توضیحات
روزنامۀ خاطرات یک آدم ناقابل نوشته جورج و ویدون گروسمیث، ماجراهای زندگی روزمرهٔ خانوادهٔ پوتر، ساکن عمارت لورِلز در هالووِی، بریکفیلدتراس را روایت میکند. رئیس خانواده، چارلز پوتر، کارمند شرکتی تجارتی در سیتیِ لندن است و همسر وفاداری بهاسم کَری و پسر جوان و بیبندوباری بهاسم (ویلی) لوپین دارد.
آقای پوتر آدم «ناقابل» حساسی است که میکوشد اصالتش با مراودههای بیحاصل با امثال نقاشهای ساختمان و شاگرد مغازهها، مستخدمها و دکاندارها و خلاصه آدمهایی که همهچیز را بهدل میگیرند، خدشهدار نشود.
همهٔ فکر و ذکرش هم این است که جوکهای خوب تعریف کند. و چون به هر قیمت و هر بدبختی دلش میخواهد تحویلش بگیرند، رفته توی کلهاش که «تنها چیزی که مرد را میسازد، نوشتن یادداشت روزانه یا روزنامهٔ خاطرات است.
شخصیت آقای پوتر در عهدی شکل میگیرد که کارمندها با قلمپَر مینوشتند و روی چهارپایهٔ بلند مینشستند و سلسلهمراتب اجتماعی بهشدت رعایت میشد. اما تغییرات اجتماعی در شرف وقوع است، کارمندهای دونپایهٔ شرکت دیگر برای مافوق خود مانند سابق احترام قائل نمیشوند و پورتر در این میان بسیار تنها و مهمور به نظر میرسد. این موضوع و آدم های بی نزاکت دور بر او، خواننده را وامی دارد با دلخوری و غضب او همداستان شود..
این کمدی محبوب لندنیها، بلافاصله پس از انتشار مورد توجه واقع شد و محبوبیتش کماکان پابرجاست.
برادران گروسمیث، در یک خانواده هنری در لندن متولد شدند و خیلی زود بازیگریو نویسندگی پیشه کردند.
جورج در ۱۸۵۴ بازیگری را آغاز کرد. تصویرهای کتاب از ویدون است، او چند نمایشنامه از جمله شب مهمانی نوشت که توجه بسیار برانگیخت، همچنین نوولی بهنام گزارشی از یک زن (۱۸۹۶)، و یک خودزندگینامه با عنوان از استودیو تا صحنه (۱۹۱۳) دارد.
روزنامهٔ خاطرات یک آدم ناقابل از سال ۱۸۹۲ تا سال ۱۹۱۹، پانزده بار تجدید چاپ شد که ۵ بار آن در سال ۱۹۱۰ بود. همچنین نمایش آن در سال ۱۹۵۴ در تئاتر هنرهای لندن، سال ۱۹۸۶ در تئاتر گریک، در سال ۱۹۹۳ در تئاتر گرینویچ، و سال ۲۰۱۱ در تئاتر رویال و دِرنگیت، بر روی صحنه رفت.
در سال ۱۹۶۴، بی بی سی از آن یک فیلم کوتاه ۴۰ دقیقهای به سبک فیلمهای صامت باستر کیتون و چارلی چاپلین با صدای یک روایتگر تهیه کرد و در سالهای ۱۹۷۹ و ۲۰۰۷ از آن سریال تلویزیونی ساخت.
سه نمایش رادیویی نیز در سالهای ۲۰۰۴، ۲۰۱۲، ۲۰۱۵ از آن اجرا شده است.
قسمت هایی از کتاب روزنامۀ خاطرات یک آدم ناقابل (لذت متن)
۶ نوامبر لوپین با من آمد شرکتمان و بعد از یک صحبت مفصل با رئیسمان آقای پرکاپ، به استخدام شرکت کارگزاری بورس و سهام جاب کلینندز و شرکا درآمد. اما بعدا خصوصی به من گفت: «این ها یک شرکت تبلیغاتی اند، خیلی رویشان حساب نمی کنم.»
بهش گفتم: «آدم محتاج حق انتخاب ندارد.» باید یادش بدهم منصفانه فکر کند. به نظرم کمی شرمنده شد. عصر رفتیم خانه کامینگز تا یک کم آتش بازی کنیم. اما ناگهان باران گرفت و همه چی خراب شد. یکی از فشفشه های من هم هرچه کردم روشن نشد.
گوینگ گفت: «پسر جون، بزنش به تخت کفشت تا در برود.» من هم چند بار کوبیدمش به تخت کفشم که یک مرتبه با صدای مهیبی منفجر شد و نوک انگشت هایم را به شدت سوزاند. بقیه فشفشه ها را دادم به پسر کوچولوی کامینگز تا روشنشان کند.
بعد یک مصیبت دیگری به بار آمد که باعث شد من کلی فحش بخورم: کامینگز برای حسن ختام یک آبشار چرخان وصل کرد به تیرک چوبی حیاط. هی هم های و هوی می کرد که هفت شیلینگ بالایش پول داده. اولش روشن نمی شد.
بعد هم که گرفت، چند بار فس فس چرخید و از حرکت افتاد. من برای این که به کار بیندازمش عصایم را آرام زدم بهش و از شانس بد، تیرک افتاد روی چمن و چمن گر گرفت. همه چنان ریختند سرم که انگار خواسته بودم خانه را آتش بزنم. این دفعه آخری است که می روم مهمانی آتش بازی. بی خود نه وقتم را تلف می کنم نه پولم را.
1-معرفی کتاب روزنامۀ خاطرات یک آدم ناقابل در یوتیوب
2- معرفی کتاب روزنامۀ خاطرات یک آدم ناقابل در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.