توضیحات
من پیش از تو
ماجرای این کتاب با حادثهای که برای ویل ترینر اتفاق میافتد شروع میشود. ویل ترینر پسری از طبقه بالای جامعه است که متخصص امور مالی نیز میباشد. او ورزشکار، ماجراجو، اهل سفر و عاشق است که وضعیت مالی بینظیری دارد.
از آن دسته از آدمهاست که تا به حال کمبودی در زندگی نداشته و هرچه را که میخواسته به دست آورده است.
حادثه مهم رمان در سال ۲۰۰۷ رخ میدهد و نویسنده به طور خلاصه آن را شرح میدهد.
باران به شدت میبارد و ویل بعد از اینکه به قصد انجام دادن کارهای خود، دوست دخترش لیسا را ترک میکند در خیابان با یک موتورسوار تصادف میکند.
تصادفی که باعث میشود دچار آسیب در مهرههای ۵ و ۶ ستون فقرات شود و فلج شدن دستها و پاهای او را به همراه داشته باشد.
صدای گوشخراشی میآید، ویل نگاه میکند. صدای ناخوشایند بوق اتومبیلی است. تاکسی سیاه براق را مقابلش میبیند. راننده شیشه اتومبیل را پایین داده است.
در گوشهی میدان دیدش چیزی میبیند که نمیتواند بهخوبی تشخیص دهد. آن چیز با سرعت باورنکردنی بهطرفش میآید.
صورتش را به طرف آن برمیگرداند، بلافاصله متوجه میشود در مسیرش قرار دارد و به هیچ طریقی نمیتواند خودش را از سر راهش کنار بکشد.
او وحشت، دستش باز میشود، گوشی بلکبری رها میشود و میافتد زمین. فریادی میشنود که احتمالا از گلوی خودش خارج شده است.
آخرین چیزی که میبیند دستکشهای چرمی هستند و صورتی که داخل کلاه ایمنی است. (من پیش از تو – صفحه ۱۲)
پس از این اتفاق، ادامه کتاب از سال ۲۰۰۹ روایت میشود. جایی که شخصیت لوئیزا کلارک به داستان اضافه میشود. دختر ۲۶ سالهای که زندگی بسیار متفاوتی با ویل دارد.
لوئیزا بسیار ساده است، تا به حال سوار هواپیما نشده، دنیا را ندیده، لباس های عجیب و غریب میپوشد و در یک خانواده فقیر زندگی میکند.
لوئیزا در حالی که سخت تلاش میکند شغل خود را حفظ کند با نقل مکان کردن رئیسش به استرالیا بیکار میشود و مجبور است به دنبال شغل تازهای باشد. پس از یک سری اتفاقات لو به عنوان پرستار ویل استخدام میشود.
در ظاهر وظیفه او انجام دادن کاریها ساده است، او باید در غذا خوردن به ویل کمک کند، برایش نوشیدنی فراهم کند، فیلم مورد نظرش را پخش کند، مراقبش باشد مشکل خاصی برای او پیش نیاید و کارهایی از این قبیل.
ویل یک پرستار تخصصی هم دارد و نقش لوئیزا کمکی است. اما در اصل وظیفه لو این است که مانع از افسردگی بیش از حد ویل شود.
کاری که لو هیچ ایدهای برای انجام دادن آن ندارد اما…
بحثهای زیادی پیرامون این رمان که به چاپهای بالا رسیده است وجود دارد. بحثهایی که عمده آن درباره خوب و یا زرد بودن این کتاب است.
طرفداران، من پیش از تو را یک عاشقانه خوب میدانند که احساسات را به شدت درگیر میکند و درنهایت باعث غافلگیری شما میشود.
و در مقابل افرادی هم هستند که این کتاب را یک رمان کم عمق با محتوایی زرد میدانند. مخالفان داستان این رمان به شدت کلیشهای میدانند.
به عنوان یک مخاطب، تحت تاثیر این بحث و جدلها در حالی که تا به حال بیشتر از چند رمان عاشقانه نخوانده بودم، تصمیم گرفتم این کتاب را مطالعه کنم تا بهتر بتوانم درباره آن صحبت کنم.
