توضیحات
کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد : جهان اطراف ما همواره در حال تغییر است و در دورهی نوجوانی برخورد با این تغییرات بسیار بیشتر از دوران بزرگسالی است. نکته مهم اما نحوه برخورد با تغییرات است. کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ کتابی بسیار سودمند برای افزایش مهارت نوجوانان در برابر تغییرات زندگی است. با خواندن داستان کتاب یاد میگیریم که چگونه مسائل مختلف را بیش از حد جدی و سخت نگیریم و چگونه خود را سریعتر با تغییرات وفق دهیم و در نهایت بهترین تصمیم ممکن را بگیریم تا هر تغییری در نهایت به سود ما تمام شود.
داستان ماجرای دو موش به نامهای اسنیف و اسکِری و دو آدم کوچولو به نامهای هِم و ها است که همگی در دالانی پر پیچ و خم زندگی میکنند و به دنبال پنیر برای پر کردن شکم خود و رسیدن به سعادت و خوشبختی هستند. در این داستان پنیر استعارهای است از آنچه انسان میخواهد و آرزویش را دارد. مثل آرزوی شاگرد اول شدن یا نمرات خوب گرفتن، عضو تیمی شدن، به دست آوردن شغلی خوب و مناسب، داشتن رابطهای خوب و دوستانه و در نهایت داشتن احساسی خوب از خود. دالان، نماد جایی است که میتوان در آن برای آرزوی خود تلاش کرد مثل خانواده، جامعه، مدرسه، محل کار و یا جایی که در آن بازی میکنید. چهار شخصیت داستان با تغییری غیرمنتظره مواجه میشوند ولی تنها یکی از آنها به خوبی به تغییر واکنش مناسب میدهد و سپس آنچه را که آموخته است را بر روی دیوارهای دالان مینویسد. زمانیکه خواننده دستنوشتههای روی دیوار را میخواند متوجه میشود که چگونه بر ترسهایش غلبه کند و از تغییر پیش آمده به عنوان راهی برای رسیدن به موقعیت بهتر استفاده کند.
شخصیتهای خیالی کتاب موشها و آدم کوچولوها بدون در نظر گرفتن جنس، سن و ملیت نماینده بخشهای ساده و پیچیدهی شخصیت ما هستند و هرکدام از ما در بخشهایی از زندگی احتمالا شبیه به یکی از شخصیتهای داستان عمل کردهایم. اسنیف به خوبی تغییرات را درک میکند. اسکری به سرعت وارد عمل میشود. هم که از تغییر میترسد چون فکر میکند تغییرات منجر به خراب شدن اوضاع میشود، در برابر تغییرات مقاومت میکند و آن را انکار میکند. ها که وقتی متوجه میشود تغییرات میتواند منجر به اوضاع و شرایط بهتری شود، میآموزد که چگونه خود را با تغییرات به بهترین شکل وفق دهد تا به نتیجه دلخواه خود برسد. در لحظه وقوع تغییر ما هرکدام از شخصیتها که باشیم در یک موضوع مشترک هستیم: «پیدا کردن راهمان در دالان پر و پیچ خم زندگی و موفقیت در زمانی که تغییر رخ میدهد.»
