داستان خیاط

15.00

عنوان: داستان خیاط
نویسنده: رزالی هم
مترجم: مریم سعادتمند بحری
ناشر: مروارید
موضوع: رمان
رده ی سنی: بزرگسال

Qty:
Comparison

Description

معرفی کتاب داستان خیاط

کتاب داستان خیاط اثر معروف رزالی هم درباره‌ی خیاط جوانی به نام تیلی است که پس از سال‌ها به زادگاه خود بازمی‌گردد و فقط به یک چیز فکر می‌کند؛ انتقام گرفتن از کسانی که در کودکی با اتهام قتل او را از مادرش جدا کردند.

داستان در دهه‌ی 1950 می‌گذرد، تیلی دانج پس از گذشت بیست سال به زادگاه خود بازگشته است. او در طول این بیست سال با پشتکار بسیار توانسته به یکی از بهترین خیاط‌های پاریس تبدیل شود. در کودکی به تیلی تهمت قتل زدند و او را از مادرش جدا کردند. او اکنون بازگشته تا مادر پیرش را ملاقات کند، اما اقامت او در این شهر کمی طولانی‌تر می‌شود و در نهایت تصمیم می‌گیرد بماند.

تیلی دیگر آن دختر کوچک و ضعیف نیست و با هنر خیاطی خود در دل همه‌ جا باز می‌کند. همه‌ی زنان شهر عاشق لباس‌هایی هستند که او می‌دوزد؛ اما کم کم همین لباس‌ها منجر به اختلاف و دشمنی میان مردم شهر می‌شود و تیلی با همین ترفند قصد دارد انتقام خود را از مردم این شهر بگیرد، انتقامی کاملاً هنرمندانه.

نقشه‌ی یک انتقام تنها چیزی نیست که کتاب داستان خیاط (The dressmaker) به شما عرضه می‌کند؛ لحن کتاب طنز و بسیار شیطنت‌آمیز است و علاوه بر انتقام برای شما از عشق، خلاقیت و هنر هم می‌گوید. لحن رزالی هم (Rosalie Ham) نیز در این کتاب ساده و روان است و دیالوگ‌های پرکشش و جذابی در طول داستان، میان شخصیت‌ها رد و بدل می‌شود و این موضوع هیجان خواندن این کتاب را صد چندان می‌کند.

درباره‌ی کتاب داستان خیاط

«داستان خیاط» در اوایل دهه پنجاه میلادی می‌گذرد. شخصیت اصلی داستان زنی به نام میرتل (تیلی) دانیج است. او زنی است زخم خورده و درد کشیده که از همه دنیا فقط یک مادر نحیف و بیمار برایش باقی مانده است. به رغم همه سختی‌هایی که از کودکی تاکنون متحمل شده، اراده قوی و شخصیت قابل تحسین دارد که با تکیه بر توانایی‌هایش، با تفکرات تبعیض گرایی و باورهای غلط جامعه رودررو شده و هنجارشکنی می‌کند.

 

تیلی وقتی کودک بود پا به این شهر گذاشت و تا 10 سالگی کوله باری از خاطرات نفرت انگیز را با خود حمل کرد. در کودکی به او تهمت قتل زده شده و به همین گناه او را از مادرش جدا کردند. حالا او به شهر بازگشته است و می‌خواهد انتقام تمام آنچه بر او رفته را به شیوه خودش باز پس بگیرد.

 

در جامعه امروزی می‌توان زنانی با عملکرد و شخصیت مشابه تیلی را به وفور یافت. از انسان‌های مثبت و مهربانی که بی قید و شرط و از صدق دل عشق می‌ورزند تا اشخاصی که نفرت و کینه توزی همه وجودشان را فرا گرفته است و دنیا را با عینک سیاه بخل و حسد می‌بینند. داستان مردان هوسبازی که برای خوشی‌های زودگذر، دست به اغفال زنان می‌زنند بدون این که توجهی به سرنوشت و عاقبت آن زنان داشته باشند.

 

تیلی، پس از گذشت سال‌ها، به یک خیاط و طراح لباس حرفه‌ای زنانه در پاریس تبدیل شده و با دوختن لباس‌های زیبا و با شکوه برای اهالی این شهر امرار معاش می‌کند. تیلی زیبا و جوان به همراه چرخ خیاطی و لباس‌های شیکش به «دانگتار»، شهر کوچک زادگاهش در استرالیا باز می‌گردد. یک شب زمستانی است و تیلی از پنجره اتوبوس به دنبال خانه مادرش می‌گشت. نویسنده با نشان دادنِ «شب» و «سرما» به خواننده می‌گوید که بازگشت شخصیتِ رمانش، بازگشتی که در آن بوی انتقام به مشام می‌رسد.

