توضیحات
معرفی کتاب مسخ اثر صادق هدایت
کتاب مسخ اثر کافکا نخستین بار توسط «صادق هدایت»، نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی که زندگی خود را شبیه کافکا میدید، در سال 1329 از نسخه فرانسوی به فارسی ترجمه شد.
کتاب مسخ
تنهایی، یکی از بزرگترین دردهای بشری است. دردی که اگر در وجود آدمی رخنه کند او را به پوچی میرساند. انسان زمانیکه حمایت اطرافیانش را از دست بدهد و با دیگران بیگانه شود کم کم با خودش نیز بیگانه خواهد شد. این از خود بیگانگی ناشی از جدایی از فضای بیرون، در رمان مسخ كافكا با تبدیل شدن به یک حشره توصیف شده است.
درباره فرانتس کافکا، از بزرگان ادبیات قرن بیستم آلمان
فرانتس کافکا (Franz Kafka) در سال 1883 در پراگ در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. پدر او بازرگانی یهودی بود که به دلیل وجود رفتارهای مستبدانه و خشن فضای ترسناکی را در محیط خانه ایجاد کرده بود. سوءرفتار پدر کافکا در تربیت او بسیار تاثیر گذار بود و او در سراسر زندگی نتوانست سایه نفرت را از زندگی خود دور کند. کافکا به سه زبان آلمانی، چکی و فرانسه آشنا بود و در دانشگاه چارلز پراگ ابتدا دو هفته رشته شیمی خواند و بعد رشته خود را به حقوق تغییر داد. طولانی بودن رشته حقوق این امکان را به کافکا داد تا بتواند در کلاسهای ادبیات آلمانی و هنر شرکت کند.
او در دانشگاه با «ماکس برود» و «فلیکس ولش» آشنا شد، که این دو نفر از نزدیکترین دوستان کافکا تا آخر عمر او بودند. کافکا فارغالتحصیل دکترای حقوق از دانشگاه چارلز فردينان در سال 1906 شد و پس از آن در چند شرکت مختلف که مربوط به بیمه بود، فعالیت کرد. ترفیعهای او در محیط کاری نشان از پرکاری او داشت درحالی که هدف او از شغلش، کاری برای نان درآوردن و پرداخت مخارج زندگیاش بود.
او سرشار از نبوغ و پشتکار بود به طوری که توانست اولین کلاه ایمنی را اختراع کند و به دلیل اینکه اختراع او سبب کاهش تلفات جانی کارگران شده بود موفق به دریافت مدال افتخار شد. کافکا از سال 1910 شروع به نوشتن یادداشتهایی خصوصی که منعکسکننده ترسهایش بود، کرد. در آثارش کینه او نسبت به خانواهاش به وضوح مشخص بود. پس از آن کافکا، برای تمرکز بیشتر روی نوشتن به برلین سفر کرد. او در تمام زندگیاش دچار افسردگی بود و از مشکلات مختلف روحی و فیزیکی رنج میبرد، در آخر هم کافکا به بیماری سل دچار شد و در 1924 در وین جان سپرد و در گورستان یهودیهای پراگ به خاک سپرده شد.
آثار کافکا
در زمان حیات کافکا، آثار او مورد توجه نبود و او به دوستش، «ماکس برود» توصیه کرده بود همه آثارش را پس از مرگش بسوزاند. ولی «برود» برخلاف خواستهی کافکا آثاری از او را که در اختیارش بود، منتشر کرد. مهمترین آثار کافکا داستان کوتاه مسخ و رمانهای «محاکمه» و «قصر» است. او آثارش را به زبان آلمانی مینوشت.
درباره کتاب مسخ
در اکتبر ۱۹۱۵ در شهر لایپزیگ کتاب مسخ The Metamorphosis به چاپ رسید. این کتاب داستان خانوادهای است که تمام مسئولیتهای زندگیشان روی دوش پسر خانواده، گرگور است. داستان «گره گور سامسا» نشان دهنده تفکری است که در آن انسان تا وقتی کار میکند به حساب میآید، ولی به محض ضعف و از کارافتادگی، سیستم فرد را حذف میکند و شخص فراموش میشود.
فراموشی یکی از دغدغههای اصلی کافکا است که به خوبی در داستان مسخ شاهد آن هستیم. «ولادیمیر نابوکف» در مورد این داستان گفته است: «اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشرهشناسانه بداند به او تبریک میگویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است» این اثر زاویه دید سوم شخص دارد و از زبان خود نویسنده، ما تمام زوایای مختلف داستان را میخوانیم.
ترجمه مسخ، از صادق هدایت تا فرزانه طاهری
«فرزانه طاهری» نیز اثر مسخ از فرانتس کافکا به همراه «دربارهی مسخ» از «ولادیمیر ناباکوف»، نویسنده، مترجم و منتقد چندزبانه روسی-آمریکایی را به فارسی ترجمه کرده است که توسط نشر «نیلوفر» به چاپ رسیده است.
