توضیحات
معرفی کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند بسیاری از فیلسوفهای کلاسیک و مدرن، از اپیکور گرفته تا کامو، همه دور هم جمع شدهاند تا درک جدیدی از زندگی و روزمرههای آن به ما بدهند. «دانیل مارتین کلاین» در این کتاب با استفاده از تجربیات و دانش آکادمیک خود سعی کرده چهرهی جدیدی از فلسفه را به مخاطبان نشان دهد.
در این کتاب بیشتر تمرکز نویسنده، روی فلسفهی غرب است و از فلسفه و مکاتب شرقی چندان حرفی نزده است، به جز اشاراتی کوتاه به بودا و عرفان شرقی. کلاین با این که تمام تلاشش را میکند تا از طریق منطق و عقل به معنای زندگی دست پیدا کند، باز هم به مسائل معنوی میرسد. به همین دلیل در کتابش ردپای مذهب و آیینهای مختلف هم دیده میشود.
تا جایی که فیلسوفهای مدرنی که به خدا اعتقادی ندارند را نقد میکند و جوابیههای محکمی به این افراد میدهد. درواقع جستجوی معنا و مفهوم زندگی، هدف اصلی نویسنده و انگیزهی او برای نوشتن این کتاب است. پیش از این «یوستین گوردر» در کتاب «دنیای سوفی» با ابتکار زیاد فلسفه را به زبانی شیرین و آسان بازگو کرده بود. برای کسانی که همیشه در درک فلسفه و مکاتب عجیب و غریب آن سردرگم میشوند، خواندن چنین کتابهایی راهگشا و راهنمای خوبی برای شروع مطالعات فلسفی هستند.
درباره کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
کلاین با جسارت تمام عنوانی برای کتابش انتخاب کرده که یکی از پیامهای اصلیاش را فاش میکند: «روشهای زیادی برای زندگی کردن و لذت بردن از آن وجود دارد». کلاین در نوشتن این کتاب از دغدغهها و سوالات اساسی که در جوانی برایش مطرح شده، استفاده کرده است. ذهن جستجوگر او در جوانی تا جایی پیش رفت که حالا به معنی «معنی» هم فکر میکرد.
از دید او این یکی از مسائل منطقی و اساسی بود. او معتقد بود که اگر ندانیم که «معنای خود معنی چیست، پس معنی نداشت که دربارهی معنی زندگی خودمان و دیگران سرگشته و پریشان شویم». او که در رشتهی فلسفه درس میخواند، با نزدیک شدن به فارغالتحصیلی به این فکر میکرد که حالا قرار است بهعنوان فردی مستقل و بزرگسال وارد جامعه شود، اما او همچنان گیج و سرگشته در کتابهای فلسفی دنبال این بود که ببیند حالا باید چکار کند و چطور زندگی کند.
تا این که از جان لنون جملهای را میشنود که میگوید «زندگی چیزی است که در مورد شما اتفاق میافتد، درست در همان زمان که درگیر نقشههای دیگری هستید». اینجا بود که کلاین به این نتیجه رسید که فیلسوفها در تمام دورههای تاریخی همیشه درگیر زندگی و جهان هستی بودهاند و هر کدام زندگی را از دریچهی ذهن خودشان میدیدهاند. برای کسی مانند شوپنهاور، هدف از زندگی شادی و خرسندی است.
هرچند خودش اعتراف میکند که رسیدن به این هدف تقریبا غیرممکن است. در جملهای از این فیلسوف در همین کتاب آمده «زندگی مانند پاندولی است که مدام بین رنج و ملال در نوسان است». حالا اگر توانستید در این رفتوآمد بیپایان، مجالی برای شادی و خوشحالی پیدا کنید، به هدف زندگی نزدیک شدهاید. اما اپیکور هم که از فیلسوفهای لذتگرا بوده، معتقد است برای این که زندگی بهتری داشته باشید، باید از حال لذت ببرید. چون بهترین شکل ممکن از زندگی همین است. در این میان کامو میگوید که اگر در جستجوی معنای زندگی باشید، هرگز آن را پیدا نخواهید کرد.
