ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

15.00

عنوان: ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد

نویسنده: پائولو کوئیلو

مترجم: سمیرا بیات

ناشر: نیک فرجام

موضوع: داستان های برزیلی

رده ی سنی: بزرگسال

جلد: شومیز

تعداد صفحه: 174 ص

تعداد:
مقایسه

توضیحات

ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد اثر نویسنده مشهور برزیلی پائولو کوئیلو، روایتگر زندگی دختری است که ظاهرا مشکلی در زندگی خویش ندارد، او دچار کسالت و رخوت شده و تصمیم می‌گیرد بمیرد.

ورونیکا، دختر جوانی‌ که‌ به‌ دنبال‌ مرگ‌ رفته، زندگی‌ را می‌یابد. او نزدیک‌ یک‌ هفته‌ بین‌ زندگی‌ و مرگ‌ سرگردان‌ است، ولی‌ آگاهی‌اش‌ از مرگ‌ باعث‌ می‌شود شدیدتر زندگی‌ کند و کارهایی‌ را انجام‌ دهد که‌ پیش‌ از آن‌ هرگز نکرده‌ بود. ورونیکا به‌ آن‌ چه‌ ندارد می‌اندیشد و زندگی‌ خود را دوباره‌ ارزیابی‌ می‌کند.

به نظر می‌رسد که ورونیکا هرچه می‌خواهد دارد. شب‌ها برای تفریح بیرون می‌رود، با مردهای جذاب ملاقات می‌کند، اما شاد نیست. در زندگی‌اش چیزی کم است. برای همین است که صبح روز 11 نوامبر سال 1997، تصمیم می‌گیرد بمیرد. با قرص دست به خودکشی می‌زند و خودکشی‌اش با شکست مواجه می‌شود و برای درمان به یک مرکز روان‌پزشکی منتقل می‌شود، دکتر به او می‌گوید که تا چند روز دیگر می‌میرد.

شنونده از همان آغاز درگیر داستان می‌شود، قصه با همین ریتم تند تا آخر شنونده را با خود همراه می‌کند تا از سرنوشت شخصیت محوری داستان، یعنی کسی که تصمیم گرفته خودش را بکشد، سر درآورد.

این داستان، ورونیکا را در این روزهای حساس تعقیب می‌کند، چرا که ورونیکا در کمال تعجب پی می‌برد که جذب بیمارستانی شده که در آن بستری است. در این شرایط چیزهایی را کشف می‌کند که بیشتر هرگز به خودش اجازه نداده بود: نفرت، ترس، کنجکاوی، عشق… و این تجربه‌‌ها او را به تدریج به درک این حقیقت وادار می‌کند که هر ثانیه از زندگی‌اش، گزینشی میان مرگ و زندگی است.

ورونیکای بیمار عاشق پسری شیزوفرنیک می‌شود و این عشق او را از پوچی خلاص می‌کند و میل به زندگی را کم‌کم در وجودش شعله‌ور می کند. تا اینکه دکترها اعلام می کنند ورونیکا بیشتر از یک ماه دیگر زنده نیست و باید به این عشق بی‌سرانجام خاتمه دهد.

پی دی اف کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد

ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد (Veronika Decides to Die) بیشتر درباره‌ی جنون است و نیاز به یافتن راهی متفاوت برای زندگی، برای کسانی که اغلب با پیش‌داوری‌های دیگران آزار می‌بینند، فقط به این دلیل که مثل دیگران فکر نمی‌کنند.

پائولو کوئیلو (Paulo Coelho)، نویسنده معاصر برزیلی است. رمان‌های او بین مردم عامه در کشورهای مختلف دنیا پرطرفدار است. او به خاطر فعالیت‌های انسان دوستانه‌اش در سال 2007، به‌ عنوان سفیر صلح سازمان ملل انتخاب‌ شد. کتاب‌های او تا به حال به 73 زبان ترجمه ‌شده، 135 میلیون نسخه از کتاب‌هایش در سراسر جهان به چاپ رسیده و به 168 کشور راه‌ یافته‌اند. این آثار جایزه‌های ادبی بسیاری را برای نویسنده به هدیه آورده‌اند. رمان کیمیاگر معروف‌ترین کتاب پائولو کوئیلو، یکی از رمان‌های بسیار پرفروش دههٔ پایانی قرن بیستم جهان است.

