خالکوب آشویتس

17.00

عنوان: خالکوب آشویتس

نویسنده: هدر موریس

مترجم: سارا حسینی معینی

ناشر: کوله پشتی

موضوع: داستان انگلیسی

رده ی سنی: بزرگسال

جلد: شومیز

تعداد صفحه: 264 ص

تعداد:
مقایسه

توضیحات

معرفی کتاب خالکوب آشویتش اثر هدر موریس

خالکوب آشویتس یک داستان واقعی، تکان‌دهنده و البته عاشقانه از جنگ جهانی دوم است و همان‌طور که از عنوان آن مشخص است در اردوگاه کار اجباری آشویتس جریان دارد. نویسنده کتاب، هدر موریس، برای نوشتن این کتاب که سه سال طول کشید هر هفته دو یا سه بار به دیدن «لالی» می‌رفت.

 

هدر موریس – نویسنده کتاب – اهل نیوزلند است و سال‌ها در بیمارستان عمومی ملبورن کار و تحصیل می‌کرد. او که فیلم‌نامه هم می‌نوشت در سال ۲۰۰۳ با پیرمردی آشنا شد که «شاید داستانی داشته باشد که ارزش گفتن دارد.» ملاقات هدر موریس و لالی سوکولوف و بررسی‌های نویسنده از جزییات حادثه هولوکاست باعث به وجود آمدن این کتاب شد.

 

کتاب خالکوب آشویتس داستان زندگی دو شخص معمولی است که در دورانی غیرمعمول زندگی کردند. دورانی که نه تنها از آزادی محروم بودند بلکه شأن، نام و هویتشان نیز از آن‌ها گرفته شده بود.

این کتاب روایتی است از آنچه لالی برای بقایش انجام داد. در طول تمام سختی‌ها لالی با این شعار به زندگی ادامه داد: اگر صبح از خواب بیدار شوی، معجزه است.

 

نویسنده کتاب که پس از ملاقات‌های بسیار با لالی دوست صمیمی شده بود و حتی زندگی‌هایشان در هم تنیده شده بود، درباره داستان زندگی لالی می‌نویسد:

پی دی اف کتاب خالکوب اشویش

به عنوان راویِ داستان لالی، آنچه برای من اهمیت داشت این بود که نشان دهم چگونه خاطرات و تاریخ گاهی همگام باهم می‌رقصند و گاهی نیز جدا می‌شوند تا نه یک درس در تاریخ که مثالش بسیار است، بلکه درسی منحصربه‌فرد در دنیای بشریت ارائه دهند. خاطرات لالی در مجموع بسیار دقیق و واضح بودند و با تحقیقاتی که درباره مردم، تاریخ‌ها و مکان‌ها می‌کردم همخوانی داشتند و این خیالم را راحت می‌کرد.

 

کتاب‌ها و رمان‌های زیادی پیرامون جنگ جهانی دوم و همچنین زندگی در اردوگاه‌های کار اجباری نوشته شده است. خالکوب آشویتس را می‌توان یکی از این کتاب‌های ساده اما تکان‌دهنده دانست. در این میان کتاب اگر این نیز انسان است یکی دیگر از بهترین کتاب‌هایی است که پریمو لِوی در این زمینه نوشته شده است.

 

کتاب خالکوب آشویتس

در آوریل سال ۱۹۴۲ و در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم، خواهرِ لالی، سوکولوف با پوستری به خونه بازمی‌گردد که روی این پوستر نوشته شده: هرخانواده یهودی باید یکی از فرزندان بالای ۱۸ سال خود را برای کارکردن به دولت آلمان معرفی کند و اگر خانواده‌ای فرزند واجد شرایطی داشته باشه و تحویل ندهد، همه‌ی خانواده به اردوگاه کار اجباری فرستاده خواهند شد. در نتیجه این اعلامیه، لالی برای در امان ماندن خانواده‌اش حاضر می‌شود تا خود را تسلیم کند.

 

خیلی زود متوجه وخیم بودن اوضاع لالی می‌شویم. هیچ‌چیز عادی نیست. در واگنی که آن‌ها را به جایی نامعلوم منتقل می‌کنند ترس موج می‌زند و حتی جایی برای نشستن وجود ندارد.