 

«تیلی بوی کفپوشِ چوبی کتابخانه را می‌توانست حس کند و روی چمن، قطرات خون تازه ریخته شده را به خاطر آورد. خاطرات سال‌ها قبل وقتی که …. ایستگاه اتوبوس می‌رفت، همگی دوباره زنده شدند و زخم دلش دهان باز کرد.»

کتاب داستان خیاط را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم:

اگر به دنبال یک داستان جذاب می‌گردید، خواندن کتاب داستان خیاط را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

نکوداشت‌های کتاب داستان خیاط:

– رمانی زیبا توأم با درس‌هایی پویا از زندگی روزمره. (Times)
– درخشان و رضایت بخش. (Historical Novel Society Review)
– رمانی که باید به آن افتخار کرد، و بدون تردید از آن لذت برد. (The Weekend Australian)

اقتباس سینمایی از کتاب داستان خیاط:

در سال 2015 فیلمی با همین عنوان به کارگردانی جوسلین مورهوس ساخته شد و کیت وینسلت بازیگر معروف سینما نیز در نقش تیلی در این فیلم حضور پیدا کرد. این فیلم محصول کشور استرالیا است و با استفاده از مناظر بکر و زیبای این قاره به جذابیت بصری داستان افزوده‌اند.

رزالی هم را بیشتر بشناسیم:

رزالی هم نویسنده و فیلمنامه‌نویس رادیو تلویزیون، 13 ژانویه 1955 در شهر کوچکی به نام جریلدر در استرالیا به دنیا آمد. دوره‌ی دبیرستان را در سال 1972 به پایان رساند و مدت 21 سال به کار پرستاری مشغول بود تا این‌که آن مرکز درمانی در سال 2005 بسته شد. در این حین و در سال 1989 لیسانس خود را در رشته‌ی نمایشنامه‌نویسی و ادبیات از دانشگاه دیکن می‌گیرد و در سال 2007 به دریافت مدرک فوق‌لیسانس در رشته‌ی هنر و نویسندگی از دانشگاه ملبورن نائل می‌شود.

رمانی که پیش رو دارید، اولین کار اوست که در سال 2000 به چاپ رسید. پس از آن کارهای زیبای دیگری نیز از این نویسنده خلق شده که نام او را در زمره‌ی رمان‌نویسان معروف دنیا قرار داده است. تا سال 2015، تعداد 75000 نسخه از رمان‌های او در سراسر دنیا به فروش رسید و به زبان‌های مختلفی اعم از آلمانی و فرانسوی نیز ترجمه شد. وی علاوه بر نویسندگی، در رشته‌ی ادبیات نیز تدریس می‌کند و در حال حاضر به همراه همسرش «یان مک‌لی» که طراح صحنه است، در ملبورن استرالیا زندگی می‌کند.

در بخشی از کتاب داستان خیاط می‌خوانیم:

درِ اتوبوس باز شد و نوری از درون اتوبوس به بیرون تابید. زن جوان و لاغراندامی از میان مِه به‌آرامی بیرون آمد. موهای پرپشت او روی شانه‌هایش ریخته بود، کلاه گرد و پالتویی با برش‌های غیرمعمولی به تن داشت.

گروهبان فارات: «چقدر شیکه!»

راننده اتوبوس یکی از چمدان‌های او را تا جلوی پستخانه آورد و آن را در گوشه‌ی تاریکی گذاشت. برای آوردن چمدان‌های بعدی رفت و سپس چیزی را بیرون کشید که درِ آن گنبدی شکل بود و روی آن کلمه‌ی سینگر با رنگ طلایی نوشته شده بود.

مسافر ایستاده بود و جعبه‌ی سینگر را در دست داشت؛ به بالا و پایین نهر و سپس به خیابان نگاهی انداخت.

گروهبان فارات از اتومبیلش پیاده شد. مسافر صدای بسته شدن درِ ماشین را شنید؛ روی پاشنه چرخید و به سمت غرب و تپه نگاه کرد. اتوبوس پشت سرش غرش‌کنان دور و نور چراغ‌هایش رفته‌رفته محو شد. مسافر صدای پایی را شنید که در حال نزدیک شدن به او بود.

گروهبان: «میرتل دانیج؟ اوه خدای من، خدای من».

 

در بخش دیگری  از کتاب داستان خیاط می خوانیم:

پتو تکانی خورد و سری استخوانی که با کلاهی کاموایی و کهنه پوشیده شده بود، از روی بالش ابریشم مندرس بلند شد. دهانش که باز شد، مثل سوراخی سیاه بود. با چشم‌هایی گودرفته به تیلی خیره شد و گفت: «دنبال سگه اومدی؟ نمی‌تونی اونو ببری چون ما می‌خوایم نگهش داریم. مگه نه؟»

 

سپس به کنار تختش اشاره کرد؛ انگار اشخاصی نامرئی آن‌جا ایستاده بودند و سرش را برای آن‌ها تکان می‌داد.

