توضیحات
همزاد نوشته فئودور داستایفسکی(۱۸۸۱-۱۸۲۱) نویسنده برجسته روس است.
این کتاب که دومین رمان داستایوسکی است، در سال ۱۸۴۶ منتشر شد.
قهرمان داستان، گولیادکین، یک کارمند دولت است که تلاش دارد از سلسله مراتب اداری فراتر رود و شأنی فراتر از جایگاه کارمندی برای خود ایجاد کند.
او در آغاز داستان سوار یک کالسکه مجلل میشود که برای یک روز کرایه کرده است، کالسکهای که شرحش با توصیفاتی عاشقانه بیان میشود.
گولیادکین درست همان زمانی که در اوج عظمت خود بر کالسکه به عابران دست تکان میدهد، دو همکار جوان خود را که نیمی از سن او ولی رتبهای برابر با او دارند را میبیند و سریع به گوشهای از کالسکه پناه میبرد.
ترس از تلاقی شخصیت کارمندیاش با آن آرمانی که بر کالسکه سواری میکند او را در کابوسی قرار میدهد.
کابوسی که او را به درون گردبادی از شک و سوظن پرتاب میکند و تا انتهای داستان او را به این سو و آن سو میبرد.
گولیادکین حاصل هوای مرطوب و مهآلود و غمافزای پترزبورگ است و از آن بیشتر زاده محیط پرتشنج اداره و نظام قهار و جبار اداری و سلسلهمراتبی که با آن همراه است و از نظام ارتشی چیزی کم ندارد.
قسمت هایی از متن کتاب همزاد
حالا دیگر آقای گولیادکین کمترین تردیدی نداشت که دیگر در سرزمین رویاها نیست، بلکه در شهر پترزبورگ و در آپارتمان خود در طبقه ی چهارم ساختمان بزرگ در شستیلا و چنی به سر می برد.
پس از این کشف مهم چشمانش را با حالتی عصبی بست، انگار افسوس می خورد که از سرزمین رویاهایش بیرون آمده است. دلش می خواست برای یک دقیقه هم که شده به آنجا بازگردد.
اما یک دقیقه بعد با یک خیز از رختخواب بیرون جست. احتمالا فورا افکار پریشان خود را رها کرد. مستقیم به سمت آینه ای که روی قفسه بود، رفت.
گرچه چهره ی خواب آلود و سر نسبتا تاسش در نظر اول چندان جلب توجه نمی کرد، اما صاحبش از آنچه در آینه می دید، راضی بود.
ساعت نزدیک هشت بود که مشاور صاحب عنوان، یاکوف پتروویچ گولیادکین از خواب طولانی بیدار شد.
خمیازه کشید، بدنش را کش و قوسی داد و سرانجام چشمانش را کاملا باز کرد. دو دقیقه بی حرکت در رختخواب ماند، گویی کاملا مطمئن نبود که بیدار شده یا هنوز خواب است.
درمورد حقیقی یا رویایی بودن آنچه در اطرافش بود، تردید داشت.
شاید آنچه می دید ادامه ی رویاهای درهم و مغشوش وی بود. به هر حال خیلی زود حواس و درک عادی روزانه ی خویش را بازیافت.
دیوارهای سبز کثیف دودزده و غبارگرفته ی اتاق کوچک، قفسه ها و صندلی های چوبی، میز قرمزرنگ و کاناپه ی چرمی قرمز با گل های سبز ریز بر روی آن و لباس هایی که شب گذشته باشتاب روی آن کپه کرده بود با نگاهی آشنا به او می نگریستند.
آقای گالیادکین همچنان درجا ایستاده، چشمش به دنبال او بود. اما رفته رفته به خود آمد. با غیظ در دل گفت: «یعنی چه؟ چه شده؟ یعنی من واقعا دیوانه شده ام؟»
درباره ی نویسنده ی کتاب همزاد: فیودور داستایفسکی
«فیودور داستایفسکی» Fyodor Dostoyevsky که بانامهای مختلف فیودور یا فئودور میخایلاویچ داستایفسكی، فیودور داستایوسکی یا فئودور داستایوفسکی در فارسی شناختهشده است از برجستهترین نویسندگان قرن نوزده است. او در نوامبر سال 1821 در مسکو متولد شد و تحصیلاتش را در دانشکدهی نظامی به سرانجام رساند.
