توضیحات
کتاب «ساعتها» The Clocks نوشتهی «آگاتا کریستی» در 7 نوامبر سال 1963 منتشر شد. این کتاب دربارهی دختری جوان به نام شیلا است که در دفتر تایپ و تندنویسی کاوندیش با مدیریت خانم مارتیندال مشغول به کار است.
او در بعدازظهر روز نهم سپتامبر که دقیقاً شبیه به روزهای دیگر است برای انجام تندنویسی به بیرون از شرکت میرود. او برای تندنویسی به سمت خانهی پبمارش در هلال ویلبراهام پلاک 19 راه میافتد و رأس ساعت سه به آنجا میرسد.
خانم پبمارش در گذشته معلم بوده و در حال حاضر در مرکز کودکان استثنائی آرونبرگ خط بریل در حال فعالیت است. او زندگی معمولی و به دور از حواشی دارد و در ساختمان قدیمی ویلبراهام زندگی میکند. ساختمان هلال ویلبراهام مجتمع مسکونی عجیبی است و در دورهی ویکتوریا در سال 1880 ساخته شده است.
شیلا وب طبق قرار ملاقاتش وارد این خانه میشود و به سمت اتاق راستی خانه میرود. او در آنجا با صحنهای عجیب روبهرو شد.
اتاق سمت راست پر از ساعت است که همهی آنها ساعت چهار بعدازظهر را نشان میدهند در حالی که شیلا وب مطمئن است ساعت سه بعدازظهر است. او همانطور که در اتاق قدم برمیدارد با جنازهی مردی در وسط اتاق روبهرو میشود و درجا خشکش میزند.
کتاب «ساعتها» تحت عنوان کتابهای کارآگاه از سوی انتشارات هرمس در ایران راهی بازار شده است. شخصیت اصلی داستان «ساعتها» نوشتهی «آگاتا کریستی» Agatha Christie کارآگاه حاذق و توانای بلژیکی «هرکول پوآرو» Hercule Poirot است.
او در این اثر با انبوهی از ساعتهای خاص در صحنهی قتل روبهرو میشود و تمام هوش و ذکاوتش را برای حل معما به کار میگیرد.
«آگاتا کریستی»، خالق زبردست رمانهای جنایی و پلیسی در این اثر نیز خواننده را غرق در داستانی جنایی پلیسی میکند و هر لحظه سرنخی جدید نشان میدهد. او این اثر را طی بیستونه فصل به نگارش درآورده و داستان را از زبانهای چند شخصیت مختلف روایت کرده است.
ترجمه کتاب ساعتها به زبان فارسی
کتاب «ساعتها» نوشتهی «آگاتا کریستی» با ترجمهی «مجتبی عبداللّه نژاد» از سوی انتشارات هرمس در سال 1390 منتشر شد. «مجتبی عبداللّه نژاد» مترجم ایرانی در سال 1348 در کاشمر به دنیا آمد و تحصیلاتش را در رشتهی ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد دنبال کرد.
او از اواخر دههی شصت به ترجمهی آثار انگلیسی و پژوهش در حوزهی ادبیات کلاسیک فارسی روی آورد و بهعنوان مترجمی حاذق شناخته شد. او در 15 آذر سال 1396 بر اثر سکتهی قلبی درگذشت و از خودش دهها اثر ترجمه و تألیفی به یادگار گذاشت.
در بخشهایی از کتاب ساعتها میخوانیم
سر تکان دادم و گفتم:
نه. به نظر من زرنگ نبوده. فقط کاری را که میگفتند انجام میداد. به اسناد مهم دسترسی داشت. اسناد را با خودش میبرد تحویل میداد، آنها هم از رویشان کپی میگرفتند و پس میدادند. بعد لارکین همان روز دوباره آنها را برمیگرداند. برنامهریزی خوبی کرده بودند. لارکین معمولاً هر روز یک جا غذا میخورد.
حدس ما این است که پالتویش را جایی آویزان میکرده که پالتو دیگری دقیقاً شبیه آن وجود داشته. ولی شخصی که آن پالتو دیگر را میپوشیده ثابت نبوده. هر روز فرق میکرده.
پالتوها را عوض میکردند، ولی مردی که پالتو را عوض میکرده یک کلمه هم بالارکین حرف نمیزده. لارکین هم همینطور. اصلاً با او حرف نمیزده. سعی میکنیم در مورد فوتوفن کارشان اطلاعات بیشتری جمع کنیم. خیلی حساب شده کار میکردند. با زمانبندی دقیق. مغز متفکرشان کس دیگری بوده.
به خاطر همین هنوز در پایگاه دریایی پورتلبری علافی؟
بله. هم سرشاخه پایگاه هوایی را شناسایی کردهایم، هم سرشاخه لندن را میدانیم که لارکین کی و کجا و چطوری پول گرفته. ولی چیزهایی هم هست که هنوز نمیدانیم. مثلاً اینکه این کارها از جای دیگری سازماندهی میشود.
این چیزی است که میخواهیم در موردش اطلاعات بیشتری پیدا کنیم. چون مغز متفکرشان اینجاست. اینها باید یک ستاد فرماندهی خیلی خوب داشته باشند. با برنامهریزی عالی. تا حالا چندین بار خواستهایم ردش را بزنیم، ولی موفق نشدهایم.
هاردکسل کنجکاوانه پرسید:
لارکين چرا این کارها را میکرد؟ اهداف سیاسی، ضعف شخصیتی، یا فقط پول؟
گفتم:
نه، بابا. هیچ هدف سیاسی نداشت. به نظر من که فقط به خاطر پول بود.
نمیتوانستید از همین طریق زودتر همه چیز را بفهمید؟ چون لابد پولها را خرج میکرد. پسانداز که نمیکرد؟
نه. همه را نفله میکرد. البته ما زودتر از اینکه خودمان وانمود میکنیم، قضیه را فهمیدیم.
هاردکسل در تأیید حرفم سر تکان داد.
میفهمم. قضیه را فهمیدید و به روی خودتان نیاوردید تا با استفاده از او به جاهای دیگری برسید.
تقریباً. قبل از اینکه بفهمیم، مقداری اسناد مهم را انتقال داده بود. بعد که فهمیدیم، اطلاعات دیگری در دسترسش گذاشتیم که ظاهراً ارزشمند بود، ولی به درد نمیخورد. کار ما طوری است که بعضی وقتها مجبوریم خودمان را به نفهمی بزنیم.
هاردکسل باحالت فکورانهای گفت: من که از این کار تو خوشم نمیآید، کولین.
گفتم:
برخلاف چیزی که مردم خیال میکنند، کار جالبی نیست. درواقع خیلی هم ملالآور است. ولی مسئله فراتر از این است. گاهی به این نتیجه میرسم که این روزها هیچچیز مخفی وجود ندارد. ما اسرار آنها را میدانیم و آنها اسرار ما را.
1- معرفی کتاب ساعتها در یوتیوب
2- معرفی کتاب ساعتها در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.