 

تیلی: «آدم‌های این شهر چه بلایی به سرت آوردن مامان؟»

 

از زیر پتو هیکلی لاغر و کثیف بیرون آمد و به ساعتی که به مچ استخوانی‌اش بسته بود، نگاهی کرد و گفت: «ساعت چهار و ربعه».

 

تیلی بطری براندی را که برای مادرش آورده بود، باز کرد و در ایوان پشتی نشست و درحالی‌که پلک‌هایش از خستگی روی هم می‌افتاد، به دانگتار نگاه می‌کرد؛ به اتفاقاتی که پشت سر گذاشته بود و برای آنچه که حالا به خاطرش برگشته بود، فکر می‌کرد.

 

هنگام طلوع خورشید آهی کشید و گیلاسش را به سمت شهر قدیمی و غبارگرفته بلند کرد و نوشید و به داخل خانه رفت. موش‌ها و عنکبوت‌هایی را که در حوله‌ها و بین روزنامه‌ها و دستمال‌ها لانه کرده بودند، بیرون ریخت. همه کثیفی‌ها و گرد و خاک‌ها و شاخه‌ها را جارو کرد. گنجشک مرده‌ای را هم از داخل وان بیرون آورد و شیر آب را باز کرد و وان را شست. آبی که از لوله‌ها بیرون می‌ریخت سرد و قهوه‌ای بود. بعد که آب گرم و زلال شد، وان را پر کرد و مقداری گل اسطوخودوس را که از باغ چیده بود، در وان ریخت. مادرش را به‌زور از تختخواب پوسیده‌اش پایین آورد و کشان‌کشان به سمت حمام برد. مالی‌مَلَنگه مقاومت می‌کرد و با پاهای دراز و لاغرش به تیلی ضربه می‌زد؛ او را نفرین می‌کرد و صورتش را چنگ می‌زد اما خیلی زود خسته شد و در آب دراز کشید.

 

مالی‌مَلَنگه پوزخندی زد و گفت: «به‌هرحال همه می‌دونن که بادمجونِ بَم آفت نداره».

 

سپس دیوانه‌وار حرف می‌زد.

 

تیلی: «دَندوناتو ببینم».

 

مالی دهانش را محکم بست. تیلی بازوی مالی را به سینه‌اش فشار داد و او را محکم گرفت، دماغش را با انگشتانش بست تا مالی دهانش را برای نفس کشیدن باز کند. سپس دندان‌های مصنوعی او را با یک قاشق بیرون آورد و آن‌ها را در یک ظرف محلول آمونیاک گذاشت. مالی فریاد می‌کشید و همچنان دست‌وپا می‌زد تا خسته شد. در وان دراز کشیده بود که تیلی ملحفه‌های تختخواب‌ها را درآورد. خورشید که بالا آمد، خوشخواب‌ها را نیز روی چمن گذاشت تا آفتاب بخورند.

 

سپس هیکل نحیف مالی را به تخت برد و برایش چای شیرین درست کرد و نشستند و با هم صحبت کردند. جواب‌های مادرش شبیه به هم بود و با غیظ و مثل دیوانه‌ها حرف می‌زد. وقتی مالی به خواب رفت، تیلی اجاق‌گاز را تمیز کرد؛ از باغ هیزم جمع کرد و شومینه را روشن کرد. دود از دودکش بالا رفت و صدای پای پاسومی که در سقف خانه لانه کرده بود نیز شنیده شد. همه درها و پنجره‌ها را باز و شروع به دور ریختن کرد؛ چیزهایی مثل چرخ خیاطی قدیمی، پیراهن بیدزده، قابِ ماشین لباسشویی، روزنامه‌ها و جعبه‌های قدیمی، پرده‌های کثیف و موکت‌هایی که مثل چوب سفت شده بودند، نیمکت و صندلی‌های از بین رفته، میزهای شکسته، قوطی کنسروهای خالی و بطری‌های شیشه‌ای. خیلی زود دورتادورِ خانه پر از زباله شده بود

 

 

 

کلید واژه:

  • معرفی کتاب داستان خیاط
  • درباره کتاب داستان خیاط
  • داستان خیاط را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
  • کتاب اقتباس سینمایی از کتاب داستان خیاط
  • نکوداشت کتاب داستان خیاط
  • با رازلی هم بیشتر اشنا شوییم

 

 

کتاب های مرتبط

1- معرفی کتاب  در یوتیوب

2- معرفی کتاب  در آپارات

Reviews

There are no reviews yet.

Show only reviews in English (0)

Be the first to review “داستان خیاط”

Your email address will not be published.