پس از مدتی آن‌ها را در آشویتس پیاده می‌کنند. جایی که بر دروازه آهنی آن این متن دیده می‌شود: کار، آزاد می‌کند. و همین تنها درس زندانیان است. باید سخت کار کنند تا آزاد شوند!

 

ساختمان آجریِ صورتی تیره با پنجره‌های بزرگ از دور پدیدار می‌شود. مردان به زحمت به سمت آن حرکت می‌کنند. اطرافِ ورودی، درختانی پر از شکوفه‌های بهاری صف کشیده‌اند.

وقتی لالی از دروازه آهنی می‌گذرد، سرش را بالا می‌گیرد و به کلمات آلمانی حک شده بر آهن نگاه می‌کند: کار، آزاد می‌کند. نمی‌داند اینجا کجاست یا قرار است چه کاری انجام دهد، اما اینکه کار او را آزاد کند، شوخی بی‌مزه‌ای به‌نظر می‌آید.

 

لالی در آشویتس به‌واسطه تیزهوشی و غریزه‌ی زنده ماندنش که می‌توان آن را میل به بقا دانست، مسئول خالکوبی شماره‌های شناسایی روی دست زندانیان تازه‌وارد می‌شود. شماره‌هایی که در اردوگاه هویت هر شخص را از او می‌گیرد و از این به بعد فقط با همان شماره شناخته خواهد شد.

 

خالکوب بودن در آشویتس امکانات بیشتری مثل جیره‌ی غذایی بیشتر و زندگی با آسایش بیشتری برای او فراهم می‌کند، اما لالی باشجاعت و فداکاری جیره‌ی غذایی اضافی خود را با بقیه زندانی‌ها شریک می‌شود و حتی با ارتباط با بیرونِ اردوگاه برای آن‌ها دارو و غذا تهیه می‌کند تا در یک مکان پر از ترس، وحشت و تاریکی، تبدیل به یک کورسوی امید شود.

 

اما داستان کتاب از جایی شکل می‌گیرد که در همین اردوگاه با عشق زندگی‌اش، گیتا، آشنا می‌شود و خیلی سریع عشق را تجربه می‌کند. در واقع این نیروی عشق و امید به رهایی بود که باعث شد همه آن اتفاقات وحشتناک را تحمل کنند و زنده بماند.

 

لالی می‌کوشد سرش را بلند نکند. دستش را دراز می‌کند، تکه کاغذی را می‌گیرد که دختر به سمتش گرفته‌ است. شماره‌ای پنج رقمی روی آن نوشته شده که باید بر دستِ دختر منتقلش کند. از پیش، شماره‌ای وجود دارد که دیگر محو شده است. سوزن را در دست چپ دختر فرو می‌برد و با ملایمت عدد 3 را حک می‌کند.

خون بیرون می‌زند، اما سوزن هنوز عمیق فرو نرفته است، از این‌رو باید دوباره روی عدد بکشد. دختر دردش می‌آید، اما خود را عقب نمی‌کشد. لالی می‌داند که چه دردی را به او تحمیل می‌کند. به آن‌ها هشدار داده‌اند: چیزی نگویید، کاری نکنید. لالی خون را پاک می‌کند و روی زخمْ جوهر سبز می‌مالد.

 

پِپان زمزمه می‌کند: «عجله کن!»

 

لالی زیادی طولش داده است. خال‌کوبی دست مردها یک چیز است، زخمی کردن بدن دخترها چیز دیگر. به بالا نگاهی می‌اندازد، مردی با کت سفید به آرامی کنار صف دختران قدم می‌زند. هر چند دقیقه یک‌بار، توقفی می‌کند تا چهره و بدن دختر وحشت زدۀ جوانی را وارسی کند. بالاخره به لالی می‌رسد.

لالی دست دختر را تا جایی که می‌تواند باملایمت نگه داشته است. مرد صورتِ دختر را در دست می‌گیرد و باخشونت به این طرف و آن طرف می‌چرخاند. لالی به چشم‌های پُرهراس دختر نگاه می‌کند؛ دختر می‌خواهد چیزی بگوید، اما لالی دستش را محکم می‌فشرد تا مانعش شود. دختر به او نگاه می‌کند و لالی می‌گوید: «هیس!» مرد صورت دختر را رها می‌کند و دور می‌شود.

