توضیحات
معرفی کتاب سه تفنگدار
الکساندر دوما در کتاب سه تفنگدار، داستان شهامت و رشادتهای سه تن از تفنگداران پادشاه فرانسه، لویی سیزدهم را به تصویر میکشد و قسمت کوچکی از تاریخ این کشور را با مهارتی خاص به شما نشان میدهد.
«همه برای یکی و یکی برای همه» شعاری بود که با منتشر شدن رمان سه تفنگدار (The Three Musketeers) بر سر زبانها افتاد و امروزه نیز بسیاری از این شعار استفاده میکنند. این کتاب که شاهکاری مانا در ادبیات دنیاست، داستان قهرمانیهای سه تن از تفنگداران لویی شانزدهم، به نامهای آتوس، پورتوس و آرامیس را بازگو میکند.
این سه تن در ابتدای قصه با جوان دلیری به نام دارتانیان که به تازگی به عضویت تفنگداران سلطنتی درآمده، درگیر میشوند و قرار دوئل میگذارند اما قبل از اینکه دوئل را آغاز کنند چند سرباز که از گارد کاردینال ریشیلیو هستند سر میرسند و به بهانه غیرقانونی بودن دوئل برای این چهار نفر دردسر و مزاحمت ایجاد میکنند.
بنابراین سه تفنگدار و دارتانیان علیه این سربازان که دشمن مشترکشان هستند، میجنگند و دارتانیان با از بین بردن چند تن از این سربازان شجاعتش را نشان میدهد. همین موضوع باعث میشود که این چهار تن با هم پیمان دوستی ببندند و به بکدیگر قول دهند که در همهی اتفاقات سخت یار و دوست هم باقی بمانند.
این چهار نفر که هر کدام داستان خود را دارند، ماجراجوییهای بسیاری را تجربه کرده و بارها با مرگ و خطرات بسیار مواجه میشوند.
الکساندر دوما (Alexandre Dumas) در داستان این کتاب، قسمت کوچکی از تاریخ فرانسه را نیز با به کارگیری قدرت نویسندگیاش، به تصویر میکشد. این کتاب ابتدا به صورت داستان دنبالهدار در یکی از مجلات فرانسوی به انتشار درآمد.
الکساندر دوما را بیشتر بشناسیم:
الکساندر دوما در سال 1802 روستایی در نزدیکی پاریس دیده به جهان گشود. پدر او که ژنرالی در ارتش ناپلئون بود به دلایلی مورد خشم این ارتش قرار گرفت و همین موضوع باعث شد تا کم کم فقر گریبانشان را بگیرد.
هنگامی که الکساندر 4 ساله بود پدرش را از دست داد و مادر وی به سختی هزینه تحصیل او و دیگر فرزندان را تأمین میکرد. مادر همواره از شجاعتها و رشادتهای پدر در زمان جنگ برای الکساندر تعریف میکرد و به او دید روشنی از ماجراجویی و دلاوری میبخشید.
او که ملقب به سلطان پاریس است، یکی از محبوبترین نویسندگان فرانسوی است که علاوه بر نویسندگی خبرنگار توانمندی نیز بوده است. او از پیشگامان مکتب رمانتیسیسم بود و بعضاً در کتابهایش آثاری از مکتب رئالیسم دیده میشود. الکساندر دوما نویسنده پر کار و پتلاشی بود و این موضوع را از سیصد عنوان کتابی که از وی منتشر شده است به وضوح میتوان حس کرد.
در بخشی از کتاب سه تفنگدار میخوانیم:
دارتانیان فریاد زد: «اوه، نه! باید به آنها بگویم تا فوراً او را آزاد کنند!» مرد دیگر گفت: «نه ارباب. موسیو آتوس گفت به شما بگویم که شما باید آزاد بمانید. او بعد از سه روز هویت واقعیاش را فاش خواهد کرد.» دارتانیان فهمید چیزها سریعتر از آن برایش اتفاق میافتند که بتواند از آنها سر دربیاورد. تصمیم گرفت تا با موسیو ترویل حرف بزند؛ اما خیلی زود فهمید که سرفرمانده خانه نیست.
دارتانیان فکر کرد شاید به دیدن پادشاه رفته است. میتوانم چشمانتظار او بمانم و بهمحض بازگشت، سراغش بروم. باشتاب به پایین خیابان رفت؛ اما بهمحض نزدیک شدن به مقصدش از دیدن یک تفنگدار که همراه با زنی شنلپوش راه میرفت، خشکش زد. دارتانیان زیر لب گفت: «این مادام بوناسیوست و آرامیس. او گفت که آرامیس را نمیشناسد.» باشتاب رفت تا به زوج برسد. جلوی آنها ایستاد تا مسیرشان را سد کند. مستقیم به صورت تفنگدار نگاه کرد.
دارتانیان گفت: «تو آرامیس نیستی.» مرد گفت: «هیچوقت ادعا نکردم. برو کنار، لطفاً!» در آن هنگام مرد شمشیرش را کشید و دارتانیان نیز بهسرعت شمشیر خودش را کشید. مادام بوناسیو بین شمشیرها ایستاد و فریاد زد: «نه اعلیحضرت.» «اعلیحضرت!» وقتی دارتانیان به مرد زل زد، شمشیرش افتاد. او دوست انگلیسی ملکه بود، دوک باکینگهام.
