توضیحات
“خفگی در دهانهی واژن” اولین مجموعهی اشعار و ترانههای مزدک نظافت است.
نمونه شعر از کتاب خفگی در دهانه ی واژن
شعر “زهر مار” آخرین شعر از کتاب “خفگی در دهانهی واژن” بود.
و چقدر شبیه این روزهاست!
شهر تا شهر بیقراریهاست
فکر و ذکرت فرار خواهد شد
وقتی از نسل موشها باشی
زندگی زهر مار خواهد شد
چشمها را به هیچ میدوزی
توی پوچی شهر میسوزی
دستهای رفیق هم روزی
حلقهی تنگِ دار خواهد شد!
ضرب ما وقت خوردنِ ضربه
آخرِ داستانِ این حربه
زخمِ ایل و تبار منجر به
ترک یار و دیار خواهد شد!
هرچه گردن سترگتر باشد
هرچه رویا بزرگتر باشد
هرچه این برّه گرگتر باشد!
تهِ قصه شکار خواهد شد!
شهرِ گم در هراسها، هر شب
خالی از عطر یاسها، هر شب
بدهد تن به داسها هر شب
کوچهها لالهزار خواهد شد!
مرد از هر دو پا که میافتد
راه به ناکجا که میافتد
هر چه از چشمها که میافتد
ساقط از اعتبار خواهد شد!
درد از غرب و شرق میکندت
توی مرداب غرق میکندت
بعد مردن چه فرق میکندت؟!
که زمستان بهار خواهد شد!
مزدک نظافت
سگِگِ ولگرد دورِ ما پُر بود
زندگی سخت بود و گرگم کرد
پدرم بوفِ کور بود آری
توی ویرانهها بزرگم کرد
کشته شد کودکِ درونِ سرم
مادری در صِدام جان میداد
شانههایم دچار زلزله بود
هقهقم کوه را تکان میداد
سوختم توی شهرداریها
سوختن! آخرین مذاکره بود
رفتم از شهر گرچه بر دوشم
جسدِ یونس عساکره بود
کوه بودم که در دلِ تنگم
دفن کردم صدای دریا را
بر دو تا دوشِ خستهام هر شب
خاک کردند کولبرها را
توی خرداد تیر از نزدیک
توی آبان گلوله بود از دور
شب به یادِ امیر میمُردم
روز با محسنِ محمدپور
…
حال لولوی ترسناکم که
وسطِ خواب شهر میلولم
یک پری توی هیئتِ دیوَم
کودکی در لباس یک غولم
مثل خفاش در مقابل نور
یک فراریِ بر لبِ مرزم
یک جنینم که در رَحِم مانده
توی تاریکخانه میلرزم
من سه تا قطره خونِ منعقدم
صادقِ قصهی درازی که…
مثل یک قهرمانِ زندهبهگور
وسطِ دخمههای گازی که…
مغز من مغز بچهای فلج است
نفسم مانده زیر صد آوار
استخوانهای دختری معلول
در تنم رشد میکنند انگار
هرچه هی قطع میشوم اما
گرمِ تکثیر مثل یک کرمم
فکرِ تولید و بارور شدناند
نطفههای عقیمِ اسپرمم
حاجیآقای رو به موتم من
با دو لکّاته گرم گفت و گپم
سگ ولگرد در سرم دارم
بوف کوری درون چشم چپم!
مزدک نظافت
شعر “گره” از مجموعهی “خفگی در دهانهی واژن”
همهجایِ زمین شبیه هم است
همهجایِ زمین به گردِ زمان
از “طرابلس” بگیر تا “لندن”!
از “موناکو” بگیر تا “تهران”
هستم و نیستی…! همیشه یکیست
“بار هستیِ” “کلن” و “رشت” و “پراگ”
خواه در زیر بارشِ برف و
خواه در آفتاب تابستان
همهجا را به خون کشیده دو دست
همهجا را به خون کشیده دو پا
همه جایِ جهان که میبینی
پر شده از کثافتِ انسان!
شب و روزش سیاه و تاریک است
سالها میشود که نزدیک است
خط “مارتین لوتر” به خط “امام”
متن “انجیل” و سورهیِ “قرآن”
ما نخوردیم نان گندم را!
گرچه دیدیم دست مردم را!
بچهبازیِ قاریِ “قم” را!
بچهبازیِ “پاپ” در “واتیکان”
همهچیزِ زمین شبیه هم است
مثلِ دودِ “وینستون” و “بهمن”
رنگِ شاشِ سگان “رودسر” و
قهوهیِ “مکدونالد” در “آلمان”
مرگ، مرگ است! خواه در سایه!
خواه دارت زنند از خایه!
له شوی زیر چرخ سرمایه!
یا که نه! زیر چکمهیِ دژبان!
وقت پرواز… نه! نخواهد شد!
شادی آغاز… نه! نخواهد شد!
این گره باز… نه! نخواهد شد!
نه به دستان ما نه با دندان!
مزدک نظافت
1-معرفی کتاب خفگی در دهانه ی واژن در یوتیوب
2- معرفی کتاب خفگی در دهانه ی واژن در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.