توضیحات
معرفی کتاب سیدارتها اثر هرمان هرسه
کتاب سیدارتها نوشتهی هرمان هسه است. این کتاب برای نخستین بار در سال 1914 نوشته شد و بعد در سال 1922 منتشر شد. این کتاب حاصل زمانی است که هرمان هسه در هندوستان زندگی میکرد. سیدهارت نام اول بودا بوده است و در زبان سانسکریت به معنای جوینده است. اتفاقات داستان همزمان با زندگی بودا در سدهی ششم میلادی رخ میدهد.
کتاب سيدارتها
«جــهان را با تمام رنج آن حس کن ؛ ولی نیروهایت را صرف کاری نکن کــه ازآنجام آن عاجزی؛ بلکــه صرف کسی کن کــه میتوانی بــه او یاریرسانی؛ دوستش بداری و شادمانش کنی.»
هرمان هسه نویسندهی آلمانی- سوئیسی است که در سال 1946 برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. هیئتداوران نوبل، اینجایزه را برای قدرت و استعداد نویسندگی و شکوفایی اندیشه و شجاعت ژرف در بیان اندیشههای انسانمداری و سبک عالی نگارش به او اهدا کردند. آثار هرمان هسه، همانند جملهای که پیشتر خواندید سرشار از عشق به زندگی و تکامل روح است. کتاب سیدارتها یکی از مشهورترین و البته کوتاهترین آثار هرمان هسه است.
خلاصه داستان سیدارتها
داستان رمان سیدارتها دربارهی یک سفر معنوی است. سفر عرفانی فردی به نام سیدارتها برای رسیدن به معنویت، روشنگری و کمال. سروش حبیبی مترجم کتاب در مقدمهی این کتاب آورده است:« سیدارتها تلاشی دیگر و دگرگون است درراه خردمندی. سرکشی هسه علیه پارسایی خانوادگی این بار درصحنهای هندی، آنهم صحنهای افسانهای، نمود مییابد. این داستان شرحی است بر عقیدهای فرد باور و ردیهای بر هرگونه مکتب، حکم طرد جهان قدرت و ثروت و ستایشنامهی زندگی تاملمدار. هسه این داستان را با نثری ساده انشا کرده است. سادگی فرزانه یادآور زبان کهن است. جوانان آن را همچون اثری انگیزهبخش در عرصهی ادب خواندهاند، همچون متنی مقدس.»
در بخشی از کتاب سیدارتها میخوانیم
در شهر ساواتی، هر طفلی نام والاروان بودا را میدانست و هر خانهای آماده بود کاسهی دریوزهی شاگردان گوتاما، آن گدایان خاموش، را پر کند. دلخواهترین قرارگاه بودا در نزدیکی شهر بود، باغ یتاوانا، ملک آناتهاپیندیکا، بازرگان ثروتمند، که یکی از ستایندگان صدیق او بود و ملکش را به والاروان و شاگردانش نیاز کرده بود.
گفتههای مردم و پاسخهایشان به پرسشهای این دو مرتاض و جویندهی جوان آنها را به اینجا هدایت کرده بود. چون به ساواتی رسیدند، در همان نخستین خانهای که بر در آن ایستادند و صدقه خواستند به آنها خوراک داده شد و آنها خوراک را پذیرفتند. سیدارتها از زنی که به او کرم کرده بود پرسید: «ای زن نیکوکار، ما جویای بودا، آن والاترین آدميانیم. دو شمن ایم و از جنگل آمدهایم، به اين امید که آن مرد کامل را ببینیم و تعلیماتش را از زبان خودش بشنویم.»
