Blog

مارگریت وست

مارگریت وست در سال 1921 در ملبورن متولد شد و تا سال 1978 در آنجا زندگی کرد. او در دهه پنجاه میلادی رشته‌های مجسمه‌سازی و چاپ دستی را در RMIT فرا گرفت و بعد سراغ یادگیری سرامیک، نقاشی، طلا‌کاری و نقره‌کاری رفت. علاوه بر این، وست در زمینه فلسفه و موسیقی نیز مهارت داشت. در سال 1979، مارگریت وست برای تدریس در کالج هنر دانشگاه سیدنی به این شهر نقل مکان کرد و تا 1999 به فعالیت خود ادامه داد. او سال‌ها به استرالیا و کشورهای مختلف سفر کرد تا کلکسیون‌های هنری ملی و بین‌المللی را به نمایش بگذارد و سخنرانی کند. اشعار و مقالات او در مجلات و گلچین‌های ادبی آنلاین منتشر شده‌اند. مارگریت چندین کتاب هنری نیز نوشته که در آن‌ها گفتگوی بین متن و تصویر دیده می‌شود. او در فعالیت‌های خود از اطلاعات وسیعی در زمینه هنر، ادبیات، موسیقی، فلسفه، علوم و فناوری نیز بهره برده بود که نشان از نبوغ و تسلط او در رشته‌های مختلف داشت. پتانسیل استعاری دنیای روزمره و دغدغه‌های سیاسی الهام‌بخش او بوده است و مارگریت وست از سال 2000 در بلک هلث، نیو ساوت ولز زندگی کرد و در طول این سال‌ها به طور تمام وقت به فعالیت‌های هنری و نویسندگی پرداخت. سرانجام، او در دوم نوامبر 2014 در خانه خود و در کنار نزدیکانش از دنیا رفت. وینسنت پسر مارگریت سال‌ها بعد تصمیم گرفت کتابی درباره فعالیت‌های هنری او بین سال‌های 2000 تا 2014 تهیه کند. از دیگر کتاب‌های این هنرمند می‌توان «پاندول بلوری»، «یک مسیر، دو سفر»، «چه کسی دیپلمات زن بوده است؟»، «تاریخ با خطر»، «باغ‌ها» و «رشد معنوی» اشاره کرد.

معرفی کتاب عشق و یک دروغ

مارگریت وست در کتاب عشق و یک دروغ، صداقت و راستگویی را از مهم‌ترین اصول و ارکان زندگی دانسته و در عمق داستانی هیجان‌انگیز و پر فراز و نشیب، به بیان عواقب و اثرات آن پرداخته است.

مارگریت وست (Margaret West) نویسنده مشهور اهل ایالات متحده آمریکا است. کتاب عشق و یک دروغ از جمله آثار ادبی عاشقانه و برجسته‌ی او به شمار می‌آید.

رمان عشق و یک دروغ در مورد دو دختر به نام‌های سیسیلی و کاتی است که با پس‌انداز حقوق خود برای تعطیلات به یک هتل گران قیمت ساحلی می‌روند. راجر بوکانان ثروتمند نیز برای درمان ذات الریه به همراه برادر و زن برادرش به این هتل آمده‌اند. راجر با شنیدن نظرات غیرمحترمانه سیسیلی در مورد خودش و زن برادرش نظرش نسبت به این دختر جوان جلب می‌شود. این آغاز آشنایی و به وجود آمدن عشقی عمیق بین این دو می‌شود، عشقی که با بر ملا شدن یک دروغ به نفرت سیسیلی تبدیل می‌شود و این دو از هم جدا می‌شوند. غافل از این که سرنوشت دوباره آن‌ها را سر راه هم قرار خواهد داد اما این بار با وضعیتی متفاوت.

در بخشی از کتاب عشق و یک دروغ می‌خوانیم:

هنگامی که راجر رو به شهر می‌رفت هوای درخشان و مطبوع صبح جای خود را به هوایی تیره و غم‌انگیز داده بود. قدم‌های راجر سست بود و پایش پیش نمی‌رفت. عجله‌ای هم نداشت، حالش دگرگون بود و احساس می‌کرد که قلبش از سینه بیرون می‌آید.

دخترک خل‌ وضعی در را به روی راجر باز کرد ولی او را در آستانه‌ی در نگاه داشت تا برود پرسش کند. او پس از چند لحظه برگشت و راجر را به داخل منزل دعوت کرد. دخترک در اتاق پذیرایی را بدون تشریفات باز کرد و با صدای بلند ورود راجر را اعلام داشت.

راجر در همان نظر اول متوجه شد که منتظرش بوده‌اند و برای یک لحظه جلوی چشمانش سیاه شد. همین‌ که او حالش جا آمد، در پشت سرش بسته بود و زنی از روی صندلی دم پنجره بلند شد. راجر متوجه نبود که تا چه حد نفرت و انزجار از چشمانش می‌بارد.

برای چند لحظه سکوتی دردناک حکم فرما گشت. زن دست خود را به پشت صندلی گرفته و تمام قد ایستاده بود. حقا بی‌نهایت زیبا بود.

پوستش لطیف و تابناک، و چشمانش درشت و گیرا بود. رنگ چشمانش قهوه‌ای و مژگانش تیره، بلند و برگشته بود. اگر تنها زیبایی وی را در نظر می‌گرفتند سیسیلی در بوته‌ی فراموشی می‌افتاد، ولی همچنان که به این زن خیره شده بود بی‌تابانه آرزومند سیسیلی بود که می‌دانست در آن دقایق کنار دریا به انتظارش می‌باشد.

کتاب های مرتبط

1- معرفی کتاب در یوتیوب

2- معرفی کتاب  در آپارات

Leave a Reply

Your email address will not be published.

X