جملات برگزیده کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد:

– آگاهی از مرگ. ما را تشویق می‌کند تا شدیدتر زندگی کنیم.
– مردم هیچ گاه با شنیدن چیزی نمی‌آموزند. باید خودشان به آن پی ببرند.
– مردم فقط وقتی دیوانه می‌شوند که می‌خواهند از زندگی روزمره‌ی خود بگریزند.
– زندان هرگز زندانی را تربیت نمی‌کند فقط به او می‌آموزد که جنایت‌های بیشتری انجام دهد.
– من واقعی چیست؟ همان چیزی است که تو هستی، نه آن چیزی که دیگران از تو می‌سازند…
– به زودی آخرین تجربه‌ی زندگی‌اش را پشت سر می‌گذاشت و این تجربه کاملا متفاوت بود، مرگ.

– به ما اجازه داده می‌شود در زندگی اشتباه‌های زیادی انجام دهیم به جز اشتباهی که ما رانابود کند.

– حقیقت این است که انسان‌ها از شنیدن بدبختی دیگران خوش‌حال می‌شوند. چون باعث می‌شود باور کنند که خوشبختند!
– در میان همه جانوران جهان. فقط انسان‌ها اعدام می‌شوند به وسیله انسان‌ها. دیگر هیچ جانوری اعدام نمی‌شود و نمی‌کند.
– هیچ تصوری نداشت اما این فکر را مزه مزه کرد که به زودی پاسخ سوالی را درمی‌یابد که همه از خود می‌پرسند. “آیا خدا وجود دارد؟؟؟”
– در دنیایی که هر کسی به هر بهایی برای بقایش می‌جنگد، در مورد کسانی که تصمیم خودکشی می‌گیرند تا بمیرند چه قضاوتی می‌شود کرد؟
– اگر خدا وجود داشته باشد بدون شک در مورد موجوداتی که تصمیم می‌گیرند این زمین را زودتر ترک کنند بخشنده خواهد بود و شاید حتی از این که ما را وادار کرده وقت‌مان را آن‌جا بگذرانیم معذرت بخواهد.

 

درباره کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد

خودکشی با اسلحه، پریدن از روی ساختمانی بلند، خود را به دار آویختن، هیچ‌یک از این راه حل‌ها با روحیه لطیف زنانه او جور نبود. زن‌هایی که تصمیم دارند خودکشی کنند، از روش‌های پراحساس‌تری استفاده می‌کنند ــ مثل بریدن مچ دست یا خوردن تعداد زیادی قرص خواب‌آور. شاهزاده‌خانم‌های مطرود و هنرپیشه‌های هالیوود نمونه‌های بسیاری از این انواع را فراهم آورده‌اند. ورونیکا می‌دانست که زندگی همواره منتظر لحظه مناسب اقدام است.

و این چنین هم شد. دو نفر از دوستانش در پاسخ به شکایت او از بی‌خوابی، هریک دو بسته داروی قوی خواب‌آور، که بیشتر مورد استفاده نوازنده‌های باشگاه‌های شبانه بود، در اختیارش نهادند. ورونیکا یک هفته آن چهار بسته را روی میز کنار تخت‌خوابش گذاشته بود و به استقبال مرگ قریب‌الوقوع می‌رفت ــ کاملاً بدون هرگونه احساسی ــ و با آنچه مردم زندگی می‌نامیدند وداع می‌کرد. حالا وقتش رسیده بود؛ خوشحال بود که همه این مراحل را پیموده است، و حوصله‌اش سررفته بود چون نمی‌دانست با آن وقت کم باقی‌مانده چه کند.

دوباره در مورد سؤال مزخرفی که خوانده بود فکر کرد. چگونه ممکن بود مطلبی در مورد کامپیوتر با چنین مطلع احمقانه‌ای آغاز گردد: «اسلوونیا کجاست؟» چون کار جالب‌تری در دسترس نداشت، تصمیم گرفت تمام مطلب را بخواند، و دریافت که این بازی کامپیوتری در اسلوونیا ابداع شده است ــ در همان کشور عجیبی که هیچ‌کس آن را به درستی نمی‌شناخت، به جز افرادی که در آن زندگی می‌کردند ــ چون آن‌جا مرکز کار ارزان‌قیمت به حساب می‌آمد. چند ماه قبل که محصول روانه بازار شده بود، تولیدکننده فرانسوی در قصری در شهر ولد مهمانی‌ای برای تمام روزنامه‌نگاران سراسر جهان برگزار کرده بود.

ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد، اقتباسی سینمایی از کتابی با همین نام است

که از پائولو کوئلیو نویسنده مشهور پرتغالی در سال ۱۹۹۸ به چاپ رسیده است.

کوئلیو با داشتن تجربه اقامت در بیمارستان روانی این قصه را می‌نویسد.

این کتاب ماجرای ورونیکای ۲۴ ساله است که علی‌رغم زندگی نرمالش تصمیم به خودکشی می‌گیرد.

اما در جستجوی مرگ، زندگی را میابد.

این کتاب به گفته نویسنده “درباره کسانی است که در قالب‌های معمول اجتماع نمی‌گنجند.

درباره جنون است و نیاز به یافتن راهی متفاوت برای زندگی،

برای کسانیکه اغلب با پیشداوری های دیگران آزار می‌بینند،

فقط به این دلیل که مثل دیگران فکر نمی‌کنند.”

در پایان خود خواننده با این تصمیم مواجه می‌شود که عنوان دومی را برای رمان پس از خواندنش « نتیجه » بگیرد و بگوید:

ورونیکا تصمیم می گیرد « آزاد » باشد.
در سال ۲۰۰۹ نسخه سینمایی این کتاب به کارگردانی امیلی یانگ در امریکا اکران شد.

گرچه فیلم به پختگی و ظرافت‌ کتاب نیست

اما دیدن آن در کنار خواندن اصل کتاب خالی از لطف نیست.

 

تحلیل روانشناختی

درون‌مایه‌های اگزیستانسیالیستی این کتاب بهانه‌ای شد برای تحلیل روانشناختی آن.
فیلم با خیال‌بافی‌های ورونیکای ۲۴ ساله آغاز می‌شود.

راه می‌رود و آینده را در ذهنش تصور می‌کند…

تصویری نه چندان زیبا از کلیشه‌های زندگی عموم مردم.

کار خوب، عاشق شدن، ازدواج، بچه دار شدن،‌ سردی و دوری از همسر، خیانت و رسیدن به مرحله‌ای از زندگی

که به قدری خسته می‌شود که فقط آن را تحمل می‌کند نه زندگی!

زندگی رقت‌انگیزی است؛

ترجیح می‌دهد قبل از تجربه واقعی آن با زندگی سرشار از رنج و درماندگی خداحافظی کند.
«ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد !»

 

 

به خانه می‌رسد و با خوردن قرص تصمیم خود برای مرگ را عملی می‌کند.

در لحظاتی که در میان زندگی و مرگ دست و پا می‌زند چشمش به مجله‌ای می‌افتد که روی آن نوشته شده : «سبز یک سیاه جدید است»؛

چنین جمله‌ای در آن لحظات سرشار از ناامیدی خشم او را بیش از پیش برانگیخت

و او تصمیم گرفت به عنوان آخرین کاری که در دنیا انجام می‌دهد به آن مجله ایمیلی بزند.

آدرس ایمیل مجله را پیدا می‌کند و برایشان می‌نویسد:

‌«چنین شعارهایی ما را دیوانه کردند!

راهی برای فرار کردن وجود ندارد.

خودمو می‌کشم به‌جای زندگی در این دنیای دیوانه!»

ورونیکا عطای زندگی ملالمت‌بارش را به لقای آن می‌بخشد و به پیشواز مرگ می‌رود.

وقتی چشم‌هایش را باز می‌کند ابتدا تصور می‌کند مرده‌است

اما پرستار توضیح می‌دهد که کجاست و چه اتفاقی برایش افتاده!

او حامل خبر بدی برای ورونیکاست، این خبر که براثر مصرف دارو قلبش دچار عارضه‌ای جدی شده و نهایتا چند هفته زنده می‌ماند!

اما این فقط حیله درمانی روانپزشک اوست که می‌خواهد در سایه‌ی مرگ، ورونیکا را متوجه زندگی کند.

رواندرمانگران اگزیستانسیال معتقدند که مواجه انسان با مرگ می‌تواند به زندگی فرد لذتی دوچندان ببخشد.

