کنوت هامسون
کنوت هامسون به نروژی (Knut Hamsun) نویسندهی اهل نروژ است که جایزهینوبل ادبیات سال ۱۹۲۰ میلادی را از آن خود کرد.
سیارکی را به افتخار او با نام هامسون ۵۸۳۸ نامگذاری کردهاند.
در ۴ اوت ۱۸۵۹ در یک خانواده فقیر روستایی در شمال نروژ متولد شد.
بیست و دو ساله بود که وطن خویش نروژ را ترک گفت و به آمریکای شمالی رفت. از سال ۱۸۸۳ به بعد حرفه اصلی خویش را نویسندگی قرار داد و به تدریج آثاری منتشر کرد.
با انتشار رمان روانکاوانه و نیمه خودزندگینامه گرسنه در سال ۱۸۹۰ شهرت هامسون به اوج خویش رسید. برخی منتقدین فرانتس کافکا را در نوشتن داستان کوتاه هنرمند گرسنه متأثر از این رمان میدانند.
در سال ۱۹۲۰ هامسون برنده جایزه نوبل در ادبیات گردید که نگارش رمان حماسی میوههای زمین نقش زیادی در کسب این جایزه داشت و بالاخره در سال ۱۹۵۲ در ۹۳ سالگی زندگی را بدرود گفت.
توماس مان او را از نسل فئودور داستایوسکی و نیچه میدانست. هامسون در ادبیات روانکاوانه همراه با تکنیکهای جریان ناخودآگاه و تکگویی درونی که بعدها در آثار جیمز جویس، مارسل پروست و ویرجینیا وولف ظاهر شدند، پیشگام بود.
علاقه به هیتلر و ناسیونال سوسیالیسم
هامسون یک مدافع سرشناس آلمان و فرهنگ آلمانی بود، و همچنین مخالف شدید امپریالیسم بریتانیا و شوروی بود، و طی هر دو جنگ جانی از آلمان حمایت میکرد.
علایق او به شدت تحت تأثیر جنگ بوئر بود، جنگی که هامسون آن را دشمنی بریتانیا با مردمی کوچک میدانست، و همچنین بیعلاقگی او به انگلسیها و تنفر از آمریکا. محبوبیت بینالمللی او بر اثر حمایت او از دولت ناسیونال سوسیالیست ویدکون کیسلینگ کمرنگ شد.
وی جایزهینوبل خود را در سال ۱۹۴۳ به یوزف گوبلز وزیر تبلیغات رایش سوم اهدا کرد و پس از مرگ آدولف هیتلر پیشوای آلمان، در مورد وی گفت: «من لایق آن نیستم که در مورد آدولف هیتلر با صدای بلند صحبت کنم.
او یک جنگجو برای بشریت و یک بشارتدهندهٔ عدالت برای تمام ملتها بود. او یک مصلح در بالاترین ردهها بود.»
کنوت هامسون، دوست داشتنی ترین و منفورترین نویسنده تاریخ
کنوت هامسون، نویسنده ای است که به جای روایت رویدادها، به لایه های زیرین ذهن شخصیت هایش می پردازد.
ایزاک باشویس سینگر، نویسنده ی شهیر لهستانی و خالق رمان«دشمنان (یک داستان عاشقانه)»در جمله ای معروف، نویسنده ی نروژیِ برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات، کنوت هامسون را «پدر ادبیات مدرن» نامید. می توان پا را از این هم فراتر گذاشت و گفت که هامسون، «پدر ادبیات پست مدرن» نیز هست.
کنوت هامسون با خلق رمان «گرسنه» در سال 1890، اولین کتاب از مجموعه رمان هایی را عرضه کرد که قبل از وجود مضامین پوچ و رعب انگیز فرانتس کافکا، رنج و ملالت اگزیستانسیالیست ها و حتی کاوش های خودزندگی نامه ای نویسنده و شاعر آلمانی/ آمریکایی، چارلز بوکوفسکی، دنیای ادبیات را به چالش کشید.
کنوت هامسون، نویسنده ای است که به جای روایت رویدادها، به لایه های زیرین ذهن شخصیت هایش می پردازد؛ موضوعی که در رمان «گرسنه» بسیار مشهود است.
هامسونِ جوان پس از نوشتن این کتاب با شور مبالغه آمیز همیشگی آن دوران خود مدعی شد که در نویسندگی از فئودور داستایفسکی پیشی گرفته و رئالیسم اجتماعیِ هنریک ایبسن را نیز نابود کرده است.