زن گفت: «ای از جنگل آمدگان، بهراستیکه درست آمدهاید. بدانید که والاروان در یتاوانا در باغ آناتهاپیندیکا به سر میبرد. شما زائران تا صبح میتوانید در آن باغ بیتوته کنید، زیرا آنجا برای خیل مشتاقانی که به این شهر میشتابند تا درسهای او را از زبان خودش بشنوند جا فراوان است.» گویندا خوشحال شد و شادمانه فریاد کرد: «چه خوب که ما سرانجام به منزل مقصود رسیدیم و راهمان اینجا به آخر رسید. ولی ای مادر زائران، آیا تو بودا را میشناسی؟ او را به چشم خود دیدهای؟»
زن گفت: «آری، چه بسیار بار والاروان را دیدهام. چهبسا روزها که خاموش و با تنپوشی زرد در کوچهها میرود و بر در خانهها میایستد و بیآنکه چیزی بگوید. کاسهی دریوزه اش را پیش میآورد و کاسهی پرشده را با خود میبرد.»
گویندا شیفتهوار سخنان زن را میشنید و میخواست پرسشهای بسیار دیگری بکند و جواب بشنود، اما سیدارتها به یادش آورد که باید رفت. زن را سپاس گفتند و رفتند. نیازی نبود راهشان را از کسی بپرسند، زیرا زائران و راهبان بسیاری از پیروان گوتاما را در راه یتاوانا میدیدند. چون شب فرارسید و آنها به مقصد رسیدند، دیدند که دیگران پیوسته میآیند، یا یکدیگر را به آواز میخوانند و برخی جایی برای گذراندن شب میخواهند و جا به آنها داده میشود. شمنان که به زندگی در جنگل خو کرده بودند، بهآسانی جایی یافتند و تا صبح آسودند.»
دربارهی هرمان هسه نویسندهی کتاب سیدارتها
هرمان هسه نویسنده، ادیب و نقاش آلمانی متولد 2 ژانویهی 1877 است. او فرزند پدری پروتستان و مادری هند شناس بود. علایق مادر هرمان هسه به کشور هندوستان سبب شد که هرمان هم از کودکی به فرهنگ این کشور علاقهمند شود و درنهایت مطالعهی عمیقی دربارهی فلسفهی هند داشته باشد. رد پای فلسفه و فرهنگ هندی در آثار و نوشتههای هرمان هسه قابلمشاهده است. پدر هرمان هسه صاحب انتشارات مبلغین پروتستان بود و اولین مواجههی هرمان هسه با کتاب هم به سبب کتابخانهی بزرگ و جامع پدرش بود.
دربارهی این نویسندهی بزرگ کتابهای زیادی نوشتهشده است، در کتاب شناختی از هرمان هسه آمده است: «هسه از هنگام تولد در کالو و نزدیک جنگل سیاه تا هنگام مرگ در مونتانیولا در کنار دریاچه لوگانو، هرگز از طبیعت جدا نبود و تأثیر طبیعت را نمیباید در آثار هسه دست کم گرفت.» به گفته این منتقد، شباهت و همانندی جغرافیایی و طبیعت سوییس با ناحیه شواب (زادگاه هسه) در آلمان او را به پدیده مرزهای سیاسی بی اعتقاد ساخت و به مخالفت با ناسیونالیسم آلمانی برانگیخت. طبیعت آشنای سوئیس مهاجرت را برای او ممکن کرد و با انزوا گزیدن در طبیعت آفرینش ادبی هسه به ثمر رسید.»
ترجمهی کتاب سیدارتها به فارسی
انتشارات ماهی کتاب سیدارتها را با ترجمهی سروش حبیبی عرضه کرده و در اختیار علاقهمندان قراردادهاست. این کتاب یکی از کتابهای موردعلاقهی سروش حبیبی بوده است و به همین دلیل هم آن را ترجمه کرده است. سروش حبیبی مترجم سرشناس ایرانی متولد هفت خرداد 1312 در تهران است. او تحصیلات ابتدایی خود را در تهران تکمیل کرد و در سال 1329 به مدرسهی عالی پست و تلگراف رفت و بعد از فارغالتحصیلی ازآنجا در وزارت پست و تلگراف و تلفن مشغول به خدمت شد.
