توضیحات
معرفی کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم اثر پائولو کوئیلو
کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم، رمانی نوشته ی پائولو کوئیلو است که اولین بار در سال 1994 منتشر شد. عشق دوران نوجوانی به ندرت به سرانجام می رسد اما چه اتفاقی می افتد وقتی دو عاشق جوان بعد از یازده سال دوباره به یکدیگر بازگردند؟ گذر زمان، پیلار را به زنی قوی و مستقل تبدیل کرده و دوست قدیمی اش نیز اکنون، یک مربی معنوی خوشتیپ و جذاب شده است.
یلار در طول این سال ها به خوبی یاد گرفته که چگونه احساساتش را سرکوب کند و دوستش نیز، برای رهایی از مشکلات و نگرانی ها به مذهب پناه آورده است. آن ها اما اکنون دوباره در کنار هم هستند و در مسیری پرمشکل و سخت، همسفر یکدیگر شده اند. در روستایی کوچک در فرانسه و در کنار آب های رودخانه ی پیدرا، رابطه ای خاص و قدیمی به واسطه ی بزرگترین سوالات زندگی مورد امتحان قرار می گیرد.
پائولو کوئیلو دسوزا، زاده ی 24 آگوست 1947، ترانه سرا و رمان نویس برزیلی است.کوئیلو از اوایل دوران نوجوانی قصد داشت که نویسنده شود. درون گرایی و سرکشی های کوئیلو در 17سالگی، والدینش را بر آن داشت تا او را در یک آسیاشگاه روانی بستری کنند. او قبل از مرخص از شدن در بیست سالگی، سه بار از این آسایشگاه فرار کرد.کوئیلو در سال 1982 اولین کتاب خود را منتشر کرد که به موفقیت چندانی نرسید اما با انتشار کتاب کیمیاگر، نام او بر سر زبان ها افتاد.
معرفی کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
پائولو کوئلیو ( – ۱۹۴۷)، نویسنده معاصر برزیلی است.
رمانهای او بین عامه مردم در کشورهای مختلف دنیا پرطرفدار است.
«کنار رودخانه پیدرا نشستم وگریه کردم» داستان دختری است که بعد از سالها معشوقه دوران کودکی خود را پیدا میکند اما او دچار تغییرات زیادی شده و خود را درگیر جلسات و مراسم هایی در مورد مادر طبیعت و مذهب کرده است.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
«کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم. هوای زمستانی اشک های روی گونه هایم را سرد کرد و اشکهایم در آب های سردی که از کنارم می گذشتند، جاری شد. در جایی، این رودخانه به رودخانه ی دیگری می پیوندد تا سرانجام دور از قلب و چشم من، همه شان به دریا بریزند.
باشد که اشک های من تا دور دست بروند تا عشق من هیچ گاه در نیابد روزی برای او گریستم. باشد که اشک های من تا دور دست بروند تا من بتوانم رودخانه پیدرا و همه آنچه را که روزی در کنار هم داشتیم فراموش کنم.
باید جاده ها، کوه ها و دشتهای رویاهایم را فراموش کنم. رویاهایی که هیچ گاه به حقیقت نمی پیوندند.
او گفت: زندگی کن. یادآوری خاطرات کار افراد مسن است».
کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم،
کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم (By the River Piedra I Sat Down and Wept)، اولین بار در سال 1994 منتشر شد. عشق و علاقههای دوران نوجوانی به ندرت به سرانجام میرسند اما چه اتفاقی میافتد زمانی که دو عاشق جوان بعد از یازده سال دوباره به یکدیگر برمیگردند؟
شخصیت اصلی داستان، پیلار از زندگی یکنواخت خود خسته شده و در جستجو مفهوم والاتری از زندگی است. او در گذر زمان به زنی قوی و مستقل تبدیل شده و دوست و معشوقهی قدیمیاش نیز، یک مربی معنوی خوشتیپ و جذاب شده است. پیلار در طول این سالها به خوبی یاد گرفته که چگونه احساساتش را دفع کند و دوستش نیز، برای دور شدن از مشکلات و نگرانیها به مذهب روی آورده است.