 

لالی زیر لبی به دختر می‌گوید: «آفرین!» و شروع به خال‌کوبی چهار رقم دیگر می‌کند: 4902. کارش که تمام می‌شود دست او را کمی بیشتر نگه می‌دارد و بار دیگر به چشم‌های دختر نگاه می‌کند. به او لبخند بی‌رمقی می‌زند؛ دختر نیز با لبخندی محو پاسخش می‌دهد، هرچند چشم‌هایش دربرابر لالی می‌رقصند.

با نگریستن به چشم‌های دختر گویی قلبِ لالی متوقف می‌شود و برای اولین‌بار با شدت می‌زند، طوری می‌کوبد که انگار می‌خواهد هر لحظه از سینه بیرون بزند. پایین را نگاه می‌کند و زمین زیر پایش تاب می‌خورد. تکه کاغذ دیگری به‌سمتش دراز می‌شود.

 

پپان مصرانه زیرلب می‌گوید: «لالی! زود باش.»

لالی سر که بلند می‌کند، دختر رفته است.

 

درباره ی کتاب خالکوب آشویتش

کتاب، داستان لالی سوکولوف یهودی اهل اسلواکی در اردوگاه آشویتس به سال ۱۹۴۲ در دوران جنگ جهانی دوم است که عاشق گیتا دختر تازه وارد اردوگاه می‌شود. داستان بر اساس زندگی واقعی لالی سوکولوف و همسرش گیتا فورمن است و نقدهای متعددی به آن وارد شده‌است.

لالی سوکولوف، یکی از هزاران زندانی اردوگاه آشویتس است که وظیفه خالکوبی شماره بر ساعد تازه‌واردها به او سپرده می‌شود. او یک‌باره نگاه‌اش به گیتا یکی از صدها زندانی ایستاده در صف خالکوبی می‌افتد و در یک نگاه عاشق‌اش می‌شود…[۳]

 

برخی از مخاطب‌ها از این‌که نویسنده داستانی جذاب و تأثیرگذار بر اساس واقعیت‌های تاریخی به دست داده آن را تمجید کردند اما مرکز تحقیقات یادبود آشویتس آن را به خاطر عدم صحت اطلاعات نقد کرده‌است و این مرکز معتقد است روایت‌های تاریخی اشتباه در رمان ارائه شده‌است.

این رمان در شمار آثار پرفروش ادبیات جهان بوده‌است و بر اساس گزارش رسانه‌ها تا اکتبر سال ۲۰۱۹ بیش از سه میلیون نسخه از آن در سراسر جهان فروخته‌است.

 

رمان خالکوب آشویتس در ژانر داستان هولوکاست جای می‌گیرد. نویسنده با استفاده از جمله‌های ساده و کوتاه با زاویه دید شخص سوم سعی می‌کند وقایع تاریخی را در قاب داستانی روایت کند. این رمان از عناصر ژانر رمانتیک هم بهره می‌برد.

خالکوب آشویتس همچنین در ژانر بیوگرافی جای می‌گیرد. این رمان براساس وقایع زندگی واقعی لالی سوکولوف ساخته شده و نمایانگر شرایطی است که او و دیگر شخصیت‌های داستان از سر گذراندند.

 

لالی، با نام اصلی لودویگ آیزنبرگ، در ۲۸ اکتبر ۱۹۱۶ در اسلواکی به دنیا آمد. او در ۲۳ آوریل ۱۹۴۳ به آشویتس منتقل و شماره ۳۲۴۰۷ روی ساعدش خالکوبی شد.

گیتا، با نام اصلی گیزلا (فورمان)، در ۱۱ مارس ۱۹۲۵ در ورانو ناد تپلیو اسلواکی به دنیا آمد. او در ۱۳ آوریل ۱۹۴۲ به آشویتس منتقل و شماره ۳۴۹۰۲ روی ساعدش خالکوبی شد و در ژوئیه همان سال، پس از انتقال از آشویتس به بیرکناو مجدداً لالی او را خالکوبی کرد. پدر و مادر لالی، یوزف و یرنا آیزنبرگ در ۲۶ مارس ۱۹۴۲ (زمانی بود) به آشویتس منتقل شدند.

