توضیحات
سرگذشت ندیمه پس از ترور رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا به ضرب گلوله و به قتل رساندن همه اعضای کنگره انقلابی در کشور رخ میدهد.
قانون اساسی رسمی کشور لغو میشود و حکومتی تمامیتخواه و مسیحی به نام گیلاد شکل میگیرد.
مرزهای کشور بسته میشود. راه فراری وجود ندارد.
زنان هدف اصلی ظلم حکومت محسوب میشوند و حقوق و آزادیهای فردی آنان به شدت نقض میشود.
آنها اجازه کار در خارج از خانه، مالکیت داراییهای خود، و ارتباط با دیگران را طبق قانون جدید از دست میدهند و بر اساس وضعیت تأهل و باروری خود مورد سنجش قرار میگیرند.
در این وضعیت دیکتاتوری است که خواننده ناگهان با شخصیتی جدید آشنا میشود.
این شخصیت اصلی یک ندیمه است و طبق روال معمول یکی از داراییهای ارباب خانه محسوب میشود.
«آفرد»، شخصیت اصلی داستان چیز زیادی درباره زندگی خود به دیگران نمیگوید. تنها چیزی که از او میدانیم این است که قبلاً با یک مرد مطلقه ازدواج کرده بود اما ازدواجش توسط حکومت لغو شده است.
به همین دلیل کودک وی از او ستانده و به یک خانواده دیگر بخشیده و خود وی نیز دستگیر میشود.
در این کتاب با زندگی روزانه این شخصیت آشنا خواهیم شد و او دریچهای برای ورود به زندگی در«گیلاد» است.
کتاب سرگذشت ندیمه با عنوان اصلی The Handmaid’s Tale اثر مارگارت اتوود Margaret Atwood نویسنده کانادایی است که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد.
اتوود تا به امروز رمانها و مجموعه داستانهای زیادی منتشر کرده و توانسته دو بار جایزه «من بوکر» را کسب کند.
نخستین جایزه من بوکر در سال ۲۰۰۰ به رمان آدمکش کور تعلق گرفت. کتابی که در آن سرنوشت خانوادهای که جنگ مستقیم و غیر مستقیم بر بادش میدهد روایت میشود.
دومین جایزه من بوکر در سال ۲۰۱۹ به رمان The Testaments از اتوود تعلق گرفت که ادامه همین کتاب سرگذشت ندیمه است. هنوز ترجمهای از رمان جدید اتوود منتشر نشده است.
با توجه به کتاب سرگذشت ندیمه و پایان باز آن و همچنین با توجه به اینکه «وصایا» توانسته جایزه من بوکر را کسب کند باید با کتاب بسیار خوب و هیجانانگیزی روبهرو باشیم.
کتابی که میتواند سوالهای زیاد مخاطبان را پاسخ دهد.
اما اول، باید سرگذشت ندیمه را خواند، رمانی که هوستون کرانیکل درباره آن گفته: «تا این کتاب مجاز است، بخوانیدش»
واشنگتن پست – بوک ورلد نیز درباره رمان سرگذشت ندیمه اثر مارگارت اتوود نوشته است:
سرگذشت ندیمه رمانی است آمیخته به طنز، هراس و هشدار که از آمیزش تیره و تار سیاست و روابط زن و مرد به طرزی هنرمندانه پرده برمیدارد.
رمان اتوود به لحاظ تخیل آیندهنگرش، از جهاتی، کتاب ۱۹۸۴ اثر اورول را به خاطر میآورد.
کتاب مارگارت اتوود یک ویرانشهر، یک جامعه پاد – آرمانی و یا همان Dystopia را به تصویر میکشد. جامعهای که «جلید» نام دارد و توسط یک حکومت تئوکراتیک اداره میشود.
حکومت تئوکراتیک به حکومتی گفته میشود که در آن دین حکمرانی میکند. در کتاب میخوانیم هر کاری که انجام میشود به خاطر حکم انجیل است. یا حداقل به افراد زیردست گفته میشود که اینطور است.
در جامعه پاد – آرمانی کتاب که روی زنان تمرکز دارد، آنها هیچ حق و حقوقی ندارند.
البته نه همه زنها، سختگیری غیرقابل تصور فقط برای ندیمههاست .
ندیمههایی که چیزی به نام آزادی فردی برای آنان تعریف نشده است.
