Description
معرفی کتاب بانوی لیل نوشته محمد بهارلو
نگاهی به بانوی لیل نوشته محمد بهارلوداستان كتاب بانوی لیل از آمدن معلمی جوان به جزیره شروع می شود و ما داستان را از زبان این معلم كه سال ها بعد(در پایان داستان مشخص می شد)دوباره به جزیره باز می گردد و درصدد تكمیل نوشته هایش است پیش می ببریم.
به زودی كه وارد فضای داستانی می شویم متوجه راز قتل معلم سابق جزیره می شویم و علاقه معلم جدید به كشف راز قتل او داستان را پیش می ببرد و در این میان ژاندارمری و استواری كه آنجا خدمت می كند مرتب به كسی از اهالی جزیره مشكوك می شود و آن ها را بازداشت می كند ما در گیر و دار داستان به دختری به نام مروارید آشنا می شویم كه از مردها بیزار است و با مردانی كه زن برایشان چیزی جز تن پوشی كه می توان به راحتی تغییرش داد نیست.تمام مردهای كتاب بهارلو این خصوصیت را دارند. جز دیوانه ایی كه چندان نقشی در داستان ندارد وذكریا كه دست آخر خودش را به ژاندارمری لو می دهد و خودش را قاتل معرفی می كند و در بازداشتگاه ژاندارمری خودش را حلق آویز می كند.در فصل آخر كه فصل بازگشت دوباره معلم پس از دو دهد است ما متوجه می شویم كه قاتل اصلی ذكریا نبوده كه از سر خیر خواهی خودش را قاتل معرفی كرده بلكه قاتل اصلی مروارید دختری كه تنها با یك گاو هم دم است بوده.
رمان بانوی لیل رمان زیبایی است و نثر زیبای بهارلو، دقت او در نوشتن جملات و به كار بردن دیالوگ ها كمك كرده است تا داستان به زیبایی پیش برود و بهارلو سعی كرده است در داستان اش از كلماتی استفاده كند كه در مرز بین فراموشی و حضور قرار دارند.كلماتی كه دیرگاهی است استفاده از آنها منسوخ شده است اما هنوز معنی آنها روشن به ذهن بر می گردد.رمان بهارلو به نظر من كتابی راجع به زبان است.نقد زبان است.
ما با آدم هایی روبه رویم كه مثل آدم های شهری صحبت نمی كنند.در زبانی زنده گی می كنند كه زن هنوز در آن نقشی ندارد و همین توجه به زبان رمان را به یك رمان پست مدرن تبدیل كرده است.هر داستان در پیشبرد این هدف دچار سردرگمی است.آدم ها زود به معلم اعتماد می كنند و او را كه یك غریبه است در زبان خودشان راه می دهند و سفره دلشان را پیش او وا می كنند و به نوعی پیش او كه نقش كشیش را بازی می كند و كاشف را اعتراف می كنند و دمبال بخشش خودشانند.كسی این فكر را نمی كند كه شاید معلم جدید مثل معلم قدیم دست اش با ژاندارمری توی یك كاسه باشد. در تمام داستان كاملا مشخص است كه قاتل مروارید است.
دختری كه خودش را از اهالی دور نگه می دارد و بخش پایانی كتاب كه به نظر من بسیار زیادی است اسن موضوع را روشن می كند.حتا وقتی إكریا به عنوان قاتل معرفی می شود و می میرد خواننده مطین است كه قاتل كس دیگری است و او خودش را پیش انداخته است.اما بهارلو در فصل آخر این موضوع را حل می كند و جای هیچ پرسشی برای خواننده باقی نمی گذارد.
من خودم متوجه نشدم چرا بهارلو این كار را كرده و به خواننده باج داده است و گره ها را برایش گشوده است.نا قبل از این فصل در بین جملات و رفتارهای كاركترها مشخص بود كه یك زن او را كشته است و اینكه در پایان ملای ده به معلم میانسال، بگوید مروارید معلم را كشته بود و الان هم گو وگور شده چیز قشنگی نبود و رمان نمی تواند به سوالات زیاد دیگر كه تنها به خاطر این موضوع در ذهن ایجاد می شود پاسخ بگوید.چه چور به اتاق او رفته؟ كی رفته؟ چرا رفته؟ارتباطشان به چه صورت بوده؟چرا در بین آن همه مرد او را كشته؟و…
از پایان نچندان دلچسب كتاب كه عبور كنیم رمان بهارلو از نقد به جامعه می گریزد و تمام سعی اش این است كه تنها قصه بگوید و هرچند در این امر هم موفق بوده.اما به لایه ها لایه های زیرین ستم بر زنان نپرداخته است و به زبانی كه حتا فكر كردن را برای زنان مردانه كرده است بی توجه بوده است به زبان به عنوان كلیتی كه همه در آن به دنیا می آیند و قوانین اش را می آموزند و با همان با یكدیگر ارتباط برقرار می كنند و این كه مردان چند زن می گیرند نمی تواند این ظلم خاموش را بازنمایی كند.
