دچارت شدم

16.50

عنوان: دچارت شدم

نویسنده: مریم السادات نیکنام

ناشر: آئی سا

 

Qty:
Comparison

Description

معرفی کتاب دچارت شدم

کتاب دچارت شدم نوشته مریم‌ السادات نیکنام است. کتاب دچارت شدم داستان زندگی پسری به نام محمد است که مجبور است بعد از مرگ برادرش با همسر او ازدواج کند، ازدواجی که به اصرار پدرش است و خودش علاقه‌ای به آن ندارد.

درباره کتاب دچارت شدم

یاسمن زن جوانی است که همسرش را در یک تصادف از دست می‌دهد و این در حالی است که یک کودک چند ماهه دارد و پدرشوهرش حاج محسن اصرار دارد یاسمن به همسری پسر کوچکترش محمد دربیاید.

این بین هیچ علاقه و وجه اشتراکی بین یاسمن و محمد وجود ندارد، محمد همه‌ی تلاشش را به کار می‌گیرد تا این ازدواج صورت نگیرد و یاسمن که همچنان در سوگ همسر از دست رفته‌اش است، هیچ راهی ندارد جز این که محبت‌هایی که حاج محسن در حق خانواده‌اش انجام داده را به نحوی جبران کند و به این خاطر خودش را به زندگی با محمد راضی می‌کند. محمد جوانی مستقل، آزاد ولی اهل مراعات؛ یاسمن زنی محجوب، خود ساخته و صبور و همین محاسن او کافی است برای مبتلا کردن مردی که به زور او را به زندگی خود راه داده است.

محمد دچار می‌شود، دچار مهربانی‌های یاسمن، این کتاب روایت عشقی است که ناگهان و بی‌خبر می‌آید.

خواندن کتاب دچارت شدم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دچارت شدم

چند تا رکاب بیشتر نصیبش نشد. حرف‌های احسان نیشتر به قلبش می‌زد و توانش را تحلیل می‌برد. اگه قرار بود به خواست حاجی جامع عمل بپوشاند باید از خواسته‌ی خودش می‌گذشت. یک دور چهره‌ی یاسمن را از نظر گذراند. هیچ حسی به این زن نداشت. یک دختر ساده‌ی بی‌آلایش که نفهمید برادرش چه طور عاشق همچین دختری شده بود. از همان اول هم زیاد به دلش ننشسته بود اما از آن جایی که هیچ بی‌احترامی از جانب او ندیده بود و از طرفی مورد تأیید حاجی به خصوص مسیح بود سعی می‌کرد به روی مبارکش نیاورد که همسر برادرش از آن دسته دخترهایی ست که هیچگاه در زمره‌ی ایده‌آل‌هایش نبوده و نیست. زیادی ساده و البته مبادی آداب بود. مقید بودنش که دیگر هیچ…

اصلا همین مقید بودن بیش از اندازه‌اش باعث شده بود که رفت و آمدهای او به خانه‌ی برادرش به صفر برسد. زن مسیح مقید بود و او را که جوانی پر شور بود معذب می‌کرد. یک سال با برادرش زندگی کرده بود و محمد یک بار هم نتوانسته بود دقیق در صورت او نگاه کند. آهش را در سینه خفه کرد. برادرش… برادر جوان مرگش… اگر بود اکنون او هم مجبور به تحمل این همه فشار نبود. مدتی بود که از چند طرف محاصره شده بود. در خانه، حاج محسن بغل گوشش روضه می‌خواند و در محل کار، احسان که دست پرورده‌ی حاج محسن بود، همان جمله‌ها را زیر گوشش دیکته می‌کرد. این وسط مادرش بود که با او هم عقیده بود. که البته باز هم تأثیری روی کم شدن فشارهایش نداشت. مادرش از ابتدا با ازدواج مسیح و یاسمن موافق نبود تا همین حالا که جریان ازدواج او با یاسمن مطرح شده بود. هر چند افکار و نظر مادرش را هم نمی‌پسندید. اگر یاسمن را نمی‌خواست دلایل خودش را داشت نه دلایل بی‌ منطق مادرش که می‌گفت:

این دختر از اولم شوم بود. بد قدم بود… من گفتم حاجی و مسیح گوش ندادن… دیدید که چه طور بچه‌ام رفت گوشه‌ی قبرستون خوابید.

چه قدر افکار مادرش ابتدایی و آمیخته به خرافات بود. به هر حال این افکار صد و هشتاد درجه با افکار خودش فرق می‌کرد. خودش که هنوز هم عزادار برادرش بود. آخر چه طور می‌توانست به کسی که مدتی زن برادرش بوده است، به چشم دیگری نگاه کند آن هم دختری که هیچ تفاهمی از نظر فرهنگی و اعتقادی با او نداشت. دخترکی که روزی یکی از دانشجوهای ممتاز برادرش بود و مدتی بعد عشقشان به شروع یک زندگی انجامید. از این فکر حس خیانت به او دست می‌داد. اویی که اگر مقید نبود، خائن هم نبود!