هامسون در رمان های «پان» و «رازها» به نوشتن به شیوه ی ابداعی و بی نظیر خود ادامه داد. اما او در سال 1898 داستان عاشقانه ای ساده و شاعرانه به نام «ویکتوریا» را منتشر کرد و می توان گفت که در میان سالی به نویسنده ای «ضد مدرن» تبدیل شد .
علیرغم همه ی این درخشش ها، کنوت هامسون نویسنده ای است که امروزه توسط بخش قابل توجهی از نهادهای ادبی مورد تأیید قرار نمی گیرد؛
نه به خاطر این که آثارش، ارزش و درخشش خود را از دست داده اند بلکه به خاطر عقاید سیاسی راست گرایانه ی افراطی او که در خلال جنگ جهانی دوم با حمایت آشکار هامسون از آدولف هیتلر و دولت دست نشانده ی نازی ها در نروژِ پس از اشغال به اوج خود رسید.
بسیاری عقیده دارند که هامسون در زمان جنگ، به کشورش و از آن مهمتر، به انسانیت خیانت کرد و لایق همه ی بازخوردهای بدی بود که پس از آن دریافت کرد.
اما نوشته های هامسون، داستان دیگری دارند. چه او را دوست داشته باشیم و چه از او متنفر باشیم، نادیده گرفتن قدر و اهمیت آثار هامسون، احمقانه و بی معنی خواهد بود؛
چرا که کتاب های این نویسنده ی بزرگ، بخش مهمی از تکامل ادبی جهان را در بر می گیرد و انکار آن، هیچ نتیجه ای جز مخدوش کردن درک ما از خودمان به عنوان نویسنده و مخاطب نخواهد داشت.
توصیف چگونگی رشد و تکامل هامسون به عنوان یک نویسنده، بسیار سخت تر از بررسی میراث به جای مانده از او است.
به نظر می رسد که کنوت هامسون برخلاف تقریباً همه ی نویسندگان دیگری که تا به حال زیسته اند، با چارچوب فکری کاملی کار خود را آغاز کرد، به هیچ سنت ادبی شناخته شده ای مقید نبود و تأثیرات آشکاری از نویسنده و یا مکتب خاصی نگرفته بود.
هامسون که در خانواده ای تهیدست در مناطق روستایی نروژ چشم به جهان گشود، بخش عمده ی دانش خود را به صورت خودآموز فراگرفت و از پیشینه ی اجتماعی و فکری که اغلبِ دانش پژوهانِ اهل قلم و ادبای اروپایی هم عصرش داشتند، بی بهره بود.
هامسون پس از نوشتن آثار متعددی در دوران نوجوانی و تجربه ی سفرهای مختلف—او دو بار در ایالات متحده ساکن شد—بالاخره در اوایل دهه ی سوم زندگی اش، صدای منحصر به فرد خود در داستان سرایی را پیدا کرد؛ صدایی که به هیچ چیز در گذشته شبیه نبود.
به عقیده ی کنوت هامسون، طرح های داستانی پیچیده که سرشار از گفت و گوهای نه چندان عمیق و نثرهای پرطمطراق بودند و به بینش های ژرف روانشناسانه و عاطفی توجهی نداشتند، بر داستان سرایی در آن زمان حکومت می کردند.
هامسون علیه چنین قواعد و چارچوب هایی به پا خاست.
او با به کارگیری شیوه ای از نگارش که هم گزنده و هم به شکل غافلگیرکننده ای شاعرانه بود، داستان های موجزی خلق می کرد که بیشتر از «اتفاق و رویداد» بر فراز و نشیب های پیچیده، متناقض و اغلب بی رحمانه ی قلب و ذهن آدمی تمرکز داشتند.
نتیجه ی این کار هامسون، مجموعه ای از رمان های «روانشناسانه» و نفسگیری بود که تحسین و تمجید هم منتقدین و هم مخاطبین را برانگیخت.
هوا داشت روشن تر مى شد و من شش دونگ حواسم رفته بود تو آگهى هاى بغل در؛ حتى مى تونستم خطوط نازک و مسخره اى رو بخونم که باهاش نوشته بودن: کفن فروشى خانم آندرسِن، دست راست، در اصلى.