اسپنسر جانسون در کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ (Who Moved My Cheese?) مانند سایر کتابهای خود، داستانی تمثیلی را برای چگونگی مواجه شدن با تغییری سخت و دشوار در زندگی روایت میکند. او از شخصیتهای نمادین داستان استفاده کرده است تا به خواننده نشان دهد که چگونه موقعیت در حال تغییر را جدی بگیرد اما مسئله را برای خود سخت نکند. دکتر جانسون هنگامی که با یک تغییر سخت و دشوار در زندگیاش مواجه شد داستان چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ را برای خود خلق کرد تا بتواند بر دکتر جانسون آن موقعیت غلبه کند. زمانیکه دوستان او متوجه بهبود زندگی او شدند، از او علت را پرسیدند و دکتر جانسون داستان پنیرش را برای آنها تعریف کرد. در سالیان بعد دوستان او اذعان کردند که شنیدن داستان پنیر باعث شد که در سختترین شرایط هم روحیهی خود را حفظ کنند و با روحیهی خوب خود به دستاوردهای بیشتری دست یابند. پس از آن بود که «بلانچارد»، دوست و همکار او پیشنهاد کرد که دکتر جانسون داستان خود را به صورت کتابی منتشر کند تا دیگران هم بتوانند از این داستان در زندگی خود بهره ببرند. بیست سال بعد از خلق داستان کتاب چه کسی پنیرم را جابجا کرد؟ منتشر شد و در دو سال اول پس از انتشار، 10 میلیون نسخه از آن به چاپ رسید. بعد از انتشار کتاب، خوانندگان آن از اینکه چگونه کتاب وضعیت شغل، تجارت، زندگی و ازدواجشان را بهبود داده است صحبت کردند و داستان کتاب، الهام بخش میلیونها نفر در سراسر جهان در مواجهه و غلبه بر تغییرات زندگیشان شد. در حال حاضر کتاب به زبانهای مختلف ترجمه شده است و در تمامی مراکز اجتماعی و آموزشی یافت میشود.
در بخشی از «چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد؟» میخوانیم
گردهمایی. دبیرستان شهر. وقت ناهار
زنگ مدرسه به صدا درآمد و هفت دوست با عجله از کلاسهای خود به طرف کافهتریا و میزی که همیشه در آنجا با هم ناهار میخوردند، دویدند. همهی آنان به تازگی شنیده بودند که قرار است تغییری بزرگ و عمده در مدرسهشان رخ دهد و میخواستند دربارهی آن صحبت کنند.
کریس و ملانی اولین کسانی بودند که به آنجا رسیدند. کریس پرسید: «نظرت دربارهی تغییرات چیه؟» ملانی تنها شانههایش را بالا انداخت.
لحظاتی بعد، پیتر، کری، آنا، کارل و جاش هم از راه رسیدند، که آنان نیز همان پرسش کریس را داشتند. دقایقی قبل، مدیر مدرسه اعلام کرده بود که تغییری بزرگ در برنامههای مدرسه به وجود خواهد آمد و از آن به بعد به علت شلوغی و ازدحام جمعیت در مدرسه، تعداد ترمها تغییر خواهد کرد.
آنا در حالی که کوله پشتیاش را روی زمین میگذاشت، گفت: «من که میگم این تغییرات مزخرفه. من همون برنامهی قبلی رو بیشتر دوست داشتم. چرا باید همه چی تغییر کنه؟»
پیتر نظر او را تایید کرد و گفت : «حق با توئه. این واقعا احمقانهس. حالا بعضی از ماها مجبور میشیم معلممون رو عوض کنیم».
کریس پرسید: «خوب که چی؟»
جاش غر و لند کنان گفت: «درست موقعی که تو به چیزی عادت میکنی، اونا قوانین رو عوض میکنن»
کریس گفت: «هی بچهها، کی میدونه، شاید اوضاع بهتر بشه. مدرسه خیلی شلوغه و این تغییر ممکنه به این مساله کمک کنه»
کارل که سال قبل از سه درس رد شده بود و دوباره داشت آنها را میخواند، گفت: «برای من مهم نیست. من نمیخوام تغییر کنم»
کری زد زیر خنده. «پس تو مخالف این تغییرات هستی، حتی اگر باعث بهتر شدن اوضاع بشه؟»
کارل با لحن جدی گفت: «هرگز هیچی بهتر نمیشه»
ملانی از آن طرف میز به او نگاه کرد و گفت: «چطور میتونی این قدر مطمئن باشی؟ ما هنوز حتی با این تغییر روبرو نشدیم؟»
جاش حرف او را قطع کرد و گفت: «من تا امروز به اندازه کافی توی زندگیم تغییر داشتهم و با اون روبرو شدهم. من دیگه تغییر بیشتری نمیخوام.»
همهی کسانی که سر میز بودند، میدانستند که منظور جاش چیست. زمانی که او کوچک بود، پدرش او را ترک کرده و جاش هرگز توانسته بود این موضوع را فراموش کند. او کاملا از تغییراتی که بعد از آن در زندگیاش اتفاق افتاده بود، نگران و ناراحت بود.