مدام تحت نظر هستند، نوشتن و یا خواندن قدغن است، حق مالکیت و یا حرف زدن برای آنها وجود ندارد. حتی در اتاق محل اقامت ندیمهها وسایل تیز یا آینه و یا هر نوع شیشهای جمع شده است تا مبادا کسی به خودکشی فکر کند.
هر ندیمه میتوانند روزانه تنها یک بار برای خرید از خانه خارج شوند که در این مدت ندیمه دیگری با اوست.
اما همانطور که گفته شد حرف زدن یا گپ و گفت میان ندیمهها هم وجود ندارد، در حقیقت هر کدام از آنها جاسوسی طرف مقابل را میکنند.
در این جامعه، با توجه به یک سری اتفاقات بیشتر افراد عقیم هستند.
اما کلمه «عقیم» ممنوع است و با توجه به سختگیریهای موجود میتوان حدس زد که حکومت میگوید فقط «زنها» عقیماند نه مردان.
اینجاست که نقش ندیمهها روشن میشود. به طور طبیعی ندیمهها امکان رابطه با هیچ مردی را ندارند مگر فرماندههایی که حکومت تعیین میکند. فرماندههایی که زنان آنها توانایی بچهدار شدن ندارند.
نکته جالب این است که هر فرماندهای که ندیمهاش بچهدار شود ترفیع میگیرد اما ندیمه برای یک دوره دیگر خدمت نزد فرمانده دیگری فرستاده میشود.
تنها پاداش او این است که به مستعمرات – جایی که پیرزنها، ندیمههایی که سه دوره خدمت کردهاند و بچهدار نشدهاند و همچنین اصلاحناپذیرها به آنجا میروند – فرستاده نمیشود.
در میان هر امکاناتی که در اختیار ندیمه در خانه فرمانده قرار میگیرد به خاطر آوردن یک بچه سالم است نه چیز دیگری.
داستان رمان سرگذشت ندیمه از زبان «افرد» – شخصیت اصلی – روایت میشود.
ندیمهای که تلاش دارد علیرغم همه سختیها خودش را، خاطراتش را و مهمتر از همه هویتش را از دست ندهد. افرد خاطراتش را کار راحتی نیست مینویسد و در این میان درباره زندگی گذشته و خانوادهاش هم مینویسد.
همچنین درباره زمانی که حکومت جلید شکل گرفت.
بعد از آن فاجعه بود، همان موقع که رئیسجمهور را ترور کردند و کنگره را به گلوله بستند و ارتش حالت اضطراری اعلام کرد.
تقصیر را به دروغ به گردن مسلمانان انداختند. مدام در تلویزیون مردم را به آرامش دعوت میکردند.
میگفتند همهچیز تحت کنترل است. این همان زمانی بود که قانون اساسی را لغو کردند. گفتند این کار موقتی است.
همه مطالبی که تا اینجا خواندید از شرح روزمرگی افرد است.
اما داستان و اتفاقات اصلی زمانی آغاز میشود که افرد متوجه یک سازمان زیرزمینی میشود .
سازمانی که اطلاعات خوبی در اختیار دارد و از مخالفان جدی حکومت تشکیل شده است. همین سازمان است که امیدی هرچند کم را در دل افرد زنده نگاه میدارد و….
در پشت جلد کتاب نیز خلاصهای از داستان رمان سرگذشت ندیمه آمده است که چنین است:
افرد ندیمهای است در حکومت تئوکراتیک جلید. او اجازه دارد روزی یک بار برای خرید در بازار از خانه فرمانده و همسرش خارج شود، بازاری که در آن تصاویر جای کلمات را گرفتهاند، زیرا زنان دیگر حق خواندن ندارند.
ندیمه ماهی یک بار به بستر میرود و دعا میکند که از فرمانده آبستن شود، چون در عصری که زاد و ولد کاهش پیدا کرده، ارزش افراد و سایر ندیمهها تنها به بارآوری رحم آنهاست.
افرد سالهای پیش را به خاطر دارد، روزگاری که با همسرش، لوک، زندگی میکرد و با او نرد عشق میباخت؛
ایامی که با دخترش بازی و از او مراقبت میکرد؛ آن روزها که شغلی داشت و درآمدی، و از حق آموختن بهرهمند بود. ولی حالا همهچیز بر باد رفته.
به نظر میرسد در این ویرانشهر حکومت به دنبال اصلاح نژاد است. هنوز از وقتی که «جلید» شکل گرفته زمان زیادی نگذشته و هستند افرادی که گذشته و خوبیهای آن زمان را به یاد آورند.
