Description
معرفی کتاب دمیان
کتاب دمیان با عنوان فرعی «داستان جوانی امیل سینکلر» شاید مهمترین و خواندنیترین کتاب هرمان هسه باشد. کتابی که در آن با جوانی جویای معنا، در طلب رسیدن به وحدت، شکلی دیگر از مفهوم تربیت، عرفان و جامعه روبهرو هستیم. این کتاب مختص کسانی است که در طلب یگانگی، تمامیت و وحدت وجودند. زبان تمثیلی و نثر شاعرانه هرمان هسه، این اثر را به تابلویی بیبدیل مانند کرده است.
امیل (شخصیت اصلی کتاب) در جستجوی یکپارچگی است؛ یکپارچگی پارههای از هم گسیختهی روح. ماکس دمیان نیز (که عنوان کتاب از اسم اوست) پلیست که او را برای رسیدن به خواستهاش یاری میرساند. خود هرمان هسه مینویسد: «من نمیتوانم چیزی جز آنچه درونتان است به شما ببخشم.» بنابراین میتوان گفت این کتاب راه رسیدن به یکپارچگی روح از طریق نیروهای درونی است.
دمیان یکی از مهمترین کتابهای کارنامه ادبی هرمان هسه، نویسنده نامدار آلمانی است. هسه که در سال ۱۹۴۶ برنده جایزه نوبل ادبی نیز شده است کتاب دمیان را بلافاصله پس از جنگ جهانی اول نوشت؛ کتابی که میتوان آن را آیینه تمامنمای اندیشه هسه دانست. رمانتیسم آلمانی، عرفان و شرقگرایی، آثار و اندیشههای نیچه و یونگ و همچنین زمانهای که اثر در آن به نگارش درآمده است، از مضامین اثرگذار در کتاب دمیان است.
آگاهی از زندگی نویسنده به خواننده کمک میکند تا کتاب دمیان را بهتر درک کند. به همین خاطر، مترجم کتاب در تفسیر پایانی، زندگی هسه را به طور دقیق بررسی کرده است. در قسمتی از شرح زندگی هسه میخوانیم: هرمان هسه که همواره شیفتهی شرق و عرفان خاور دور بود در سال ۱۹۱۱ پس از فروپاشی زندگیِ خانوادگی به گمانِ راه نجاتی به شرق سفر کرد. اما نتیجه این سفر آنچه که باید نبود. سرخوردگی از سفر به شرق به هسه آموزاند که راه رهایی او در درون خود نهفته است نه در خارج از او یا در مکان و جغرافیایی خاص، خواه هند یا گاین فوهن یا آنگونه که در بیشتر رمانتیکها و روسو میپنداشت، در طبیعت!
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:
خودم را مانند تبهکاری یافتم که به سبب دزدی تکهنانی محاکمهاش کنند، حال آنکه او مرتکب قتل شده باشد. احساسی بود نفرتانگیز و ناجور، اما قوی و بهشدت گیرا که مرا محکمتر از دیگر اندیشهها به راز و گناهم گره میزد. فکر کردم شاید اکنون دیگر کرومر نزد پاسبان رفته و مرا لو داده باشد و در همان حال که اینجا مرا به چشم بچهای کوچک مینگرند، توفان بر فراز سرم در حال تکوین باشد.
اثار هرمان هسه
کتاب داستان دوست من
کتاب کلاین و واگنر
کتاب سیدارتها – همراه با اینفوگرافیک
درباره کتاب دمیان
در ابتدای داستان امیل، پسرکی که تا اواسط داستان حتی نامش را نمیدانیم، ده ساله است. پسری آرام، مطیع، غوطهور در توجه و گرمای خانواده. امیل تصویری از خانه به مخاطب ارائه میکند که همچون بهشت است. بهشت کودکی که بیگمان همهی ما آن را تجربه کردهایم. پدری مراقب، مادری دلسوز و تصویری گرم و صمیمی از خانواده. اما طولی نمیکشد که پردههای بهشت دریده میشود و این پناهگاه امن به دو پاره تبدیل میگردد.