به اعتقاد من، برای صحبت کردن در مورد یک کتاب، هر کتابی که باشد، ابتدا باید آن را خواند. و بعد از خواندن من پیش از تو اولین چیزی که درباره آن به ذهنم آمد داستان عامهپسند آن بود.
ماجرای کتاب بین یک دختر و پسر است. پسری از قشر بالای جامعه و دختری از طبقه پایین. خود این موضوع، یعنی انتخاب افراد از دو قطب جامعه، کاملا گویای عامهپسند بودن آن است، اما آیا عامهپسند بودن یک کتاب آن را زرد میکند؟
این رمان ساده و خوشخوان است . روایت خطی دارد.
شما فقط با دو شخصیت اصلی طرف هستید و در هنگام مطالعه از خواندن آن خسته نمیشوید. از دیالوگها و توصیفهای کتاب لذت میبرید و ممکن است ساعتها مشغول خواندن آن شوید.
اما دقت داشته باشید که شما نباید از این رمان انتظار معجزه داشته باشید. همانطور که اشاره شد، این رمان عامهپسند است و اگر شما طرفدار ادبیات فاخر هستید و به دنبال شاهکارهای جهانی، قطعا من پیش از تو شما را ناامید میکند.
اما یک موضوع درباره کتاب که به شدت من را نامید کرد این بود که اتفاقات کتاب به راحتی قابلپیشبینی بودند.
وقتی کتاب را تا صفحه ۱۰۰ خواندم تصمیم گرفتم که یک پیشبینی از ماجراهای کتاب داشته باشم.
حدس و گمانهای خود را یادداشت کردم و باید بگم ۹۰ درصد از اتفاقات را به درستی حدس زده بودم اما در مورد آخر داستان کاملا اشتباه فکر میکردم.
شاید هنر نویسنده هم در همین جا باشد. جایی که خواننده را غافلگیر کند. چیزی که شاید هرگز فکرش را هم نمیکردید.
نکته نهایی که میخواهم به آن اشاره کنم، این است که جوجو مویز به خوبی میداند که چطور یک کتاب پرفروش بنویسد.
حتی میتوانم بگویم او در این زمینه استاد است. شاید مخاطبان بسیار کمی پیدا شوند که بتوانند ویل را درک کنند و با او همزادپنداری کنند.
فردی که هیچگونه مشکل مالی ندارد و در زندگی هر چیزی را که دلش میخواسته به دست آورده است شخصیت آسانی برای درک کردن نیست.
اما در مقابل حجم گستردهای از مخاطبان وجود دارند که شبیه لو هستند. شبیه قهرمان مثالزدنی داستان، کسی که شرافتمندانه به دنبال کار است تا لقمهای نان به دست آورد.
چنین آدمی حتی اگر پرستار یک فرد پولدار شود، از او کینهای به دل نمیگیرد و یا از خود سوال نمیپرسد چرا او همهچیز دارد و من هیچچیز ندارم.
بزرگی چنین آدمی فراتر از آن است که حتی به فکر سوءاستفاده از منابع این خانواده ثروتمند باشد. این آدم بازهم با شرافتمندی تمام به او خدمت میکند و حتی حاضر است خودش را فدای او کند.
و مخاطب میبیند که در نهایت چه اتفاقی میافتد (برای جلوگیری از افشای اتفاقات اصلی کتاب از ذکر آن خودداری میکنیم.) ماجراهای کتاب و تاثیری که این دو شخصیت روی هم میگذارند نیز احساساتی از همین دست را تحت تاثیر قرار میدهد و باعث پرفروش شدن آن میشود.
اما بازهم یک نکته وجود دارد، آیا پرفروش بودن یک رمان دلیل کمارزش بودن یا زرد بودن آن کتاب است؟
پیشنهاد میکنم اگر به دنبال یک رمان ساده و خوشخوان هستید که شبها قبل از خواب مطالعه کنید گوشه چشمی به رمان من پیش از تو داشته باشید.