درحالی که سارتر معتقد است که زندگی چیزی نیست که آن را کشف کنیم، بلکه همان چیزی است که باید آن را خلق کنیم. در میان تمام این نظریات، ذهن کنجکاو و پرسشگر نویسنده در جستجوی پیدا کردن تعریف درست زندگی از دید فلسفه است. او تمام این نظریات و دیدگاههای مختلف را با زبانی ساده و روان بررسی میکند و دربارهی هرکدام، نظر شخصی خود را میگوید. حتی چند مثال از زندگی خودش و اطرافیانش هم تعریف میکند که درک تمام این مطالب و مصداق آنها در زندگی روزمره را آسان میکند. ضمن این که باعث میشود حالوهوای کتاب چندان ملالآور و خستهکننده نباشد.
پایان کتاب درنوع خود بسیار جذاب، صداقانه و تاثیرگذار است. کلاین در موخرهی کتابش مینویسد: «خوب، معنای زندگی را فهمیدید؟ با کی دارم شوخی میکنم؟ چه کسی را دارم سر کار میگذارم؟ اصلا من کی هستم؟». اینجا نهتنها بحث زندگی و معنای آن به نتیجه نمیرسد، بلکه سوال جدید دیگری هم مطرح میشود که اصلا من چه کسی هستم؟ و آیا با توجه به معانی مختلف زندگی امکان دارد «خود»های متفاوتی داشته باشم؟ بهنظر میرسد چنین مسائلی هیچوقت به نتیجه نرسد.
همیشه در مسیر پیدا کردن پاسخ برای یک سوال، به سوالات دیگری میرسیم که ممکن است مسیر اکتشافات را تغییر دهد. البته نویسنده معتقد است که روند درست طرح سوال همین است، چون هیچ نظریه و اعتقادی نمیتواند قطعا درست باشد. و یک فیلسوف حرفهای کسی است که براساس توالی پرسشها نظریاتش را بیان میکند. همانطور که برتراند راسل میگوید، همین ماهیت مبهم و غیرقطعی پاسخها است که این پرسشها را تبدیل به پرسشهای فلسفی میکند.
چون در غیر این صورت، مسائل علمی محسوب میشدند. از دید کلاین، حرف درست را ویتگنشتاین زده، زمانی که میگوید «زندگی ابدی از آن کسانی است که در حال زندگی میکنند». با تمام این همه عقاید و نظریات مختلف، انسان موجودی آزاد و مختار است. هر کس همانطور که دوست دارد زندگی میکند، یک مسیحی متدین، مبارز راه آزادی، یا آدمی بیکار و بیانگیزه، همه میتوانند از همین شکل زندگی که دارند لذت ببرند و در آن به تعالی برسند.
پس از خاتمهی کتاب، کلاین با ابتکاری جالب واژهنامهای طراحی کرده که در آن تمام مکتبهای فلسفی و فکری را با زبانی بسیار آسان و شیوا تعریف کرده است. او با معرفی این اصطلاحات، به خوانندگان جوان و نوپای فلسفه، این فرصت را میدهد تا پیش از هر مطالعهی تخصصی دربارهی فلسفه، با مکتبهای آن آشنایی ابتدایی داشته باشند.
درباره نویسنده ی دانیل مارتین کلاین
دانیل مارتین کلاین نویسندهی آمریکایی است که در جوانی در دانشگاه هاروارد فلسفه خوانده است. او مدتی در نمایشهای تلویزیونی فعالیت میکرد، اما پس از مدتی تصمیم گرفت روی نوشتن تمرکز کند. او توانست در زمینههای مختلف داستانی، غیرداستانی و طنز کتابهای زیادی بنویسد که بسیاری از آنها جزو پرفروشهای کتاب بودند و نظر مثبت منتقدان و مخاطبان را به خود جلب کردند. او در کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند، از نوشتههای دوران دانشجویی خود در دفترچهای بهنام «مختصر و مفید» استفاده کرده و با جمعآوری دستنوشتههایش توانسته کتابی محبوب و تاثیرگذار خلق کند.
ترجمه کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند به فارسی
کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند را «حسین یعقوبی» به فارسی ترجمه کرده است. این مترجم جوان و درعین حال باتجربه، توانسته ترجمهای روان و خوشخوان از کتاب را در اختیار مخاطبان بگذارد. او تمام سعی خود را کرده تا مفاهیم و تعاریف کتاب، کاملا منطبق با متن اصلی و قلم نویسنده باشد. جاهایی که نویسنده با طنز و زبانی خودمانی حرفی را زده، یعقوبی هم سعی کرده همان حس و حال را به متن فارسی منتقل کند. حسین یعقوبی مترجم، نویسنده، نمایشنامهنویس و روزنامهنگاری است که تاکنون آثار ترجمه و تالیف زیادی از او وارد بازار کتاب شده است.