فرانتس کرومر، پسرک قلدر داستان، امیل را از عرش به فرش میکشاند و تلاش میکند با باج گرفتن از امیل که خانوادهای مرفه دارد، او را تحت فشار قرار دهد. این بار امیل رازی در سینه دارد که او را از جمع شادمان و بیریای خانواده دور میدارد. دیگر آن حس یگانگی در دلش زنده نمیشود. سختترین موقعیت زمانی است که در حضور جمع خانواده باید وانمود کند که همهچیز بر منوال سابق است.
سنگی به چشمهای افکنده شده بود و آن چشمه روح کودکانهی من بود. (کتاب دمیان اثر هرمان هسه – صفحه ۴۵)
این ترس، وحشت و جدا افتادگی، زمینهای میشود تا او با مهمترین آدم زندگیاش آشنا شود؛ ماکس دمیان. پسر آقامنشی که فقط چند سالی از امیل بزرگتر است اما رفتار و سکناتش گونهای بزرگمنشی و بی زمانی به شخصیتش میبخشد. این دو خیلی سریع با هم دوست میشوند و اندیشههایی که دمیان با امیل درمیان میگذارد سبب میشود تا امیل آن بهشت موعود را بازسازی کند.
مردمان بسیاری مرگ و از نو زاده شدن را که سرنوشت ماست تنها یکبار در زندگی تجربه میکنند، زمانی که بنای کودکیشان پوسیده میشود و به آهستگی از هم فرومیپاشد، آنگاه است که هرآنچه دوستشان میداشتیم ترکمان میگویند و ما ناگهان تنهایی و سردی مرگبار جهان گرداگرد خویش را حس میکنیم. چه بسیاری که برای همیشه در این تنگنا گیر میافتند و سراسر زندگیشان را به نحو دردناکی در حسرت گذشتهی بازگشتناپذیر و در رویای پردیس گمشده که بدترین و کشندهترین رویاهاست، سرمیکنند. (کتاب دمیان اثر هرمان هسه – صفحه ۶۴)
آنچه به کرات در این اثر همچون سایر آثار هسه میتوان شاهد بود، تفکرات نیچه و آموزههای یونگ است. اعتراض هسه به نظام آموزشی دیکتهگر که مذهب را همچون چنگالی در ذهن دانشآموز فرو میکند و مسیر رسیدن به حقیقت را تنها یک راه میداند، برگرفته از تفکرات نیچه است. ارادت هسه به تفکرات این فیلسوف آلمانی در سایر آثارش نیز مشاهده میشود. از سویی نگاه او به آموزههای اساطیری یونگ و مفهوم آنیما به شکلی قوی در باغ عدنی که امیل به دنبال آن است رخ مینمایاند.
از منظر یونگ برای تمام افراد بشر چنین پیش آمده که با حادثهای کوچک یا بزرگ از بهشت کودکی جدا میشوند. بهشت یعنی یگانگی، یعنی به هم رسیدن دوپارهها و در تمام مراحل زندگی این انسان دوپاره در جستجوی یکی کردن این تکههای جداست. این رسالت بشر است؛ رسیدن به تمامیت و فردیت یافتن.
شخصیت امیل نیز به همینگونه در ابتدا دچار یک تناقض میشود. زیر سوال رفتن آموزههای پدر و درهم ریختن دیوارهای بهشت همان تلنگر یا ضربه ابتدایی است. اینجاست که پایههای جستجوی امیل برای یافتن دوباره بهشت، جستجوی جفت زنانه روانش و یکی کردن پارههای روحش بنا نهاده میشود. و در انتها امیل بار دیگر وارد باغ عدن میشود. آنجا که دیدار حوا را آرام روح مییابد.
