توضیحات
خزان خودکامه از آثار مشهور نویسنده برجسته کلمبیایی، گابریل گارسیا مارکز است که نوشتن آن نزدیک به 7 سال طول کشید. این رمان شگفت انگیز همچون دیگر آثار مارکز شیوه رئالیسم جادویی را دنبال میکند.
کتاب خزان خودکامه (The Autumn of the Patriarch) دربارهی یک ژنرال پیر است که حدودا پنج هزار بچه نامشروع دارد. او در تنهایی و بیکسی در کاخی فرسوده در آن کثافت و فضله و تپاله حیوانات زندگی میکند. او همچنان با همان رویه ظلم و زور و ستم و جنایت بر کشوری کوچک فرمانروایی میکند.
ژنرال پیر برای سفاکی و جنایات و انحرافهای خاص خود آدمی مبتکر و مبدع نیز هست. در میهمانیها و مراسم کسی حتی جرات نفس کشیدن در حضورش را نیز ندارد. علاوه بر مردم و اطرافیان حتی بستگان درجه اولش نیز از ظلم و جنایت او بینصیب نماندهاند.
دیکتاتوری که پدرش معلوم نیست چه کسی است و دیوانهوار عاشق مادرش است و بعد از مرگش او را به طرز مضحک و مسخرهای در بین مردم تا مقام قدیسین بالا میبرد و در مشکلات مادرش را به گونهای صدا میزند که انگار خدا را صدا میزنند.
دیکتاتور در ابتدای حکومتش فردی است محبوب و مقدس و محترم که بیواسطه بین مردمش حضور دارد. کمکم قدرت زیاد و خودکامگی با هم در میآمیزد و نهایتا قدرت کامل نصیبش شده و تماس با واقعیتها به کلی قطع شده و تنهاییاش شروع میشود.
خوی و خصلت دیکتاتوری او را وادار به جنایت میکند. پاییز دیکتاتور زمانی آغاز میشود که علیه او کودتا میشود و او مردم را نیز همراه خود نمیبیند. او بدلهایی نیز دارد که در برخی موارد این بدلها هستند که در برخی جاها حضور دارند.
منتقدان خزان خودکامه را بهترین کار مارکز (Gabriel Garcia Marquez) و منسجمتر از صد سال تنهایی میدانند. به نوشته ماکس پل فوشه: «با وجود شخصیتها و تراکم استوایی حوادث و ایماژها، خواننده در آن غرق میشود و داستان قویتر و تحسین انگیزتر از آن است که خواننده بتواند خود را از آن رها کند.
انسان نوعی طغیان رود آمازون را در نظر مجسم میکند که جانوران و پرندگان درختهای سبز را به یاد میآورد.» خزان خودکامه رمانی است که هشت سال بعد از شاهکار اولیهی مارکز یعنی صد سال تنهایی نوشته شد. این رمان نیز مثل صد سال تنهایی به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده. عدهای این رمان را بهترین اثر مارکز میدانند.
مارکز خود در مورد این اثرش میگوید: «از لحاظ ادبی مهمترین کتاب من «خزان خودکامه» است. این اثر که همیشه دوست داشتم بنویسمش، مرا از گمنامی نجات داد و برای خلق آن بیش از هفت سال کار کردم».
مارکز همچنین درباره تنهایی دیکتاتور میگوید: «آدم هر چه بیشتر قدرت به دست بیاورد، تشخیص این که چه کسی با اوست و چه کسی بر او، برایش دشوارتر میشود. هنگامی که به قدرت کامل دست یافت، دیگر تماس او با واقعیت به کلی قطع میشود و این بدترین نوع تنهایی است.
شخص دیکتاتور، شخص بسیار خودکامه، گرداگردش را علائق و آدمهایی میگیرند که هدف شان جدا کردن کامل او از واقعیات است. همه چیز دست به دست هم میدهند تا تنهایی او را کامل کنند.
