توضیحات
ناطور دشت با عنوان اصلی The Catcher in the Rye اثر بسیار مشهور و برجسته جروم دیوید سلینجر است که در سال ۱۹۵۱ منتشر شد و طبق آخرین آمارها تاکنون بیشتر از ۶۵ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است.
این رمان کتابی شاخص در ادبیات آمریکا محسوب میشود و به بیش از ۳۵ زبان نیز ترجمه شده است.
در سایت معروف گودریدز بیش از ۷۵۰ هزار نفر به کتاب ناتور دشت نمره ۵ از ۵ را دادهاند و در کل با رای بیش از ۲٫۲ میلیون نفر این رمان نمره ۳٫۸ از ۵ را کسب کرده است. مجله گاردین نیز این رمان را جزء ۱۰۰ رمان برتر قرار داده است. (با رتبه ۷۲)
ناطور دشت به نحوی نوشته شده است که در همان جملات ابتدایی تکلیف خودش را با مخاطب روشن میکند و شما کاملا متوجه میشوید که با چه رمانی روبهرو هستید. جملات ابتدایی کتاب ناتور دشت چنین هستند:
اگه واقعا میخوای قضیه رو بشنوی، لابد اولچیزی که میخوای بدونی اینه که کجا دنیا اومدم و بچگیِ گَندَم چهجوری بوده و پدر و مادرم قبلِ دنیا اومدنم چیکار میکردن و از اینجور مزخرفاتِ دیوید کاپرفیلدی؛
ولی من اصلا حالوحوصلهی تعریف کردنِ اینچیزا رو ندارم. اولا که این حرفا کِسِلم میکنه، ثانیا هم اگه یه چیزِ به کُل خصوصی از پدرمادرم تعریف کنم جفتشون خونرَوِشِ دوقبضه میگیرن.
هردودشون سرِ این چیزا حسابی حساسن، مخصوصا پدرم.
هردوشون آدمای خوبیان – منظوری ندارم – ولی عینِ چی حساسن. تازه، اصلا قرار نیست کلّ سرگذشتِ نکبتیم یا یه همچین چیزی رو برات تعریف کنم.
فقط قصهی اتفاقای گُهی رو واست تعریف میکنم که دوروبَرِ کریسمسِ پارسال، قبلِ اینکه حسابی پدرم درآد، سرم اومد و مجبور شدم بیان اینجا بیخیال طی کنم.
نکته جالب توجه دیگر در مورد این کتاب این است که چاپ نهم آن در سال ۱۳۹۳ با شمارگان ۱۰ هزار نسخه روانه بازار شده است که در نوع خود در ایران بینظیر است و نشان میدهد که فارسیزبانان هم از این کتاب استقبال میکنند.
خلاصه ی کتاب ناطور دشت
شخصیت اصلی رمان، هولدن کالفیلد، نوجوانی ۱۷ ساله است.
او در جایی شبیه مرکز توانبخشی یا مرکز درمانی و یا چیزی شبیه به این است که قصد دارد چند روز از زندگی مزخرفش را در کریسمس پارسال برای روانکاو خود تعریف کند.
پایه و اساس رمان نیز ماجراهایی است که در سه روز برای هولدن اتفاق افتاده است.
قهرمان کتاب ناتور دشت داستان خود را از مدرسهای آغاز میکند که به تازگی از آن اخراج شده اما این قضیه را از خانواده خود مخفی نگاه داشته است و میخواهد تا زمانی که نامه مدیر مدرسه به دست پدر و مادرش میرسد آزاد باشد و حتی به فرار از خانه هم فکر میکند.
او قبلا هم چندین بار از مدرسه اخراج شده بود اما این بار ماجرا فرق میکند.
در ادامه وقتی با هماتاقیاش یک دعوای حسابی راه میاندازد از خوابگاه بیرون میزد و ماجراهای اصلی کتاب از اینجا آغاز میشوند.
خروج هولدن از خوابگاه و وارد شدن او به دنیای بیرون و روبهرو شدن او با مردم جامعه و همچنین وانمود کردن هولدن به اینکه آدم بالغی است، نماد انتقال از دوران کودکی به بزرگسالی است.
اکنون هولدن دیگر بچه نیست و افکار و احساسات متفاوتی دارد.
او احساس تنهایی میکند، احساس میکند با دنیای بیرون بیگانه است و همچنین به شدت احساس میکند که همهچیز او را افسرده میکند.
هولدن دیگر کودک نیست و در آستانهی ورود به دنیای بزرگسالان است.
بزرگسالهایی که از نظر هولدن همگی قلابی هستند و او بسیار از دست آنها شاکی است.