سوی دیگر اندیشه و آثار هسه بسیار آلمانی است و اگر خواننده منابع آلمانی آثار هسه را نشناسد، برای نمونه موسیقی باخ یا فلسفهی نیچه یا روانشناسی یونگ یا رمانتیسم آلمانی، درواقع به شناخت درستی از او دست نخواهد یافت. (کتاب دمیان اثر هرمان هسه – صفحه ۲۰۱)
درباره هرمان هسه
هرمان هسه به سال ۱۸۷۷ در شهر کالو آلمان متولد شد و به سال ۱۹۶۲ در سویس درگذشت. هرمان هسه در خانوادهای مذهبی که سخت به آیین پرتستانی پایبند بود نشو و نما یافت و از این جهت مشابهتی بین زندگانی کودکی و نوجوانی وی و آندره ژید دیده میشود. هر دو بعداً از این قید تربیت خانوادگی و مذهبی خود را رها ساختند، اما هر دو به یک راه نرفتند و اینجاست که همه از سایر کسانی که نسبت به گذشته خود قیام و طغیان کردهاند مشخص و متمایز میگردد، چه با رهایی خود از قیود اساس آن را خراب نکرد، زیرا چنان متعصب نبود که باکوبیدن پایههای تربیتی کودکی خود که شخصیت هر آدمی بر آن استوار است بخواهد خود را هرج و مرج طلب نشان دهد. طغیان او برای دستیافتن به حقیقتی بالاتر و علویتر است بدون آنکه معیارهای گذشته را در حد خود محکوم نماید و در پی این حقیقت مطلق به قدری پیش میرود که گاهی در نوشتههایش این احساس ایجاد میشود که با طی طریق بسیار و سلوک و ریاضت، گاه در عالم خلسه و گاه در عالم خشم و مستی به حقایقی دست یافته و چیزهایی دیده است که همگان را درک آن نبوده است، ولیکن این احساس عمیق را با قدرت قلم خود در خواننده القا مینماید.
پدر و اجدادش از مبلغین پرتستانی بودند و حتی در هندوستان، مرکزی عظیم ایجاد کرده بودند و بسیار مورد احترام و ستایش بودند. خود هرمان نیز سالها تحت راهنمایی و هدایت پدر تحقیقات دینی عمیقی کرد و قرار این بود که به جرگه مبلغین پرتستان بپیوندد و راه و رسم خانواده را ادامه دهد، اما احساس و فکرش از این بالاتر میرفت و در عین احترام به اصولی که آموخته بود کافی نمیدید که در چهارچوب اصول بدیهی و از پیش قبول عام یافته تبلیغ انسانیت کند، چه برای دیدن جهان به طرزی دیگر و قضاوت درباره آن به نحوی دیگر و با روشی آزادتر و به حقیقت نزدیکتر راههای دیگری میجست. اما اساس و شالوده احساسات و افکار و جهان بینی او همواره تحت تاثیر مکتب دینی که به هنگام کودکی تعلیم دیده بود باقی ماند و هرچند گاهی جسارت و جرئت مییابد و در بنای عظیم اعتقادات خود که بدان نیز سخت علاقهمند است به کاوش و شک و تردید میپردازد، اما هرگز این تلاش و تکاپو به بیحرمتی و دست شستن از عقاید نمیانجامد، ایمانش را تزلزلی نمیرسد، بلکه میخواهد آن را بیشتر به محک تجربه زند و از حقیقت آن مطمئنتر گردد و با استواری بیشتر بر آن تکیه زند و در هر جا ضعف و سستی آشکار مینماید فورا با بیان زیباییهای آن، آن را میپوشاند و وقتی موارد قوی آن را بیان میکند، شکوه و جلال فوقالعادهای بدان میبخشد.
هرمان هسه به تاریخ و تمدن چین و هند باستان علاقه بسیاری داشت. کتاب «سیذارتا» نمونههای احساس عمیق او به تمدن هند باستان است. او این بار سعی میکند از راه «بودا» به حقیقت دست یابد و در اینجا متوجه تلاقی جریان افکار بودایی با پانتهئیزم ژرمنی میشود و بیشتر به این اصل معتقد میشود که همه از یک ریشهاند و همه سر از یک بطن برون آوردهاند، و این همان درک و احساسی است که هرکس ولو یک بار در زندگی احساس کرده است که وجودش به دیگران و به جهانی وابسته است و اگر در این راه پیشتر رود و تعمق نماید این حالت تسلیم و رضای توام با شادمانی وی را دست خواهد داد که جزئی از هستی کل است؛ چه وجود هرکس ولو برای یک بار ثابتکننده فاصله بین هستی بیانتهای جهان با خود بوده است. و این همه موجودات انسانی هرکدام به نوبه خود روزی جهت این سنجش ولو برای یک لحظه نقطه مبدئی بودهاند و از اینجاست که انسان وجودی با ارزش است.
آثار هسه متنوع و بسیار است:
گرگ بیابان، سیذارتا، نارسیس و گولدموند، روزهالد، پیتر کامنزیند، افسانه کتابفروش و بازی با مرواریدهای شیشهای که قطورترین و عمیقترین نوشته اوست و در حکم وصیتنامه فلسفی، ادبی و عقیدتی او به شمار میآید.