ویژگی فرم و ساختار نگارش این اثر درخشان مارکز که پی در پی زاویه نگاه و راوی را تغییر میدهد، اجرایی بدون صداسازی برای شخصیتها میطلبد که هدف نویسنده را برآورده سازد تا مخاطب هشیار و نکته سنج خود بتواند به کشف ریتم و درونمایه اثر دست یابد. از سوی دیگر در اجرا لحنی هماهنگ با صراحت و خشونت موضوع رمان انتخاب شده است.
در قسمتی از کتاب صوتی خزان خودکامه میشنویم:
مادر دیکتاتور مرده است، جنازه را به کم شناخته شدهترین گوشههای مملکت بردند تا کسی از امتیاز بزرگداشت خاطره او بیبهره نماند.
آن را با نوارهای ویژه به اهتزاز در آوردن نوارهای سیاه رنگ به ایستگاههای قطار بر روی دشتهای بلند بردند و آن جا با همان موسیقی غمناک و با همان جمعیت غم انگیز استقبال شد که در روزهای شکوهمند دیگر آمده یودند تا با زمامدار پنهان در فضای نیمه تاریک کالسکه ریاست جمهوری ملاقات کنند.
جسد را در صومعه خواهران نیکوکار به نمایش گذاشتند که در آن، زن پرنده فروش آوارهای با دشواری، پسری بدون پدر به دنیا آورده بود که پادشاه شد…
همچنان که آرایشها پاک میشدند و هم چنان که پارافین در گرما ذوب میشد و پوست چروک بر میداشت، جسد را در جلسههای پنهانی بازسازی میکردند. در طول دوره باران، کپکها را از روی پلکهای او کنار میزدند. خیاطهای خانم ارتش، لباس خاک سپاریاش را مرتب نگه میداشتند؛
انگار همین دیروز پوشیده شده. تاج گلهای نارنج را در وضع خوش آیندی نگه میداشتند و نیز نقاب توری عروسی را که او هرگز در طول زندگیش نداشته بود: «تا هیچ کس جرأت نکند در این فاحشه خانه مجیز گوها تکرار کند که تو با عکس خودت فرق داشتی، ننه جان! تا کسی از یاد نبرد چه کسی است که تا پایان روزگار، حتی در تهی دستترین آبادیها، بر توده شنهای کناره جنگل فرمان میراند.»
یخ ذوب شد. نمک آب شد و جسد باد کرده، با سرگردانی در سوپی از خاک اره شناور باقی ماند. هنوز نگندیده بود. «درست برعکس، جناب ژنرال.
چون در آن هنگام دیدیم که او چشمهایش را باز کرد و مردمک چشمهایش را دیدیم که براق بودند و رنگ اقونطیونی ماه ژانویه و شکل همیشگی خودشان به سان سنگهای مهتابی را داشتند و حتی دیر باورترینها در میان ما، دیده بودند که پوشش شیشهای تابوت از بخار نفسش کدر شده و ما دیدیم که نشانههای زندگی و عرق عطرآگین از روزنههای بدنش میآید… دیدیم کر و لالها شگفت زده از فریادهای خودشان: معجزه، معجزه دارند گیج میشوند. آنها شیشههای تابوت را شکستند، جناب ژنرال کم مانده بود جسد را تکه پاره کنند و برای تبرک ببرند… »
او که با این مدرک قانع شده بود، از هاله سوگواری خود خارج شد. پریده رنگ، سرسخت و با بازوبند سیاه رنگ بیرون آمد. تصمیم گرفت از همه منبعهای قدرت خود الهام بگیرد تا بر اساس مدرکهای فراوان از وضعیت مادرش، به سان یک قدیس، برای او قداست دست و پا کند… .
زندگینامه گابریل گارسیا مارکز
«گابریل خوزه گارسیا مارکِز» Gabriel José García Márquez نویسنده و روزنامهنگار کلمبیایی در 6 مارس سال 1927 در دهکدهی آرکاتاکا متولد شد. او کودکیاش را در خانوادهای فقیر گذراند و همراه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد؛ در آن دوران پدربزرگش در جنگهای داخلی کلمبیا شرکت میکرد.