پس از تحقیقات معلوم شد که آنها هرگز این را نفهمیدند. این قضیه پس از مرگ لالی وود لالی از ۱۶ ژوئن تا ۱۰ ژوئیه ۱۹۴۴ در واحد مجازات زندانی و تحت شکنجه یاکوب قرار گرفت. هیچ‌کس پس از ورود به این واحد زنده نمی‌ماند یا نجات نمی‌یافت. گیتا در ۳ اکتبر ۲۰۰۳ و لالی در ۳۱ اکتبر ۲۰۰۶ فوت کردند.

 

رمان خالکوب آشویتس تا سال ۲۰۱۹، به ۴۷ زبان ترجمه شده‌است.این اثر برای نخستین‌بار از سوی نشر چترنگ با ترجمه فرشته شایان به فارسی ارائه شده‌است. همچنین ترجمه‌هایی دیگر از این اثر به قلم مینا امیری و سودابه قیصری ارائه شده‌است. همچنین یکی از این ترجمه‌ها به زبان اسلواکی، زبان مادری لالی است.

 

خالکوب آشویتس نخستین رمان هدر موریس نویسنده نیوزلندی است. او پیش از خالق این رمان فیلم‌نامه اثر را تهیه کرده بود. فرایند شکل‌گیری روایت هم مبتنی بر گفتگوهای متعدد نویسنده با لالی سوکولوف – راوی و قهرمان – داستان است و پس یادداشت برداری‌های متعدد از خاطره‌های راوی سرانجام به نگارش رمان خالکوب آشویتس اقدام کرد.

داستان مستند به روایت‌های تاریخی است اما کارشناسان مرکز یادبود آشویتس به پاره‌ای از ادعاها و داده‌های ارائه شده در روایت نقد وارد می‌دانند. همچنین در نقدی منتشر شده در مجله مطالعات یهودی استرالیا عنوان شده‌است اعتماد تمام عیار نویسنده گفتگوهایش با لالی سوکولوف به ساده‌سازی روایت آشویتس و فجایع آن دامن زده‌است و این منجر به محدوده شدن درک واقعیت آشویتس می‌شود.

 

 

نویسنده کتاب در یادداشتی در انتهای کتاب توضیح می‌دهد که لالی بعد از مرگ همسرش تصمیم می‌گیرد داستان زندگی‌اش نوشته شود و به هدر موریس مدام گوشزد می‌کند که می‌خواهد سریع‌تر کار نوشتن را انجام دهد چرا که وقت ندارد! وقتی هدر موریس از لالی می‌پرسد: چقدر وقت دارد و آیا می‌خواهد جایی برود؛ لالی جواب می‌دهد: باید پیش گیتا بروم.

 

کتاب خالکوب آشویتس در یک نگاه کلی داستان عشق، زندگی، امید و فداکاری است. یک داستان پر از محبت و شفقت در دورانی آکنده از اندوه و وحشت و قساوت‌های بشری که به شکل ساده و روانی هم نوشته شده است. از نظر ادبی چندان کتاب شایسته‌ای (در مقایسه با دیگر کتاب‌های این زمینه) محسوب نمی‌شود اما همان‌طور که خود لالی اشاره کرد: داستانی است که شاید ارزش گفتن داشته باشد.

 

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب خالکوب آشویتس نیز آمده است:

 

اگر جوان و سالم باشند به کار اجباری فرستاده می‌شوند، در غیر این صورت راهی اتاق گاز و کوره‌های آدم‌سوزی می‌شوند. لالی طی دو سال و نیم اسارت در آشویتس شاهد هولناک‌ترین قساوت‌ها و وحشی‌گری‌های بشر و همچنین شجاعت مردمی‌ست که هر لحظه امکان دارد با مرگ روبهرو شوند. در همین اردوگاه است که با دختری به نام گیتا آشنا و در نخستین نگاه عاشقش می‌شود.

 

جملاتی از کتاب هدر موریس

آن شب در بلوک هفت، مردها در گروه‌های کوچک گرد هم می‌آیند تا آنچه را که دریافته‌اند به اشتراک بگذارند و سوال‌هایشان را از هم بپرسند. تعدادی هم برای دعا به انتهای بلوک می‌روند. درک این صحنه دشوار است.