بهارلو اگر این دید انتقادی و عمیق را به جامعه داشت رمانش از حد یك رمان متوسط كه خواندنی هم هست پا فراتر می گذاشت.گفتم رمانش خواندنی است و باید این را هم بگویم كه سخت خواندنی است و نوشتنی نیست و این دردی است برای این رمان كه خواننده نمی تواند آن را دوباره در ذهنش بازنویسی كند.فقط می خواند و تك صدایی بوده و یك طرفه به قاضی رفتن هم كه دیگر درد همه ی نوشته های ماست و این كتاب هم به همچنین.
آثار محمد بهارلو
کتاب سالهای عقرب و بختک بومی، عشقکُشی، بانوی لیل و عروس نیل. چند مجموعه داستان کوتاهِ باد در بادبان، حکایت آنکه با آب رفت و شهرزاد قصه بگو نیز تاکنون از او منتشر شده است. نقد کلیدر و نقد و بررسی 23 داستان از 23 نویسنده معاصر نیز در کارنامه او جای دارد.
در بخشی از کتاب سالهای عقرب میخوانیم:
اسحاق در گوشه حیاط، روى تخت سفرى، دراز کشیده بود. طاقباز، با دست تا شده زیر سر، به تکههاى بىحرکت و سربى ابر نگاه مىکرد. هربار که انگشتان زمختش را لاى موهاى مجعد نقرهگون شقیقهاش فرو مىبرد فنرهاى تخت، که خودش جاى برزنتهاى پوسیدهاش انداخته بود، به صدا درمىآمد؛ انگار ناله موشى پیر که به تله افتاده باشد.
احساس کرد بوى زُهم ماهى جمجمهاش را پُر کرده است. ملافه را تا زیر چانه بالا آورد و نفس حبس کرد تا بو را حس نکند. اما تقلاى بىفایدهاى بود. ملافه را کنار زد و نگاه کرد به قنارى. پرنده در کُنج قفس، گَل میخ بالاى پنجره، چرت مىزد. به تنهایى او دل مىسوزاند. قنارى از معدود چیزهایى بود که همراهشان آورده بودند. یک سال و نیم پیش از تبعید، پسرش قنارى را از پرنده فروشى دورهگرد خریده بود. نر بود. فکر نمىکردند زنده بماند. درست روزى که پسر قصد داشت مادهاى برایش بخرد مجبور به ترک شهر شده بود. بعد از آن، دستتنگى مجال نداد تا آرزوى پسر که حالا از خانه گریخته بود برآورده شود.
اسحاق صداى قدمهایى را پشت دیوار کوتاه حیاط شنید. صبر کرد، اما کسى در را، که ته دالان بود و او از روى تخت مىتوانست دو لته آن را ببیند، باز نکرد. زنش براى خریدن نان و آذوقه روزانه به بازار رفته بود.
هر صبح، خروسخوان، بیرون مىرفت و وقتى خورشید هره دیوار غربى حیاط را رنگ نارنجى مىپاشید برمىگشت. سماور نفتسوز را قبل از رفتن روشن مىکرد. از روى عادت قدیمى، از روزى که اسحاق مجبور بود سپیده نزده از خانه بیرون برود، صبحانه را زود مىخوردند.
محمد بهارلو
(زاده ۱۳۳۴ در آبادان) نویسنده و روزنامهنگار ایرانی است. وی نخستین داستان خود را در سال ۱۳۵۲ با عنوان گاومیش نوشت. او مدتها با نشریاتی نظیر آدینه، دنیای سخن و چیستا همکاری داشت. او سالها مدرس کارگاه داستاننویسی بوده است و در مراکز و نهادهای فرهنگی از جمله خانۀ هنرمندان ایران و مؤسسۀ پرسش، جلسات آموزشی برگزار میکرده است. مقالات بسیاری از بهارلو در زمینۀ داستاننویسی و فرهنگ عامیانه و قصههای هزارویک شب منتشر شدهاست.
کلید واژه
معرفی کتاب بانوی لیل نوشته محمد بهارلو
آثار محمد بهارلو
درباره ی محمد بهارلو
Reviews
There are no reviews yet.