او از همان سالها به ادبیات و نوشتن علاقه داشت ولی رشتهی حقوق در دانشگاه بوگوتا را دنبال کرد. او در پی علاقهاش به نوشتن روزنامهنگاری را دنبال کرد و در مطبوعات آن زمان مشغول به کار شد. او داستانهای کوتاهش را در روزنامههای آن زمان منتشر میکرد و با خلق رمانهای منحصربهفرد و برجسته بهعنوان یکی از شاخصترین نویسندگان آمریکای جنوبی شناخته شد.
او تحصیلات موازی باعلاقهاش را هیچگاه دنبال نکرد ولی به دلیل افتخاراتش در دنیای نویسندگی موفق به دریافت مدرک افتخاری نویسندگی از دانشگاههایی چون دانشگاه کلمبیا و نیویورک شد. «مارکِز» علاوه بر نوشتن داستانهای خارقالعاده فردی فعال در اجتماع بود و روحیهی آزادیخواهی داشت. او از مدافعان حکومت کوبا بود و تا سالها اجازهی ورود به کشور آمریکا را نداشت.
«گارسیا مارکِز» از دههی 1940 بهطور حرفهای روزنامهنگاری را دنبال کرد و تحتتأثیر «ویلیام فاکنر»، رماننویس آمریکایی داستانسرایی را آغاز کرد. او با نامهای گابو یا گابیتو داستانهایش را منتشر میکرد و سبک ادبی واقعگرایی یا رئالیسم جادویی را دنبال کرد.
این نویسندهی فاخر از سال 1960 در مکزیکوسیتی پایتخت مکزیک زندگی میکرد و در سالهای پایانی عمرش درگیر سرطان غدد لنفاوی و بیماری آلزایمر بود؛ او در سن 87 سالگی در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ درگذشت. مرگ این شخصیت والا بسیار تأسفبرانگیز بود؛ نام و آثارش در گنجینهی باارزش ادبیات آمریکای جنوبی ماندگار و جاودان است.
«خوان مانوئل سانتوس» سیاستمدار و رئیسجمهور کلمبیا پس از مرگ «گارسیا مارکِز» گفت: «هزار سال تنهایی و ناراحتی برای بزرگترین کلمبیاییای که در طول تاریخ میزیست.».
آثار برجستهی گارسیا مارکِز
«گابریل خوزه گارسیا مارکِز» نویسندهی آثار شاخص قرن بیستم است که داستانهایش به بیش از سی زبان دنیا ترجمه شدهاند. او در میان فضاهای واقعی اتفاقهای فانتزی رقم زده است که باگذشت چند سال همچنان کتابهایش در لیست پرفروشترینها هستند.
او در داستانهایش تخیل و دنیای غیرواقعی را با واقعیت پیوند زده است و وقایع یک سرزمین پرآشوب را روایت میکند. «مارکِز» نویسندهی پرافتخاری است، او موفق به دریافت «جایزهی بینالمللی ادبیات نوئستات» از سوی دانشگاه اوکلاهاما شد که به نوبل آمریکایی معروف است.
«صدسال تنهایی» مشهورترین اثر این نویسنده است که یکی از پرفروشترین کتابهای جهان است و تاکنون بیش از 30 میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است.
این داستان را مترجمان مختلفی ازجمله «آوینا ترنم»، «بهمن فرزانه»، «آزاده پورصدامی»، «زهره روشنفکر» و «اسماعیل قهرمانیپور» به فارسی ترجمه کردهاند. نسخهی صوتی این کتاب هم با صدای «مهدی پاکدل» منتشر شده است.
«صدسال تنهایی» سال 1967 به زبان اسپانیایی منتشر شد و در هفتهی اول هشت هزار نسخه از آن به فروش رفت. «گارسیا مارکِز» برای خلق این اثر حدود دو سال وقت صرف کرد و برای آن موفق به دریافت جایزهی نوبل سال ۱۹۸۲ شد.