این رمان عاشقانه که درباره عشق است ولی عشق موضوع اصلی آن نیست، میتواند برای افرادی که تازه به کتاب و کتابخوانی رو آوردهاند نیز گزینه مناسبی باشد.
در نهایت این نکته بسیار مهم را فراموش نکنید که در کتاب خواندن سلیقه شخصی شما مهمترین موضوع است.
فیلم من پیش از تو
بر اساس این رمان فیلمی نیز ساخته شده است که نقش لوئیزا را امیلیا کلارک، بازگیر معروف سریال تاج و تخت بازی میکند.
در فیلم شخصیتهای کتاب به خوبی به تصویر کشده شدهاند و خوانندهای که فیلم را نیز تماشا کند ارتباط خیلی خوبی با آن میگیرد.
همیشه مشکلی که در این نوع فیلمها وجود دارد (فیلم هایی که از روی کتابی ساخته میشوند) این است که کارگردان فرصت ندارد تمام اتفاقات کتاب را به تصویر بکشد و یا وارد جزئیات کار شود.
به همین خاطر ببینده احساس میکند که چقدر سریع همه چیز اتفاق میافتد و تمام میشود. در فیلم من پیش از تو هرچند که کارگردان همه ماجرای کتاب را به تصویر نکشید اما توانست فیلم خوبی بسازد.
اگر کتاب را خواندهاید پیشنهاد می کنم حتما فیلم را نیز تماشا کنید. اما پیشنهاد همیشگی ما این است که ابتدا رمان را بخوانید و بعد فیلم را ببینید.
جملاتی از متن رمان من پیش از تو
دلم واقعا برایش میسوخت. وقتی میدیدمش که به بیرون پنجره ماتش برده است، به نظرم غمگینترین فردی آمد که به عمرم دیدهام.
با گذر ایام، دریافتم شرایطش فقط مربوط به اسارت در صندلی چرخدار نیست، نه چون آزادی جسمیاش را از دست داده است، بلکه به فهرست بلندبالا و بیپایان مشکلات جسمی و روحیای مربوط میشود که میتوانند عواقب بدی در پی داشته باشند.
با خودم فکر کردم اگر من جای او بودم احتمالا به همین اندازه احساس درماندگی میکردم. (کتاب من پیش از تو – صفحه ۷۱)
اگر واقعا عاشق کسی هستی وظیفه داری کنارش بمانی؟ به او که افسرده است کمک کنی؟ در بیماری، در سلامت، و در هر شرایطی؟ (کتاب من پیش از تو – صفحه ۸۵)
هر کسی کیف پولی به عمق معدن الماس داشته باشد، میتواند هرچیزی را خوشگل و زیبا کند. (کتاب من پیش از تو – صفحه ۱۳۸)
میگویند وقتی سن آدم کمی بالا میرود به گل و گیاه علاقهمند میشود، و من فکر میکنم درست باشد.
به احتمال قوی، چیزی است که به چرخهی اصلی زندگی مربوط میشود. رویش دوباره بعد از زمستانی حزنانگیز چیزی کمتر از معجزه نیست. نوعی خوشی و شادی که هر سال پیش میآید.
شیوهای است که طبیعت در پیش میگیرد تا درنهایت قدرت نمودهای مختلف باغچه را نشان دهد. (کتاب من پیش از تو – صفحه ۱۵۸)
برای اولینبار داشتم لذت میبردم که مرکز توجه هستم. شاید بچگانه بود، ولی واقعیت داشت. وقتی میدیدم بابا و ویل از دست کارهای من میخندند، عشق میکردم.
وقتی میدیدم تمام غذاها و دسرها باب میل من درست شدهاند، کیف میکردم. از اینکه میتوانستم همان کسی باشم که دوست دارم و خواهرم نیست که مرتبا گوشزد کند که چه کسی هستم، حال میکردم. (کتاب من پیش از تو – صفحه ۲۵۶)
بدترین نکته دربارهی کار پرستاری آن چیزی نیست که احتمالا فکرش را میکنید.
ربطی به بالا و پایین کردن مریض و نظافت ندارد، یا دارو و دستمال مرطوب، و یا بوی همیشگی و محسوس مواد ضدعفونی کننده.
