توضیحات
چگونه از دست آدمهای عوضی خلاص شویم [The asshole survival guide] نوشته رابرت آی.ساتن [Robert I. Sutton] توصیههایی عملی برای شناسایی انواع آدمهای عوضی ارائه میدهد.
این توصیهها بر پژوهش دربارهی گروههای مختلف بنا شدهاند: از نیروهای بیادب خدمات دولتی تا رانندههای اتوبوس و همینطور ۸۰۰۰ ایمیل دربارهی عوضیبازی آدمها که برای خود او فرستاده شده است.
آدمهای عوضی کجا هستند؟ منظورم همان بیشعورها (assholes) است که خاویر کرمنت با کتاب «بیشعوری» آنها را معرفی کرد. کجا میتوان از گزند آدم عوضیها در امان ماند؟ برای آنکه در معرض عوضیبودنشان نباشیم، کجا برویم؟
یا بهتر است بگویم کجا نرویم؟ به اداره نرویم؟ به فروشگاه چطور؟ فرودگاه، آموزشگاه، مدرسه، خیابان؟ در خانه بنشینیم تا چشممان به آدم عوضیها نیفتد؟
اگر در خانه یکی از همان آدم عوضیها جا خوش کرده باشد چطور؟ اصلا آدمها چطور عوضی میشوند؟ مگر همه معمولی به دنیا نمیآییم؟ پس آدم عوضیها درست از چه سنی تصمیم میگیرند که عوضی باشند/ بشوند؟
همنشینبودن با آدمهای عوضی، چه در اداره و چه در هرکجای دیگر عملکرد ما را پایین میآورد و نمیگذارد با خیال راحت به کارها و برنامههایمان برسیم. کیست که نداند بودن یک آدم عوضی در یک تیم دست کم چیزی حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد راندمان کاری تیم را پایین میآورد؟
بیهوده نیست که خواجهی شیراز در قرن هفتم گفته است: «روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم!» میبینید که این آدمهای عوضی از همان قرن هفتم و شاید هزاران سال پیش از آن هم وجود داشتهاند. اصلا شاید همان قابیل که بیخود و بیجهت برادرش هابیل را سر به نیست کرد اولین آدم عوضی دنیا بوده باشد؟
کسی چه میداند. خلاصه بد نیست بدانید که دانشمندان کشف کردهاند که بیادبی و عوضیبودن یکجور ویروس هم دارد. چطور؟ بر اساس پژوهشها بیشعوری و عوضیبازی مثل بیماری واگیردار میتواند از فردی به فردی دیگر منتقل شود و راستش را بخواهید این از خود عوضیبودن هم بدتر است چون ممکن است این ویروس لعنتی دامن هرکسی را بگیرد حتی دامن وزین خود ما را.
دردسر خیلی بزرگتر هم این است که معمولا آدهای عوضی نمیدانند که عوضی هستند. چیزی شبیه زامبیبودن است. چه مصیبتی!
چگونه از دست آدمهای عوضی خلاص شویم هفت فصل دارد:
۱. هشت هزار ایمیل
۲. عوضیسنجی: مشکل چقدر بد است؟
۳. به موقع کنار بکش
۴. فنون دوریجستن از عوضیها: کاهش مواجهه
۵ . ترفندهای ذهنی برای محافظت از روان شما
۶. مقابله به مثل
۷ . بخشی از راه حل باشید نه مشکل
فصل نخست کتاب به مثالهایی عینی میپردازد که از دل تجربهها و ایمیلهای شخصی ساتن بر آمده است. مثالهایی که به احتمال زیاد هرکدام از ما در زندگی روزمره به آنها برخوردهایم و از رویارویی با مشکلات آن احساس سردرگمی کردهایم. ساتن مینویسد:
از طرف پزشکی در بیمارستانی «بیسر و سامان» با «بیاحساسترین رییسی که میتوان تصور کرد:
زیر دست چنین آدمی چه باید کرد؟ میتوانم سرم را پایین بیندازم، با تمام توانم از بیماران مراقبت کنم و تلاش کنم از کنار این بدرفتاریها بگذرم، اما کار کردن در چنین محیطی باعث دلسردی میشود.