این کتاب روایت ادبیات، سیاست و تاریخ آمریکای لاتین است که وقایع مربوط به آن در شرح زندگی شش نسل از یک خانواده مطرح میشود. سبک این رمان رئالیسم جادویی است و مفاهیمی همچون عشق و شهوت، جنگ و انقلاب، ثروت و فقر، جوانی و پیری و زندگی و مرگ در آن به تصویر کشیده شده است. نثر این کتاب سخت است و از پیچیدگی و دشواری متن برخوردار است.
گابریل گارسیا مارکز نویسنده و روزنامه نگار کلمبیایی
«عشق در زمان وبا» اثر دیگری از این نویسندهی مشهور است که با نام «عشق سالهای وبا» نیز به فارسی ترجمه شده است. این اثر سال 1985 منتشر شد که روایت یک داستان عاشقانهی غمگین است.
در این اثر نویسنده عشق را بهمثابه بیماری وبا به تصویر میکشد و داستان آن بین سالهای 1880 تا 1930 اتفاق میافتد. «گارسیا مارکِز» در این داستان طی شش فصل حضور عشق را چون یک بیماری میداند و مهر و محبت سه شخصیت «فرمینا داثا»، «فلورنتینو آریثا» و «دکتر خوونال اوربینو» را بیان میکند.
«آلفرد کنوف» این اثر را پس از سه سال از انتشارش به انگلیسی و با نام Love in the Time of Cholera ترجمه کرد. «بهمن فرزانه» ازجمله مترجمانی است که این اثر را به فارسی ترجمه کرده است؛ او این کتاب را براساس نسخهی ایتالیایی ترجمه کرده و با نسخههای اسپانیایی و انگلیسی تطبیق داده است.
براساس این داستان «مایک نیوول»، کارگردان انگلیسی فیلم سینمایی رمانتیکی در سال 2007 اکران کرد. ساخت این فیلم بیش از سه سال به طول انجامید؛ زیرا «گارسیا مارکِز» در ابتدا علاقهی چندانی به ساخت فیلم براساس داستانهایش را نداشته است.
«ساعت شوم» نیز از کتابهای دیگر این نویسنده است که جایزهی ادبی کلمبیا در سال 1961 را برای خالقش به ارمغان آورد. این کتاب نسبت به سایر آثار دیگر «گارسیا مارکِز» از پیچیدگی کمتری برخوردار است و روایت اتفاقات یک شهر است.
«پاییز پدر سالار» ازجمله آثار دیگر این نویسنده است که «مارکِز» برای نوشتن آن حدود پانزده سال وقت صرف کرد. این کتاب در سال 1975 منتشر شد و روایت اتفاقهای یک حکومت دیکتاتوری در آمریکای جنوبی است.
«کسی به سرهنگ نامه نمینویسد»، «از عشق و شیاطین دگر». «هفده انگلیسی مسموم»، «سرگذشت یک غریق» و «خزان خودکامه» از کتابهای دیگر این نویسنده هستند که به فارسی ترجمه شدهاند. این نویسنده علاوه بر نوشتن داستانهای بلند تبحر خاصی در نگاشتن داستان کوتاه نیز داشت.
«بهترین داستانهای کوتاه گابریل گارسیا مارکز»، «پرندگان مرده»، «روزی همچون روزهای دیگر» و «زنی که هرروز رأس ساعت ۶ صبح میآمد» ازجمله مجموعه داستانهای کوتاه این نویسنده هستند که به فارسی ترجمه شدهاند.
«زندهام که روایت کنم» از آثار غیرداستانی این نویسنده است و شرححال و سرگذشتنامهی زندگی خود «گارسیا مارکِز» است.
1-معرفی کتاب خزان خودکامه در یوتیوب
2- معرفی کتاب خزان خودکامه در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.