توضیحات
معرفی کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات
کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات اثری از مارک براکت است که با ترجمه نهال سهیلیفر در انتشارات میلکان به چاپ رسیده است. این کتاب درباره به کارگیری قدرت احساسات برای کمک به رشد و شکوفایی سخن میگوید.
درباره کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات
همه ما کموبیش بهطور مداوم احساسات گوناگون داریم، هر لحظه که بیداریم (حتی در زمان خوابمان) بدون اینکه احتیاج به تأیید و اجازه کسی داشته باشیم. حس نکردن مانند فکرنکردن است یا نفس نکشیدن. تا این اندازه غیرممکن. احساسات ما بخش بزرگ وحتی شاید بزرگترین بخش عواملی هستند که ما را به انسان تبدیل میکنند.
اما در زندگی جوری وانمود میکنیم که انگار خلاف این است. احساسات حقیقمان میتوانند آشفته، ناجور، گیجکننده و حتی اعتیادآور باشند. آنها باعث میشوند که ما در برابر دیگران آسیبپذیر، بیپناه و عریان باشیم؛ دست به انجام کارهایی بزنیم که آرزو میکنیم ایکاش هیچوقت انجام نمیدادیم. جای تعجب نیست که بعضی اوقات احساساتمان موجب هراس مان میشوند؛ چون به نظر خیلی خارج از کنترل میرسند.
بیشتر اوقات ما تمام تلاشمان را میکنیم که احساسات را انکار یا پنهان کنیم، حتی از خودمان. نگرش و رفتار ما به احساسات به فرزندانمان نیز سرایت میکند؛ فرزندانی که با الگوبرداری از ما، والدینشان و معلمانشان، نحوه برخورد با احساسات را میآموزند. بچههایمان پیامی که میفرستیم را خوب و واضح دریافت میکنند؛ بنابراین طولی نمیکشد که آنها نیز از ما میآموزند حتی ضروریترین پیامهایی را که از اعماق وجودشان دریافت میکنند سرکوب کنند؛ همانطور که ما همزمانی انجام این کار را آموختیم. بدین طریق ما اجازه احساسکردن را از خودمان و همینطور از دیگران سلب میکنیم. سختیها را تحمل میکنیم، روی احساساتمان سرپوش میگذاریم و آنها را خفه میکنیم، و گاهی ازخودبیخود میشویم.
مارک براکت که سالهای عمر خود را صرف مطالعه روی موضوع احساسات نموده و از طریق تحقیقات دانشگاهی و بسیاری از تجربیات زندگی واقعی، خصوصاً در حیطه آموزش، شاهد صدمات هولناکی در زمینه احساسات به مردم بوده است در کتاب هنر همهفنحریفشدن در احساسات سعی دارد شما را مجاب کند پنهان کردن و به زبان نیاوردن احساسات چه ضربههای بدی به شما و زندگی تان خواهد زد. او در کتابش به شما میآموزد که چگونه به خود اجازه احساس کردن بدهید، چطور اطلاعاتی را که لازم دارید از احساسات خود دریافت کنید و چطور دانشمند احساسات خود شوید.
او در کتابش کهارتهایی ۵ مرحلهای را برای شناخت احساسات و مدیریت انها معرفی و تشریح کرده است.
درباره مارک براکت
دکتر مارک براکت سرپرست و بنیانگذار مرکز هوش هیجانی ییل و استاد مرکز مطالعات کودک در دانشگاه ییل است. مارک ۱۲۵ مقاله علمی درباره نقش احساسات و هوش هیجانی در یادگیری، تصمیمگیری، خلاقیت، روابط، سلامتی و عملکرد به چاپ رسانده است.
او توسعهدهنده ارشد شیوه پنجمرحلهای است؛ یک رویکرد سیستمیِ مبتنی بر شواهد برای یادگیری اجتماعی و عاطفی که توسط بیش از دوهزار مهدکودک تا دبیرستان در سراسر ایالات متحده و سایر کشورها اتخاذ شده است.