فروید در این‌باره می‌گوید: «محدودیت داشتن در احتمال کسب یک لذت، سبب افزایش میزان آن لذت می‌شود.»

قهرمانان زیادی را می‌شناسیم که در مواجهه با مرگ دچار تحولات عظیمی شده‌اند.

هرچند برای همه این‌گونه نیست و ممکن است دلسردی و یاس در آن‌ها تقویت شود

اما هستند کسانی که وقتی تلنگر مرگ را احساس می‌کنند دست از منفی بافی می‌کشند،

خود را در دامن زندگی رها کرده و سعی می‌کنند از اندک زمان باقی‌مانده‌شان استفاده کنند.
ورونیکا که خود از زندگی ملامت بارش خسته شده بود دست از تقلا برای مردن می‌کشد

چراکه می‌داند به زودی خواهد مرد.

البته تا چند روز در بیمارستان مشغول تلاش برای دسترسی به دارو برای خودکشی بود،‌

او سرانجام تسلیم می‌شود.

روانپزشک او ترتیبی می دهد تا پدر و مادر ورونیکا به ملاقات او بیایند

تا درمورد شرایط او صحبت کنند.

طی صحبت‌هایشان معلوم می‌شود ورونیکا یک دختر سربراه،‌ مورد تایید همه و موفق است

که البته خود او از بازی کردن نقش محبوب دیگران خوشحال نیست!‌

نقشی که خود حقیقی‌اش نیست و او اعتراضش را این‌گونه فریاد می‌زند:

«از پدر و مادرم متنفرم! او‌ن‌ها حتی برای یک لحظه هم زندگی خاص خودشونو نکردن.

از همه بیشتر از زامبی‌های داخل مترو متنفرم که تمام آرزوهاشون یا هر حقیقتی که بتونن اونو به عمل برسونن فراموش کردن.»

در حقیقت از جنبه‌های نفرت‌انگیز زندگی خود اعتراض می‌کند.

از رها نبودن، واقعی نبودن و زندگی نکردن.
یکی دیگر از شخصیت‌های داستان بیماری به نام ادوارد است که در یک حادثه رانندگی نامزدش را از دست داده

و احساس گناه شدید در مقصر بودنش او را به به بیمارستان روانی کشانده.

او با هیچ کس ارتباط برقرار نمی‌کند و مدت‌هاست کلمه‌ای صحبت نکرده‌است!

درمانگر ورونیکا در این اندیشه است که اگر علاقه‌ای میان ادوارد و ورونیکا شکل بگیرد

هردو از آن رابطه سود خواهند برد!

ورونیکا با دادن خیال به بهبودی ادوارد کمک می‌کند

و ادوارد با چشاندن طعم عشق به ورونیکا به زندگی‌اش معنا می‌بخشد.

فرانکل از پ‍یشگامان روانشناسی اگزیستانسیال، واژه «هستی نژندی» را درمورد اختلالات روانی به کار می‌برد

و معتقد است ناتوانی در یافتن معنای زندگی، از مهم‌ترین عوامل اختلالات روانی افراد است.

فرانکل معتقد است که شخص با جستجوی معنا در زندگیش انسانیت خود را متجلی می‌کند

 

 

و این یک پیشرفت بزرگ برای انسان است

که حتی درمورد معنای زندگی خود سوال  کند!

از آنجایی که معنا را باید در زندگی «یافت» و «خلق کردنی» نیست

ورونیکا تصمیم می‌گیرد “آزاد” باشد

درمانگر ورونیکا با تدارک محیط سعی می‌کند او را در یافتن معنا یاری دهد.

در درمان‌های وجودی سه راه برای خلق معنا وجود دارد:

عشق به یک انسان، خلق کردن و در نهایت یافتن معنا در رنج‌ها!

که راه نخست یعنی عاشق شدن دریچه‌ای است که درمانگر ورونیکا به دنبال آن است.

در جریان فیلم ادوارد که با کسی ارتباط برقرار نمی‌کرد

از طریق صدای نواختن پیانو توسط ورونیکا به او نزدیک می‌شود

و به تدریج با او ارتباط برقرار می‌کند.