در بخشی از کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند میخوانیم
زمانی که چای هند و سیلان در اواسط قرن هفدهم وارد بازار انگلستان شد، شیفتگانِ قلمبهدستِ آن، مقالات اغراقآمیزی در مورد شادی و نشاطی که پس از صرف این نوشیدنی مسحور کننده عارضشان شده نگاشتند. برخی نوشتند که تا چند روز بعد از صرف چای هم نتوانستهاند بخوابند. یکی از مفسران قرن هجدهمی پیشبینی کرده بودند که مصرف چای چنان گسترده و همهگیر شده که بهزودی در سرتاسر بریتانیای کبیر، اعتیاد به چای ایجاد خواهد شد.
پس با این حساب، چرا یک زن خانهدار معمولی در لندنِ قرن بیست و یکم که روزی پنج فنجان چای مصرف میکنند، اینقدر آرام و عاری از شور و هیجان بهنظر میرسد؟ بهخاطر این که چایها در گذشته تاثیرات قویتر و قدرتمندتری داشتند؟ بعید به نظر میرسد. احتمالا به خاطر این است که نشئه شدن یا مستی در هر دورهای، همیشه مربوط به تعریف «حال نرمال و معمول» در آن زمان است، معمول هم برای افراد و هم برای فرهنگی که فرد در آن زندگی میکند.
این مساله را بایستی در نظر داشت که در پی گذشت قرنها، بهتدریج همه در انگلستان حالِ پس از صرف چای را تجربه کردهاند. این به این معنا نیست که همه در آنجا نوشیدن چای را تجربه کردهاند. بلکه به این معناست که چای توسط تعداد کثیری از افراد جامعه نوشیده شده و حال و هوای آنها پس از نوشیدن به عنوان یک رفتار نُرم اجتماعی پذیرفته شده… این دقیقا مشابه تاثیری است که رایانهها و وسایل ارتباط اجتماعی به مرور زمان روی رفتار و گفتار و آگاهی و درک فرهنگی ما گذاشتهاند، بدون ابن که خود متوجه باشیم.
جملات برگزیدهی فلاسفه در کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند:
– لذت چیزی را که در اختیار داری، با آرزو و میل چیزی که نداری ضایع نکن. به خاطر داشته باش چیزی که اکنون داری، چیزی بوده که زمانی آرزوی داشتنش را داشتی. (اپیکور، فیلسوف یونانی لذتگرا)
– هنر زندگی کامجویی در هر لحظه و هر مکان است و لذیذترین و ماندگارترین لذتها نه ذهنی هستند و نه همیشه اخلاقی. (آریستیپوس، فیلسوف یونانی لذتگرا)
– مهندسی ژنتیک و نانو تکنولوژی تمام رنجهای زندگی احساسی را منسوخ خواهد کرد. این پروژه، بلند پروازانه اما از لحاظ تکنیکی عملی است. همچنین از لحاظ ابزاری منطقی و از لحاظ اخلاقی اجباری است. (دیوید پیرس، فیلسوف بریتانیایی لذتگرا)
– زندگی مانند پاندولی است که مدام بین رنج و ملال در نوسان است. (آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی)
– نخستین مرحلهی ارادهی آزاد، اعتقاد به ارادهی آزاد است، ارادهی معطوف به باور. (ویلیام جیمز؛ فیلسوف پراگماتیست امریکایی)
– راز کسب بیشترین ثمر و بیشترین لذت از زندگی، خطرناک زیستن است. (فریدریش نیچه؛ فیلسوف آلمانی)
– لذات ذهن حداقل به اندازهی لذات جسم مهم هستند. (برتراند راسل؛ فیلسوف انسانگرای بریتانیایی)
– یکی از خوبیهای رفقای قدیمی و صمیمی این است که شما میتوانید پیش آنها، خودِ خرتان باشید. (رالف والدو امرسن؛ فیلسوف امریکایی)
در بخشی از کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند میخوانیم:
امان از تلخ و شیرین این شوخی کیهانی. هیچکس همچون ساموئل بکت نتوانسته طنز دنیای پوچ را با ظرافت و خشونت توأم برایمان به تصویر بکشد. به خصوص در شاهکارش؛ در انتظار گودو.