این موضوع مدت زیادى من رو آروم کرد. وقتى ساعت طبقه ی پایین، هشت ضربه نواخت از جا بلند شدم و لباس پوشیدم. پنجره رو باز کردم و نگاهى به بیرون انداختم. یه بند رخت و یه زمین بیغوله دیده مى شد.
در انتهاى زمین بقایاى یه دکون آهنگرى سوخته خودنمایى مى کرد که چند عمله داشتن تمیزش مى کردن. آرنج هامو تکیه دادم به درگاه پنجره و به آسمون خیره شدم.
به خودم گفتم: «امروز هوا صافه. فصل خزان رسیده، یعنى اون وقتِ سرد و مطبوعِ سال که همه چى رنگ عوض مى کنه و مى میره.» سر و صداى خیابون ها اوج مى گرفت و من رو به بیرون رفتن دعوت مى کرد.
این اتاق خالى که کف اون چیزى نمونده بود با هر قدم فرو بریزه، حال و هواى تابوت سرهم بندى شده رو داشت؛
نه قفل حسابى داشت نه اجاق؛ معمولاً جوراب هامو زیر دشک پهن مى کردم تا صبح یه کم خشک شده باشه. تنها چیز قشنگ اتاق یه صندلى گهواره اىِ جمع و جور و قرمز بود که شب ها روش مى نشستم، چرت مى زدم و خودمو به دست انواع فکر و خیال ها مى سپردم.
وقتى باد شدید مى شد و درِ رو به خیابونِ ساختمون باز مى موند، زوزه هاى عجیب و غریبى بود که از در و دیوار و کف اتاق مى شنیدم و دیوارها و ورق هاى روزنامه ی مورگن بلادت بغل دیوار شکاف هایى پیدا مىکرد که دست آدم توش مى رفت.— از کتاب گرسنه
تعداد قابل توجهی از منتقدین عقیده دارند که هامسون بهترین آثار خود را در اوایل مسیر حرفه ای خود خلق کرد؛ دورانی که رمان های کلاسیک و بزرگی چون«رازها»، «پان»، «ویکتوریا»و «گرسنه»در آن به رشته ی تحریر درآمدند.
این عقیده نادرست هم نیست چون هامسون هر چه که سنش بالاتر رفت، از بسیاری از ابداعات ادبی خود روی برگرداند و شروع به نوشتن داستان هایی به سبک نویسندگانی چون فئودور داستایفسکی و لئو تولستوی کرد.
با این حال، هامسون در خلال همین دوره نیز آثار ارزشمندی همچون رمان «میوه های زمین» را نوشت؛ رمانی که جایزه ی نوبل ادبیات را در سال 1920 برای این نویسنده به ارمغان آورد.
کنوت هامسون در سال 1952 و در سن نود و دو سالگی درگذشت، در حالی که مورد نفرت هموطنانش قرار داشت و به خاطر خیانت در زمان جنگ، با جریمه ای سنگین رو به رو شده بود.
اما هامسون به عنوان نویسنده ی رمان های ارزشمندی چون «گرسنه»، «پان» و «میوه های زمین» در بسیاری از لیست های مطالعه در مدارس و البته در قلب بسیاری از نروژی ها باقی مانده است.
اینگار اسلتن کولوئن، نویسنده ی زندگینامه ی کنوت هامسون، در مورد او می گوید:
ما نمی توانیم او را دوست نداشته باشیم، اگرچه همه ی این سال ها از او متنفر بوده ایم. این، «رنجِ هامسونی» ما است. او روحی است که نمی پذیرد در گور بماند.
با این حال، دعواها و کشمکش ها بر سر دوست داشتن یا نداشتن هامسون با گذشت زمان کمتر شده است. چندین سال پیش پادشاه نروژ، هرالد پنجم، تنها با ذکر نقل قولی از آثار هامسون در سخنرانی اش باعث به وجود آمدن مجادلات و حرف و حدیث های بسیاری شد.
در مقابل، ملکه سونیا، همسر پادشاه نروژ، در سال 2009 مراسم یادبود تولد صد و پنجاه سالگی کنوت هامسون را با شکوه هر چه تمامتر افتتاح کرد.
طرفداران هامسون، گروه های موسیقی و حدود چند صد نفر در این افتتاحیه شرکت کردند و ملکه ی نروژ، سی دقیقه ی کاملاً نمادین را با اعضای خانواده ی هامسون در کتابخانه ی ملی گذراند؛ آن ها در کتابخانه، نگاهی به نوشته های دستنویس هامسون داشتند.