البته میتوان گفت هولدن از دست همهچیز و همهکس شاکی است مگر بچههای کوچک. به همین خاطر رابطه نزدیک و صمیمی با خواهر کوچک خود، فیبی دارد.
فیبی نقش بسیار مهمی در داستان دارد و اگر به خاطر او نبود هولدن به سمت سرنوشتی متفاوت حرکت میکرد.
عنوان کتاب از چیزی آمده است که هولدن دوست دارد انجام دهد. او نمیخواهد دانشمند شود، نمیخواهد مثل پدرش وکیل شود، معلم شود و یا هرچیز دیگری که از نظر آدم بزرگها یک شغل خوب و آیندهدار محسوب میشود، او میخواهد ناتور دشت شود:
همهش مجسم میکنم چَنتا بچهی کوچیک دارن تو یه دشتِ بزرگ بازی میکنن.
هزارهزار بچهی کوچیک؛ و هیشکی هم اونجا نیس، منظورم آدمبزرگه، غیر من . منم لبهی یه پرتگاهِ خطرناک وایستادم و باید هر کسی رو که میآد طرفِ پرتگاه بگیرم
– یعنی اگه یکی داره میدوئه و نمیدونه داره کجا میره من یه دفعه پیدام میشه و میگیرمش. تمامِ روز کارم همینه. ناتورِ دشتم.
آدم از قدرت کلمات سلینجر مات و مبهوت میماند. چطور میتوان شخصیتی در این حد جذاب خلق کرد، شخصیتی که تقریبا در وجود ۹۰ درصد آدمها در یک برهه زمانی وجود داشته است.
شخصیتی که هیچ تعارفی با خود و با مخاطب ندارد و به راحتی از تاریکترین و پنهانترین اتفاقاتی که ممکن است در گوشه ذهن دفن شده باشد صحبت میکند.
به اعتقاد من اوج زیبایی کتاب است که نویسنده، هولدن را در برابر یک روانکاو قرار داده است و داستانهای خود را برای او تعریف میکند.
قسمتهایی از متن کتاب ناطور دشت
زندگی واقعا یه جور بازیه پسرجان. زندگی یه جور بازیه که با توجه به مقررات بازیش میکنن
دُرُسّه آقا. میدونم که زندگی یه جور بازیه. میدونم.
چه بازیای، چه کشکی، چه پشمی. بازی! اگه طرفِ کله گندهها باشی قبول دارم بازیه.
ولی اگه طرفِ دیگه باشی، طرفی که کله گندهها نیستن، دیگه بازی چه معنی داره؟ هیچچی. هیچ بازیای در کار نیست.
دَرو که بستم و رفتم طرفِ اتاق نشیمن، پشت سرم یه چیزی رو داد زد ولی درست نشنیدم چی. مطمئنم فریاد زد «موفق باشی!» امیدوارم اینو نگفته باشه.
از تهِ دل امیدوارم. من که هیچوقت پشت سرِ کسی داد نمیزنم «موفق باشی!» فکرشو بکنی میبینی خیلی وحشتناکه.
موقع جمع کردن وسایل یه چیزی حالمو گرفت. باید این یه جفت کفشِ پاتیناژِ خیلی نو رو که مادرم دو سه روز پیش واسهم فرستاده بود میذاشتم تو چمدون. این خیلی افسردهم کرد.
میتونستم مجسم کنم مادرم رفته فروشگاهِ اسپالدینگ و از فروشنده یه میلیون سوال احمقانه پرسیده و اون وقت من اینجا اخراج شدهم. این باعث شد دلم بگیره.
دخترِ بامزهای بود؛ جینو میگم. نمیشد گفت خوشگله. ولی دستودلِ منو میلرزوند. دهنِ گلوگشادی داشت.
منظورم اینه که وقتی حرف میزد یا در مورد چیزی هیجانزده میشد لبولوچهش پنجاه طرف تکون میخورد. من عاشقِ همین بودم.
راستش هیچ تحملِ کشیش جماعتو ندارم. مخصوصا اونایی رو که میاومدن تو مدرسهها و با لحنِ مقدس خطابه میخوندن. خدایا، چقدر از اون لحن بدم میآد. نمیفهمم چرا نمیتونن با لحنِ معمولی حرف بزنن. موقعِ حرفزدن خیلی حقهباز به نظر میاومدن.
اگه کسی کاری رو خیلی خوب انجام بده، بعدِ یه مدت دیگه مواظبِ کارش نیست و خودنمایی میکنه و اونوقت دیگه خوب نیست.
پسر، وقتی یکی میمیره، حسابی مرتبش میکنن. امیدوارم اگه واقعا مردم، یه نفر پیدا شه که عقل تو کلهش باشه و پرتم کنه تو رودخونه، یا نمیدونم، هر کاری بکنه غیر گذاشتن تو قبرستون.
