توضیحات
کتاب نهم نوامبر نوشتهی کالین هوور، داستان عاشقانه و پر رمز و راز نویسندهای جوان و دختری به نام فالون را روایت میکند، دختری که تبدیل به فرشتهی الهام او میشود تا به نوشتن ادامه دهد. کالین هوور یکی از محبوبترین و پرفروشترین نویسندگان آمریکا است که در این داستان نیز شما را غافلگیر میکند.
خلاصهای از کتاب نهم نوامبر:
فالون دختر جوانی است که با پدر خود رابطهی چندان خوبی ندارد؛ چرا که با زنان متعددی ارتباط دارد. فالون به رغم مشکلات خانوادگی ارتباط خود را با پدرش حفظ کرده و با او در رستورانی قرار گذاشته است. در میانهی شام به صورت ناگهانی بِن که رماننویس جوانی است خود را به عنوان دوست پسر فالون معرفی میکند و فالون هم پس از گذراندن شوک اولیه با او همراهی میکند و این مسئله منجر به تعجب پدرش میشود. پس از این ماجرا، فالون و بِن یک روز کامل را با هم میگذرانند و قرار میشود تا هر سال نهم نوامبر با هم دیداری داشته باشند.
در کتاب نهم نوامبر (November 9) آشنایی بِن با شخصیت فالون منجر به بهبود شرایط او میشود و در حقیقت فالون تبدیل به منبع الهامی برای وی میگردد تا اثر جدید خود را خلق کند. این دیدارها تا چندین سال ادامه پیدا میکند و فالون در نهایت به انگیزهی اصلی بِن پی میبرد و از اسرار او پردهبرداری میکند.
اهمیت کتاب نهم نوامبر در چیست؟
کالین هوور (Colleen Hoover) در این کتاب شما را با دختری به نام فالون آشنا میکند، دختری که تا مدتها در گوشهی ذهن شما میماند و به هنگام خواندن داستان به بن حق میدهید که این چنین مجذوب شخصیت فالون شود. از طرف دیگر، بخش عمدهی کتاب دیالوگمحور است و بین دو شخصیت اصلی داستان گفتوگوهای جذابی شکل میگیرد که شما را تا پایان داستان با خود همراه میسازد.
کالین هوور را بیشتر بشناسیم:
کالین هوور در سال 1979 در کشور آمریکا به دنیا آمده است. وی در 21 سالگی ازدواج کرده و هم اکنون سه فرزند دارد.
هوور از سال 2011 با تشویق اطرافیانش نویسندگی را آغاز کرد و از آن سال تا به امروز آثار بسیاری را منتشر کرده است که همگی در زمرهی پرفروشترین آثار نیویورک تایمز بودهاند. کالین هوور در این ایران هم نویسندهی مشهوری محسوب میشود و از میان آثار او میتوان به مواردی همچون اسیر سرنوشت، حقیقت، همه خوبیهایت و… اشاره کرد.
در بخشی از کتاب نهم نوامبر میخوانیم:
یه بار دیگه به تصویر خودم توى آینه نگاه مىکنم. دو سال پیش بلندى موهام فقط تا سر شونههام و چتریاى کوتاهم تا روى پیشونیم بود، ولى توى این دو سال موهام کلى بلند شده. این بلندى بدون دلیل نبوده. انگشتامو آروم از لابهلاى موهاى بلند و تیرهاى که سمت چپ صورتمو پوشوندن رد مىکنم. آستین دست چپمو تا مچ پایین مىکشم و یقهام رو بالا میدم تا گردنمو تا حد امکان بپوشونم.
اینطورى زخما رو نمیشه به این راحتیا دید. الآن دیگه مىتونم ظاهر خودمو توى آینه تحمل کنم. قبلا فکر مىکردم دختر زیبایى هستم، ولى حالا موها و لباسام تقریباً کل بدنمو پوشوندن.