هنوز افرادی مانند «افرد» هستند که میدانند در گذشته زنها حق و حقوقی داشتند. و همین موضوع برای حاکمان زنگ خطر است.
بنابراین آنها تلاش میکنند با وجود مشکلات از بچههایی که متولد میشوند آدمهای مطیعتری بسازند.
عمه لیدیا، از جمله شخصیتهای ترسناک که همیشه با یک ابهت خاصی از او یاد میشود، به افرد توضیح میدهد که در آینده ندیمهها بهتر رفتار میکنند و دیگر نیازی به اعمال این همه نظارت و خشونت نیست.
عمه لیدیا درباره نسل بعد چنین توضیح میدهد:
شما یه نسل انتقالی هستین. برای شما از همه سختتره. ما میدونیم که از شما انتظار میره چه فداکاریهایی بکنین.
وقتی مردا ازتون ایراد میگیرن، خیلی عذاب میکشین. برای کسایی که بعد از شما میآن، شرایط سادهتره. اونا با کمال میل وظایفشون رو میپذیرن.
در مقابل این اصلاح اجباری است که کار شخصیت اصلی – یعنی نوشتن خاطرات و فراموش نکردن گذشته – بسیار مهم جلوه میکند.
محدودیتهای ندیمهها بسیار شدید است اما همانطور که افرد میگوید نگهبانان و حکومت بیشتر از هر چیزی نگران اوج گرفتن خیالمان هستند؛
نگران راههایی که فقط در درون آدم باز میشوند و به انسان روحیه و برتری میدهند.
فضای کتاب سرگذشت ندیمه تاریک است، در حقیقت بسیار تاریک است و در هر جایی که این چنین باشد همیشه افراد طغیانگری ظاهر میشوند.
افرادی که حاضر نیستند تسلیم شوند. در رمان هم آدمهای طغیانگر وجود دارند اما نباید فراموش کنیم کاری که افرد انجام میدهد به مراتب مهمتر است.
در آخر کتاب نیز فصلی گنجانده شده که به سوالات مهمی پیرامون کتاب پاسخ میدهد ولی پایان باز کتاب بسیار خوب تنظیم شده و همانطور که در ابتدا اشاره شد، ادامه این رمان باید بسیار خواندنی و جذاب باشد.
درباره رمان سرگذشت ندیمه میتوان بسیار نوشت. هر اقدام امنیتی حکومتی جلید جای بحث دارد اما هیچچیز بهتر از آن نیست که شما خود کتاب را بخوانید و با اتفاقات رمان دست و پنجه نرم کنید.
مارگارت اتوود رمانش را با الهام از سه اثر برجسته یعنی ۱۹۸۴ اثر جورج اورول، دنیای قشنگ نو اثر آلدوس هاکسلی و فارنهایت ۴۵۱ اثر ری بردبری نوشته است.
کتابهایی که هر کدام در این ژانر بسیار قوی هستند.
رمان اورول بدون تردید در این بین به حدی قوی است که میتوان رتبه نخست را به آن داد اما کتاب سرگذشت ندیمه نیز بسیار قوی است.
همانطور که میدانید براساس این کتاب فیلم و سریال نیز ساخته شده است. سریال سرگذشت ندیمه از جمله بهترین سریالهایی است که براساس کتاب ساخته شده است.
نکته نهایی اینکه ترجمه این کتاب و البته ویراستاری آن میتوانست بسیار بهتر باشد. ایرادهایی در کتاب است که لطمهای به فهم خواننده از موضوع وارد نمیکند اما میشود آنها را رفع کرد تا با یک کتاب خیلی خوب روبهرو باشیم.
جملاتی از کتاب سرگذشت ندیمه
من دلم میخواد قبل از مردن یهکم وقت داشته باشم تا کارام رو روبراه کنم.
اگر به یک بوسه فکر کنند، باید فیالفور به نورافکنهایی که روشن میشوند و تفنگهایی که شلیک میشوند نیز فکر کنند.
در عوض به انجام وظیفه و ارتقا به درجه فرشتهها فکر میکنند، به این که بتوانند ازدواج کنند و بعد اگر به اندازه کافی قوی شوند و عمر کنند، به نوبه خود صاحب ندیمههایی شوند.
در کنار دروازه اصلی شش جسد دیگر آویزانند، حلقآویز، دستانی که از جلو بسته شده و سرهایی در کیسههای سفید که کج شده و روی شانههایشان افتاده است.