این نمایش سرتاسر کشمکشی است بین صراحت و وارونه گویی، امید و ناامیدی. گوش دادن یا خواندن مکالمات استراگون و ولادیمیر در مورد پوچی غیرقابلگریز حیاتشان، ما را به خنده میاندازد. بعد که متوجه میشویم ایدههایشان در مورد حیات خودمان نیز صدق میکند باز میخندیم البته اینبار نه از سر نشاط.
تماشای اجرای صحنهای در انتظار گودو آنقدر بر من تأثیر گذار بود که بلافاصله متن نمایشش را خریدم و خواندم و این دیالوگش را در دفترم نوشتم. علاوه بر دیدگاه کمیک این درام به حیات بشری، مرا به طور ویژه و شخصی تحتتأثیر قرار داد و خاطرهای تلخ و شیرین را به یادم آورد.
وقتی من و تام در کالج درس میخواندیم معمولاً شبها بیرون میآمدیم و روی پلههای سنگی خوابگاه مینشستیم و بدیهه گوییهای تخیلی میکردیم. نمیدانم ایدهی این بازی چهطور به ذهنمان رسید، میدانم که مست نمیکردیم احتمالاً شور و شوق جوانی بود. یک نوع معالجهی من درآوردی برای کنترل استرس و اضطرابمان برای ورود به دنیای بزرگسالی و بازار کار، شیوهای برای دور کردن افکارمان از مسائل تنشزا و راهی برای بازی با دلشورههایمان. در آن زمان تام قصد داشت به دانشگاه الهیات برود اما برای کشیش شدن تردید داشت من هم که کلاً نقشهای برای آیندهام نداشتم.
یک شب وقتی در بحبوحهی امتحانات پایان ترم روی آن پلهها نشسته بودیم شروع کردیم به خیالبافی در مورد نامههایی که قرار است در آینده که بزرگ و از هم دور شدیم، در ایام کریسمس برای یکدیگر بنویسیم.
دانیل مارتین کلاین دانشآموخته دانشگاه هاروارد است که تاکنون پنج رمان و دو کتاب غیرداستانی نوشته است. او همچنین در نوشتن دوازده کتاب غیرداستانی و عموما فلسفی دیگر همکاری داشته است. دو کتاب معروف او عبارت است از: «افلاطون و نوکاردکی به بار میروند» با همکاری توماس کتکارت و «سفر با اپیکور». کتاب نخست در میان کتاب های پرفروش روزنامه «نیویورک تایمز» جای گرفت و کتاب دوم ازنظر روزنامه «لندن تایمز»، جزو کتابهای پرخواننده بود.
کلاین، پس از اخذ لیسانس از دانشگاه هاروارد، در برنامهای تلویزیونی به اجرای کمدی پرداخت. مدت چندانی در این شغل نماند؛ اما قریحه طنز در او ماندگار شد. سپس شروع به نوشتن کرد: از ژانر ترسناک گرفته تا داستانهای خیالی و کتابهای طنزگونه درباب فلسفه. کلاین در کتابهای زیر، فلسفه را ازطریق لطیفهگفتن به خوانندگان آموزش میدهد:
«افلاطون و نوکاردکی به بار میروند»، «ارسطو و مورچهخوار به واشنگتن میروند» و «هایدگر و هیپو از دروازههای مروارید میگذرند».
دو کتاب معروف دانیل کلاین: «تاریخ اکنون» و «افلاطون و نوکاردکی به بار میروند». دیگر کتابهای مهم او عبارت است از:
کتابهای غیرداستانی
-
کتاب نیمهیهودی: بزرگداشت (۲۰۰۰)، با همکاری فرک ووجست؛
-
افلاطون و نوکاردکی به بار میروند: فهم فلسفه ازطریق لطیفه (۲۰۰۷)، با همکاری توماس کتکارت؛
-
ارسطو و مورچهخوار به واشنگتن میروند: فهم زبان دوپهلو ازطریق فلسفه و لطیفه (۲۰۰۸)، با همکاری توماس کتکارت؛
-
هایدگر و هیپو از دروازه های مروارید میگذرند: استفاده از فلسفه (و لطیفه) برای جستوجوی زندگی، مرگ، زندگی پس از مرگ و هرآنچه میان آن است (۲۰۰۹)، با همکاری توماس کتکارت؛
-
سفر با اپیکور: عزیمت به جزیره یونان برای یافتن زندگی بامعنا (۲۰۱۲)؛
-
هربار معنای زندگی را یافتم عوضش کردند: خرد فلاسفه بزرگ در پاسخ به چگونه زندگیکردن (۲۰۱۵)؛
-
من فکر میکنم، پس طرح میکشم: فهم فلسفه ازطریق کاریکاتور (۲۰۱۸)، با همکاری توماس کتکارت.