صداى سیفون توالتو میشنوم و سریع مىچرخم و قبل از اینکه اون زن از کابین بیرون بیاد، میرم سمت در خروجى. اغلب اوقات، هر کارى مىکنم تا با آدما روبهرو نشم. نه فقط به خاطر اینکه مىترسم به زخمام خیره بشن. بیشتر به این دلیل که بهم خیره نمیشن.
مردم به محض اینکه صورتمو مىبینن، سریع نگاهشونو مىدزدن، چون مىترسن بىادب به نظر برسن. خوب مىشد اگه یکى براى یه بارم که شده به چشمام نگاه مىکرد و بهم خیره مىشد. از آخرین بارى که این اتفاق افتاده، خیلى وقته که گذشته. از اینکه اعتراف کنم دلم براى توجهى که قبلا از آدما مىگرفتم تنگ شده متنفرم، ولى واقعیت اینه که دلم تنگ شده. خیلى زیاد.
بخشی دیگر از کتاب نهم نوامبر:
مردیکه توی غرفه پشت سرِ پدرم نشسته بود، از جاش بلند میشه و حواسمو به کل پرت میکنه. سعی میکنم قبل از اینکه به سمت ما برگرده موهامو بریزم روی صورتم، ولی دیگه خیلی دیره. اون دوباره بهم خیره شده.
لبخندی که قبلا بهم زده بود هنوزم روی صورتش جا خوش کرده، اما این بار نگاهمو ازش نمیگیرم. در واقع، اون داره میاد سمت غرفه ما و من نمیتونم نگاهمو از نگاهش بگیرم. قبل از اینکه بتونم واکنشی نشون بدم، میاد و کنارم روی نیمکت میشینه.
خدایا. داره چیکار میکنه؟
میگه: «عزیزم، ببخشید دیر کردم» و دستشو دور شونههام میپیچه.
اون الآن بهم گفت عزیزم؟ یه آدم غریبه همین الآن دستشو گذاشت روی شونههام و بهم گفت عزیزم.
اینجا چه خبره؟
به پدرم نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم این اتفاق یه جورایی زیرِ سرِ اونه، اما اونم داره با سردرگمی بیشتری به غریبهای که کنارم نشسته نگاه میکنه.
وقتی احساس میکنم لبای مرد غریبه موهامو لمس میکنه، بدنم زیر بازوی مردونهاش از تعجب خشک میشه.
زیر لب میگه: «لعنت به ترافیک لسآنجلس.»
یه آدم غریبه همین الآن موهامو بوسید.
اینجا واقعآ چه خبره؟
مرد غریبه دستشو به سمت پدرم میگیره و میگه: «من بِن۸ هستم. بنتون جیمز کسلِر۹. دوستپسر دخترتون.»
دوستپسر… چی؟
پدرم باهاش دست میده. مطمئنم دهنم ناخودآگاه از تعجب باز مونده، برای همین بلافاصله میبندمش. نمیخوام بابام بفهمه این مردو به هیچ وجه نمیشناسم و البته نمیخوام این آقای بنتون فکر کنه اونقدر از توجهش خوشم اومده که فکم از تعجب داره زمینو لمس میکنه. فقط اینطوری بهش نگاه میکنم، چون… خب… چون معلومه که این غریبه یه دیوونه به تمام معناست.
بن دست پدرمو رها میکنه و راحت به پشتی نیمکت تکیه میده. بعد آروم چشمکی بهم میزنه و کمی نزدیک میشه و دهنشو اونقدر به گوشم نزدیک میکنه که هر آن ممکنه ازم مشت بخوره.
آروم توی گوشم زمزمه میکنه: «فقط باهام هماهنگ باش.» بعد همون طور که هنوز داره لبخند میزنه، عقب میشینه.
فقط باهام هماهنگ باش؟
اینجا چه خبره؟ کلاس خصوصی بداههگویی؟
کتاب های مرتبط 9 نوامبر
1- معرفی کتاب 9 نوامبر در یوتیوب
2- معرفی کتاب 9 نوامبر در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.