احتمالا اوایل صبح امروز مراسم پاکسازی مردان انجام شده است. صدای ناقوسها را نشنیدم. شاید به صدایشان خو کردهام و دیگر نمیشنومشان.
به نفس نفس میافتم. کلمه ممنوعهای را به زبان آورده. عقیم. دیگر چیزی به عنوان مرد عقیم وجود ندارد، دیگر به شکل رسمی وجود ندارد. این فقط زنها هستند که بارور یا نابارورند. قانون این است.
آیا میداند که من اینجا هستم، زندهام، به او فکر میکنم؟ مجبورم همینطور فکر کنم.
آدمِ در تنگنا مجبور است هر چیز امیدوارکنندهای را باور کند. دیگر به ارتباط ذهنی عقیده دارم، ارتعاشات اثیری و این جور خزعبلات. پیش از این هرگز چنین چیزهایی را باور نداشتم.
بعضی از فرماندهها ندیمه ندارند. همسران بعضی از آنها فرزند دارند. شعار این است: از هر یک از زنان بسته به تواناییاش، برای هر مرد بر حسب نیازش. بعد از دسر این شعار را سه بار تکرار میکنیم.
این جملات از انجیل بود، یا دست کم آنها اینطور میگفتند.
چطور میتوانستم به زنی که تا آن حد تهی و غمزده بود حسودی کنم؟ آدم فقط به کسی حسودی میکند که داراییهایش را زیبنده خود بداند.
اتفاقاتی افتاده بود، اما چند هفته بود که بلاتکلیف مانده بودیم.
روزنامهها سانسور میشدند. بعضیهایشان بسته شدند. میگفتند به دلایل امنیتی است. پستهای ایست و بازرسی دایر شدند، و کارتهای شناسایی.
همه با این وضع موافق بودند، چون معلوم بود که نمیتوان با اتکای به خود به اندازه کافی محتاط بود. میگفتند انتخابات جدیدی برگزار خواهد شد، اما تدارک و تمهید این کار به مدتی وقت نیاز دارد.
مردم حاضر به انجام هر کاری هستند جز پذیرش بیمعنا بودن زندگیشان.
حال نوبت به بخش اصلی میرسد.
بیست فرشته که تازه از جبهههای جنگ بازگشته و تازه مدال گرفتهاند، به همراه سرباز افتخاری وارد میشوند و قدمرو به وسط محوطه میآیند.
خبردار! آزاد! و حال بیست دختر با روبندههایشان، سر تا پا سفیدپوش، خجولانه پیش میآیند، مادرانشان آرنجهایشان را گرفته و همراهیشان میکنند.
این روزها نه پدران، که مادران دخترهای خود را شوهر میدهند و مقدمات ازدواجشان را فراهم میکنند.
ترتیب ازدواجشان داده میشود. سالهاست که این دختران اجازه نداشتهاند حتی یک لحظه با مردی تنها بمانند، اما ما نیز سالهاست که به همین منوال زندگی میکنیم.
از پشت یکی از درهای بسته صدای خنده میآید، صدای خنده یک مرد و نیز یک زن. دیرزمانی است که این صدا را نشنیدهام.
وقتی قدرت بسیار متمرکز گردد، هرکس وسوسه خواهد شد که بخشی هر چند کوچک از آن را به خود اختصاص دهد.
نقد و بررسی کتاب سرگذشت ندیمه
در تاریخ تفاوتهای بنیادی میان زنان و مردان باعث شده تبعیضهایی علیه زنان اعمال شود. با پیشرفت علم و بینش انسانها رفته رفته قضاوتهای مردم دربارهی توانایی و جایگاه زن تغییر کرده است.
تغییری که با گذشت سالها و شکلگیری جنبشهای مختلف فکری، باز هم جای کار دارد.
مارگارت اتوود، مهمترین چهرهی ادبی کانادا و فعال حقوق زنان در کتاب سرگذشت ندیمه، تبعیضهای جنسیتی و نگاههای جنسیت زده را در بستر یک انقلاب در زمانی نامعلوم بهروشنی و با بیرحمی و صراحت ترسیم کرده است.
درباره ی نویسنده ی کتاب سرگذشت یک ندیمه: مارگارت اتوود؛ برجستهترین چهره ادبیات کانادا
مارگارت اِلنور اتوود (Margaret Atwood) نویسنده، فعال اجتماعی و فمینیست کانادایی است که در نوامبر ۱۹۳۹ در خانوادهای تحصیلکرده به دنیا آمد.
