لبه تیغ

17.00

عنوان: لبه تیغ

نویسنده: سامرست موام

مترجم: شهرزاد بیات موحد

ناشر: ماهی

موضوع: داستان انگلیسی

رده ی سنی: بزرگسال

جلد: شومیز

تعداد صفحه: 368 ص

تعداد:
مقایسه

توضیحات

لبه تیغ داستان جوان شوریده‌حالی است سرخورده از جنگ جهانی‌اول که پشت به بخت خویش می‌کند و قدم در سلوکی عرفانی می‌گذارد تا پاسخی برای پرسش‌هایش پیدا کند.
سامرست موام، نویسنده‌ی شهیر بریتانیایی، دست خواننده را می‌گیرد و او را به اروپای دهه‌ی سی می‌برد، به خیابان‌های خیس و باران‌خورده‌ی لندن، به کافه‌های شلوغ و مه گرفته از دود پاریس، و در قالب قصه‌ای دلکش و زیبا، حکایت زندگی قهرمانانش را باز‌می‌گوید.
این کتاب بی‌شک یکی از خواندنی‌ترین و جذاب‌ترین آثار ادبیات انگلیسی در قرن بیستم است.»

شاید نخستین نکته ای که بایستی در خواندن این کتاب به آن توجه داشت این است که راوی این رمان خود نویسنده یعنی “سامرست موآم” است. اوست که در تمام مسیر پر‌فراز و نشیب داستان خواننده را همراهی می‌کند و با قلم توانا و روایت صمیمانه‌اش لذت خواندن یک رمان دلنشین را به مخاطب القا می‌کند.

“موآم” پس از توضیحاتی درباره‌ی شیوه‌ی خود برای روایت این داستان، در مرحله‌ی نخست، خواننده را به شیکاگو برده و با دوست اشرافی و ثروتمند خود یعنی “الیوت تمپلتون” آشنا می‌کند. نویسنده در این بخش از کتاب، در نهایت ظرافت، خواننده را با وضعیت زندگانی، روابط گسترده الیوت با بزرگان و اشراف زادگان و مهمانی‌های پرشمار او و از همه مهم‌تر، خصوصیات رفتاری الیوت آشنا می‌کند.

پی دی اف کتاب لبه تیغ

نقطه‌ی عطف بعدی داستان جایی است که نویسنده این بار، خواننده را با خواهر الیوت و خواهرزاده‌ی وی یعنی ایزابل آشنا می‌نماید. ایزابل-یکی از شخصیت‌های اصلی داستان- دختری جوان و زیباست که قرار است در آینده‌ای نه‌چندان دور با معشوقه‌ی خود، لری – شخصیت اصلی داستان – ازدواج کند.

لری جوان ۲۰ ساله‌ای است که به تازگی از جنگ جهانی اول بازگشته است و اتفاقات و وقایع جنگ احوال او را دگرگون ساخته است. وی علاوه براینکه دو مرتبه در جنگ آسیب دیده است، از نظر روحی نیز دچار سرخوردگی و تغییر شده است و اکنون نمی‌تواند به زندگی عادی در آمریکا علاقه‌ و اشتیاقی نشان دهد.

لری از پیشنهادات کاری که به وی داده می‌شود، سر باز می‌زند، چرا که به دنبال یافتن پاسخی مناسب برای سوال‌های اساسی خود در مورد چیستی و چرایی زندگانی است، او دوست دارد که مطالعه کند، به سفر برود و با پدیده‌ها، عقاید و اندیشه‌ها و جهان بینی‌های گوناگون در زندگی آشنا شود تا شاید بتواند مسیر، هدف و معنای اصلی زندگانی خود را دریابد.

از سوی دیگر و از آنجایی که شروع زندگی مشترک بدون اینکه لری شغلی داشته باشد، امکان پذیر نیست، آن‌هم در زمانی که همه از وی انتظار دارند که بتواند پاسخگوی تمامی نیازهای ایزابل باشد و یک زندگی رویایی برای او فراهم سازد، این لری است که باید تصمیم بگیرد که از این دوراهی سخت، چه راهی را انتخاب نماید…

انتخاب لری و تصمیم او برای چگونه ادامه دادن به زندگی، سرآغاز روایتی پر تب و تاب، جذاب و سرشار از اتفاقات غیرمنتظره است که “سامرست موآم” در نهایت زیبایی آن را به نگارش درآورده است.

