توضیحات
کتاب هنر خودشناسی اثر آرتور شوپنهاور
کتاب هنر خودشناسی در میان شوپنهاورشناسان به کتاب پنهان یا دفتر رازآلود معروف است. در این کتاب میشنویم که: «خودشناسی نخستین گام بهسوی فرزانگی است. خود را بشناس! این خود چه معنا دارد؟ معناش چنین است فقط باش! و همزمان نیز باش! کوتاه سخن، در این گفتاورد فرزانگان گرام، بیگمان، تضادی است نمایان.»
هنر خودشناسی
«آرتور شوپنهاور» فیلسوفی آلمانی و یکی از بزرگترین اندیشمندان اروپا بود. پدرش بازرگان بود اما او برخلاف پدرش علاقهای به تجارت نداشت و به تحصیل علم بیشتر علاقهمند بود به همین دلیل به تحصیل در رشتهی طب و سپس فلسفه پرداخت. او معتقد بود فلسفه نباید با جملات پیچیده آمیخته گردد زیرا که همه مردم باید به فلسفه آگاهی کامل داشته باشند.
فکر و اندیشه «آرتور شوپنهاور» همیشه مخالف «هگل» ایدهآلیسم آلمانی بود و همواره افکار و اندیشههای «کانت» نظریهپرداز بزرگ را ستایش میکرد.
از معروفترین آثار «آرتور شوپنهاور» کتاب «در باب حکمت زندگی» است. کتاب «هنر خوشناسی» اثر «آرتور شوپنهاور» توسط علی عبداللهی ترجمه شده است و با صدای حسن آزادی در نوین کتاب شنیداری شده است.
این کتاب با دیگر آثار شوپنهاور از جهت سبک نگارش و درونمایه تفاوت بسیاری دارد. گویی خود نویسنده میدانسته و یا شاید قصد داشته این کتاب بعد از مرگش منتشر شود، چرا که در طول زندگیاش برگهایی به این دفتر افزوده است و در نگارش این کتاب پربار عجله و شتابی نداشته است.
زندگی آرتور شوپنهاور نویسنده ی کتاب هنر خودشناسی
در دانشگاه نخست به آموختن طب پرداخت و سپس به علوم طبیعی مشغول گشت و آنگاه به فلسفه روی آورد. در سال ۱۸۱۳ با نوشتن رسالهای در فلسفه از دانشگاه «ینا» درجهٔ دکتری گرفت.
وی به تحصیل معاش احتیاج چندانی نداشت، اما طالب نام و شهرت بود. خواست معلمی کند اما حوزهٔ درسش رونق چندانی نیافت و آن را بر مخالفت باطنی هگل حمل کرد. در سی سالگی (۱۸۱۸) کتاب مهم خود را به نام «جهان اراده و نمایش است» (جهان همچون اراده و تصور) منتشر کرد. اما این کتاب هم مورد توجه قرار نگرفت و شوپنهاور از فاضلان معاصر خود سخت رنجید. شانزده سال پس از انتشار کتاب به شوپنهاور اطلاع دادند قسمت اعظم نسخ چاپی کتاب را به جای کاغذ باطله فروختهاند.
شوپنهاور طبیعتی ناآرام و متزلزل داشت و پر از سوءظن و عصبیت بود. متأهل نشد و زندگانی را به تنهایی به سر برد. چند کتاب دیگر هم تألیف نمود که چندان چیزی بر مطالب اصلیترین کتابش نیفزود. در سالهای آخر عمر کمکم شهرت یافته بود و پس از مرگ، شهرتش قوت گرفت.
شوپنهاور با گوته، نویسنده آلمانی و هگل، فیلسوف مشهور، معاصر و با اولی دوست بود و چندی بعد به وسیله یک هندو از عقاید بودائیان آگاهی یافت و پس از تجسس و تفکر زیاد به آئین بودایی اعتقاد کامل یافت.
او را در سال ۱۸۲۲ به عنوان استادیار به دانشگاه برلین دعوت کردند. او همان ساعات هگل را برای تدریس انتخاب کرد و این کار باعث شرکت نکردن دانشجویان در کلاس او شد؛ به همین دلیل استعفاء داد و هجونامهای ضد هگل نوشت:
«… هیچ زمانی برای فلسفه ناسازگارتر از آن نیست که آن را برای اغراض سیاسی به کار برند و وسیلهٔ امرار معیشت سازند. دیگر کسی با این قول معروف مخالفت نمیکند که اول زندگی بعد فلسفه. این آقایان میخواهند زندگی کنند آن هم از راه فلسفه، و حتی میخواهند زن و فرزندانشان از این راه نان بخورند. نغمهٔ «من برای کسی آواز میخوانم که نان مرا بدهد» همه جا حکومت میکند.