رکاب‌ها را رها کرد و عصبانی قدم روی زمین گذاشت. سعی کرد تیر نگاهش احسان را هدف نگیرد

. – کجا داداش… تازه سوار شده بودی؟

بی‌آنکه نگاهش کند جواب داد

– میرم تا از شر تو خالص شم!

احسان بلند شد و به دنبالش روان شد

: – ناراحت شدی؟

قدم زنان سمت سرویس بهداشتی رفت و به تمسخر گفت

– نه الان دارم با دمم گردو می‌شکنم…

مریم السادات نیکنام متولد سال 1361، نویسنده ایرانی است.

 

 در بخش دیگری از کتاب دچارت شدم می‌خوانیم

اخم‌های محمد درهم تنیده شد. دختره‌ی لجباز یک‌دنده. هنوز هم محمد را به عنوان مرد زندگی‌اش نپذیرفته بود. مریم پیش‌دستی کرد و برای شکستن این سکوت سنگین قدم پیش گذاشت و ساعت مچی گران‌قیمتی به دامادش هدیه داد. ساعتی را که به انتخاب یسنا روز گذشته به قیمت گزافی خریده بود بلکه خوشایند داماد جدیدش باشد. محمد با لبخند از مادرزنش تشکر کرد. دلش می‌خواست به جای ساعت مهیار را به بغل بگیرد. دلش برای بچه‌ی برادرش پر می‌کشید ولی غرورش اجازه‌ی لب باز کردن به او نمی‌داد و یاسمن نمی‌دانست لبخند محمد را به پای چه بگذارد. احترامش به بزرگ‌تر یا تمایلش به این وصلت؟ مریم مهیار را به یسنا سپرد و گردنبندی هم به گردن دخترش انداخت. زیر گوشش برایش آرزوی خوشبختی کرد و به سختی جلوی ریزش اشکش را گرفت. در کل خرج این مراسم برایش سنگین تمام شده بود که همه را یسنا از حساب بانکی خودش پرداخت کرده بود. تمام حقوق شش ماه کارش در شهرداری را خرج حفظ آبروی پدر و مادرش و سرافرازی خواهرش کرده بود. بعد از او مهدی قدم پیش گذاشت و دو جعبه را پیشکش کرد. داخل هر کدام، یک سکه‌ی تمام‌بهار آزادی موجود بود. بعد مهدی احسان با لبخند جلو رفت و با تقدیم هدیه‌اش به عروس و داماد برای‌شان ابراز خوشبختی کرد. حاج محسن بعد از همه جلو رفت. هدیه‌اش کاملاً متفاوت و معنوی بود. یک جلد کلام الله مجید را به دست عروسش داد و در حالی که از پیشانی‌اش می‌بوسید برایش آرزوی خوشبختی کرد. پیشانی محمد را هم بوسید و کنار گوشش نصیحت‌وار چیزی را زمزمه کرد.

 

مراسم پایان یافت و خانواده‌ی یاسمن یک به یک او را در آغوش کشیده و برایش آرزوی خوشبختی کردند. همگی از همان مقابل محضر به دعوت حاج محسن برای ناهار به یکی از رستوران‌هایی که احسان از قبل برای‌شان رزرو کرده بود، رفتند. نگاه به زور خودش را در ماشین آن‌ها جای داد و تا پایان مسیر با شیرین‌زبانی‌های کودکانه‌اش سکوت سنگین بین این زن و شوهر فراری از هم را شکست. محمد هر از گاهی نیم‌نگاهی به یاسمن و نوزاد خفته در آغوشش می‌کرد. چقدر شیرین و دوست‌داشتنی بود. آرام و بی‌صدا در آغوش مادرش خوابیده بود و صورت سفید و گردش برایش دلبری می‌کرد. بچه‌ی مسیح بود دیگر.

  • آثار مریم‌ السادات نیکنام
  • ترانه باران
  • رمان سنگ صبور
  • رمان تا ثریا
  • رمان همتا
  • ستر ماه

 

کلید واژه:

معرفی کتاب دچارت شدم

درباره کتاب دچارت شدم

بخشی از کتاب دچارت شدم

خواندن کتاب دچارت شدم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

در بخش دیگری از کتاب دچارت شدم می‌خوانیم

مریم السادات نیکنام

آثار مریم السادات نیکنام

 

کتاب های مرتبط

1- معرفی کتاب  در یوتیوب

2- معرفی کتاب  در آپارات

Reviews

There are no reviews yet.

Show only reviews in English (0)

Be the first to review “دچارت شدم”

Your email address will not be published.