اما حالا دوباره در کنار هم هستند و در مسیری پرمشکل و سخت، همسفر یکدیگر شدهاند. در روستایی کوچک در فرانسه و در کنار آبهای رودخانهی پیدرا، رابطهای خاص و قدیمی به واسطهی بزرگترین سوالات زندگی مورد امتحان قرار میگیرد. این ملاقاتها زندگی پیلار را سراسر دگرگون میسازد. در این کتاب، قدرت معجزه، ایمان و شفای روحانی به شکل برجستهای خودنمایی میکند و مخاطب را سخت تحت تاثیر قرار میدهد. عشق یعنی با دیگری یگانه شدن، و جرقه خدا را در دیگری یافتن که اشکهای پیلار در کنار رود پیدرا ما را به سوی این یگانگی رهنمون میشود.
پائولو کوئیلو (Paulo Coelho)، نویسنده برزیلی و بیشک اثرگذارترین نویسندهی معاصر دوران ماست که در اغلب کتابهایش به موضوع عشق و ایمان میپردازد. رمانهای او بین مردم عامه در کشورهای گوناگون دنیا معروف است. رمان کیمیاگر مشهورترین کتاب او، یکی از رمانهای بسیار پرفروش دههی پایانی قرن بیستم جهان است.
در قسمتهایی از کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم میشنویم:
«افسانهها میگفتند که هر کس در این رود خانه اشک بریزد، اشکهایش در رودخانه تبدیل به سنگ میشود و او آرزو کرده بود که کاش میشد قلبش را از سینه در آروده و به ته رودخانه میانداخت تا تبدیل به سنگ شود.»
«کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم. هوای زمستانی اشکهای روی گونه هایم را سرد کرد و اشکهایم در آبهای سردی که از کنارم میگذشتند، جاری شد. در جایی، این رودخانه به رودخانهی دیگری میپیوندد تا سرانجام دور از قلب و چشم من، همهشان به دریا بریزند.»
«باشد که اشکهای من تا دور دست بروند تا عشق من هیچ گاه در نیابد روزی برای او گریستم. باشد که اشکهای من تا دور دست بروند تا من بتوانم رودخانه پیدرا و همه آنچه را که روزی در کنار هم داشتیم فراموش کنم. باید جادهها، کوهها و دشتهای رویاهایم را فراموش کنم. رویاهایی که هیچ گاه به حقیقت نمیپیوندند. او گفت: زندگی کن. یادآوری خاطرات کار افراد مسن است.»
«عشق به یک مادهی مخدر میماند، در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم مطلق به آدم دست میدهد، روز به روز بیشتر میخواهی، هنوز معتاد نیستی اما از آن احساس خوشت میآید و فکر میکنی میتوانی در اختیار خودت داشته باشی، چند دقیقه به معشوق میاندیشی و بعد سه ساعت فراموشش میکنی. اما کمکم به آن شخص عادت میکنی و کاملاً به او وابسته میشوی، حالا دیگر سه ساعت به او فکر میکنی و دو دقیقه فراموشش میکنی. اگر در دسترس تو نباشد، همان احساسی را داری که معتادهای خمار دارند.
معتاد برای به دست آوردن مواد، تن به هر کاری میدهد و تو هم حاضری به خاطر عشق دست به هر کاری بزنی. پس تنها باید به کسی عشق بورزیم که میتوانیم او را در کنارمان داشته باشیم»
«همهی روایات عشق یکساناند. و این یک روایت عاشقانه است. عشق شباهت زیادی به یک سد دارد: اگر شکاف کوچکی در آن ایجاد شود که آب قطره قطره بتواند از آن عبور کند، این قطرات رفته رفته همهی سد را فرو میریزند، و هیچکس قادر نخواهد بود نیروی آب را مهار کند. عشق دام است. مانند مواد مخدر است.
ابتدا احساس رهایی میکنی، بعد همان طور که بیشتر میخواهی فکر کنی میتوانی کنترلاش را داشته باشی، ناگهان میبینی عادت کردهای، وابسته شدهای. اگر نباشد، خماری و برای به دست آوردنش هر کاری حاضری بکنی.»
«گویی فکرم را خوانده باشد، از آن سوی میز لیوانش را بالا گرفت: «به سلامتی عشق» او هم کمی مست شده بود. تصمیم گرفتم از فرصت استفاده کنم. «به سلامتی خردمندان که میفهمند بعضی عشقها، حماقتهای کودکانه هستند» پاسخ داد: «کسی که خردمند است، تنها به این خاطر خردمند است که عشق میورزد و کسی که احمق است، تنها به این خاطر احمق است که فکر میکند میتواند عشق را بفهمد»»
1- معرفی کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم در یوتیوب
2- معرفی کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.