دربارۀ کتاب “لبه‌ تیغ”

رمان «لبه‌ تیغ» را شاید بتوان فراتر از یک رمان صرف دانست. نویسنده در لابه لای زندگی تک‌تک شخصیت‌های داستان به مسائلی اشاره کرده است که مطالعه و پرداختن به آن‌ها برای هر انسانی ضروری است. روایت پرماجرا و سرشار از تجربیات نابی که در آن به پرسش‌های بسیاری درباره‌ی وجود خداوند، چیستی و معنای زندگانی و به‌ طور کلی تمام موضوعات مهم پیرامون زندگی، در نهایت گیرایی، سادگی و جذابیت پرداخته شده است.

از دیگر نکات قابل توجه در مورد این کتاب می‌توان به این موضوع اشاره‌کرد که نویسنده، علاوه بر روایتی کامل و دلنشین از شخصیت اصلی داستان، در نهایت ظرافت و نکته‌سنجی به زندگی دیگر شخصیت‌های داستان نیز پرداخته و در پاسخ به این سوالات بنیادی، آن‌ها را نیز به چالش کشیده‌است.

تکه‌هایی از متن کتاب”لبه‌ تیغ”

«شخصیت مردان و زنان تنها در خود آنان خلاصه نمی‌شود؛ سرزمینی که در آن به دنیا آمده‌اند، آپارتمان یا کلبه ای روستایی که در آن راه رفتن آموخته‎‎‌اند، افسانه‌هایی که شنیده‎‌اند، غذایی که خورده‌اند، مدرسه‌ای که رفته‌اند، ورزش‌های محبوب‌شان، شاعرانی که شعر‌هایشان را خوانده‌اند و خدایی که به آن ایمان دارند، همه و همه شخصیت آنان را ساخته است.» (رمان لبه‌ تیغ – صفحه‌ی 9)

«بعضی وقت ها اتفاقی کوچک تاثیری صد‌ها برابر اندازه‌ی خود رخداد را دارد.» (رمان لبه‌ تیغ-صفحه‌ی 63)

«وقتی در شیکاگو بودم، در این‌باره با او صحبت کردم. گفت مدرک به هیچ دردش نمی خورد. به عقیده‌ی من، لری خوب می دانست چه می‌خواهد و حس می‌کرد آن را در دانشگاه نمی‌تواند پیدا کند. می‌دانی، بعضی‌ها در مسیر یادگیری تک‌روی می کنند. کسانی هم هستند که در مسیر بقیه حرکت می‎‌کنند. به نظر من، لری یکی از آن افرادی است که فقط می‌تواند راه خود را برود.» (رمان لبه‌ تیغ- صفحه‌ی 107)

«به نظرم کسی که دروغ می‌گوید، تقلب و نامهربانی می‌کند، بد است.» (رمان لبه‌ تیغ – صفحه‌ی 241)

«زندگی روی‌هم‌رفته جهنم است، اما اگر آدم تا آن‌جایی که می‌تواند از آن لذت نبرد، خیلی احمق است.» (رمان لبه‌‌ تیغ-صفحه‌ی 262)

«به هرحال برای من هیچ وقت مهم نبوده که آدم‌ها تصور کنند کمی احمقم.» (رمان لبه‌ تیغ- صفحه‌ی 294)

«مدام از خودم می‌پرسیدم هدف زندگی چیست. زنده‌ماندن خود من یک جور خوش‌شانسی بود. می‌خواستم از زندگی‌ام بهره‌ای ببرم اما نمی‌دانستم چه بهره‌ای. هیچ‌وقت خیلی به وجود خدا فکر نکرده‌بودم. اما حالا به او فکر می‌کردم. نمی‌فهمیدم چرا در دنیا بدی وجود دارد. می‌دانستم خیلی نادان هستم. کسی را نداشتم که از او یاد بگیرم و خیلی دلم می‌خواست که یاد بگیرم. این بود که شروع به خواندن کردم. هرچه دستم می‌رسید می‌خواندم.» (رمان لبه‌ تیغ-صفحه‌ی 296)