بعد از این بازدید، نوه ی هامسون که در آن زمان شصت و شش سال داشت، در این باره گفت:
امیدوارم که خیلی زود بخشش ممکن شود. اینطور به نظر می رسد که بهبودی در شرایط در حال اتفاق افتادن است.
با این حال، عده ای دلیلی برای جشن گرفتن نمی بینند؛ نه خودِ نویسنده و نه آثارش. یو بنکو، رئیس سابق پارلمان نروژ، در این باره بیان می کند:
هامسون رمان های بزرگی نوشت اما همه ی آن ها در سایه ی رفتار او به عنوان نوکرِ هیتلر قرار دارند. اعطای افتخارات بیشتر به او، حداقل برای نسل من، اهانت آمیز است. او در سال 1920 برنده ی جایزه ی نوبل شد. همین باید برای او کافی باشد.
با این وجود، با سپری شدن دوران افرادی که با لقب «نسل جنگ» شناخته می شوند، نگرش عمومی منفی نسبت به هامسون نیز کاهش یافته است و حتی برخی از افراد و نهادهایی که سابقاً به هیچ وجه راضی به مصالحه نبودند نیز اکنون با ملایمت بیشتری با این مسئله رو به رو می شوند.
در سال 2001، یکی از رهبران برجسته ی نیروهای مقاومت در زمان جنگ به نام گونار سونستبی، به رد شدن پیشنهادی برای گذاشتن نام هامسون بر روی یکی از خیابان های شهر اسلو کمک کرد و گفت قبل از انجام این کار، نروژ باید پارلمان را منحل و خود را کشوری دیکتاتوری اعلام کند.
اما گونار سونستبی اکنون می گوید که برگزاری مراسم یادبود برای هامسون قابل پذیرش است، البته تا زمانی که استعداد ادبی این نویسنده و جنبه ی تاریک گذشته ی او به یک میزان مورد توجه قرار گیرند.
یکی از مورد توجه ترین چیزهایی که در مراسم یادبود تولد صد و پنجاه سالگی کنوت هامسون در کتابخانه ی ملی وجود داشت، نسخه ی 7 می سال 1945 روزنامه ای بود که سرمقاله ی آن در مورد مرگ هیتلر، به قلم کنوت هامسون نوشته شده بود.
هامسون در این مقاله، از هیتلر با عناوینی همچون «جنگجوی بشریت» و «پیام آور عدالت برای همه ی ملت ها» یاد می کند. ملکه سونیا پس از رویارویی با این روزنامه و در حال ترک مراسم، در این باره تنها گفت:
فکر می کنم که ما باید دو فکر را همزمان در ذهنمان نگه داریم.
پس از جنگ، روانپزشکی که از طرف دادگاه منصوب شده بود، تشخیص داد که هامسون برای محاکمه شدن به دلیل ارتکاب خیانت، بیش از اندازه پیر و ضعیف است؛ با این حال دادگاهی مدنی، بخش عمده ی دارایی های هامسون را مصادره کرد.
فروش کتاب های هامسون رو به افول گذاشت و برخی از نروژی ها، آثار او را به داخل حیاط خانه اش پرتاب می کردند.
با این وجود، هامسون با انتشار کتابی در توضیح و دفاع از نظرات خود در زمان جنگ، خیلی زود به فهرست پرفروش ترین ها بازگشت. هامسون از آن زمان تا کنون یکی از پرفروش ترین نویسندگان نروژی، چه در کشورش و چه در سطح بین الملل، باقی مانده است.
بینش های سیاسی هامسون در واپسین دهه های زندگی این نویسنده ی بزرگ، خوانشی عجیب از «پان ژرمنیسم» را در ذهن او به وجود آورد؛ رویدادی که درنهایت به حمایت او از نازی ها و خدشه دار شدن وجهه اش در انظار عمومی منجر شد.
هر چقدر هم که این موضوع برای عده ای دردناک و غیرقابل قبول باشد، بینش های سیاسی هامسون، ارزش او را به عنوان هنرمندی بزرگ و تأثیرگذار بر نسل های بعدی نویسندگان زیر سوال نخواهد برد.
ما بخش اعظم چیزی را که اکنون «رمان» می نامیم، مدیون نویسنده ای به نام کنوت هامسون هستیم و این حقیقتی است که هیچ سطحی از بازنگری در تاریخ نمی تواند آن را محو کند.