هرمان هسه با نامهای گوناگون و در کتابهای متعدد فقط سرگذشت کسی را نوشته است که همواره در جستوجویش بوده است و آن کسی جز خودش نمیباشد. در «گرگ بیابان» هاری هالر و هرمینه؛ در «دمیان» سینکلر و دمیان؛ در نارسیس و گولدموند نارسیس و گولد؛ و در سیذارتا سیذار تا و گوونیدا… . اینها درواقع دو چهره متضاد و در عین حال کاملا شبیه به هم هستند که جز خود او نیست، و در واقع نه یک روح در دو تن بل دو روح در یک تن هستند و این دوگانگی جاودانه و عرصه پیکار عنصر نیکی و بدی است که اساس اندیشههای همه بر آن استوار است. اما فقط افکار همه در مظاهر دو قطب مخالف ثنویت تجلی نمینماید، گاهی قضیه بغرنجتر و پیچیدهتر است چه تکثر و تنوع یک شخصیت، گاه حالت جادویی و اسرارآمیزی به خود میگیرد.
بخشی از کتاب دمیان
«رهایی من از این مخمصه کاملا با وضعی غیرمنتظره صورت گرفت و با این پیش آمد یک چیز کاملا تازه ای، که امروز هم اثرش در من باقی است، روی داد.
شاگرد تازه ای وارد مدرسه ما شده بود. این پسر بیوه ثروتمندی بود که در شهر ما مسکن گرفته بود. بر بازویش علامت سوک داشت. یک کلاس از من بالاتر بود و چند سالی هم از من بیشتر داشت. اما به زودی توجه همه به خصوص مرا به خود جلب کرد. این شاگرد منحصر به فرد از سن خود بزرگتر به نظر می آمد. وضع او در هیچ یک از ما تاثیر یک بچه کوچکی را نداشت. در میان بچه ها او قیافه یک بیگانه، یک مرد، یا بهتر بگویم قیافه یک آقا را داشت، مورد محبت دیگران نبود. خود را قاطی بازیها و به طریق اولی نزاعهای ما نمی کرد. فقط یک چیز او خوش آیند ما بود، لحن محکم او نسبت به معلم و اتکا به نفس خود. نامش «ماکس دمیانـ mlax demian بود.
روزی همان طور که غالبا در مدرسه ما اتفاق می افتاد، کلاس جدیدی در تالار بزرگ باز شد، او هم در این کلاس بود. ما کوچولوها میبایست یک حکایت از کتاب مقدس یاد بگیریم. برای بزرگترها بحث در اطراف موضوعات بود، درحالی که سعی می کردند داستان «هابیل و قابیل» را در مغز ما فروکنند. چند بار با گوشه چشم نگاههایی به سوی «دمیان» که چهره اش به طور عجیبی مرا مجذوب می نمود، انداختم. این چهره باهوش، روشن و جدی را که روی کتابش با یک دقت و حالت روحانی خم شده بود، می نگریستم. او به دانش آموزی که تکلیفش را انجام می دهد نمیماند، بلکه پژوهنده ای بود که در مسئله ای که ذینفع باشد بررسی می کرد. حقیقتش را اگر بخواهید برعکس از او خوشم نمی آمد، حتی نسبت به او یک نوع تنفر نیز حس می کردم. او خیلی از من برتر بود و خیلی خونسرد و از خود مطمئن، و دیدگانش حالت مرد بالغ را داشت، آن حالتی که بچه ها دوست ندارند، کمی اخمو با نگاههای تمسخرآمیز، با این همه چه از او خوشم می آمد چه نمی آمد، نمیتوانستم از نگاه کردن مرتب به او صرف نظر کنم.
اما هر لحظه ای که نگاه ما با یکدیگر تلاقی می کرد، من چشمانم را وحشت زده بر می گرداندم. امروز هم وقتی که خود را به جای شاگرد مدرسه قرار می دهم، این امر به خاطرم می رسد که او از هر حیث با دیگران فرق داشت، دارای مشخصات منحصربه فردی بود که زود جلب توجه می کرد. با وجود این، او هیچ کاری که چشم گیر باشد نمیکرد و رفتارش مانند شاهزاده ای بود که با لباس بدل در میان اطفال روستایی زندگی کند و سعی نماید که مانند دیگران باشد.