کارل در حالی که در صندلیاش فرو میرفت، گفت: «این همون چیزیه که من کم داشتم. با شانسی که من دارم، تابستونم مجبورم واحد بگیرم»
کریس خندید و سرش را تکان داد….
اسپنسر جانسون، سادهنویس مطالب پیچیده
اسپنسر جانسون (Spencer Johnson) یکی پرطرفدارترین نویسندگان جهان است که عمده شهرت وی به دلیل کتابهایی است که درباره نحوهی لذت بردن از زندگی، آموزش هنر زندگی کردن و راههایی که منجر به موفقیت و پیروزی در محیط کار و زندگی میشود، نوشته است. دکترجانسون به این معروف است که میتواند مسائل بسیار پیچیده را به راحتی و با زبان ساده بیان کند و راهحلهای مناسب و راهگشا ارائه کند. او خالق تعداد زیادی از پرفروشترین کتابهای نیوریوک تایمز است مثل «چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟» و مشهورترین کتاب مدیریتی جهان «مدیریت یک دقیقهای» که به همراه «کن بلانچارد» نوشته است.
جانسون در سال 1938 در داکوتای جنوبی به دنیا آمد و پس از مبارزهای طولانی با بیماری سرطان در سال 2017 در سن 78 سالگی درگذشت. پدر اسپنسر معمار و مادرش معلم بود و کودکی او در لس آنجلس گذشت. جانسون پس از اینکه مدرک کارشناسی روانشناسی خود را از دانشگاه کارولینای جنوبی گرفت در رویال کالج ایرلند مدرک پزشکی خود را نیز دریافت کرد در هاروارد تحصیلات پزشکی خود را ادامه داد.
اسپنسر علاوه بر نویسندگی دارای افتخارات مهم دیگری هم هست. او سابقه فعالیت به عنوان مدیر ارتباطات در شرکت مدترونیک را دارد. مشاور مرکز مطالعه انسان بوده و ریاست دانشکده مدیریت دانشگاه هاروارد را بر عهده داشته است.
چارچوب اصلی کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ (Who Moved My Cheese) بر این اساس است تا انسانهایی که در رویارویی با مشکلات و پیشامدهای ناگوار دست روی دست میگذارند و به دنبال شرایط جدید راهی نمیشوند، مورد انتقاد واقع شوند.
داستان از این قرار است که کتاب به شما توصیه میکند در صورتی که میبینید کسب و کار شما، شرایط زندگیتان و یا هر چیزی طبق روال همیشگی نیست، مانند دو موش بیفکر، فوراً دست به اقدام جدید و تغییر شرایط بزنید.
توصیه کتاب چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد؟ به شما این است که اگر هر روز در جایی پنیر زیادی مییافتید و امروز از پنیر خبری نبود، فورا شرایط را تغییر دهید. موشها کندو کاو نمیکنند، غصه نمیخورند و در انتظار الگوهای همیشگی نمینشینند. بلکه اگر در گوشهای، هر روز پنیری مییافتند و امروز در آن نقطه از پنیر خبری نبود، سریع به دنبال پنیری دیگر در گوشهای دیگر میروند.
در بخشی از کتاب چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد؟ میخوانیم:
هزارتو متشکل از راهروهایی پر پیچ و خم و تالارهایی بود که در برخی از آنها پنیرهایی خوشمزه قرار داشت، اما در گوشههای تاریک، راهروهایی بنبست وجود داشت که راه به جایی نداشتند. در هزارتو به آسانی امکان گم شدن فراهم بود؛ با این حال، برای آنهایی که راه خود را پیدا میکردند، هزارتو رازهایی داشت که به آنها امکان لذت بردن از زندگی بهتری میداد. اسنیف و اسکاری از روش سادهی آزمون و خطا برای پیدا کردن پنیر استفاده میکردند. آنها به سمت یک راهرو میدویدند و اگر آن را خالی میدیدند، برمیگشتند و به سمت راهرویی دیگر میدویدند. آنها راهروهایی را که هیچ پنیری در آن نبود، به خاطر میسپردند و به سرعت به سمتی دیگر میرفتند.