او در جوانی مدتی را در وزارت جنگ مشغول به کار بود ولی علاقهاش به نوشتن و تمام شدن سهمالارث پدریاش سبب شد او به کار ترجمهی آثار بینالملل روی بیاورد.
«داستایفسکی» اثر «اوژنی گرانده» را از مجموعهی «کمدی انسانی» نوشتهی «اونوره دو بالزاک» را در جوانی ترجمه کرد و دو کتاب «بیچارگان» و «همزاد» را نوشت.
او در آن زمان به تأثیر از شرایط نابسامان جامعهی شوری وارد محفل روشنفکران شد که به دلیل نفوذ یک جاسوس دستگیر شد.
مجازات او ابتدا اعدام بود ولی پس از مدتی به خدمات سربازی در سیبری تغییر کرد.
او در آن زمان هم از نوشتن دست نکشید و آثار متعددی را به نگارش درآورد.
«فیودور داستایفسکی» پس از بازگشتش به مسکو مدتی را بهعنوان روزنامهنگار مشغول به کار شد و سفر به اروپا را آغاز کرد.
او زمانی را که در اروپا سکونت داشت به قماربازی مشغول شد که به دنبال آن روزگار فقیرانهای را سپری کرد. او در تمام این دوران آثار شگفتانگیزی را آفرید که باگذشت حدود دویست سال همچنان زنده و خواندنی هستند.
او ازجمله نویسندگان توانا و مهم تاریخ روسیه است که توانست آثار ادبی منحصربهفردی از خود بهجای بگذارد که تصویری از مشغلههای ذهنی و روانی مردم عادی جامعه است.
او با شخصیتپردازیهای خارقالعادهاش انسان و روابطش را با نگاه دقیق و ریزبینانهی به تصویر کشید و فضای آشفتهی سیاسی، اجتماعی و معنوی قرن نوزدهم را روانشناسی کرد.
آثار فئودور داستايفسكی، نویسنده ماندگار روسیه
«فیودور داستایفسکی» نویسندهی تأثیرگذار روسیه آثار متعددی نوشته است که تقریباً همهی آنها به فارسی ترجمهشدهاند.
او نویسندگی را در سال 1845 با انتشار کتاب «بیچارگان» Poor people آغاز کرد و تا لحظات آخر زندگی نوشتن را دنبال کرد. «فیودور داستایفسکی» در 45 سالگیاش یکی از مشهورترین آثارش، رمان «جنایت و مکافات» را نوشت که نثر آن حاکی از پختگی و اوج قلم این نویسنده است.
در همان زمان این نویسندهی تأثیرگذار داستان «قمارباز» را هم نوشت که بسیار توجه همگان را به خود جلب کرد.
«برادران کارامازوف» شاهکار «فیودور داستایفسکی» است که از آن بهعنوان وصیت این نویسنده به ملت روسیه یاد میشود.
این کتاب آخرین اثر «داستایفسکی» است که توجه افرادی همچون «زیگموند فروید»، «مارتین هایدگر» را به دنبال داشت.
این موضوع نشاندهندهی عمق این اثر و قلم توانای نویسنده است که در دل یک داستان موضوعات روانشناسی و مربوط به انسان را بازگو میکند.
داستانهای «قمارباز»، «یک اتفاق مسخره»، «شبهای روشن»، «ابله»، «بیچارگان» و «برادران کارامازوف» به فارسی ترجمهشدهاند.
قسمتی از متن کتاب همزاد:
مثل این بود که همه چیز، حتی طبیعت، علیه آقای گالیادکین شمشیر کشیده بود، اما او هنوز برپا بود و مغلوب نشده بود. احساس میکرد که شکست خورده است.
آمادۀ نبرد بود. وقتی بحران بهتش گذشت و به خود آمد، با چنان شور و نیرویی دست بر هم مالید که هرکس او را میدید یقین مییافت که او اهل تسلیم نیست.
عجالتاً خطر پیش چشمش بود، ملموس بود و آشکار. آقای گالیادکین این معنی را نیز به احساس دریافته بود. آنچه نمیدانست این بود که چطور با این خطر گلاویز شود.
حتی لحظهای فکری از ذهن آقای گالیادکین گذشت. با خود گفت: چطور است این خطر را به حال خودش بگذارم؟ چطور است راه خودم را کج کنم.