هنگام خروج از مدرسه مرا تعقیب کرد. همینکه دیگران هرکدام از سویی دور شدند، نزدیک من آمد و سلام کرد. با این سلام هرچند که تقلیدی از لحن شاگرد مدرسه ای بود، نشانه ای از تربیت یک شخص بزرگ را داشت، دوستانه از من پرسید:
ـ می خواهی که چند قدم باهم راه برویم؟
از اینکه به من توجهی کرده بود، خرسند شدم، و اشاره کردم بله. بعد نشانی خانه ای را که در آن ساکن بودیم برایش دادم. با تبسم گفت:
ـ آه، آنجا؟ از خیلی وقت پیش آنجا را می شناسم.»
جملاتی از کتاب دمیان
این دم مهمترین و ماناترین لحظه بود؛ نخستین تَرَک در قداست پدر، نخستین شکاف بر ستونی که بر آن زندگی کودکیام آرام و قرار داشت، ستونی که هر فرد پیش از آنکه به خودش بدل شود، میبایست ویرانش میکرد. از چنین تجربههایی که به دیدهی هیچکس نمیآید، خطوط درونی و اساسی سرنوشت ما شکل میگیرد. چنین ترک و شکافی باز هم فزونی مییابد، درمان میشود و از یاد میرود، اما در مخفیترین خزانههای دل زنده میماند و خونریزیاش ادامه مییابد. (کتاب دمیان – صفحه ۳۰)
نخستین بار مزهی مرگ را چشیدم و مزهی مرگ تلخ است زیرا مرگ زاده شدن است. (کتاب دمیان – صفحه ۳۰)
اکنون میفهمم که هیچچیز در جهان برای آدمیان ناگوارتر از پیمودن راهی نیست که ره به خویشتن بَرَد. (کتاب دمیان – صفحه ۶۰)
میبینم تو بیش از آنچه بتوانی بیان کنی، میاندیشی. اگر چنین است، خودت نیز میدانی که همهی اندیشیدههایت را به تمام و کمال نزیستهای و این خوب نیست. تنها آن اندیشهای ارزش دارد که زندگیاش کنیم. تو آموختهای که تنها دنیای مشروعت فقط نیمی از دنیاست و کوشیدهای این نیمهی دوم را نفی کنی، همانگونه که کشیشان و آموزگاران میکنند. اما نخواهی توانست! هرکس دیگر دیگری نیز که تنها یک بار آغاز به اندیشیدن کرده باشد، نخواهد توانست. (کتاب دمیان – صفحه ۸۰)
برایم اهمیتی نداشت چه بر سرم خواهد آمد. با شیوهی غریب و نهچندان خوشایند خودم، با رفتن به میخانهها و رجزخوانی، به ستیز با دنیا برخاسته بودم، این بود شیوهی اعتراضم! در این میان خود را نیز تباه و فرسوده میکردم و برایم چنین مینمود که اگر دنیا آدمهایی مانند مرا نیاز ندارد، اگر جایگاهی نیکو و تکالیفی والاتر به ما بخشیدن نمیتواند، پس بگذار امثال من تباه شوند. بگذار جهان دچار خسران شود. (کتاب دمیان – صفحه ۹۶)
هنگامی که انسان به چیزی ضروری نیاز دارد و این چیز ضروری را مییابد، این دیگر از صدقه سر اتفاق نیست، از صدقه سر خودش است. این تمنا و بایستگی راستین اوست که ره بدان میبرد. (کتاب دمیان – صفحه ۱۱۹)
اگر همهی بشریت جز تنها یک کودک عادی که هیچ آموزشی ندیده باشد، نیست و نابود شود، همین کودک تمامی فرایند تکامل اشیا را باز خواهد یافت و میتواند اهورایان، اهریمنان، فردوسها، فرامین و مناهی و عهد جدید و عتیق را بازسازد. (کتاب دمیان – صفحه ۱۲۹)
هنگامی که ما از کسی بیزاری میجوییم، در واقع از چیزی بیزاری میجویی که آینهی وجود ماست. چیزى که در درونمان نباشد، نمیتواند ما را برانگیزد. (کتاب دمیان – صفحه ۱۳۷)
برای انسانی بیدار ذهن هیچ، هیچ و هیچ وظیفهای وجود ندارد مگر جست و جوی خویشتن، در خویشتن استواری یافتن و کورمال کورمال به راه خویش رفتن، حال این را به هرکجا که بینجامد. (کتاب دمیان – صفحه ۱۵۴)
همهی آدمیان هرگاه آرمانهایشان به خطر افتد، آمادهاند به باورنکردنیترین کارها دست زنند، اما هنگامی که آرمانی نو، جنبشی نو و شاید خطرناک و شگفت ظهور میکند و بر در میکوبد، هیچکس پیدایش نمیشود. (کتاب دمیان – صفحه ۱۷۶)
عشق نباید تمنا ورزد یا همچنین التماس کند. عشق باید چنان قوی باشد که به یقین دست یابد. آنگاه دیگر مجذوب نخواهد شد بلکه مجذوب خواهد ساخت. (کتاب دمیان – صفحه ۱۷۹)
بیشتر مردم عاشق میشوند تا خود را گم کنند. (کتاب دمیان – صفحه ۱۸۰)
خلاصه کتاب «دمیان» هرمان هسه
توجه داشته باشید که با مطالعه این قسمت موضوع و سرگذشت داستان کاملاً برایتان آشکار خواهد شد.