اکنون زمان آن رسیده که این موضوع را بپذیریم و حساب آثار بزرگ و جریان ساز این نویسنده ی تأثیرگذار را از بینش های سیاسی افراطی و غیرانسانی او جدا سازیم.
رمان های «بنونی»، «رزا» و «زیر ستاره پاییزی»از دیگر کتاب های ارزشمند و خواندنی نویسنده ی بزرگ نروژی، کنوت هامسون هستند.
کنوت هامسون در واژای نروژ به دنیا آمد، سال 1859 پدرش یک مرد روستایی بود که زندگی فقیرانه اش را با بدبختی اداره میکرد. پیتر و تورا – پدر و مادر کنوت – فکر میکردند کنوت مثل برادرانش، کشاورز یا گاریچی شده و کمک خرجی برای خانواده میشود.
در خوش باوری محض هم به فکرشان خطور نمیکرد پسرکشان روستا را رها کند، سر از آمریکا دربیاورد و سالها بعد به خاطر نوشتن داستانی درباره زندگی کشاورزان جایزه نوبل بگیرد.
کنوت مثل خیلی از جوانهای شهرستانی رؤیایش رفتن به پایتخت و تحصیل و معاشرت با آدمهای حسابی طبقه بالای اجتماع بود.
برای همین با این که مجبور بود کارهایی مثل رفتگری و پادویی بکند، خرده سوادی هم برای خودش دست و پا کرده بود. 18 – 17 سالش بود که در روستایشان شاگرد یک کارگاه طناب بافی شد و از آن موقع کم کم نوشتن را شروع کرد. قطعههای کوتاه و پرحرارت ادبی مینوشت و البته هیچ کس نبود که علاقه ای به شنیدن و خواندن آنها داشته باشد.
فکر کرد راه حلش این است که به پایتخت برود تا قدرش را بهتر بدانند. بنابراین مدتی بعد به پایتخت نروژ رفت اما هیچ کاری از پیش نبرد. چون تحصیلات ابتدایی خوبی نداشت و هر کاری را که شروع میکرد، نیمه تمام رهایش میکرد.
تلاشهایش برای نوشتن داستان نظر کسی را جلب نمیکرد و مقالههایش بین کارهای خواندنی آدمهای معروف گم بود.
رویای آمریکایی
به روستا برگشت. این گمنامی و ناکامی چیزی نبود که از خودش انتظار داشت. بالأخره پول مختصری از پدرش قرض گرفت و همه چیز را رها کرد و به آمریکا رفت. 22 سالش بود و به نظرش تا جایی که میشد ولگردی کرده بود. تصمیم گرفته بود نویسندگی کند و لاغیر.
اما یک سال اول زندگی در آمریکا پوستش را کند. اینجا کسانی پیدا میشدند که به مقالههای ادبی و هنری ای که مینوشت اعتنا کنند اما بابت آنها کسی پول حسابیای کف دستش نمیگذاشت.
هر چند وقت یک بار کار تازه ای پیدا میکرد ولی یکی دو ماه بیشتر دوام نمیآورد، آن را از دست میداد و سراغ کار دیگری میرفت. کشاورزی، رانندگی واگن برقی، شاگردی مغازه، روزنامه فروشی، دستفروشی، منشی گری و …
گاهی این طرف و آن طرف در جمعهای کوچک تریبونی به دست میآورد و از خواندهها و دانستههایش درباره ادبیات و هنر سخنرانی میکرد اما این مقبولیت ناچیز نه راضیاش میکرد و نه شکم گرسنه اش را سیر.
جنایت و مکافات؛ روایت جدید
زندگی اش در آمریکا تابلوی تمام و کمالی از تصویر یک هنرمند یا روشنفکر آس و پاس بود؛ جیبهایش خالی بود اما هم عاشق بود و هم نویسندگی برایش جدیتر از هر کار دیگری شده بود.
همین که چند نفر پیدا میشدند که مقالههایش را میخواندند، برایش قوت قلب بود. بالأخره اولین کارش را نوشت و به آخر رساند؛ داستان کوتاهی بود که اسمش را گذاشته بود «گرسنه».