«باور داشت کاری که فارغ از منافع شخصی انجام شود ذهن را پالایش می‌کند و وظایفی که به دوش ماست فرصت‌هایی هستند که در اختیار انسان قرار داده می شود تا خودِ فردی‌اش را فراموش کند و با خود جهانی یکی شود.» (رمان لبه‌ی تیغ-صفحه‌ی 321)

«هیچ‌چیز در دنیا پایدار نیست و اگر ما انتظاری جز این داشته باشیم، ابلهیم. اما اگر مدت زمان کوتاهی که آن را در اختیار داریم خوش نباشیم، ابله تریم.» (رمان لبه‌ی تیغ-صفحه‌ی 325)

«به گمان من، خرد برقراری تعادل بین خواسته‌های جسم و روح است.» (رمان لبه‌ی تیغ-صفحه‌ی 328)

پزشکی که از راه نوشتن ثروتمند شد؛ ویلیام سامرست موآم. طبابت را رها کرد و نویسندگی را برگزید. بیست رمان، بیست‌وپنج نمایش‌نامه و ده‌ها داستان کوتاه نوشت. البته در طول عمر ۹۱ ساله‌اش. با این وجود تنها چند رمان او در تاریخ ماندگار شد؛ از جمله رمان تأثیرگذار لبه‌ی تیغ.

کتاب لبه تیغ داستان خلبان جوانی به نام لاری‌ست که در طول جنگ جهانی و پس از آن به دنبال معنای زندگی‌ست. او برای کشف پرسش‌هایش به زندگی خود پشت پا می‌زند و قدم در سلوکی عرفانی می‌گذارد.

لبه تیغ از زبان نویسنده روایت می‌شود: هرگز رمانی را با این همه بیم آغاز نکرده‌ام. اگر بر این کتاب نام رمان می‌نهم، از آن روست که برای آن نام دیگری نمی‌دانم. داستانی چندان برای گفتن ندارم و پایان کارم نیز مرگ یا ازدواج نیست.

کتاب لبه تیغ رمانی داستانگو و پرکشش است که حاصل تجربیات نویسنده در سیر و سفر به گوشه و کنار دنیاست که منجر به شناخت وسیع او از زندگی شده.

از کتاب لبه تیغ دو بار اقتباس سینمایی شده ؛ بار اول سال ۱۹۴۶ ادموند گولدینگ Edmund Goulding و بار دوم جان بایرم John Byrum در سال ۱۹۸۴

موام در اواخر عمر به‌شدت احساس شکست می‌کرد، چون به این نتیجه رسیده بود که همواره در سطحی درجه دو باقی مانده. اما مهارت داستان‌پردازی او در نوشتن داستان كوتاه، او را به مقامی والا و شناخته شده رساند. جایزه‌ی ادبی معتبر سامرست موام گواه این ادعاست.

موام، دست خواننده را می‌گیرد و او را به اروپای دهه‌ی سی می‌برد، به خیابان‌های خیس و باران‌خورده‌ی لندن، به کافه‌های شلوغ و مه‌گرفته از دود پاریس و در قالب قصه‌ای دلکش و زیبا، حکایت زندگی قهرمانانش را باز می‌گوید. این کتاب بی‌شک یکی از خواندنی‌ترین و جذاب‌ترین آثار ادبیات انگلیسی قرن بیستم است.

جملاتی از کتاب لبه تیغ

هر انسانی ترکیبی است از بخشی که در آن به جهان چشم گشوده، خانه شهری یا کلبه روستایی‌ای که در آن راه‌رفتن آموخته، بازی‌هایی که به کودکی کرده، افسانه‌هایی که از دیگران بازشنیده، غذایی که خورده، مدرسه‌ای که به آن رفته، ورزش‌هایی که دنبال کرده، شاعرانی که شعر آنان را خوانده و خدایی که در او ایمان نهاده است.