از عنوان فرعی رمان می توان فهمید که دمیان داستان دوران جوانی «امیل سینکلر» است. درواقع، ما در سراسر فصل اول هیچ نامی از دمیان نمی یابیم. در آغاز، ما امیل سینکلر ده ساله را می بینیم که اندک اندک متوجه می شود جدای از دنیای پاک و روشن کودکی او ، خارج از دنیای خانه و خانواده، جهان تیره و پلشتی نیز وجود دارد. برای او «فرانتس کرومر»، پسری سیزده ساله، نماد این دنیای تاریک می شود.
سینکلر برای خودنمایی و کسب وجهه نزد كرومر، داستانی دروغین از دزدی خود جعل می کند، اما این داستان، به جای آنکه احترام کرومر را برانگیزد، وسیله ای می شود تا کرومر با تهدید به افشای آن، از سینکلر حق السکوت بگیرد. زندگی از این پس برای سینکلر ساده دل جهنم می گردد. کرومر هر روز بیش از دیروز او را زیر فشار قرار می دهد و از وی باج می خواهد. هنگامی که باج خواهی های کرومر از توان سینکلر فراتر می رود، ناگهان مشکل او به شکل نامنتظره ای حل می شود. سینکلر همکلاس مرموزی به نام دمیان می یابد. دمیان که حتی بهتر از سینکلر متوجه نشان سر در خانه او شده، به راحتی حدس می زند که چه مشکلی برای دوست جدیدش رخ داده است. دمیان در همان حال که سینکلر را تشویق می کند تا به قصص كتاب مقدس با نگاه دیگری چشم بدوزد و تفسیری نامتعارف از آنها کسب کند، به سادگی کرومر را وامی دارد تا به کلی سینکلر را آسوده بگذارد.
پس از رفع مزاحمت کرومرو پس از مدتی دوری گزیدن سینکلر از دمیان، دوستی میان آنان چندان نمی پاید و سینکلر برای ادامه تحصیل راهی شهر دیگری می شود. زندگی جدید سینکلر چندان قرین شادکامی نیست. او که در حال گذران دوره بلوغ است با آشوب های درونی خود دست و پنجه نرم می کند. او به میخوارگی و ولگردی تن در می دهد و در خطر اخراج از دبیرستان قرار می گیرد. حتی ملاقات تصادفی او با دمیان، پس از سال ها بی خبری، تأثیری نجات بخش در او نمی کند و دو دوست پس از ساعاتی بار دیگر همدیگر را ترک می گویند.
آنچه برای سینکلر مایه دلگرمی و مقاومت می شود، عشق افلاطونی به دختری ناشناس است که به او «بئاتریس» نام می نهد. این عشق که هرگز به معشوق ابراز نمی شود، سینکلر را به نقاشی وامیدارد. سپس او تحت تأثیر رؤیایی تعیین کننده، به ترسیم تصویر پرنده ای که در خواب دیده -پرنده ای که نقش سردر منزل خانواده خود بود- می پردازد.