این ترجمه که ترجمه جدیدتری نسبت به ترجمه «هدایت» است، از روی نسخه جدید انگلیسی است که بر اساس نسخه شناسی و دستنوشتههای خود کافکا است. همچنین ترجمهی مسخ از «علی اصغر حداد» نیز منتشر شده است. این مترجم به ترجمهی داستانهای آلمانی میپردازد. «حداد» «مسخ و داستان های دیگر» را از زبان آلمانی که شامل داستان مسخ و چهار داستان دیگر از کافکاست را به فارسی برگردانده است و آن را نشر «ماهی» در قطع جیبی منتشر کرده است.
درباره مترجم کتاب مسخ، صادق هدایت:
صادق هدایت در بهمن 1281 در تهران به دنیا آمد. دوران دبیرستان خود را ابتدا در دارالفنون و بعد در مدرسهی فرانسویها گذراند. در همان زمان اولین مقالهاش را در روزنامه هفتگی به چاپ رساند. هدایت در این دوران گیاهخوار شد و دو کتاب «انسان و حیوان» و « فواید گیاهخواری» از او به چاپ رسید. در سال 1305 به بلژیک رفت و در آنجا در رشتهی ریاضیات محض تحصیلات خود را شروع کرد ولی کمی بعد به دلیل ناراضی بودن از شرایط تحصیل در بلژیک، به پاریس رفت.
در سال 1307 خودکشی ناموفقی داشت که گفته شده دلیل آن مسائل عاطفی بوده و در آن دوران نمایشنامهی «پروین دختر ساسان»، «زنده به گور» و داستان کوتاه «مادلن» را نوشت. او در سال 1309 به تهران بازگشت و پس از آن هدایت به طور جدی به نوشتن کتابهایش روی آورد و آثار تحقیقی و داستانی زیادی از او چاپ شد.
در آن زمان صادق هدایت برای اثر «مستطاب وغوغ ساهاب» با همکاری «مسعود فرزاد» از اولین ممنوعالقلمهای تاریخِ سانسورِ ایران شد. در سال 1315 به هند سفر کرد و کتاب «بوف کور» را منتشر کرد. در سال 1316 به ایران بازگشت و به نوشتن آثاری همچون «سگ ولگرد»، داستان بلند «حاجیآقا» و مقالههای نقد ادبی و ترجمهی آثاری از «کافکا» روی آورد. در سال ۱۳۲۹به فرانسه رفت و در فروردین 1330 در منزل شخصیاش در پاریس خودکشی کرد.
در بخشی از کتاب مسخ میخوانیم:
در پانزده روز اول، پدر و مادر نتوانستند خودشان را حاضر به دیدن او بکنند و اغلب میشنید که از پشتکار خواهرش تمجید میکردند؛ در صورتی که سابق بر این از او دلخور بودند و او را دختر بیمصرفی میدانستند. حالا اغلب اتفاق میافتاد که پدر و مادر دم اتاق گره گوار انتظار میکشیدند که دخترشان اتاق را پاک بکند و در موقع خروج به دقت نقل بکند که اتاق در چه وضعی بوده و گره گوار چه چیزی را خورده بوده و این دفعه چه کار تازهای کرده؛ به علاوه از او میپرسیدند آیا در حالش بهبودی حاصل شده است یا نه.
به محض اینکه وارد اتاق شد در بسته شد و کلید دوبار دور خودش گردید. صدای آن به قدری شدید و ناگهانی بود که پاهایش را تا کرد. خواهرش بود که آنقدر عجله داشت؛ زیرا به اولین لحظه بلند شده بود تا آماده باشد و درست به موقع به قدری چابک به طرف در پریده بود که صدای پایش را هم نشنید. هنگامی که کلید را در قفل میچرخانید به پدر و مادرش گفت: «آه بالاخره…!» گره گوار سامسا در تاریکی دور خودش نگاه کرد و پرسید: «خوب، حالا؟» به زودی پی برد که نمیتواند بجنبد تعجبی نکرد؛
زیرا بیشتر تعجب داشت که تاکنون روی پاهای به این نازکی توانسته بود حرکت بکند. به علاوه یک نوع آسایش نسبی به او دست داد. دردهایی در بدنش حس میکرد؛ اما به نظرش آمد که این دردها فروکش کرده و بالاخره به کلی مرتفع خواهد شد. تقریبا نه از سیب گندیدهای که در پشتش فرو رفته بود و نه از ورم اطراف آن که رویش را غبار نرمی پوشانیده بود، درد نمیکشید. با شفقت حزن انگیزی دوباره به فکر خانوادهاش افتاد. میبایستی که رفته باشد خودش هم میدانست و اگر این کار ممکن میشد عقیده خودش در این موضوع ثابتتر از عقیده خواهرش بود.
یک روز صبح، همین که گرهگوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهی تمام عیار عجیبی مبدل شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوهای گنبد مانندی دارد که رویش را رگههایی، به شکل کمان، تقسیمبندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقتآوری برای تنهاش نازک مینمود جلوی چشمش پیچ و تاب میخورد.
1-معرفی کتاب مسخ در یوتیوب
2- معرفی کتاب مسخ در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.