ورونیکا احساس فوق‌العاده‌ای را در کنار ادوارد تجربه می‌کند

و از اینکه به زودی خواهد مرد ناراحت است

از درمانگرش دو خواهش دارد:

اول اینکه دارویی به او بدهد که بیدار مانده و از زندگی‌ کوتاهش نهایت استفاده را کند

و دوم اینکه اجازه بدهد از بیمارستان روانی بیرون برود تا کارهایی که همیشه دوست داشته اما انجام نداده را انجام دهد!

او هیچ‌گاه آزادانه و طبق اراده خود زندگی نکرده

و حالا می‌خواهد که تمام احساسات و علایق خود را ابراز کند

و به عبارتی «ورونیکا تصمیم می‌گیرد “آزاد” باشد»!:

دیشب من فهمیدم که باید زندگی کنم!

خیلی چیزها وجود دارد که درمورد خودم نمی‌دونم.
ادوارد و ورونیکا هر دو از بیمارستان فرار می‌کنند،

داستان پایان می‌یابد اما زندگی آن دو آغاز می‌شود!

«اگر در را ببندی شب تا ابد ادامه پیدا می‌کند بگذار خورشید طلوع کند و بگو سلام تا ابد…»

 

درباره پائولو کوئیلو

پائولو کوئیلو در سال ۱۹۴۷ در ریودوژانیرو برزیل به دنیا آمد. وی نویسنده معاصر برزیلی است، در آمریکای لاتین و بسیاری از کشورهای دیگر علاوه بر این که طرفداران بی شماری دارد بلکه به عنوان استاد معنوی نیز شناخته شده است..کوئیلو در خانواده ای چشم به جهان گشود که مادری خانه دار و پدری مهندس داشت. در نوجوانی تصمیم گرفت که نویسنده شود اما مادرش به دلیل شغل مهندسی پدر و اینکه مهندس ها منطق گرا هستند و او نمی داند که نویسنده شدن یعنی چه؟ با این تصمیم پائولو مخالفت کرد. و همیشه به او می گفت که اول باید حقوق بخواند و بعد در اوقات فراغتش بنویسد. اما او دست بردار نبود.

سرپیچی وی از سنتها منجر شد تا خانواده اش او را در شانزده سالگی به آسایشگاه روانی بفرستند. و او در آنجا موفق شد که سه بار فرار کند. وی به اصرار والدینش در مدرسه حقوق ثبت نام کرد و رویای نویسندگی را برای مدتی از ذهنش بیرون راند اما نتوانست دوام بیاورد و مدرسه را ترک کرد و برای مدتی به اقصی نقاط جهان سفر کرد. او مدافع آزاد شدن مواد مخدری چون ماری جوانا و کوکائین است زیرا ممنوعیت را علت تجربه کردن این نوع مواد می داند. وی در این زمینه تجربه تلخی دارد.درسال ۱۹۶۰ به مواد مخدر روی آورد. وهمچنین از سال ۲۰۰۷ صفیر صلح سازمان ملل در زمینه فقر می باشد.

سبک نوشته هایش دراما، روان شناسی و خود یاری است. وی ترانه سرا نیز بود اما بعد از دستگیری اش به عنوان فعالیت های خرابکارانه، (دولت حاکم درآن زمان اشعارش را خطرناک و تهدید آمیز می دانست) به همان نویسندگی که همیشه دوستش داشت و دوستش دارد روی آورد.
او اولین کتابش را در سال۱۹۸۲ به نام (آرشیو های جهنم) انتشار کرد اما با شکست مواجه شد. اما پس از آن کتاب کیمیاگرش از پرفروش ترین های برزیل شناخته شد. این کتاب به بیش از ۷۰ زبان ترجمه شده است و به همین دلیل نامش در رکورد های گینس به عنوان نویسنده زنده ای که کتابش به بیشترین زبان های دنیا ترجمه شده است، به ثبت رسید. وی تا کنون سی عنوان کتاب منتشر کرده است.
او همچنین در شبکه های اجتماعی بسیاری فعال است و در توییتر علاقمندان بسیاری را به خود جذب کرده است.
کوئیلو در سال ۱۳۷۹ سفری به ایران داشته است.

کتاب های مرتبط

1-معرفی کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد در یوتیوب

2- معرفی کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد در آپارات

 

اطلاعات بیشتر

مترجم

نویسنده

پائولو کوئیلو

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.