سینکلر بی آنکه نشانی جدید دمیان را داشته باشد، تصویر پرنده را به نشانی سابق دوستش ارسال می کند. پاسخ این نامه به گونه ای مرموز به دست سینکلر می رسد. سینکلر، سر کلاس درس میان کتابش، یادداشتی از دمیان باز می یابد. در این یادداشت کوتاه، نامی از خدایی ناشناخته به چشم می خورد: «آبراكساس». سینکلر، پس از دریافت این یادداشت، با ارگ نواز کلیسایی به نام «پیستوریوس» آشنا می شود. پیستوریوس نیز بسیار چیزها درباره آبراکساس می داند. او برای مدتی راهبری سینکلر را بر عهده می گیرد و به او می آموزد که با خیره شدن به شعله های آتش و تعمق، به توانایی های روحی خود توسعه بخشد.
با گذشت زمان، سینکلر از استاد خود پیشی می گیرد و در می یابد که پیستوریوس برای او آموزه های جدیدی ندارد. سینکلر به مرحله ای رسیده است که خود راهنمای جوان دیگری به نام «کنوار» می شود. چندی نمی گذرد که این هر دو از زندگی سینکلر خارج می شوند و سینکلر بار دیگر دمیان را باز می یابد. این بار او با مادر دمیان، «حوا»، نیز آشنایی می یابد و در می یابد که حوا همان معشوق رؤیاها و تصویر نقاشی های اوست. عشق سینکلر به حوا عشقی چندسویه است. حوا برای او مادر، معشوق، دوست و حتی گاه هرزه ای خطرناک جلوه می کند.
رفت و آمد سینکلر به محفل حوا و دمیان ادامه می یابد. اما این انجمن را رویاها و تصاویری هشداردهنده آشفته می کند. سینکلر، حوا و دمیان هرکدام به گونه ای حس می کنند که خطری بزرگ دنیای کهن اروپا را تهدید می کند. چندی نمی گذرد که پیش بینی این سه به شكل رخ دادن جنگی جهانی به وقوع می پیوندد.
دمیان و سینکلر هرکدام جداگانه راهی جبهه جنگ می شوند و چندی نمی گذرد که سینکلر زخمی می گردد و هنگامی که در مکانی نامعلوم که به زیرزمین می ماند به هوش می آید، کنار خود دمیان را باز می شناسد. دمیان ماجرای کرومر را به یاد او می آورد و به او می گوید شاید روزی دوباره در برابر کرومر یا هر کس دیگری به کمک او احتیاج پیدا کند، آنگاه او نه با اسب و قطار بلکه این بار در خون خود سراغش خواهد آمد، او در درون سینکلر خواهد بود.
سپس دمیان بوسه ای را که حوا برای سینکلر فرستاده بود به وی می دهد و سینکلر به خواب فرو می رود. روز بعد دیگر نشانی از دمیان دیده نمی شود. از آن پس سینکلر هر از چندگاهی که به ژرفای وجود خویش فرو می رود، بر آیینه ای غبارگرفته تصویر دوستش، دمیان، را می بیند.
منابع کتاب دمیان
“سرگذشت هرکس مهم، جاودانی و خدایی است”
شاید آنچه در نگاه اول در این رمان نظر ما را جلب کند عناوین فصول هشتگانه آن باشد. عناوین این هشت فصل به ترتیب چنین است: دو دنیا، قابیل، راهزنان مصلوب، بئاتریس، پرنده در تلاش رهایی خود از تخم است، کشتی گرفتن یعقوب، حوا، آغاز انجام.
چهار عنوان از این عناوین (فصول دوم، سوم، ششم و هفتم) به گونه ای مستقیم به قصص كتاب مقدس اشاره دارد و نخستین و پنجمین عنوان نیز حاوی اشاراتی به آیین های گنوسی است.
بی شک، حتی صرف توجه به عناوین این فصول ما را به مهم ترین منابع آفریننده اثر رهنمون می شود. هر هشت فصل رمان بی بهره از عناصر و مفاهیم دینی و عرفانی نبوده اند.