سروش حبیبی در سال 1339 برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و در دانشکده فنی دارمشتات آلمان رشتهی الکترونیک خواند. در طی همین سفر بود که سروش حبیبی با زبان آلمانی آشنا شد. سروش حبیبی بعد آلمانی دو زبان انگلیسی و فرانسه را نیز آموخت و در میانسالیاش به سراغ زبان روسی رفت. این امر او را یکی از بهترین مترجمان چندزبانهی ایرانی میکند.
این کتاب را چه کسانی باید بخوانند؟
خواندن این کتاب را به همهی علاقهمندان به ادبیات عرفانی و معنوی پیشنهاد میکنیم. البته نباید از ارزش ادبی این کتاب چشمپوشی کنیم. نوشتار این کتاب بسیار خاص و جذاب است و خواندن آن ره به همهی علاقهمندان به ادبیات آلمانی و بهویژه داستانهای قرن بیستم آلمان پیشنهاد میکنیم. خواندن این کتاب مسیر جدیدی را پیش روی خوانندگان قرار میدهد و آنها را به فکر وامیدارد. کتاب سیدارتها در دستهی کتابهای داستانهای آلمانی قرار دارد.
کتاب سیدارتها مناسب برای گروه سنی بزرگسال است. تعداد صفحات نسخهی چاپی کتاب 176 صفحه است که بامطالعهی روزانه 20 دقیقه میتوانید این کتاب را در 8 روز بخوانید. کتاب سیدارتها حجم اندکی دارد و برای افرادی که وقت کافی برای خواندن کتابهای طولانی را ندارند و قصد دارند کتابی مختصر با موضوع داستانهای آلمانی را بخوانند مفید خواهد بود.
جملاتی از متن کتاب سیدارتها
غسل نیکو بود، اما آب، پلیدی گناه را نمیشست و جان تشنه را سیراب نمیکرد و دل را از وحشت آزاد نمیساخت. (سیدارتها – صفحه ۲۶)
سیدارتها هدفی پیش روی داشت، هدفی یگانه، و آن خالی شدن بود: میخواست از عطش و از خواهشها، از رویا و شادیها و نیز از رنج خالی شود. میخواست «خود» خویش را بمیراند و از آن خلاصی یابد. و چون جانش از «من» خالی شد، به صلح دست یابد و جانش در اندیشهی ازخویشتنرهیده بر اعجاز گشوده شود. این هدفش بود. (سیدارتها – صفحه ۳۶)
به اطراف خود نگریست، چنانکه انگار اولبار است چشم به جهان میگشاید. دنیا زیبا بود و رنگین و شگفت و معماگون. یکجا کبود بود و یکجا زرد و یکجا سبز. آسمان سیار بود و رود جاری، کوه استوار بود و جنگل از جا نمیجنبید. و همهچیز زیبا بود و شگرف و افسونی و مخزن اسرار، و در میان اینها همه سیدارتها بود که بیدار میشد، به سوی خویش پویا. اولبار بود که اینها همه، تمام این کبودی و زردی و رود و جنگل، از راه چشم به درون سیدارتها راه مییافت. (سیدارتها – صفحه ۶۲)
باید مقهور گناه میگشتم و در ضلالت فرو میغلتیدم تا به زندگی بازگردم! آه که راه زندگی مرا از چه تنگناهایی گذرانده است! (سیدارتها – صفحه ۱۱۹)
یک پژوهندهی راستین که بهراستی در پی معرفت باشد هیچ مکتبی را نمیتواند بپذیرد و بهعکس، پژوهندهای که به حقیقت دست یابد هر مکتبی را درست میداند و هر راهی را راست و هر هدفی را بهحق میشمارد. (سیدارتها – صفحه ۱۳۴)
یافتن زمانی محقق میشود که از هدف آزاد باشی و دل را گشوده بداری. (سیدارتها – صفحه ۱۶۲)
بصیرت را نمیتوان برای غیر بیان کرد. اگر خردمندی بخواهد بصیرت خود را برای دیگری شرح دهد، گفتهاش نابخردانه مینماید. (سیدارتها – صفحه ۱۶۴)
1- معرفی کتاب سیدارتها در یوتیوب
2- معرفی کتاب سیدارتها در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.