خیلی ساده عقبنشینی کنم؟ چه عیب دارد؟ هیچ عیبی ندارد. انگار نه انگار که من بودم.
من خودم را کنار میکشم، خیال کن من نبودم. بگذار خطر از کنارم بگذرد. اصلاً که گفته که من بودم؟ من نبودم، همین و همین!
اگر من از این درگیری کنار بروم، او هم کنار خواهد رفت.
شاید او هم عقبنشینی کند. دُم میجنباند، رذل حقهباز! دُم میجنباند و عقبگرد میکند و میرود پی کارش! من این بدجنس را میشناسم.
من با تسلیم و آرامش به جنگش میروم. اصلاً چه خطری؟ خطر کجاست؟ چه کسی صحبت از خطر کرده؟ دلم میخواست یک نفر پیدا شود و بگوید خطرش کجاست.
اصلاً ماجرا سر تا پا بازی است. ارزش ندارد که آدم جدیاش بگیرد.
آقای گالیادکین به اینجا که رسید ساکت شد. چشمۀ کلام در دهانش خشکید. حتی به خود بد و بیراه گفت.
برای این فکرها نسبت بزدلی و بیغیرتی به خود داد؛ ولی این حرفها دردش را دوا نکرد.
احساس میکرد که گرفتن تصمیم در حال حاضر برای او ضرورت محض دارد؛ حتی احساس میکرد که اگر کسی پیدا شود و به او بگوید که چه تصمیمی بگیرد، هر چه بخواهد به او میدهد؛
ولی خب، چطور میشد راهکار را به حدس دانست؟ فرصتی برای حدس نبود.
مان همزاد با عنوان اصلی Dvoynik در سال ۱۸۴۶ منتشر شد، درست پانزده روز بعد از انتشار اولین داستان داستایفسکی که مردم فقیر بود.
رمان همزاد داستان تکوین و تحول جنون آقای گالیادکین، یک کارمند اداره است.
پشت جلد رمان همزاد قسمتی از متن کتاب آمده است:
کسی که اکنون روبهروی آقای گالیادکین نشسته بود، همان اسباب وحشت آقای گالیادکین، همان موجب ننگ آقای گالیادکین، همان کابوس مجسم شب گذشتهی آقای گالیادکین، خلاصه خود آقای گالیادکین بود.
اگر آنها را کنار هم مینشاندی، هیچکس نمیتوانست گالیادکین اصل را از بدل خود، گالیادکین قدیمی را از رقیب تازه رسیدهاش، اصل را از تصویر، تمیز دهد.
جملاتی از متن رمان همزاد
آقای گالیادکین، هرچند هوا گرفته و بارانی بود، پنجرههای دو طرف کالسکه را پایین کشیده و با توجه و علاقهی بسیار رهگذران را از راست و چپ تماشا میکرد و همین که میدید نگاه کسی را بهسوی خود جلب کرده است، باد به غبغب میانداخت و راست مینشست و حالتی بسیار محترمانه و باوقتار اختیار میکرد.
من میخواستم دوستانه یک چیزی برایتان بگویم. شما، آقایان، همه مرا میشناسید. ولی تا امروز فقط با یک جنبه از شخصیت من آشنا شدهاید.
هیچ دری نیست که روی آدم جسور باز نشود.
آقای گالیادکین همچنان درجا ایستاده، چشمش به دنبال او بود. اما رفتهرفته به خود آمد. با غیظ در دل گفت: «یعنی چه؟ چه شده؟ یعنی من واقعا دیوانه شدهام؟»
مثل این بود که همهچیز، حتی طبیعت، علیه آقای گالیادکین شمشیر کشیده بود، اما او هنوز برپا بود و مغلوب نشده بود. احساس میکرد که شکست خورده است.
آمادهی نبرد بود. وقتی بحران بهتش گذشت و به خود آمد، با چنان شور و نیرویی دست بر هم مالید که هرکس او را میدید یقین مییافت که او اهل تسلیم نیست.
صحبت حماقت که باشد گاهی ده دیوانه را حریفم.
قدرت مرد بیگناه از همان بیگناهی اوست.
1- معرفی کتاب همزاد در یوتیوب
2- معرفی کتاب همزاد در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.