رمانها
-
زمان جادویی (۱۹۸۴)؛
-
تاریخ اکنون (۲۰۰۹)؛
-
هیچ چیز جدی نیست (۲۰۱۳).
نمایشنامهها
-
مانگلبرگ و مائر (۲۰۱۰)؛
-
دلقک یهودی (۲۰۱۳).
سؤال اصلی کتاب این است: معنای زندگی چیست؟ این سؤالی است که خود کلاین را نیز از روزگار جوانی تاکنون به خود مشغول کرده است.
عنوان کتاب برگرفته از یکی از جملههای قصار راینهولد نیبور است، فیلسوف و الهیدان آمریکایی که درزمینه سیاسی ـ اجتماعی بسیار فعال بود. این جمله، کنایهای طنزآمیز به نگاهی است که نویسنده به معنا و جایگاه زندگی دارد و کوششی که فیلسوفان مختلف برای یافتن آن به کار بستهاند. در این کتاب، با نقلقولهای فیلسوفان بزرگ مواجه میشویم و در زیر آن، اشارهها و پاسخهای مفصل و گاه طنازانه کلاین را به برخی از پرسشها خواهیم یافت.
سؤال اصلی کتاب این است: معنای زندگی چیست؟ این سؤالی است که خود کلاین را نیز از روزگار جوانی تاکنون به خود مشغول کرده است. چگونه میتوان زندگی بهتری تجربه کرد؟ به همین دلیل، کلاین به دانشگاه هاروارد رفت تا در آنجا فلسفه بخواند. پنجاه سال پس از آن سالها، چیزی غیر از گفتن از فلسفه دیوید هیوم، جان استوارت میل، ویلیام جیمز و آلبر کامو، سخن او را گرما میبخشد: حس طنز و کنایه. طنز نه از آن نوع هزل که تنها قهقههای کرکننده به همراه دارد؛ بلکه طنزی به همان معنای خردمندانهای که در فیلمهای وودی آلن نیز میتوانیم بیابیم. کلاین به کلمات خردمندانه هرکدام از این فلاسفه نگاه میکند و آن را با مقیاس زندگی امروز میسنجد تا معنا را بر زمین امروز از آنها استخراج کند.
محتوای کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
این کتاب کمحجم ساختاری ساده دارد: مقدمه، متن اصلی و مؤخره. در متن اصلی، نویسنده ابتدا نقلقولهای هر فیلسوف را میآورد و سپس خود با ادبیات شیرین و دلچسبش، توضیحاتی به آنها میافزاید.
فهرست فیلسوفانی که مارتین کلاین برای کتاب خود برگزیده بسیار گسترده است: از فیلسوفان یونانی و رومی مانند ارسطو، اپیکور، آریستیپوس و گرگیاس گرفته تا فیلسوفان دوران رنسانس مانند نیکولو ماکیاولی و فیلسوفان دوران مدرن مانند دیوید هیوم، آرتور شوپنهاور، فردریش نیچه و جان استوارت میل و حتی فیلسوفان معاصر که هماکنون نیز در فضای عمومی حضور دارند مانند سم هریس و جاشوا گرین.
آیا این کتاب برای شماست؟
مخاطب آثار کلاین تمام مردماند. او فلسفهورزی را نه کاری دانشگاهی در محیطهای آکادمیک، بلکه امری میداند که مردم روزانه با آن روبهرو هستند. کلاین خوانندگانش را دعوت میکند که به تجارب روزمره خود عمیقتر بیندیشند و هر لحظه از زندگیشان را با لذت فلسفه همراه کنند. او از خوانندگانش میخواهد فراتر از ظاهر امور، خود را غرق در معنای اصلی چیزها کنند. بهاینترتیب، مخاطب این کتاب هرکسی است که بهدنبال معنای هستی و زندگی است.