اونم واسه اینکه مردم بیان و یکشنبهها گل بذارن رو شکمم و این مزخرفات. وقتی مردی گل میخوای چیکار؟
نمیخوام بهت بگم فقط آدمای تحصیلکرده و محقق میتونن چیزای باارزشی به دنیای ما اضافه کنن. اصلا اینجوری نیس.
ولی معتقدم که آدمای تحصیلکرده و محقق، اگه هوش و خلاقیت داشته باشن – که متاسفانه بیشترِشون ندارن – احتمالا آثارِ بینهایت باارزشی از خودشون بهجا میذارن تا اونایی که هوش و خلاقیتِ نصفهنیمه دارن.
اونا معمولا نظرشونو روشنتر بیان میکنن و معمولا هم مشتاقن که پی افکارشونو تا آخر بگیرن.
و از همه مهمتر، در اکثر موارد از متفکرای غیرمحقق و تحصیلنکرده متواضعتَرن. میفهمی چی میگم؟
روایت ناطور دشت از زبان هولدن کالفید
رمان ناتور دشت از زبان هولدن کالفید، نوجوان 17 سالهای است که از مدرسه اخراج شده و حالا در یک مرکز توانبخشی داستان زندگیاش را برای روانکاو خود تعریف میکند، روايت ميشود.
هولدن از همان ابتدا با لحنی صریح و خودمانی و البته بیحوصله شروع به شرح مختصری از خانوادهاش میکند.
کمی بعد او ماجرای اخراج شدنش از مدرسه و ماجرای ترک خوابگاه را تعریف میکند.
این چهارمین بار است که او از مدرسه اخراج ميشود و دیگر فرصت جبران ندارد.
هولد كالفيد سه روز برای رفتن به خانه فرصت دارد. او در داستان راوی این سه روز از زندگیاش تا برگشتن به خانه است.
سه روزی که هولدن احساس شکست و بیچارگی خود را روایت میکند و انگیزهای برای بازگشت به خانه ندارد
از طرفی علاقهای هم ندارد تا خانوادهاش چیزی در این مورد بدانند.
سلینجر؛ سعدی و معنای ناطور دشت
در ادبیات فارسی ميتوان کلمهي ناتور را در بیتی از سعدی بینیم، «جهان دیده پیری بر او بر گذشت/ چنین گفت خندان به ناتور دشت».
این کلمه در فرهنگ لغت به معنای نگهبان، محافظتکننده و باغبان آمده است. در اواخر داستان هم هولدن به خواهرش فیبی از علایقش و شغلی که دوست دارد میگوید. او توضیح میدهد که میخواهم ناتور دشت باشم.
یعنی در انتهای دشت و در جایی که کودکان ممکن است از لبهی پرتگاه پرت شوند، آنها را از افتادن از دره نجات دهد.
هولدن میگوید: «همهش مجسم میکنم که هزارها بچهی کوچیک دارن تو دشت بازی میکنن و هیشکی هم اونجا نیس، منظورم آدم بزرگه، جز من.
من هم لبهی یه پرتگاه خطرناک وایسادهم و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم… تمام روز کارم همینه. یه ناتور ِدشتم…».
هولدن کالفیلد، شخصیتی محبوب در ادبیات داستانی
هولدن کالفیلد شخصیت محبوب علاقهمندان به ادبیات داستانی آمریکا است. او راوی هفده سالهی رک، باهوش، کلافه و مهربان رمان ناطوردشت است.
پسری با احساس و با استعداد که از دنیای آدم بزرگها خوشش نمیآید، چون متوجهي افکار پوچ مردم در جامعهی خود شده است. هولدن نسبت به سن خود درک بیشتری به دنیا و حقیقت آن دارد.
او با وجود استعداد و عواطف فردی بیهدف است و آیندهای روشن برای خودش در جامعهی بعد از جنگ آمریکا نمیبیند.
هولدن احساس افسردگی و تنهایی میکند و معتقد است در دنیای بزرگسالان هیچ كس به معنای واقعی عاقل و بالغ نشده است. او به کودکان علاقهی زیادی دارد و موفقیت و خوشبختی آنها برایش مهم است.
به همین دلیل در کتاب روابط صمیمانهي هولدن با خواهر کوچکش فیبی و نقش مهم او در علاقهی هولدن به شغل آیندهاش به چشم میخورد. هولدن کالفید نگران جامعه و سرنوشت افراد است، کتاب میخواند و متفکر است.
او خودش نمیداند زندگیاش در چه مسیری و چگونه باید پیش رود و همین باعث شده تا بسیاری از نوجوانان و جوانان با شخصیت هولدن کالفید همذات پنداری کنند.