یک کشیش لوتری از ایلینوی برایم نوشته است:
بیشتر کارها را در کلیسای ما داوطلبانی انجام میدهند که دستمزدی نمیگیرند اما گهگاه احساسات سایر داوطلبان را جریحهدار میکنند. آیا دربارهی رفتار با چنین داوطلبان بدجنسی نظری دارید؟
یک مدیر تولید بازنشسته که اهل آلمان است از من پرسیده است:
در زندگی کاریام حداقل سه بار به خاطر کارهای آدمهای عوضی و بیشعور و افرادی از این قماش اخراج شدهام. به پسرم چه توصیهای کنم تا دچار همین سرنوشت نشود؟
مدیر عاملی از سیلیکون ولی برایم نوشته است:
با دیدن اینهمه استارتآپ و سرمایهگذارانی که اهل ریسکاند اما تجربه ی اجرایی ندارند و در هیئت مدیره مینشینند، این سوال برایم پیش آمد که آیا شما دربارهی عضوهای عوضی یا هیئت مدیرههای کاملا بیخاصیتی که میتوان آنها را «هیئتهای عوضی» نامید کار یا فکری کردهاید؟
هرکدام از این نمونههای واقعی، بخشهای مهمی از رفتارهای آدمهای عوضی دور و بر شما را منعکس میکنند. رفتارهایی که نمیتوان هیچکدامشان را با منطق و عقل سلیم مطابقت داد و چرایی آنها را درک کرد. اگر خاویر کرمنت در کتاب پرفروش «بیشعوری» به توصیف آدمهای عوضی پرداخت، ساتن در این کتاب به راههای مقابله با آنها میپردازد و راهکارهایی ارائه میدهد که بتوان واقعا از شر آنها خلاص شد. مهمترین فصل این کتاب را میتوان فصل چهارم آن دانست.
«فنون دوریجستن از عوضیها: کاهش مواجهه» به شما کمک میکند تا خود و روانتان را از دسترس و گزند آدمهای بیشعور و عوضی محافظت کنید.
مقدمه و اطلاعات کتاب چگونه از دست آدمهای عوضی خلاص شویم
حتماً در طول زندگی با آدمهایی برخورد داشتهاید که به شما احساس بدی دادهاند؛ باعث شدهاند که احساس حقارت یا بیارزشی کنید و انرژیتان را برای انجام دادن کارهایتان کم کرده یا بهکلی دلسردتان کردهاند.
اگر بدشانس باشید هر روز در محیط کار یا دانشگاه یا خانواده با آدمهایی از این دست سروکار دارید.
این جور آدمها به محیط کار یا درس یا محیطهای دوستانه محدود نیستند. حتی در مکانهای عمومی، مترو، اتوبوس، هواپیما یا حتی پیادهرو هم ممکن است با این آدمها روبهرو شوید.
گاهی فقط برخورد یکباره است و دیگر هیچوقت آن آدم را نمیبینید و گاهی کسی است که هر روز با او در محیط کار، درس و … سروکار دارید؛
و حتی گاهی عضوی از خانوادهتان است. راهحلِ مقابله با این آدمها یکی نیست.
رابرت ساتن، استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد، در کتابِ چگونه از دست آدمهای عوضی خلاص شویم؟
انواع مشکلاتی را که آدمهای عوضی برایمان به وجود میآورند از هم جدا میکند، مثالهای واقعی زیادی میزند و راههای مختلفِ خلاصی از دست این آدمها را پیشنهاد میکند؛
از مواجه نشدن با آنها گرفته تا مقابله به مثل با آنها. به نظر او، هر کسی در مورد مشکلِ خاصی که دارد باید دو یا چند راهحل مختلف را با هم ترکیب کند و به راهحل مخصوصِ آن مورد برسد.
هدف این راهحلها این است که اجازه ندهید آدمهای عوضی به شما احساس بدی دهند، روزتان را خراب کنند، در مسیر موفقیت شغلی و تحصیلی شما مانعتراشی کنند و به شما حس بیارزشی دهند.
ساتن با تخصص و بذلهگویی نقشهای مستحکم و روشمند برای نبرد با آدمهای عوضی ارائه میکند. ابتدا طرحی برای بررسی فرد عوضی مورد نظر به دست میدهد:
ببینیم که با چه نوعی از آدم عوضی سروکار داریم و چه راهبردهایی برای تشخیص آدمهای عوضی وجود دارد. سپس شیوه و فنونی برای برخورد با آدمهای عوضی مطرح میکند، فنونی که امتحانشان را پس دادهاند و گاهی شما را شگفتزده میکنند؛
از دوری گزیدن از آدمهای عوضی و سپردن کارها به آنها تا ترفندهای ذهنی.
عوضیها از چند ترفند کثیف برای آزردن قربانیهایشان استفاده میکنند. عبارتهای وحشتناک زیر را که برگرفته از ایمیلهایم هستند ملاحظه کنید: تلنگر زدن به گوش. داد زدن.
همکاری که بهگرمی لبخند میزند و در عین حال در گوش او زمزمه میکند: «تو بازندهای. من تو را به زانو در خواهم آورد.» رفتارِ یک عوضیِ پرخاشگر منفعل با انسانها چنانکه گویی نامرئیاند و نادیده گرفتن درخواستهایشان. صرفا دعوت کردن «نورچشمیها»یش به مهمانی تعطیلات در دفترش. «در پنج دقیقه پنج بار» صحبتهای گوینده را قطع کردن.