حتی این واقعیت هم نیست که اغلب افراد فکر میکنند تنها کاری است که از دستتان برمیآید.
بلکه این واقعیت است که آدم وقتی تمام روز را کنار کسی میگذراند، هیچ گریزی از حالتهای روحی او ندارد، حتی از حالتهای روحی خودش. (کتاب من پیش از تو – صفحه ۳۳۴)
تفاوت بین تربیت من و تربیت ویل در این بود که کسی مثل او خودش را شایسته همهچیز میدانست.
بهنظر من اگر آدم در شرایط او بزرگ شده باشد، با پدر و مادر ثروتمند، در خانهای بزرگ، مدرسههای درجه یک و رستورانهای گرانقیمت، احتمالا این حس را هم دارد که زندگی همیشه بر وفق مراد است و به طور طبیعی جایگاه بالایی در دنیا دارد. (من پیش از تو – صفحه ۳۵۱)
هیچکس حاضر نیست حرفی در این مورد بشنود. هیچکس نمیخواهد تو از ترست برایش حرف بزنی، یا از دردت، یا اینکه چهقدر میترسی عفونتی پیش بیاید و بمیری.
هیچکس نمیخواهد بداند چهقدر بد است که دیگر نمیتوانی با زنی بخوابی، نمیتوانی غذایی که با دستهای خودت پختی، بخوری، هیچوقت نمیتوانی بچهی خودت را بغل کنی.
هیچکس نمیخواهد بداند وقتی توی این صندلی چرخدار هستم گاهی دچار ترس از فضای بسته میشوم.
وقتی فکرش را میکنم که یک روز دیگر را باید توی این لعنتی سر کنم، فقط دلم میخواهد عین دیوانهها فریاد بکشم. (من پیش از تو – صفحه ۳۶۱)
دستهای ویل دست یک مرد تروتمیز بود – زیبا و خوشفرم، با انگشتانی چهارگوش.
نمیشد به آن نگاه کرد و فکر کرد که قدرتی ندارد، این که دیگر هرگز نمیتواند چیزی را از روی میز بردارد، دستی را نوازش کند یا حتی مشت کند. (من پیش از تو – صفحه ۴۳۵)
میفهمید چقدر سخت است که سکوت کنید و هیچی نگویید، در حالی که ذره ذره وجودتان میخواهد منفجر شود؟ تمام راه فرودگاه تا آنجا را داشتم با خودم تمرین میکردم که چیزی نگویم.
اما واقعا داشتم میمردم. ویل سر تکان داد. سرانجام وقتی توانستم حرفی بزنم صدایم بریده بریده و بیرمق بود جمله ای که به زبان آوردم تنها حرف خوبی که میتوانستم بزنم.
-دلم برایت تنگ شده بود! (من پیش از تو – صفحه ۵۲۱)
جوجو مویز؛ معرفی نویسنده رمان من پیش از تو
جوجو مویز(Jojo Moyes) متولد 4 اوت سال 1969 در لندن است که اکنون در سن 47 سالگی به سر می برد، وی ابتدا فعالیت خود را در حوزه نویسندگی به عنوان یک روزنامه نگار شروع کرد و در این حوزه بسیار فعال و سرشناس بود،
با گذشت چند سال جوجو مویز در سال 2002 تصمیم به نوشتن کتاب گرفت و از آن زمان تا کنون مشغول به نوشتن رمان های عاشقانه می باشد و در کنار آن همچنان به فعالیت در زمینه روزنامه نگاری در یکی از خبرگزاری های انگلیسی با عنوان دیلی تلگراف نیز ادامه می دهد.
جوجو مویز در حال حاضر چندین رمان عاشقانه را به چاپ رسانیده است که همگی آنها جزو کتاب های محبوب هستند و به واسطه این رمان نویسی بی نظیر، توانسته است از سوی انجمن نویسندگان رمان های عاشقانه، مورد تشویق و اخذ جایزه گردد.
اولین کتاب او در سال 2002 با عنوان باران پناه دهنده به انتشار رسید و در حال حاضر جوجو مویز 15 کتاب را به بازار عرضه کرده است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.