درباره ی نویسنده ی کتاب ناطور دشت: سلینجر؛ انزوا، نویسندگی و داستانهاي ديگر
جروم دیوید سلینجر که با نام جی.دی سلینجر شهرت دارد در سال 1919 به دنيا آمد.
او پسر یک پدر یهودی و یک مادر مسیحی بود و مانند هولدن کالفیلد، قهرمان کتاب ناتور دشت، در شهر نیویورک متولد شد.
سلينجر بعد از گذراندن دورههای کوتاه در دانشگاههای «نیویورک» و «کلمبیا»، تمام وقت خود را به طور کامل به نوشتن اختصاص داد. انتشار داستانهایش در مجلهي «نیویورکر» باعث شهرت این نویسندهی آمریکایی شد.
سلینجر فردی خجالتی منزوی و رک بود و کمتر در جمع حاضر میشد و علاقهای به مصاحبه با رسانهها نداشت.
زندگی سلینجر همچنان مورد توجهي بسیاری از علاقهمندان به ادبیات است.
او در دوران جنگ جهانی دوم در ارتش بود و در آن زمان حتی ملاقاتی با «ارنست همینگوی» نویسندهي بزرگ آمریکایی در پاریس داشت. بسیاری از بهترین داستانهای سلینجر برگرفته از تجربیات شخصی او در دوران جنگ است.
او کتاب ناطور دشت را هم در زمان حضورش در جبهههای جنگ نوشت. سلینجر قبل از نویسنده شدن، به بازیگری علاقه داشت و مثل هولدن در کودکی به مدرسه و درس و حتی به سینما علاقهای نداشت.
نام هولدن چگونه شکل گرفت؟
سلینجر نام هولدن کالفید را از ترکیب نام «ویلیام هولدن» و «جوآن کالفیلد» دو بازیگر فیلم سینمایی «روث عزیز» انتخاب کرد.
جالب است بدانید شخصیت داستانی «هنری چیناسکی» که در سایر رمانهای «بوکوفسکی» وجود دارد و شخصیت «فردینان باردامو» در کتاب «سفر به انتهای شب» نوشتهی «لوئی فردینان سلین» تا حدودی شخصیتهایی نزدیک به هولدن کالفید در دنیای ادبیات هستند.
ممنوعیت چاپ در آمریکا!
«جان لنون» از اعضای اصلی گروه معروف موسیقی«بیتلز» که شهرت جهانی داشت، در هشتم دسامبر 1980 زمانی که بیرون از خانهاش بود، هدف چهار گلوله قرار گرفت.
قاتل مرد بيستوپنج سالهای به نام «مارک دیوید چپمن» بود. بعد از اینکه مسئولان دولت فدرال از او بازپرسی کردند، قاتل گفت انگیزهی قتل بعد از خواندن کتاب ناتور دشت به او الهام شده است.
در مارچ 1981 هم ترور ناموفق «رونالد ریگان»، ريیسجمهور وقت آمریکا اتفاق افتاد.
بعد از دستگیری متهم، در جیب کت او یک کتاب پیدا شد و آن ناتور دشت اثر دیوید سلینجر بود.
به همین دلیل چند سال دههي نود ميلادي اين كتاب در آمریکا جزو کتابهای ممنوعه بود.
چه کسانی بهتر است ناطور دشت را نخوانند
سلینجر از همان ابتدای داستان از کلمات عامیانه و خودمانی در لحن هولدن استفاده ميكند تا خواننده با شخصیت او ارتباط نزدیکتری برقرار کند و فضای داستان ملموس به نظر برسد.
اما در بعضی از قسمتهای داستان از عبارات نامناسب و عامیانه که گاهی حتی کلمات رکیک هستند، مستقیم استفاده شده است.
به همین دلیل خواندن این کتاب برای افراد زیر چهارده سال توصیه نمیشود.
به غیر از زبان مورد استفاده شده در داستان موضوعاتی در کتاب وجود دارد که از نظر محتوای اخلاقی، خواندن آن به افراد کمتر از این سن پیشنهاد نمیشود.
سلینجر در هالیوود
با وجود تقاضای زیاد از طرف کارگردانهای بزرگ سینمایی مثل «بیلی وایلدر»، «استیون اسپیلبرگ» و «الیا کازان» جی دی سلینجر هیچگاه راضی نشد تا براساس کتابش در هالیوود فیلمی ساخته شود.
او در پاسخ به دیگران میگفت: «نمیتوانم چنین اجازهای را بدهم. چون هولدن خوشش نمیآید!»
1- معرفی کتاب ناطور دشت در یوتیوب
2- معرفی کتاب ناطور دشت در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.