«چه کسی پنیر مرا جابجا کرد» از اینجا شروع شد
در یک دورهمی دوستان قدیمی، بعد از صحبت هر کس در مورد زندگیش در سالهایی که همدیگر را ندیدهاند، همگی به یک نتیجه جالب دست پیدا کردند: آنها فهمیدند با اینکه مسیر زندگیهایشان با یکدیگر متفاوت بوده، اما همگی احساسات مشابهی را تجربه کردهاند.
مسأله «تغییر» بود؛ و بهتر بگویم «ترس از تغییر». همه آنها در تمام این سالها به طور مشترک از تغییر میترسیدند. همیشه در برخورد با شرایط جدید دلواپس بودند و ترجیح میدادند همان کار قدیمی را ادامه دهند. اما یکی از افراد گفت مدتی قبل داستانی را شنیده که به کلی دید او نسبت به «تغییر» تفاوت پیدا کرده. حالا مثل گذشته تغییر باعث نمیشد تا شغل خود را از دست بدهد و برعکس به فردی منعطف تبدیل شده. از اینجا نقل داستان به زبان او برای دوستانش و خوانندگان این کتاب شروع میشود.
موشها نگاه متفاوتی نسبت به آدم کوچولوها به زندگی داشتند. آنها برای رسیدن به تکههای پنیر از مغز سادهی خود و روش سعی و خطا استفاده میکردند. یکی یکی سوراخها را هرروز جستجو میکردند. همان سوراخهای دیروزی و سوراخهای جدید. گویا تجربه آنچنانی از دیروز نمیآموختند و مانند دیروز رفتار میکردند.
اما آدمها از هوش خود بهره میبردند. به دنبال الگوهایی تکرار شدنی میگشتند. قسمتهایی را علامت گذاری میکردند و هر روز با انگیزهای متفاوت به راهکارهای جدیدی برای پیدا کردن پنیر دست پیدا میکردند.
یک پنیر گنده!
یک روز دست روزگار در قسمتی از این مسیر تو در تو دو تکه بزرگ پنیر، یکی برای موشها و یکی برای آدمها قرار داد. معلوم نیست این پنیر را چه کسی آنجا گذاشته، اما چیزی که معلوم است این هست که دو تکه پنیر بزرگ آنجاست! پنیری که روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم همانجا بود. بالاخره موشها و آدمها این پنیرهای بزرگ را پیدا میکنند و نوبت به دیدن عکسالعملهای آنها در این داستان میرسد.
آدمها در «چه کسی پنیر مرا جابجا کرد»
آدم کوچولوها به شرایط عادت کردند. ذهنشان الگویی پیدا کرد، ((این پنیر هرروز همینجا خواهد بود)). آنها خانه خودشان را به نزدیکی پنیر منتقل کردند و دیگر برای جستجوی پنیر صبحهای زود بیدار نمیشدند. شبها هم با شکم سیر همان نزدیکی در خانه خود میخوابیدند و خلاصه همه چیز به کامشان بود.
موشها در «چه کسی پنیر مرا جابجا کرد»
موشهای داستان زیاد فکر نمیکردند، خیلی وابسته نشدند و همیشه در میان راه تا رسیدن به این پنیر گنده باز هم به این سوراخ و آن سوراخ سرک میکشیدند. آنها همچنان صبح زود از خانه خارج میشدند و به نظر میرسید با پیدا شدن این پنیر بزرگ تغییری در زندگیشان ایجاد نشده. خوشحالند، اما وابسته نیستند.
پنیر در «چه کسی پنیر مرا جابجا کرد»
پنیر برای هرکس به یک معناست. برای یکی درآمدی منطقی در خانهای خوب همراه خانواده است، برای یکی دیگر ثروتمند شدن و برای یکی دیگر تحصیلات زیاد و دانش بالاست.
پنیر همان خواستههای قلبی و نیازهای ماست. آن چیزی که ما را به حرکت وا میدارد و برای زندهماندن به آن محتاجیم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.