مارک جوایز متعددی دریافت کرده و عضو هیئتمدیره گروه همکاری برای یادگیری آکادمیک، اجتماعی و عاطفی است. او همچنین بنیانگذار اوجی لایف لب هم است که سیستم یادگیری دیجیتال هوش هیجانی برای شرکتهاست. مارک بهطور منظم به شرکتهایی نظیر فیسبوک، مایکروسافت و گوگل مشاوره میدهد تا اصول هوش هیجانی را در آموزش کارکنان و طراحی محصولشان بگنجانند.
بخشی از کتاب هنر همهفنحریفشدن در احساسات:
بگذارید این فصل را با سؤالی کمی متفاوتتر آغازکنیم: من چه احساسی دارم؟
یا دقیقتر اینکه چه احساسی داشتم؟
وقتی سیزده ساله بودم و هر روز قربانی قلدریها و زورگوییهای بچههای مدرسه میشدم، پدرم مجبورم کرد هنرهای رزمی انجام بدهم که من را سرسخت باربیاورد. خودش مردی قوی اهل محله برانکس۹۸ بود و میخواست من هم شکل او بشوم (حالا مدت مدیدی میشود که کمربند مشکی درجه پنج هاپکیدو، یکی از هنرهای رزمی کرهای، را دارم؛ اما هنوز باعث نشده آدم سرسختی باشم).
آن موقعها اصلاً اهل ورزش نبودم، اما مصمم بودم پدرم را خوشحال کنم، درنتیجه این ورزش را امتحان کردم. طولی نکشید که داشتم برای گرفتن کمربند زرد هم آماده میشدم. بهمدت سه ماه هر روز تمرین کردم و بعد به معنای واقعی کلمه به مربیام التماسکردم تا بگذارد زودتر از موعد امتحان بدهم.
روز امتحان بالاخره فرا رسید. باید یک سری حرکات، ضربات پا، مشت، سدکردن و دفاعشخصی انجام میدادم. آنقدر مضطرب بودم که حتی نمیخواستم مادرم در باشگاه باشد، برای همین در ماشین منتظرم ماند.
و بعد هم در امتحان رد شدم.
از باشگاه زدم بیرون، در ماشین را باز کردم، سوار شدم و شروع به دادوهوار کردم: «ازتون متنفرم، دیگه هیچوقت هاپکیدو کارنمیکنم! من یه بازندهام! هیچوقت نباید میذاشتین برم! میدونستین که هیچوقت درست یادش نمیگیرم! تازه فردام نمیرم مدرسه!» کاملاً کنترلم را از دست دادم.
خیلی خب، من چه احساسی دارم؟
وقتی در طی برنامههایم، این ماجرا را بازی میکنم و از حضار نظرشان را میپرسم، اکثراً پاسخشان خشم و ناامیدی، خجالت و تحقیر است. مسلماً تمام اینها فرضیاتی منصفانه و با قضاوت از روی رفتارم هستند، اما در واقعیت، آنها فقط دارند حدس میزنند. تمام آنچه حضار برای قضاوتکردن در اختیار دارند، شمّ خودشان از دادوفریادهای من است.
آنها مرتکب یکی از این دو سوگیری انتساب احتمالی میشوند: یا تنها براساس رفتار من استنباط میکنند که چه احساسی دارم و یا بسته به اینکه خودشان ممکن بود در این شرایط چه حسی داشته باشند، احساسات من را نامگذاری میکنند.
در این لحظه نمیتوانیم این افراد را دانشمند احساسات بدانیم. چون آن قدر اطلاعات ندارند که بگویند من چه حسی داشتم و چرا، و هیچکاری هم برای فهمیدن این موارد انجام ندادهاند. ما بزرگسالان معمولاً بر این باوریم که زندگی عاطفی بچهها نسبت به زندگی عاطفی خودمان کمتر دچار پیچیدگی و بههمریختگی است، اما اینطور نیست؛ در واقع، گاهی کاملاً عکس این قضیه است.
اکنون خودتان را جای مادرم بگذارید. او در ماشین منتظر من نشسته، دعا دعا میکند که برای عزت نفسم هم که شده، در امتحان قبول شوم. نگاهش به در باشگاه است و سعی دارد همینطور که از آن خارج میشوم، زبان بدن من را بخواند.