پدر او حشرهشناس بود و مارگارت اتوود از کودکی با طبیعت عجین شد؛ طوری که تاثیر آن در آثار او پیداست.
استعداد نوشتن از ابتدا در او وجود داشت به طوری که اولین شعرهایش به زمان کودکی و قبل از دوران مدرسهی او بازمیگردد.
اتوود تحصیلات خود را در کالج ویکتوریا در دانشگاه تورنتو شروع کرد و در نشریهی دانشگاه بهنام Acta Victoriana شعرها و مقالههایش را چاپ کرد.
او درکالج به تئاتر نیز مشغول بود. مارگارت این شانس را داشت که شاگرد «جین جی مکفرسون»، شاعر کانادایی و «هرمان نورثروپ فرای»، نظریهپرداز ادبی و از چهرههای تاثیرگذار قرن بیستم باشد.
مارگارت چهرهای تحصیلکرده است و تا بالاترین مدارج عالی پیش رفته است.
پس از فارغالتحصیلی در رشتهی ادبیات انگلیسی و مطالعهی فلسفه و زبان فرانسه، توانست کمک هزینهی تحصیلی برای تحصیلات تکمیلی در کالج رادکلیف -کالج زنان آزادیخواه در ماساچوست- را بگیرد و پس از دو سال، تحصیل در مقطع دکترا را رها کرد.
او در همان سالهای ابتدایی تحصیلش کتاب «همزاد پرسفونه» را منتشر کرد که شامل شعرهای او بود و برای آن جایزهی ای جی پرت را گرفت.
او در 25 سالگی تدریس در دانشگاه بریتیش کلمبیا در ونکوور را شروع کرد و در دانشگاههای دیگر از جمله دانشگاه سر جرج ویلیامز در مونترال و دانشگاه آلبرتا فعالیت خود را ادامه داد.
مارگارت آتوود در سال 1966 جایزهی گاورنر جنرال را برای کتاب سرگذشت ندیمه گرفت که این کتاب بازتابی از نگرانیهای فمنیستی اوست.
در سال 1968 با «جیم پولک»، نویسندهی آمریکایی ازدواج کرد اما 5 سال بعد از او جدا شد و بعد از آن با «گریم گیبسون»، رماننویس کانادایی به مزرعهای در نزدیکی اونتاریو رفت.
در دهه 80 میلادی شش مجموعه شعر و سه رمان از او منتشر شد و در سالهای بعد از آن، شهرت مارگارت با دریافت جایزهی آرتور کلارک و جایزهی بوکر بیشتر شد.
در پی موفقیتهای ادبیاش، با انتشار کتاب «آدمکش کور» لقب Canada’s Walk of Fame را برای سالها فعالیتش گرفت. اتوود در سال 2008 مجموعهای از 5 سخنرانیاش را در قالب کتابی به نام Payback: Debt and the Shadow Side of Wealth چاپ کرد که هنوز به فارسی ترجمه نشده است.
علاقهی بسیار زیادش به ادبیات و نویسندگان دیگر سبب شد رمانی به نام «بذر جادو» را بنویسد که اثری بازنویسی از کتاب «طوفان» از «شکسپیر» است. آتوود زندگی پرباری دارد و توانسته جوایز بینالمللی زیادی برای آثارش و درجات افتخاری زیادی از دانشگاههای مختلف مانند آکسفورد و سوربن و کلمبیا بگیرد.
قسمتی از متن کتاب سرگذشت ندیمه
هولناکتر از همه، کیسههای روی سرشان است، هولناکتر از آنچه چهرههایشان میتوانست باشد. مردها را به مجسمههایی شبیه میکند که صورتهایشان هنوز طراحی نشدهاند. گویی مترسکهایی هستند که برای ترساندن ساخته شدهاند.
یا گویی سرهایشان گونی است، پر از مادهای تفکیک ناپذیر، مثل آرد یا خمیر. سنگینی سرهاشان، جای خالیشان، به پایین کشیده شدنشان به خاطر جاذبه و دیگر حیاتی نیست که سر جا نگهشان بدارد. سرها صفرند.
اما اگر نگاه کنید و نگاه کنید، همان گونه که ما میکنیم، میتوانید خطوط صورتشان را زیر پارچه سفید، چون سایههایی خاکستری ببینید. سرها، سرهای آدم برفیهایی است که چشمان زغالیشان و بینیهای از هویجشان افتاده باشند. سرها ذوب میشوند.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.