«مرا ببخشید و به من بگویید چطور میتوانم به شما خدمت کنم.» دوک گفت: «شما مرد شجاعی هستید و من خدمتگزاری شما را میپذیرم. دنبال ما بیا و اگر دیدی کسی جاسوسی ما را میکند، او را بکش.» به این ترتیب دارتانیان آنها را تا لوور تعقیب کرد؛ ولی آن شب فرصت کشتن جاسوسی را پیدا نکرد.
درباره نویسنده سه تفنگدار
الکساندر دوما که لقب سلطان پاریس را بر او نهادهاند، یکی از معروفترین و محبوبترین نویسندگان فرانسوی است. او علاوه بر رماننویسی، مقالهنویسی و نمایشنامهنویسی، خبرنگار پرتوانی نیز بوده است. او از پیشگامان مکتب رمانتیسیسم بود و گاهی در نوشتههایش آثاری از مکتب رئالیسم نیز به چشم میخورد. دوما نویسنده پرکاری بود و گواه این مدعا این است که بیش از سیصد عنوان کتاب از وی وجود دارد. بسیاری از کتابهای او تقریباً به تمام زبانهای زنده دنیا ترجمهشده است و بیش از 200 عنوان فیلم بر اساس نوشتههای او ساختهشده است.
الکساندر دوما در 24 ژوئیه 1802 در ویلر کوتره، روستایی در نزدیکی پاریس متولد شد. او آخرین فرزند توماس الکساندر داوی دولا پاتریه و ماری لوئی الیزابت لابوره بود. پدر او که ژنرالی در ارتش ناپلئون بود مورد غضب ارتش قرار گرفت و همین امر او را به سمت فقر سوق داد. زمانی که الکساندر تنها چهار سال داشت پدر خود را از دست داد و مادر او بهسختی تلاش میکرد تا هزینه تحصیل فرزندانش را تأمین کند. همراه با رشد او مادرش در وصف شجاعتها و رشادتهای پدرش در زمان جنگ داستانهایی تعریف میکرد و به الکس دید روشن و واضحی از ماجراجویی و قهرمانپروری میبخشید. هرچند سایه فقر فقط بر خاندان او سنگینی میکرد اما هنوز هم شهرت پدر و ارتباطاتی که با اشرافیان داشت برای خانواده او باقیمانده بود. همین عوامل باعث شد که پس از استقرار رژیم سلطنتی الکساندر دومای بیستساله به پاریس برود و کمک اقوام پدری منشی مخصوص دوک دو اورلئان شود. همزمان با کار در پاریس او به نوشتن مقاله برای مجلات و نمایشنامه برای تئاتر نیز میپرداخت. در 27 سالگی او بود که نمایشنامه هنری سوم و دربارش با استقبال خوبی مواجه شد. سال بعد از آن برای او سال بهتری بود زیرا نمایشنامه کریستین برای او شهرت و موفقیت مالی بیشتری به ارمغان آورد و او را قادر ساخت تا تماموقت خود را به نویسندگی اختصاص دهد. پس از نوشتن چند نمایشنامه موفق دیگر، او شروع به نوشتن رمانهای دنبالهدار کرد. او در سال 1838 با بازنویسی یکی از اولین نمایشنامههایش، داستان سریالی با نام کاپیتان پاول را منتشر کرد و این شروعی بود برای نوشتن صدها داستان و شخصیت جذاب داستانی.
در بین سالهای 1839 تا 1841 الکساندر دوما به همراه چند دوست رمان هشت قسمتی تحت عنوان جنایات مجلل را مینویسند که به شرح جنایات مشهور اروپا اختصاص دارد. هرچند که او از راه نویسندگی درآمد بسیاری را کسب کرد اما زندگی اشرافی، ولخرجی و دست و دلبازیهای او باعث ورشکستگی او شد. الکساندر دوما در سال 1851 برای فرار از دست طلبکارانش به روسیه گریخت و دو سال بعد زندگی خود را در آنجا سپری کرد. پس از آن با تأسیس روزنامه ایندیپندنت، به جریانات سیاسی ایتالیا وارد شد و سرانجام در سال 1864 به فرانسه و پاریس بازگشت. او در سال 1870 در سنت 68 سالگی درگذشت. هم اکنون کاخ مونت کریستو که محل زندگی او بود و در حومهی شهر پاریس قرار دارد هرساله پذیرای علاقهمندان او است. همچنین در سال 1970 نام یکی از ایستگاههای متروی پاریس برای بزرگداشت او الکساندر دوما گذاشته شد. در سال 2002 دولت فرانسه به مناسب دویستمین سالگرد تولد او بقایای جسدش را در پانتئون پاریس، محل دفن مفاخر ملی فرانسه جای داد.
فهرست مطالب کتاب
فصل اول: دارتانیان
فصل دوم: شرفیابی
فصل سوم: تفنگداران پادشاه
فصل چهارم: توطئهی دربار
فصل پنجم: تله موش
فصل ششم: موسیو بوناسیو
فصل هفتم: نقشه پیچیده میشود
فصل هشتم: سفر
فصل نهم: میلیدی
فصل دهم: مهمانی رقص
فصل یازدهم: بازگشت
فصل دوازدهم: انگلیسی و فرانسوی
فصل سیزدهم: راز میلیدی
فصل چهاردهم: بینشی وحشتناک
فصل پانزدهم: افسر
فصل شانزدهم: صومعه
فصل هفدهم: پایان
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.