چرا دعا می‌کنند: به خاطر اعتقاداتشان، انتقام یا طلب رهنمون؟ به نظر لالی، بدن حضور یک خاخام که هدایتشان کند، هریک برای آنچه نزدش مهم‌تر است دعا می‌کند. او به این نتیجه می‌رسد؛ همه‌چیز همان‌طور است که باید باشد. بین گروه‌ها می‌رود و به آنها گوش می‌دهد؛ اما در بحث‌هایشان شرکت نمی‌کند.

لالی زیادی طولش داده است. خال‌کوبی دست مردها یک چیز است، زخمی کردن بدن دخترها چیز دیگر. به بالا نگاهی می‌اندازد، مردی با کت سفید به‌آرامی کنار صف دختران قدم می‌زند.

هر چند دقیقه یک‌بار، توقفی می‌کند تا چهره و بدن دختر وحشت‌زده جوانی را وارسی کند. بالاخره به لالی می‌رسد. لالی دست دختر را تا جایی که می‌تواند با ملایمت نگه داشته است.

مرد، صورت دختر را در دست می‌گیرد و با خشونت به این طرف و آن طرف می‌چرخاند. لالی به چشم‌های پرهراس دختر نگاه می‌کند؛ دختر می‌خواهد چیزی بگوید، اما لالی دستش را محکم می‌فشرد تا مانعش شود. دختر به او نگاه می‌کند و لالی می‌گوید: «هیس!» مرد صورت دختر را رها می‌کند و دور می‌شود.

 

با وجود آنکه محوطه در برف و گِل مدفون شده است و هوا سرمای گزنده‌ای دارد، لالی سرحال است. امروز یکشنبه است. لالی و گیتا از افراد شجاعی خواهند بود که به امید ملاقاتی کوتاه، کلامی و یا لمس دستی در محوطه قدم خواهند زد.

آرام خم می‌شود و گل را می‌چیند. فردا برای دادن این گل به گیتا راهی پیدا خواهد کرد. به اتاقش بازمی‌گردد و پیش از آنکه به خواب آرام و عمیق بی‌رویایی فرو رَوَد، گل ارزشمندش را کنار تخت می‌گذارد، اما صبح روز بعد وقتی بیدار می‌شود، می‌بیند که گلبرگ‌ها کنده شده‌اند و کنار مرکز سیاه گل پژمرده افتاده‌اند. تنها مرگ در این مکان جریان دارد.

 

ماه‌های آینده، وقایع ناگواری به همراه خود می‌آورند. زندانیان به شکل‌های مختلفی می‌میرند: تعداد زیادی از بیماری، سوءتغذیه و سرمازدگی؛ چند نفر با حصارهای الکتریکی خودکشی می‌کنند و تعدادی نیز پیش از رسیدن به حصارها با شلیک گلوله نگهبانان برج مراقبت به هلاکت می‌رسند. اتاق‌های گاز و کوره‌های آدم سوزی بی‌وقفه کار می‌کنند. ایستگاه خال‌کوبی لالی و لئون پر است از مردم بی‌شماری که به بیرکناو و آشویتس آورده می‌شوند.

 

لالی تا روز بعد دوام می‌آورد. وظیفه خود را در جمع آوری اجساد انجام می‌دهد و در حمل یکی از کشته‌شده‌ها به اردوگاه کمک می‌کند. از خود بیزار می‌شود که بیشتر از دلسوزی برای مرد مرده، به فکر دردی‌ست که جسد برایش ایجاد کرده است. چه دارد سرم می‌آید؟

 

سه شبانه‌روز لالی و همسفر جدیدش از جاده‌های خراب و شهرهای بمباران‌شده می‌گذرند. وقتی به پل‌های شکسته می‌رسند، به ناچار به آب می‌زنند. طی سفرشان افراد زیادی را سوار می‌کنند. لالی در خوردن جیره غذایی که برایش گذاشته‌اند صرفه‌جویی می‌کند. اندوه عمیقی برای خانواده از هم پاشیده‌اش در دل حس می‌کند. در همین حال، تمنای دیدار گیتا را دارد، همین کافی‌ست تا او امید به آینده داشته باشد. باید پیدایش کند. به او قول داده است.

کتاب های مرتبط

1-معرفی کتاب خالکوب آشویتس در یوتیوب

2- معرفی کتاب خالکوب آشویتس در آپارات

اطلاعات بیشتر

نویسنده

هدر موریس

مترجم

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “خالکوب آشویتس”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.