با تواضع و امید یک نویسنده ناشی کار را برای یک مجله سراسری آمریکایی (زمین نو) برد و در کمال تعجب سر دبیر داستان را بیش از آنچههامسون تصور میکرد، پسندید و نه فقط قبول کرد چاپش کند؛
بلکه به هامسون پیشنهاد داد داستانش را با اضافه کردن چند فصل تبدیل به یک رمان کند و وعده داد خودش ناشر خوبی برایش پیدا میکند تا آن را چاپ کند. آن داستان کوتاه در مجله چاپ شد و پایین داستان به جای اسم نویسنده فقط کلمه گمنام نوشته شد.
اضافه کردن آن چند فصلی که سردبیر گفته بود، دو سال طول کشید. در این مدت هامسون از آمریکا به مجارستان مهاجرت کرده بود. سال 1885 زندگی روی خوشش را به هامسون نشان داد؛ «گرسنه» شاید با استقبال پرشور و عجیب و غریب خوانندهها رو به رو نشد؛
اما محافل ادبی مجارستان کار را تحویل گرفتند و نقدها و بحثهای مفصل و پر شور حول کتاب و نویسنده گمنامش که حالا کم کم داشت مشهور میشد، به راه انداختند. آوازهاش به نروژ و آمریکا رسید.
سبک تازه هامسون نویسندهها را سر شوق آورده بود. آخر در گرسنه تقریبا ً هیچ اتفاقی نمیافتاد؛ فقط یک سری شخصیت در کتاب بودند و گفت و گوهای کوتاه بینشان بقیه کتاب تک گویی شخصیت اول بود؛
انگار خودش روانکاو خودش بود. قلب از هامسون غولی مثل داستایوفسکی شخصیتهایی را خلق کرده بود که آنها هم روانکاو خودشان بودند مثل راسکولنیکف کتاب «جنایت و مکافات»
فرقش این بود که شخصیتی که هامسون خلق کرده بود، نه اتفاق عجیبی برایش افتاده بود و نه عذاب وجدانی داشت. پس چه مرگش بود؟ او فقط فکر میکرد؛
همه جور فکری، در شهری گرفتار شده بود و از دست شهر و مردمش عذاب میکشید. نوشتن چنین رمانی که با تمام این ساختارشکنیها باز هم خواندنی و گیرا بود. منتقدهای با انصاف را وادار کرد که به او لقب داستایفسکی اسکاندیناوی را بدهند.
حسود و بخیل و بیگانه
داستان داشت لباس تازه ای تنش میکرد و این را بعضیها هضم نمیکردند. نمیتوانستند قبول کنند که داستان میتواند روایت خطی نداشته باشد؛ روایت خطی به این معنا که ماجراها با نظم و ترتیب پشت سر هم اتفاق بیفتند.
یا این که داستان اساسا ً ماجرا (به معنی کلاسیکش) نداشته باشد. هامسون در جواب این اشکال تراشیها گفته بود: «من سعی نکردم یک رمان بنویسم، فقط خواستم یک کتاب بنویسم؛
بدون ازدواجها، سفرها و خوشیهای طبقه متوسط. کتابی درباره نوسانهای دلنشین یک روح انسانی و زندگی غرب ذهن و رازهایش در یک بدن گرسنه».
گروه مخالفن بدتری هم بودند؛ آنها میگفتند این طور قصه تعریف کردن و نشان دادن بیپروای هر چی که در ذهن شخصیتهای داستانی (در واقع در ذهن نویسنده) میگذرد، خلاف اخلاق و هدف والای ادبیات است.
تهدید میکردند که نمیگذارند نویسنده گمراهی مثل هامسون داستان را به ابتذال بکشد و راه را برای امثال خودش هموار کند.
آب راه خودش را میرود
گروه دیگری از منتقدها بی خیال این شلوغ بازیها بارها رمان را خواندند و حسابی نقدش کردند و بالأخره تصمیم گرفتند توی روزنامههای مختلف اعلام کنند: «داستان گرسنگی شروع ادبیات مدرن قرن بیستم و شروع رمان روان شناختی است».
تا قبل از آن هیچ وقت چیزی شبیه تک گوییهای خیالی شخصیت کتاب گرسنه، به این حد از پختگی وجود نداشت و به همین خاطر این رمان به عنوان اولین نمونه جدی «جریان سیال ذهن» در تاریخ ادبیات ثبت شد.
طبعا ًهامسون هم شد پدر جریان سیال ذهن؛ پدری که فرزندانش راهی را که او شروع کرده بود با افتخار ادامه دادند و به ارزشهایش اضافه کردند.
