همخونه

16.00

 

عنوان: همخونه

نویسنده: زهرا ریاحی

ناشر: پرسمان

موضوع: داستان های فارسی

رده ی سنی: بزرگسال

تعداد صفحات: 456

تعداد:
مقایسه

توضیحات

معرفی کتاب همخونه اثر مریم ریاحی

رمان “همخونه” اثری است از “مریم ریاحی”، که به نوعی معروف ترین رمان نوشته شده به قلم این نویسنده تا به این لحظه به حساب می آید. داستان روایت دختری است به نام یلدا که هم صورت و هم سیرت زیبایی دارد، دختری ساده دل و خوش قلب که با از دست دادن پدر و مادرش، همراه یکی دوستان صمیمی پدر خود به نام حاج رضا زندگی می کند. اکثر فرزندان حاج رضا مهاجرت کرده و در خارج از کشور به زندگی مشغول هستند و تنها فرزند او در ایران، شهاب، پسر کوچکترش می باشد.
یلدا با زندگی در کنار حاج رضا، اعتقاداتش قوی تر از پیش می شود و این امر باعث شده که او به عاشق شدن و مسائلی از این دست فکر نکند. اما فکر نکردن به عشق، زمانی که استاد ادبیات موردعلاقه اش سر کلاس از آن سخن می گوید و عشق را عامل و دلیل حرکت می داند، کمی دشوار می نماید.
یلدای رمان “همخونه” به قلم “مریم ریاحی”، تمام ویژگی های مثبت یک انسان را در خود دارد اما از عشق تهی است! او هرگز عاشق نشده و به جای آن، سرش را با درس و کتاب و حلقه ی دوستان خود پر کرده است. اما داستان به همین جا ختم نمی شود و با به صرافت افتادن شهاب برای مهاجرت، زندگی برای حاج رضا تلخ و پر از آشوب می شود. پس حاج رضا تنها راهی که پیش روی خود می بیند، این است که یلدا و شهاب را کنار هم قرار دهد تا شاید مهرشان به دل هم بیفتد و شهاب منصرف شود. اما آیا شهاب مغرور و بداخلاق به این راحتی ها راضی خواهد شد؟

 

قسمت هایی از کتاب همخونه:

 

 حسین آقا حالا دیگر هفت سالی می شد که سرایداری خانه حاج رضا را بر عهده داشت یعنی درست از وقتی که عموی پیرش بعد از سال ها خانه شاگردی حاج رضا از دنیا رفته بود به یاد عمویش و مهربانی هایی که او در حقش کرده بود افتاد . او حتی آخرین لحظه ها هم از یاد برادر زاده تنهایش غافل نبود و از آقای احسانی خواهش کرده بود مش حسین را نیز به خانه شاگردی بپذیرد. حسین آقا غرق در تفکراتش هر از گاهی سرش را تکان می داد و با لبخند، دندان های نامنظم و یکی در میانش را به نمایش می گذاشت. صدای در حیاط که با شدت کوبیده می شد او را از دنیایش بیرون کشید. شیلنگ روی زمین رها شد، آب سر بالا رفت و مثل فواره دوباره روی زمین برگشت. یک جفت کفش کهنه که پشتش خوابانده شده بود، لف لف کنان به سمت در دویدند در حالی که صاحبشان بلند بلند می گفت: «آمدم…صبر کنید آمدم» با باز شدن در چهره درخشان دختری با پوستی لطیف و شفاف و قامتی متوسط نمایان شد. در حالی که با چشمان سیاهش به حسین آقا چشم دوخته بود با لبخند شیطنت باری گفت: سلام، چه عجب مش حسین! یک ساعته دارم زنگ می زنم» – توی حیاط بودن دخترم! صدای زنگ رو نشنیدم. دیر کردی، آقا سراغت رو می گرفت… یلدا منتظر شنیدن باقی حرف های مش حسین نماند. محوطه ی حیاط را به سرعت طی کرد. پله ها را دو تا یکی کرد و وارد خانه شد. آن جا یک خانه دو طبقه دویست متری بود که در یکی از نقاط مرکزی شهر تهران ساخته شده بود، نه خیلی قدیمی و نه خیلی جدید، اما زیبا و دل نشین بود. انگار واقعا هر چیزی سر جایش قرار داشت. حیاط بزرگ با باغچه ای که بی شباهت به یک باغ نبود و انواع درخت ها و پل های زیبا در آن یافت می شد.

