توضیحات
بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم در سال ۲۰۰۰ منتشر شد. روی کتاب حتی یک نقد منفی نوشته نشد، همه آن را ستودند، هم منتقدان دوستش داشتند و هم خوانندگان.
این کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم یکی از پرفروشترین کتابهای سال سال ۲۰۰۰ آمریکا شد.
سداریس به خاطر این کتاب جایزهی ثربر برای طنز امریکایی را برد و مجلهی تایمز او را طنزنویس سال نامید.
سداریس پرمخاطبترین طنزنویس پانزده سال اخیر امریکاست. تمام کتابهایش با مقیاسهای نجومی پرفروشاند.
تاکنون در امریکا هشت میلیون نسخه از آثارش به فروش رسیده است.
البته پرطرفدارترین و بهترین کتابش همین بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم است. این کتاب به زبانهای بسیاری ترجمه شده. سداریس میخنداند.
به مفهوم واقعی کلمه. از او نباید انتظاری را داشته باشید که از کافکا و فاکنر و بورخس دارید.
اتفاقا در بیشتر طنزهایش-به خصوص در این کتاب- فضاهای روشنفکری و روشنفکران را دست میاندازد و باعث خنده میشود.
سداریس در دسامبر سال ۲۰۰۸ از دانشگاه بیرمنگام دکترای افتخاری دریافت کرد. او تا کنون بیش از چهل مقاله در مجلهی نیویورکر چاپ کرده است.
دیوید ریموند سداریس، زاده ی 26 دسامبر 1956، طنزپرداز، کمدین و نویسنده ی آمریکایی است.
سداریس در شهر رالی در کارولینای شمالی بزرگ شد.
او پس از سپری کردن دوران مدرسه، مدتی را در دانشگاه کارولینای غربی به تحصیل مشغول شد اما بعد به دانشگاه کنت رفت.
سداریس در سال 1983 به شیکاگو رفت و در سال 1987 از انستیتوی هنر شیکاگو فارغ التحصیل شد.
او سپس وارد عرصه ی نوشتن مطالب طنزآمیز برای رادیو و سایر رسانه ها شد.
دیوید سداریس اکنون به همراه نامزدش در منطقه ی هرشام در ساسکس غربی زندگی می کند.
قسمتی از کتاب:
اول ماه که قبض گاز و برق و تلفن میآمد من را مجبور میکرد که توی دفتر سررسید بگردم و از آدمهایی که بهش بدهکارند یک لیست تهیه کنم.
مثلا به او میگفتم که یک کتابفروشی در لندن هفده دلار بدهی دارد.
هیفده دلار! همین الان بهشون زنگ بزن و بگو فوری پول رو برام بفرستن.
به او میگفتم که تلفن زدن به لندن بیشتر از هفده دلار خرج برمیدارد ولی اصلا برایش مهم نبود، میگفت اصول کار بیشتر برایش اهمیت دارد.
قبل از این که چای از گلوشون پایین بره بهشون زنگ بزن.
گوشی را برمیداشتم و وانمود میکردم که دارم شماره میگیرم.
محال بود که دست پر برگردم، حتا اگر طلب شخصی خودم را هم میخواستم امکان نداشت یک انگلیسی به این راحتیها پول به کسی بدهد.
گوشی را کنار گوشم نگه میداشتم و به باغ و خانههای منظم همسایههای والنسیا نگاه میکردم.
خدمتکارهای یونیفرمپوش، سرویس چای خوری نقره به دست وارد اتاقها میشدند.
مردان و زنان روی صندلی نشسته بودند و بدون عینک آفتابی به دیوارهای خانهشان زل زده بودند.
چیزی که نگرانم میکرد این بود که من به خانهی والنسیا تعلق داشتم و در بین این همه خانه در نیویورک جایم این جا بود، در کنار کنتس پابرهنه.
گفتم لندن جواب نمیده. فکر کنم امروز توی انگلستان تعطیل رسمی باشه.
خب پس به اون کتاب فروشیه تو میشیگان زنگ بزن که بهمون دوازده دلار و پنجاه سنت بدهکاره
قسمت هایی از کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم (لذت متن)
هر روز به ما می گویند که داریم در بهترین کشور دنیا زندگی می کنیم؛ همیشه هم به عنوان یک حقیقت غیرقابل انکار بیان می شود… آمریکا بهترین کشور دنیاست.
با این باور بزرگ می شوی و وقتی یک روز می فهمی که کشورهای دیگر هم برای خودشان شعار ناسیونالیستی دارند و هیچ کدام شان هم این نیست که «ما دومی هستیم!»، وحشت برت می دارد.
آخرین باری که یک تحصیل کرده موفق از ایمی خواستگاری کرد، او کمی این پا و اون پا کرد و گفت: «خیلی ممنون ولی من الان توی مود سفید پوست ها نیستم.
برای من وحشتناک ترین مانع در یادگیری فرانسه این است که هر اسمی جنسیت دارد و این جنسیت بر روی ضمیر و صفت اثر می گذارد.
به این خاطر که مرغ زن است و تخم می گذارد، مذکر است.
اما کلمه ی مردانگی مونث است. چون دستور زبان فرانسه این طور دستور فرموده، هرمافرودیت مذکر است و بی حاصلی مونث.
ماه ها تلاش کردم تا رمز پنهانش را کشف کنم ولی بالاخره فهمیدم که عقل و منطق نمی توانند هیچ کمکی به من بکنند.
هیستری، روان پریشی، شکنجه، افسردگی: به من گفته شد هر چیز ناخوشایندی احتمالا مونث است.
کمی امیدوار شدم ولی این نظریه هم با کلمات مذکری مثل جنایت، دندان درد و اسکیت به باد فنا رفت.
1-معرفی کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم در یوتیوب
2- معرفی کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.