بخشهایی از کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند
«امان از تلخ و شیرین این شوخی کیهانی. هیچکس همچون ساموئل بکت نتوانسته طنز دنیای پوچ را با ظرافت و خشونت توأم برایمان به تصویر بکشد، بهخصوص در شاهکارش “در انتظار گودو”.
تماشای اجرای صحنهای از “در انتظار گودو” آنقدر بر من تأثیرگذار بود که بلافاصله متن نمایشش را خریدم و خواندم و این دیالوگش را در دفترم نوشتم. علاوه بر دیدگاه کمیک این درام به حیات بشری، مرا بهطور ویژه و شخصی تحتتأثیر قرار داد و خاطرهای تلخ و شیرین را به یادم آورد.»
***
«بچه که بودم، مرتب فکر میکردم وقتی بزرگ شوم، زندگیام چطور خواهد بود. بعدتر در سنین نوجوانی به این فکر میکردم که بعد از فارغالتحصیلی، زندگیام چه شکلی خواهد شد و همینطور زندگی گذشت و ادامه پیدا کرد. زندگیام را یکجورهایی آب بستم بهش! رالف والدو امرسن اشاره خوبی دارد که درمورد زندگی من یکی خوب مصداق دارد: “ما همیشه در حال آمادهکردن خودمان برای زندگیکردن هستیم؛ اما هیچوقت زندگی نمیکنیم”.»
***
«مثلا اگر قصد دارید به وسوسه خیانت به همسرتان جامه عمل بپوشانید، پیچیدگیهای برنامه ریزی، اضطراب عمل و احساس گناه پس از عمل را در نظر بگیرید و فکر کنید آیا در مقابل لذتی که از آن بردهاید، ارزشش را دارد؟ اپیکور به آن مثل قدیمی اشاره میکند که “مراقب باش که آرزوی چه را داری؛ چون ممکن است آرزوی تو محقق شود”.»
قسمتی از متن کتاب
زندگی مانند پاندولی است که مدام بین رنج و ملال در نوسان است.
آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی (1860-1788)
بله، قبول میکنم که خیلی وقتها من هم مثل خیلیهای دیگر محتاج دریافت یک دوز بدبینی هستم. به خصوص در یک دوران سخت وقتی درگیر یک مشکل لاینحل مخپیچ هستم. به قول روانکاوان، اینکه فکر کنی وقتی زندگی برای من گند و گه است، برای عالم و آدم گند و گه است، یک جور سم شیرین ذهنی است. در چنین حالتی چه کسی بهتر از استاد و خدای مالیخولیا- آرتور شوپنهاور- را میتوانید پیدا کنید؟ درست خاطرم نیست که چه موقع این را در دفترچه یادداشتم نوشتم اما مطمئنا در یکی از آن دورههایی بود که احساس میکردم زمین و زمان دست به دست هم داده اند تا مرا به زمین بزنند.
باورش سخت است ولی یک جورهایی شوپنهاور یک لذتگرا محسوب میشود چون شادی و خرسندی را هدف اصلی زندگی میدانست. خوب البته از طرف دیگر معتقد بود دستیابی به این هدف عملا ناممکن است.
درست مثل اپیکور، آرتی هم شادی و لذت را در غیبت رنج و ترس میدید و باز هم مثل اپیکور، او معتقد بود که کاستن آرزوها و انتظاراتمان شیوه قطعی شکست و تضعیف غمها و حرمانهایمان است و میگفت «ایمنترین شیوه برای خیلی بدبخت نبودن این است که انتظار نداشته باشیم خیلی خوشبخت شویم.» (دقت کنید! شوپنهاور از کلمه بدبخت و بیچاره استفاده میکند نه مثلا ناشاد و غمگین.)
او در کتاب معروفش «جهان و اراده» مینویسد: «کوتاهی عمر که اغلب مایه تاسف است، شاید بهترین نکته آن باشد.»
و در کتاب «بیهودگی وجود» اشاره میکند:
زندگی بشر نوعی اشتباه است. حقیقت این ادعا آشکار و بدیهی است، اگر تنها توجه کنید که انسان ترکیبی از نیازها و ضرورتهایی است که به سختی ارضا میشوند و هنگامی که ارضا میشوند تبدیل به مسائل ملالآور و خسته کننده میشوند. دلیل واضح بر اینکه وجود و هستی هیچ ارزش واقعی و حقیقی در خود ندارد.
1-معرفی کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند در یوتیوب
2- معرفی کتاب هربار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.