 

 در قسمت دیگری از رمان همخونه می خوانیم:

شام دلچسبی بود . چقدر یلدا دوست داشت یکروز بتواند با او ارتباط برقرار کند. دیگر به گذشت آن پانزده روز فکر نمی کرد و حتی دیگر به میترا هم فکر نمی کرد. هر چی بود فقط شهاب بود . شهاب. آن شب خواب به چشمان یلدا نمی آمد. آنقدر هیجانزده و امیدوار و خوشحال بود که دوست داشت تا صبح رویا بافی کند . باور نمیکرد که ساعاتی را با شهاب گذرانده است . با خود گفت یعنی الان خوابه ؟

 

دلش فشرد و دوباره گفت اگه خوابه معلومه که من خرم که اینجا نشسته ام و دلم رو الکی خوش کرده ام. اما دوباره تصویر شهاب جلوی چشمانش جان گرفت و با لبخند خاصی گفت تمام آسمان من پر از شهاب میشود یعنی چی؟…دوباره ضعف کرد و گفت وای خدایا. اشتباه نمی کنم. اشتباه نمی کنم.

 

یلدا موهایش را باز کرد. و به دورش ریخت و برس را برداشت و شانه زد. خود را در آیینه تماشا کرد. موهای بلند مواج و سیاه صورتش را مثل قابی زیبا در برگرفته بود و تاپ بنفش رنگی بتن داشت که دو بند نازکش شانه های کوچکش را در بر گرفته بودند. شلوارک کوتاه جین قشنگی پوشیده بود . خود را دقیقتر نگاه کرد. زیبا شده بود .به یا حرف شهاب افتاد که گفت خوشگلتر هم شده ای. از این یادآوری به وجد آمد و از جای برخاست و گفت بهتره برم فلاسک چای رو بیارم اینجا.

 

اصلا خوابم نمیاد. و با فکر اینکه شهاب خوابیده در اتاقش را باز کرد و بدون اینکه چراغی روشن کنه بطرف آشپزخانه رفت. فقط آباژور داخل سالن روشن بود که قسمتی از آشپزخانه را نور میبخشید. با احتیاط از کنار میز ناهارخوری گذشت و بسوی کابینتها رفت. دست برد تا درش را باز کند. ناگهان چراغ روشن شد و یلدا بسرعت برگشت و با دیدن شهاب جیغ خفیفی کشید …..

 

در متن پشت جلد کتاب رمان همخونه نوشته شده است:

 

عشق خودش خواهد آمد. نمی‌توان از آن فرار کرد. عشق خودش آهسته آهسته و در گوشه ای می‌آید و در گوشه ای از قلب مهربانت آرام و بی صدا مینشیند و تو متوجه اش نخواهی بود و بعد ذره ذره قلبت را پر می‌کند کم کم مثل ساقه مهر گیاه در تمام جانت می‌پیچد و ریشه می‌دواند. به طوری که بی آن نمی‌توانی تنفس کنی…

 

خلاصه‌ای از کتاب همخونه:

شخصیت اصلی داستان یلدا دختری ساده، خوش قلب و زیبا رو با از دست دادن پدر و مادرش با حاج رضا (دوست صمیمی پدرش) زندگی می‌کند. همه فرزندان حاج رضا به جز شهاب پسر کوچکش، خارج از کشور زندگی می کنند. شهاب هم بنا به دلایلی قصد مهاجرت دارد. اما پدرش مخالف این موضوع است و به قصد منصرف کردن او را دارد و هرگز دلش نمی خواهد آخرین فرزندش را هم به غربت بسپارد…

حاج رضا از یلدا می خواهد که با شهاب (که حتی یک بار هم همدیگر را ندیده اند) ازدواج کند و برای مدت ۶ ماه در یک خانه با هم زندگی کنند. اما صرفاً مانند دو همخونه.

حاج رضا از یک سو می خواهد آن دو را به هم نزدیک کند تا به یکدیگر علاقمند شوند و پسرش قید خارج را بزند و از او می‌خواهد ارث پدری (اموال خودش) را بین آن دو تقسیم ‌شود.

شهاب پسری بسیار مغرور و خودخواه و کمی بد اخلاق بود. اما خوشتیپ و جذاب بود؛ به هر نحوی که شده بود شهاب و یلدا این شرایط را پذیرفتند و زندگیشان را زیر یک سقف آغاز کردند. شرایط دشواری بود.

یلدا رفته رفته با شهاب علاقمند می شد اما شهاب هیچ توجهی به یلدا نمی‌کرد!