ساختارشناسی کتاب دمیان
این هشت فصل به مانند رمان های «سیذارتا» و «نارتسیس و گلدموند»، سه دوره از زندگی قهرمان داستان را بازگو می کند. دوره نخست زندگی سینکلر دوران کودکی اوست که در عالم پاکی و روشنایی و اساسا در محیطی مذهبی و روحانی می گذرد. اما این مرحله با بروز بحران هایی که به سبب مواجهه با دنیایی دیگر در عالم وجود رخ می دهد، پایان می پذیرد. این دوران تقریبا سه فصل آغازین کتاب را دربر می گیرد.
دوره دوم زندگی سینکلر دوره ای است که او دنیای تاریکی و سایه وجود خویش را می شناسد و با گناه و خواهش های نفس آشنا می شود. خویشتن سپاری قهرمان داستان به این وادی تاریکی و گناه نیز به نوبه خود با بحران روبه رو می شود. سه فصل بعدی کتاب این دوره را شامل می شود.
سرانجام سومین دوره زندگی قهرمان داستان دوره ای است که او موفق می شود بین دو دنیای متضاد وجودش، بین نیک و شر، بین خودآگاه و ناخودآگاه درونش آشتی برقرار کند و به وحدت وجود و تعالی نزدیک تر شود. در فصل پایانی کتاب نیز مطابق با این واپسین دوره است.
از آنجا که نویسنده در نگارش رمان خود از مضامین کتاب مقدس نیز بهره برده، کلام و زبان او در برخی موارد یاد آور نثر و زبان کتاب مقدس است. اما این امر با نگاهی نیچه ای در آمیخته و به فرایافت های نیچه از کتاب مقدس مانسته گشته است.
دمیان را نمونه خوبی از رمان تربیتی نیز نامیده اند. اما نباید توقع داشت که این تعریف با مرزها و چارچوب گل وگشادش مطالب شایان توجهی را بر ما مكشوف کند. رمان های تربیتی از ویلهلم مایستر گوته گرفته تا کوه جادوی توماس مان و بازی مهره های شیشه ای هرمان هسه تفاوت های فراوانی با یکدیگر دارند شاید بتوان تنها اشتراک میان آنها را حکایت خط سیر تکاملی جوانی دانست که از خامی به پختگی می رسد. حتى وجود مراد یا استادی که راهبر معنوی قهرمان جوان این گونه آثار است قطعی و ثابت نیست. با این حال، آشنایی هسه به نمونه های اصیل این گونه رمانها که هویتی آلمانی و کمابیش رمانتیک دارند، در ساختار دمیان چندان هم بی تأثیر نبوده است.
بهترین ترجمه کتاب دمیان
اولین ترجمه کتاب دمیان در دهه ۴۰ توسط خسرو رضایی و انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب به چاپ رسید. مبنای این ترجمه، نسخه ترجمه فرانسوی آن بوده است. در سالهای بعد از انقلاب انتشارات جامی و علمی و فرهنگی این کتاب را تجدید چاپ کرده اند.
در دهه ۶۰ محمد بقایی ماکان (انتشارات تهران) دومین ترجمه دمیان را روانه بازار کرد و سومین ترجمه توسط عبدالحسین شریفیان و انتشارات اساطیر به چاپ رسید. هر دو ترجمه اخیر از روی نسخه ترجمه شده به زبان انگلیسی ترجمه شده اند.
جدیدترین ترجمه کتاب دمیان را رضا نجفی توسط انتشارات افق منتشر کرده است. این اولین ترجمه دمیان از متن اصلی به زبان آلمانی است. رضا نجفی چند اثر دیگر مرتبط با هرمان هسه را نیز ترجمه کرده است.
بعنوان نتیجه گیری می توان گفت مناسب ترین ترجمه کتاب دمیان، ترجمه رضا نجفی (انتشارات افق) دلیل این انتخاب ترجمه از زبان آلمانی و مهم تر از آن تسلط مترجم به ادبیات آلمان و مخصوصا آثار هرمان هسه است. ترجمه خسرو رضایی نیز می تواند انتخاب مناسی برای کتاب دمیان باشد.
کلید واژه
معرفی کتاب دمیان
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:
اثار هرمان هسه
درباره کتاب دمیان
درباره هرمان هسه
آثار هسه
بخشی از کتاب دمیان
جملاتی از کتاب دمیان
خلاصه کتاب «دمیان» هرمان هسه
منابع کتاب دمیان
ساختارشناسی کتاب دمیان
بهترین ترجمه کتاب دمیان
Reviews
There are no reviews yet.