و بعد با دادوقال من روبهرو میشود. حتی اگر قصدش را هم داشت که بفهمد چرا این همه احساسات وحشتناک بر من غلبه کرده است، خشم و عصبانیت من مانع از مقصود خوبش شد. عصبانیت من عصبانیت او را تحریک کرد و در نتیجه برگشت و سرم داد زد: «اینقدر سر من دادوبیداد نکن! چطور جرئت میکنی اینجوری با من صحبت کنی! همین الان تمومش کن! صبر کن به بابات بگم چطوری با من رفتار میکنی»!
این رفتار آن چیزی نبود که در آن لحظه احتیاج داشتم؛ اما عادت کرده بودم از پدر و مادرم چنین رفتارهایی ببینم. داستان این نیست که نمیخواستند بهتر عمل کنند؛ داستان این است که نمیدانستند چطور باید این کار را بکنند.
آنها همانطوری با من رفتار میکردند که احتمالاً در بچگی با خودشان رفتار شده بود. درد چیز خوشایندی نیست، بنابراین امتناع از اعتراف به احساسات ناخوشایندِ کودکی یا ناتوانی در کنار آمدن با آنها، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
آن لحظه دقیقاً به چه چیزی احتیاج بود؟ خب، ممکن است بگویید «درک» و حق با شماست؛ اما دقیقاً سعی در درککردنِ چه چیزی داریم؟ و چطور باید این کار را انجام بدهیم؟
از میان تمام پنج مهارتی که برای تبدیلشدن به دانشمند احساسات احتیاج است، بهدستآوردن این مهارت دشوارتر از همه است. در فصل گذشته، درمورد اهمیت شناسایی احساس خود و تشخیص کلیِ وضع عاطفی دیگری، در یک نگاه یا پس از گذشت اندک زمانی، مطالبی را آموختیم و با این کار اولین گام مهم به سمت سلامت عاطفی را برداشتیم.
آثار مارک براکت
جادوی احساس
اجازه احساس: قفل قدرت Em را باز کنید
اجرای آموزش های اجتماعی و عاطفی
راهنمای عشق و روابط سواد عاطفی در دوره راهنمایی
بخشهایی دیگر از کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات:
برای کسی مهم نیست شما چقدر میدانید تا زمانی که بالاخره بفهمند چقدر اهمیت قائل هستید. افکار منطقی هیچگاه بهمانند احساسات، خلاقیت افراد را تحریک نمیکنند. احساسات منفی عملکردی سازنده دارند: کمک میکنند توجهتان متمرکزتر شود. احساس شادی این کار را نمیکند، بلکه احساس ناراحتی است که ما را کمک میکند از پس شرایطی دشوار بربیاییم. بیماری عاطفی یعنی اجتناب از واقعیت به هر قیمتی. ما با استعداد ذاتی برای تشخیص اینکه خودمان یا دیگری چه حسی و به چه دلیل داریم به دنیا نمیآییم. همه باید این مهارت را یاد بگیریم. تابهحال شده است به حرف دلتان گوش کنید و تصمیم بدی بگیرید؟ و وقتی اوضاع بد از آب درآمد به پیشانیتان بزنید و با خود بگویید: «چهکار احمقانهای بود! چی داشتی با خودت فکر میکردی؟» شاید در یک لحظه، لغزش فکری داشتید یا استدلالتان ضعیف بود. وقتی به گذشته نگاه میکنید، چیزی را که از قلم انداختید واضح میبینید. فقط باید امیدوار باشید که برایتان تجربه شده باشد. آرزوی معقولانهای است؛ اما درسی که گرفتید چه بود؟ ما بر این باوریم که توانایی استدلال و تفکر منطقیمان برترین قدرت ذهنیمان، حتی برتر از جنبهی عاطفی سرکشمان، است. این چیزی نیست جز ترفندی که مغزمان به ما میزند، چون در اصل احساسات ما تأثیرات عظیمی بر عملکرد ذهن ما میگذارند که اغلب ناخودآگاه هستند. این حقیقت بهخصوص در فرایند تصمیمگیری خیلی واضحتر است. مثالهای بارزی وجود دارد از اوقاتی که احساسات بهتنهایی تعیینکنندهی اعمالمان هستند. اگر ترس از پرواز داشته باشیم، با وجود پرخطر بودن، با ماشین تا مقصدمان رانندگی میکنیم. گاهی تحتتأثیر شور و اشتیاق و هواوهوس، ممکن است قید مراقبت و پیشگیری از بیماریهای مقاربتی یا بارداری ناخواسته را بزنیم. اما تأثیر احساسات فرای اینها است. اکثر تصمیمات تلاشهایی برای پیشبینی پیشامدهای آینده هستند: ما بایستی این خانه را بخریم. من نمیخواهم این شغل را قبول کنم. پاستا انتخاب بینظیری است. در هر مورد، ما تمام گزینهها را در نظر میگیریم و دست آخر گزینهای را انتخاب میکنیم که بهاحتمال زیاد پیشامد دلخواه ما را در پی دارد؛ حداقل به لحاظ تئوری. در حقیقت احساسات، تا حد زیادی، تعیینکنندهی اعمالمان هستند. اگر حس مثبتی داشته باشیم، مثلاً اعتما به نفس، خوشبینی و خرسندی، درمورد کاری که بایستی انجام دهیم به یک نتیجه میرسیم و اگر حس منفی داشته باشیم، مثلاً اضطراب، خشم یا ناراحتی، تصمیممان ممکن است کاملاً فرق کند؛ هرچند که با همان مجموعه حقایق سروکار داشته باشیم. آدمهایی هستند که در خانوادههایی بزرگ شدهاند که مسائل و مشکلات روزمره عاطفی در آنها نادیده گرفته شده است چون هیچ یک از اعضا بلد نبودند چطور در مورد این مسائل یا مشکلات صحبت کنند. یا برای حل کردنشان دست به کار شوند. حتی اگر زندگی تراژیکی را هم تجربه نکرده باشید ممکن است حس کنید کسی غیر از خودتان به احساسات و عواطفتان اهمیت نمیدهد. واکنش من در برابر شرایط، این طور بود: به احساساتم بیحس و بیتفاوت شدم در حالت قرنطینه احساسی قرار داشتم در وضعیت تلاش برای بقا. هر زمان که جلسهای را با گروهی از افراد برگزار میکنم در ابتدا از آنها میخواهم که چند دقیقه به احساسی فکر کنند که همان لحظه دارند سپس از آنها میخواهم احساساتشان را برای بقیهمان توصیف کنند. صحبتهایشان چیزهای زیادی را آشکار میکند نه لزوماً در مورد عواطف و احساساتشان بلکه در مورد اینکه چقدر صحبت کردن راجع به زندگی عاطفی برایمان سخت است. اینجاست که متوجه میشویم حتی برای توصیف احساساتمان با جزئیات مفید از واژگان لازم برخوردار نیستیم. سه چهارم افراد به سختی کلمات احساسی پیدا میکنند وقتی هم به کلمهای میرسند آن کلمه گویای تمام احساساتشان نیست. زندگی ما پر است از عواطف و احساساتی مانند ناراحتی، ناامیدی، اضطراب، رنجیدگی، اشتیاق و حتی آسودگی. اغلب اوقات این احساسات مشکل ساز میشوند و سر راه زندگی پرمشغله ما به شکل موانعی سبز میشوند و یا حداقل این، چیزی است که به خودمان میگوییم بنابراین نهایت تلاشمان را برای نادیده گرفتنشان میکنیم. احساسات، نوعی اطلاعات هستند شبیه گزارشهای خبری از درون روانمان که پیامهایی را راجع به آنچه درون هر شخص منحصر به فرد یعنی هرکدام از ما رخ میدهد، ارسال میکنند. این پیامها در واکنش به رویدادهای مختلف درونی و بیرونی است که تجربه میکنیم. ما باید به این اطلاعات دسترسی پیدا کنیم و بفهمیم که این احساسات به ما چه میگویند. بدین طریق میتوانیم آگاهانهترین تصمیمها را بگیریم.
کلید واژه:
معرفی کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات
درباره کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات
درباره مارک براکت
بخشهایی دیگر از کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات
آثار مارک براکت
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.