شهاب دلباخته دختر دیگری به نام میترا بود و نیت ازدواج با او را داشت و این موضوع که مجبور بود با یلدا در یک خانه زندگی کند اوقاتش را تلخ می‌کرد. اما با گذر زمان، شهاب حس کرد علاقه‌اش به میترا (دختر رئیس شرکتی که شهاب آنجا کار می کرد) به حدی نیست که بتواند با او ازدواج کند. و اینکه وجه مشترکی برای ازدواج ندارند، او تصمیم گرفت از میترا جدا شود، در این میان یلدا، با وجود علاقه ای که به شهاب داشت، با دیدن کم محلی ها و بی توجهی های شهاب، سعی می‌کرد مانند خود شهاب بی‌توجه باشد و از او دوری کند؛ غافل از اینکه شهاب به یلدا دلبسته و قصد ازدواج با او را دارد..

خلاصه که پس از کشمکش های زیاد، آن دو مثل دو عاشق در همان خانه ای که سابقآ مثل تو همخونه بودند، مثل دو عاشق زندگی کردند.

 

جملاتی از متن کتاب همخونه

1- عشق، خودش خواهد آمد، نمی توان از آن فرار کرد، عشق خودش آهسته آهسته می آید و در گوشه ای از قلب مهربانت آرام و بی صدا می نشیند، و تو متوجه اش نخواهی بود و بعد ذره ذره قلبت را پر می کند و کم کم مثل «ساقه مهر گیاه» در تمام جانت می پیچد و ریشه می دواند به طوری که نمی توانی تنفس کنی.

2- دخترم عاشق باش، عاشق بمان و عاشق بمیر چرا که عشق و فقط عشق است که انسان را انسان می کند.

3- یلدا با زندگی کردن پیش مردی مثل حاج رضا به اعتقاداتش پایه و اساس محکم تری هم داد و دیگه فکر عاشق شدن را از سرش بیرون کرد. ولی گاهی زندگی کردن بدون عشق برایش طاقت فرسا می نمود و گاه او را غمگین می کرد. مخصوصآ وقتی سر کلاس مثنوی از استاد مورد علاقه اش می شنید که عشق موتور طبیعت است و بی عشق نمی توان زندگی کرد و خوشحال بود! اما حالا عاشق نبود! پر از احساس بود، مهربان و خوش رو!! پس سعی می کرد جای خالی عشق را با درس و دانشگاه و اساتید و رشته مورد علاقه اش و همین طور دوستان بسیار خوبش پر کند.

 

رمان همخونه چند صفحه است؟

 

داستان همخونه پس از چند سال تلاش مستمر توسط نویسنده آن، مریم ریاحی، بالاخره در سال 1385 به چاپ رسید. این رمان در 465 صفحه نگارش شده است و با اینکه تعداد صفحات بسیاری به نظر می رسد، اما در حین مطالعه و درگیر شدن با سطرهای این رمان، متوجه گذر زمان نخواهید شد.

درباره مریم ریاحی

مریم ریاحی متولد 1352 در استان تهران بوده و تحصیلات کارشناسی ارشد ادبیات فارسی دارد. این نویسنده خوش ذوق تابه‌حال آثار نسبتاً زیادی را در اختیار خوانندگان کشور قرار داده است. وی در ارتباط با رمان همخونه چنین عنوان می کند که این کتاب تلفیقی از تخیل و واقعیات زندگی خودش بوده و علاقه بسیاری به آن دارد. ایشان در جایی گفته اند که در حال نوشتن کتاب جدیدی با عنوان «و باد همچنان می وزد» هستند.

آثار دیگر مریم ریاحی:

مریم ریاحی تابه‌حال رمان های زیادی را به چاپ رسانده است که البته با آغاز زندگی مشترک و وظایف مراقبت از فرزندان، سرعت نگارش آثارش تحت تأثیر قرار گرفت. از این نویسنده خوش ذوق تابه‌حال 6 رمان مختلف به چاپ رسیده است که در ادامه به معرفی آن‌ها پرداخته ایم. این آثار عبارت‌اند از:
– کسی می آید
– مرجان
– همخونه
– بی ستاره
– مثل پر
– بوی دلتنگی

سبک و سیاق کلی بیشتر آثار مریم ریاحی را باید در ژانر عاشقانه دانست و البته باید به این نکته هم اشاره کرد که به ندرت می توان در بین این آثار مشابهتی با دیگر رمان های این نویسنده پیدا کرد. رمان همخونه به عنوان معروف ترین داستان این نویسنده از جمله کتاب هایی است که با آغاز آن تا مطالعه سطر آخر نمی توان دست از مطالعه برداشت.

 

کلید واژه ها:

معرفی کتاب همخونه

درباره کتاب همخونه

قسمت هایی از کتاب همخونه

خلاصه‌ای از کتاب همخونه

جملاتی از متن کتاب همخونه

درباره مریم ریاحی

آثار مریم ریاحی

 

کتاب های مرتبط

1- معرفی کتاب  در یوتیوب

2- معرفی کتاب  در آپارات

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “همخونه”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.