی کنم و حتی تشخیص دهم.
با این همه، آنان نیز هرگز با من از روی تساوی و برابری رفتار نمیکردند.
فقط یک چیز، یک تمایل سوزان به رستاخیز و تجدید وضع و ادامه دادن به زندگی تغییر شکل یافته، به من همت و جرئت صبر کردن و امیدوار بودن میداد.
“خاطرات خانه اموات” یکى از آثار بزرگ داستایفسکى است. برخى آن را شاهکار او مىدانند.
داستایوسکى تراژدى حیات بشر را در این کتاب به خوبی نقاشى کرده است.
درباره شدت اثرى که مطالعه این کتاب در خواننده برجاى مىگذارد ذکر همین یک موضوع بس که موقعى که امپراطور نیکلا یعنى همان جلادى که مؤسس خانه اموات بود آن را خواند به گریه افتاد!
داستایوفسکى در «خاطرات خانه اموات» یک قسمت از ماجراى محبوسیت خودش را در زندان سیبرى شرح مىدهد.
ولى در ضمن زندانیان دیگر را معرفى کرده سرگذشت غمانگیز آنها را به طرزى بدیع حکایت و به موشکافى در طبیعت آنها مىپردازد و پرده از بسى از اسرار درونى انسان برمىدارد.
این چهار سال محبوسیت، داستایوسکى را به کلى عوض کرد. وى دیگر آن مرد شاد و مبارز نبود. دیگر امیدى به بشر نداشت و جز تسلیم شدن به قواى کور سرنوشت چارهاى نمىدید این چهار سال شوخى نبود: به قول خود داستایوسکى، وى در عرض این چهار سال زنده به گور شده بود.
این چهار سال مرگ اجبارى، چنان اراده او را فلج کرده بود که براى رهایى و گریز از درد غم گاهى جز میخوارى و قماربازى نیافت. مرد تیره روزى بود. تمام حیات او بیشتر به یک حریق مدهش شبیه بود حریقى که به تدریج جوهر وجودش را به خاکستر تبدیل مىکرد.
روایتهای هولناک زندانیان و فضای دهشتناک همبند بودن با زندانیان جانی و متوحش، بخشی از فضاسازی داستان را تشکیل میدهد.
نیچه مىگوید: «داستایوفسکی یگانه روانشناسى است که از او چیزى فراگرفتم. او یکى از بهترین ثروت بادآورده زندگى من بوده است. آشنائیم با او حتى بهتر از کشف استاندال بود».
وقتى که فیلسوفى مانند نیچه این طور نابغه روسى را بستاید ما که ریزهخوار خوان نوابغ هستیم، باید صد چندان از داستایوسکى تجلیل کنیم. ولى تا آثارش را نخوانیم و آن را نفهمیم، نمىتوانیم تجلیلى از او بکنیم.
نوشتههاى داستایوسکى مانند تریاک است که براى دانا تریاق است و براى نادان یک زهر بنیانافکن.
درباره کتاب خاطرات خانه اموات
کتاب «خاطرات خانه اموات» The House of the Dead اثر «فئودور داستايفسكی» در سال 1860 منتشر شده است. این کتاب داستان زندگی «الکساندر بتروویچ» است که همسر خودش را به قتل میرساند و پس از آن خودش را به پلیس معرفی میکند.
او به ده سال زندان با اعمال شاقه محکوم و به اقامتگاه محکومین فرستاده میشود. این شخصیت با توصیفهایش تصویری عمیق از فضای بسته و خاکستری زندان ارائه میدهد و شرح زندگی دیگر زندانیان را روایت میکند.
«فئودور داستايفسكی» براساس دورانی که خود در زندان بوده این کتاب را به نگارش درآورده است به همین دلیل آن را یکی از شخصیترین آثارش میدانند.
او در زندان بسیار با تلخکامیها و مصائب متعدد آشنا شد و درواقع در آن دوران زندهبهگور شد.
او این مشاهداتش از فضای زندان را مستندگونه در داستان کتاب «خاطرات خانه اموات» روایت کرده است که هر خوانندهای را تحت تأثیر قرار میدهد بهگونهای که «امپراتور نیکلا» کسی که مؤسس خانهی اموات بود پس از مطالعهی این اثر به گریه افتاد.
«ایوان تورگنیف» داستاننویس و ادیب روسی برخی از قسمتهای این اثر را با «دوزخ» اثر «دانته آلیگیری» مقایسه کرده و «مهرداد مهرین» مترجم این اثر به فارسی این کتاب را شاهکار این نویسنده دانسته است.
درباره فئودور داستايفسكی
«فئودور داستایِفسکی» Fyodor Dostoyevsky نویسنده و مترجم مطرح روس در 11 نوامبر سال 1821 در مسکو پایتخت روسیه به دنیا آمد.
او در خانوادهای معمولی کودکیاش را گذراند و مادرش را در سن کم از دست داد. او در نوجوانی در امتحانات ورودی دانشکدهی مهندسی نظامی سنپترزبورگ قبول شد و چند سال بعد با درجهی افسری فارغالتحصیل شد.
او مدتی را در وزارت جنگ فعالیت کرد ولی پس از مدتی به ترجمه و نوشتن داستان روی آورد. او داستانهای «نیکلای گوگول»، از نویسندگان برجستهی قرن نوزده روسیه را مطالعه میکرد و تحت تأثیرش اولین داستانهای خودش را منتشر کرد.
او سال 1845 داستان «بیچارگان» را به نگارش درآورد و نویسندگی را بهطورجدی دنبال کرد. کتابهای «همزاد»، «آقای پروخارچین»، «زنِ صاحبخانه»، «شبهای روشن» از آثار دیگر این نویسنده در این دوران هستند.
«فیودور داستایِفسکی» نویسندهی پرآوازهی روسیه مدتی به فعالیتهای روشنفکرانه مشغول بود و به همین دلیل به جرم براندازی نظام دستگیر شد و به زندان افتاد.
او در این دوران بسیار تغییر کرد و داستانهای مهم و ماندگاری نوشت. او پس از آزادیاش مدتی را به اروپا سفر کرد و به قماربازی مشغول شد. او در فوریه سال 1881 براثر خونریزی ریه درگذشت و در گورستان «تیخوین» در سنپترزبورگ روسیه به خاک سپرده شد.
آثار فاخر «فیودور داستایِفسکی» تحسین افراد زیادی را به دنبال داشت و همچنان باگذشت بیش از صدسال جزو لیست پرفروشهای دنیا قرار دارند.
نیچه دراینباره گفته است: «داستایوفسکی یگانه روانشناسى است که از او چیزى فراگرفتم. او یکى از بهترین ثروت بادآورده زندگى من بوده است. آشناییم با او حتى بهتر از کشف استاندال بود».
از دوران حبس داستایوفسکی به عنوان نقطه عطف زندگی اش یاد می شود. جایی که باعث شد تمامی ارزش های اخلاقی داستایوفسکی به ناگاه رنگ ببازد.
قبل از این دوران او آثاری داشته است اما ۵ اثری که بعد از این دوران گذرانده نوشته شده است به عنوان آثاری شاخص و مطرح شناخته شده است. این آثارها به این عناوین هستند:
- جنایت و مکافات
- ابله
- جنزدگان
- جوان خام
- برادران کارامازوف
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.