قدما میگفتند که تحصیل پول از راه فلسفه کار سوفسطاییان است… آنچه با پول به دست میآید چیز مبتذلی بیش نیست.
ممکن نیست در عصری که بیست سال تمام هگل (این کالیبان صحنهٔ معنویات) را مانند بزرگترین فلاسفه تقدیر و ستایش میکنند، برای او ارزشی واقعی که محسود دیگرانش سازد قائل شوند… بلکه بر عکس، حقیقت همواره در میان عدهٔ قلیل پیدا میشود و باید با آرامی و فروتنی منتظر بود تا این عدهٔ معدود که از حقیقت لذت میبرند، پیدا شوند. زندگی کوتاه است ولی حقیقت دورتر میرود و بیشتر عمر میکند؛ بگذار تا حقیقت را بگوییم…
شوپنهاور تا آخر عمر ازدواج نکرد و ازدواج را مسئولیتی احمقانه میدانست.مردی که شجاعانه پیشتازی فکری را بر عهده داشت، در ۲۷ سال آخر عمرش یک برنامه کاری خودساخته و سخت مثل برنامه زندانیان برای خودش طراحی کرد. او هر روز ساعت هفت بیدار میشد، حمام میکرد و بدون اینکه صبحانه بخورد بیوقفه تا ظهر مینوشت.
سپس فلوت میزد -او این کار را خیلی خوب انجام میداد اما تنها برای لذت بردن خودش مینواخت- و خود را به یک نهار گرانقیمت در بهترین هتل فرانکفورت که انگلیشر هوف نام داشت مهمان میکرد.
نهار خوردن او خیلی طول میکشید و اغلب تنها نهار میخورد اما گاهی هم با مهمانان خارجی فرهیخته هتل یا افسران ارتش گپ و گفتی میکرد. او سپس به کتابخانه میرفت تا روزنامهها را -ترجیحاً تایمز لندن- بخواند. سپس یکی از پودلهایش -معمولاً آن یکی که نام سانسکریت آتمن داشت- را برمیداشت و قدم میزد. وقتی تنهاتر شد، هنگام راه رفتن با خودش غرولند میکرد.
بعد از قدم زنی و پیش از برگشت به خانه امکان داشت تنهایی به یک سالن اجرای موسیقی یا کنسرت برود. اگر در طول روز حرف زدن با دیگران او را خسته کرده بود در را روی هیچکس باز نمیکرد و ساعت ده شب هم میخوابید.شوپنهاور با شیوع بیماری وبا؛ برلین را به مقصد فرانکفورت ترک کرد و تا آخر عمر در همانجا ماند
بدیهیاست که نیچه در زمان مرگ شوپنهاور شانزده ساله بوده و معاشرتی با وی نداشته است.نیچه در مورد او میگوید: «مطلقاً تنها بود و کمترین دوستی نداشت و فاصلهٔ میان یک و هیچ لایتناهی است.» و یا: «هیچ چیز متفکرین آلمان را به اندازه عدم شباهتی که میان شوپنهاور و آنان بود رنج نداد.» در جایی دیگر در کتاب ” نیچه در برابر واگنر ” میگوید: ” من و شوپنهاور در میان آلمانیها یک اتفاق به حساب میآییم.
” نیچه این تنهایی شوپنهاور را در آثار او هم به خوبی میبیند. او در “زایش تراژدی” این نقل قول را از جهان به مثابه اراده و تصور میآورد: “فرض کنیم همچون ملوانی در قایقی کوچک در دریای خروشانی بی مرز نشستهام که از هر طرف موجهایی پر فراز و نشیب و غول آسا، احاطه ام کردهاند و من همچنان به کشتی و نحیف و شکننده خود اعتماد دارم؛ همین کار را مردی می کند که با آرامش در میان جهانی مملو از شکنجهها نشستهاست. او به اصل فردیت اعتماد کردهاست.”
شوپنهاور با وکیلی مشورت کرده بود تا ببیند در توهین به دیگران تا کجا میتواند پیش رود و چه توهینهایی از مرزهایی که قانون تعیین کرده فراتر و قابل مجازات است. ولی از سوی دیگر، شوپنهاور برای کانت احترام ویژهای قائل بود و خود را وارث حقیقی او میشمرد.
شوپنهاور در ۲۱ سپتامبر ۱۸۶۰ در ۷۲ سالگی و در حالیکه به خوردن صبحانه مشغول بود و سالم به نظر میرسید، درگذشت.
1- معرفی کتاب هنر خودشناسی در یوتیوب
2- معرفی کتاب هنر خودشناسی در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.