فاشیسم نمیگذارد کسی جاودانه شود
نروژیها او را مثل ایبسن، هانس کریستین اندرسن و استریندبرگ دوست دارند اما دلشان همیشه از او چرکین است؛ آخرهامسون طرفدار هیتلر و عضو حزب نازی بود. معلوم نیست چرا.
میگویند هامسون فرهنگ آلمانی و آلمانیها را دوست داشت و دشمن بریتانیای امپریالیستی و اتحاد جماهیر شوروی بود؛
به همین خاطر در جنگهای جهانی اول و دوم از آلمان نازی حمایت میکرد. وقتی ارتش نازی در جنگ، خاک نروژ را اشغال کرد.
هامسون در روزنامه اش نوشت: «نروژیها! سلاحهایتان را زمین بگذارید و به خانههایتان برگردید. آلمانها برای ما میجنگند و حکومت ستمگر بریتانیا را که علیه ماست در هم میشکنند»
او یک بار به دیدن هیتلر رفت و جایزه نوبلش را که هنگام دریافت تقدیم ملتش کرده بود، به هیتلر پیشکش کرد. بارها به دیدن گویلز رفت و قبل از مرگش هزاران دلار به ارتش نازی کمک کرد.
بعد از مرگ هیتلر تسلیتی برای یکی از روزنامهها فرستاد که در آن نوشته بود: «من شایسته گفتن اسم هیتلر با صدای بلند نیستم» گفته بود هیتلر «جنگجوی نوع بشر» بود.
بعد از خاموش شدن آتش جنگ، ماهها در یک بیمارستان روانی بستری بود. پزشکش اعلام کرده بود فعالیتهای مغزش برای همیشه دچار اختلال شده است.
هامسون سال 1952 در خانه اش در نورهلم فوت کرد. کسانی که به او افتخار میکردند در مراسمش حاضر نشدند، با این که نویسنده بزرگی بود اما آنها نمیخواستند به جنازه یک نازی احترام بگذارند.
کنوت هامسون رمان نویس و نمایشنامه نویس بزرگ نروژی و برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۲۰ است. نام واقعی اش کنود پدرسون بود که بعدها تخلص هامسون را برگزید. در خانواده ای کشاورز در شمال نروژ پرورش یافت و موفق نشد تحصیلات خود را به پایان برساند، در عوض همه آموزش ها را به طریق خودآموزی کسب کرد.
از ۱۷ سالگی حرفه های مختلفی مانند شاگرد کفاشی، زغال فروشی و… را تجربه کرد و پس از آن به امریکا سفر کرد در آنجا نیز پیشه های مختلفی را آزمود. او بعدها در مقاله ای با عنوان (زندگی معنوی عصر جدید) به انتقاد از شیوه زیست امریکایی پرداخت.
این مقاله هامسون را ردیه نویسی برجسته و صاحب دید نشان داد. در ۱۸۹۰ کنوت هامسون کتابی را منتشر کرد که نقطه عطفی، نه تنها در ادبیات نروژ، بلکه در ادبیات جهان به شمار آمد و آن رمان (گرسنگی) است.
این رمان تحلیل موشکافانه از واکنش های جسمی و روحی مردی گرسنه است و هامسون توانسته در این رمان زیبا، بیولوژی و فلسفه را به زیبایی در متن داستان وارد کند.
کتاب از هنگام انتشار با موفقیت فراوانی روبه رو بود و بسیاری از نوابغ ادبیات آن دوران از گرسنگی تمجید کردند. هامسون یک سال پس از انتشار این کتاب، به سفر و سخنرانی در شهرهای مختلف نروژ رفت و با زبانی تند و تیز مکتب رئالیسم را به باد انتقاد گرفت.
او نگاهی اشرافی و آریستوکراتیک به مقوله ادبیات و هنر داشت و از این رو اسلاف خود بخصوص (ایبسن) را به خاطر رعایت ملاحظات اخلاقی به باد انتقاد می گرفت.
در عوض هامسون رمان روانشناختی را که میراث ادبیات قرن نوزدهم بود را به مرحله ای عالی ارتقا داد و در سال های ابتدایی قرن بیستم همپای اشتفان تسوایگ و آرتور شنیستلر به بسط رمان روانشناختی همت گمارد.