پرسیدنِ اینکه «هنوز این مزخرفات را تمام نکردهای؟» برپا کردن جلسات کاری اجباری در روزهای تعطیل. نیش و کنایه زدن به آن خانم همکار به سبب سختکوشیاش. چشمغره رفتن، اسم گذاشتن روی بقیه، «اول صبحی قیافه گندی» به خود گرفتن، مسخره کردن دایمی، و هر چیزی را مسئله مرگ و زندگی دانستن و از کاه کوه ساختن.
پیش روی همکارانش چاپلوسی و تملق میکند، اما پشت سرشان دروغهای رذیلانهای پخش میکند.
به دلیل اینکه یکی از کارکنان پانزده دقیقه زودتر سر کار رسیده است گزارش مینویسد. به دلیل اینکه آب برای کولر دفترش با تأخیر رسیده است از کوره درمیرود.
در طول هشت سال فقط یک بار از آن کارمند تعریف میکند. تقریباً در هر جملهای از کلمات رکیک استفاده میکند. وقتی عصبانی میشود مثل دارت ویدر(۱۶) نفس میکشد. کارکنانش را تلفنی اخراج میکند و به بقیه همکارانش هم اصرار میکند که این کار را انجام دهند. به همکارش میگوید که مشتریان به او ترحم میکنند چون «چشمهای غمگینی» دارد.
پشت سر یک مشتری او را «هرزه زشتی» که «لباسهای پارهپوره» میپوشد مینامد. سیگار کوچکی را به طرف همکارش پرتاب میکند. همکار دیگرش را نیشگون میگیرد و دستهایش را گاز میگیرد و کبود میکند.
افسوس که احتمالاً این مثالها با توجه به گسترش چشمگیر کارهای بیادبانه و تحقیرآمیزی که این روزها در داستانهای رسانههای سنتی و اجتماعی میشنوید، شما را شوکه نمیکنند. با این حال، بدون شواهد تصویری، بخشی از این جنون هنوز هم تصنعی یا بهشدت اغراقآمیز به نظر میرسد.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
نتیجه از قرار زیر است. وقتی کارهایی انجام میدهید که ممکن است به دیگران بربخورد، آسیب بزند یا آنها را تهدید کند _ خواه کسانی که در طرف مقابل شما هستند عوضی باشند یا همکاران گرانبها _ «تفاوت بزرگی وجود دارد میان آنچه انجام میدهید و اینکه چگونه آن را انجام میدهید.» این تعبیر همیشه باعث میشود که به دوستم مایکل دیرینگ فکر کنم.
او تاجری جدی است: یکی از مَثَلهای مورد علاقه او این است که سرمایهداری اجاقی خودپاککننده است. مایکل شغلهایی را در چند جا کنار گذاشته است، از جمله دیزنی و ایبِی، افرادی را در نقشهای اصلی در آن جاها و جاهای دیگر اخراج کرده است و این روزها _ به عنوان سرمایهگذار خطرپذیری که به راهاندازی بیش از صد شرکت کمک کرده _ مدیرعاملهایی را برکنار کرده و دخل شرکتهای ناموفق را آورده است.
در واقع، مایکل سالها در استنفورد همراه با من و چند همکار تدریس کرد و عاقبت هم ما را ترک کرد!
اما مایکل تقریباً محبوب همه کسانی است که کار کردن با آنها را کنار گذاشت (از جمله من)، اخراجشان کرد یا تأمین بودجههایشان را متوقف کرد.
این به دلیل نحوه کنار گذاشتن اوست. او با افراد با احترام برخورد میکند و هم در حین جدایی و هم بعد از آن به لحاظ عاطفی از افراد حمایت میکند.
وقتی مایکل با همکاران عالی («۹۵ درصد اوقات») یا عوضیهای گهگاهی («۵ درصد یا کمتر») کار میکرد، به من میگفت که بخش «چگونگیِ» کارهایش را با «در نظر داشتن زاویه دید آن فرد» طراحی میکند.
حتی وقتی با یک فرد عوضی رابطهاش را قطع میکند، تلاش میکند تا حقیقت را به شیوههای محترمانه و همدلانه منتقل کند.
مطمئناً مایکل در طول این مسیر تعداد کمی هم دشمن تراشیده است و، با نگاه به گذشته، برایش این سوال پیش میآید که آیا میتوانست با آنها هم گرمتر و همدلتر باشد.
مایکل اینگونه است؛ او قرار است خودش را سرزنش کند نه دیگران را _ حتی هنگامی که احتمالاً آنها مقصرند. او مزایای درنگکردن در برچسبِ عوضی زدن به دیگران و سریع به خودْ برچسبِ عوضیزدن را میفهمد.
درباره ی رابرت آی ساتن
رابرت آی ساتن متولد سال ۱۹۵۴ در شیکاگو است. او دانش آموخته ی رشته ی روانشناسی در مقطع دکتری از دانشگاه میشیگان است. وی یکی از اساتید رشته ی مدیریت دانشگاه استنفورد است. رابرت ساتن به عنوان یکی از پرفروش ترین نویسندگان نیویورک تایمز شناخته می شود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.