در ۱۸۹۲ هامسون رمان رازها را منتشر کرد که قهرمان آن در ذات خویش مردی بیابانگرد و کولی است و این تیپ نمونه ای است که هامسون سخت به آن دلبسته بود.
این نویسنده نروژی از زندگی دور از اجتماع شهری و ارتباط عمیق با طبیعت بدوی در غالب آثارش دفاع کرده است. رمان رازها با وجود نثر نامنسجم و پراکنده گویی های راوی داستان، برای هامسون شناسان و منتقدان ادبی در شناخت بوطیقای آثارش، کتاب مهمی تلقی می شود.
انتشار رمان پان به شهرت جهانی او کمک شایانی کرد. این رمان از دو بخش تشکیل شده است.
بخش اول شامل فصل های کوتاهی است به صورت خاطراتی که قهرمان داستان از منطقه شمالی نروژ در سال ۱۸۵۵ داشته و بخش دوم مربوط به سفر قهرمان کتاب به هندوستان و مرگ او است.
پان احساس و زندگی مردی را نشان می دهد که تعادل روحی خود را تنها در مجاورت با طبیعت به دست می آورد. موفقیت بعدی کنوت هامسون با رمان اسرار به دست آمد که شخصیت اصلی آن (ناگل) ماهیتی پیچیده و جنجالی دارد و ارزش های بورژوایی را ریشخند می کند.
این داستان جذاب هامسون قهرمانی نو پدید می آورد، انسانی با طبع بسیار شاعرانه و معرفت ذاتی درباره پیوند انسان و طبیعت. قهرمانان آثار هامسون اگرچه غالبا به هم شبیه هستند، اما هریک با شادابی و پویایی بی همتایی ترسیم شده اند.
آنها نفس زندگی را به خاطر تجلی آن در عشق و طبیعت دوست دارند و در حالتی مابین وجد و افسردگی بسر می برند.
وقتی نروژ در آوریل ۱۹۴۰ به اشغال آلمان نازی در آمد کنوت هامسون جانب اشغالگران را گرفت و این عمل بشدت مایه دلسردی هواخواهان او شد.
در سال ۱۹۴۳ او جایزه نوبل خود را که سال ها پیش گرفته بود به یوزف گوبلز وزیر تبلیغات رایش سوم اهدا کرد و تا پایان عمر از هیتلر با ستایش یاد می کرد. کنوت هامسون آخرین کتابش را در ۸۶ سالگی در خانه سالمندان نوشت که از نبوغ پایان ناپذیرش خبر می داد. او در سال ۱۹۵۲ در نود و دو سالگی درگذشت.
به قرار اطلاع، اولین مترجمی که کتابی از هامسون به فارسی ترجمه کرد غلامعلی سیار بود که در دهه ۳۰ خورشیدی گرسنگی را به فارسی برگرداند.
این رمان بعدها توسط احمد گلشیری و قاسم صنعوی به فارسی ترجمه شد.رمان اسرار را سعید سعیدپور و پنج رمان مشهور ویکتوریا، پان، بنونی، رزا و میوه های زمین توسط قاسم صنعوی به فارسی ترجمه شده است.
کنوت هامسون، نویسنده اهل نروژ است که جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۲۰ میلادی را از آن خود کرد. وی به جای روایت رویدادها، به لایههای زیرین ذهن شخصیت هایش میپردازد.
کنوت هامسون با خلق رمان «گرسنه» در سال 1890، اولین کتاب از مجموعه رمانهایی را عرضه کرد که دنیای ادبیات را به چالش کشید. هامسون جوان پس از نوشتن این کتاب با شور مبالغهآمیز همیشگی آن دوران خود، مدعی شد که در نویسندگی از فئودور داستایفسکی پیشی گرفته و رئالیسم اجتماعی هنریک ایبسن را نیز نابود کرده است.
هامسون در رمانهای «پان» و «رازها» به نوشتن به شیوه ابداعی و بینظیر خود ادامه داد. اما او در سال 1898 داستان عاشقانه ای ساده و شاعرانه به نام «ویکتوریا» را منتشر کرد و می توان گفت که در میانسالی به نویسنده ای «ضد مدرن» تبدیل شد.
برنامه «من می نویسم» به تهیهکنندگی مریم قاسمی سه شنبهها ساعت 20:30 برروی موج اف ام ردیف 106 مگاهرتز از رادیو فرهنگ پخش میشود.