این‌ها همه دست به دست هم داده تا او را آنچه هست، ساخته است و این‌ها نه چیزی است که انسان از راه شنیدن، به هستی و کیفیت آن پی تواند برد. این‌ها را تنها هنگامی درک می‌توانیم کرد که خود، جزءجزء آن را به تجربه زندگی دیده و آمیغی از آن شده باشیم و چون مردم کشورهای دیگر را که بیگانه ما هستند، جز به ظاهر نمی‌توانیم شناخت، آنان را در صفحات کتاب زنده نمی‌توانیم کرد. (رمان لبه تیغ – صفحه ۵)

از خودم می‌پرسم: بهتر نبود من هم راهی را که دیگران رفته‌اند، بروم و بگذارم هرچه بر سرم آمدنی است، بیاید؟ و آن وقت به یاد آن یارویی می‌افتم که یک ساعت پیش پر از شور زندگی بود و اکنون مرده افتاده است. چقدر ظالمانه و بی‌معنی است! آدم بی‌اختیار از خود می‌پرسد: این زندگی چیست؟ چه معنی دارد؟ آیا راستی از آن منظوری هست یا بودن آن، فقط معلول یک اشتباه کور کورانه تقدیر است؟ (رمان لبه تیغ – صفحه ۶۱)

من جوان هستم و دلم می‌خواهد از زندگی خودم لذت ببرم. دلم می‌خواهد همه کارهایی را که دیگران می‌کنند، بکنم. دلم می‌خواهد به مهمانی بروم، به مجالس رقص بروم، گلف بازی کنم، اسب سوار بشوم. دلم می‌خواهد لباس‌های قشنگ بپوشم. تو هیچ می‌توانی بفهمی وقتی دختر جوانی سرووضعش از دوروبری‌هایش بدتر است، چقدر سرافکنده می‌شود؟ (رمان لبه تیغ – صفحه ۹۲)

آدم بی‌عشق هم می‌تواند سعادتمند زندگی کند. (رمان لبه تیغ – صفحه ۲۰۷)

آیا در دنیا چیزی عملی‌تر و مفیدتر از این هست که آدم راه درست‌زندگی‌کردن را یاد بگیرد؟ (رمان لبه تیغ – صفحه ۲۶۶)

زندگی روی‌هم‌رفته جهنم است، اما اگر آدم تاآنجایی که می‌تواند از آن لذت نبرد، خیلی احمق است. (رمان لبه تیغ – صفحه ۲۸۲)

کم‌کم دریافتم که می‌توانم به دیگران کمک کنم. نه‌تنها دردهایشان را از بین ببرم، بلکه ترس را هم در دلشان بکشم. نمی‌دانید چه تعداد زیادی از مردم دچار این مرض هستند. منظورم تنها ترس از بلندی و ترس از جاهای محدود نیست. عده زیادی از مردم از مرگ و حتی از زندگی هم می‌ترسند و این‌ها بیشتر، مردمی هستند که در عین سلامتی و راحتی و به ظاهر، بی‌نگرانی خاطر زندگی می‌کنند و با وجود این، هر لحظه، ترس، جانشان را شکنجه می‌کند. من بعضی‌وقت‌ها فکر می‌کنم ترس بیش از هر احساس دیگر جان آدمی را آزار می‌کند. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۱۱)

فکر می‌کردم اگر خدایی به بزرگی آنکه ما فرض می‌کنیم، وجود داشته باشد، بی‌شک بهترین ستایش برای او آن خواهد بود که هرکس به مقتضای آنچه می‌فهمد، بکوشد و خوب باشد. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۲۰)

خیلی زود تصمیم خودم را گرفتم. تصمیم گرفتم دیگر به کشتی برنگردم. جز یک کوله‌بار کوچک، چیزی در کشتی جا نگذاشته بودم. آرام‌آرام به راه افتادم تا برای خودم هتلی پیدا کنم. بعد از چند دقیقه، جایی پیدا کردم و اتاقی گرفتم. دارایی‌ام عبارت بود از یک دست لباسی که به تنم داشتم، مقداری پول نقد، یک گذرنامه و یک اعتبارنامه بانکی. چنان احساس آزادی می‌کردم که بلندبلند خندیدم. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۳۰)

شاید در آینده دور، روزی بیاید که بشر بر اثر بینش بیشتری بفهمد که باید تسلا و تشویق را در روح خودش جست‌وجو کند. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۳۸)

لذت‌های این جهانی همه گذران است و تنها «نامحدود» است که می‌تواند خوشی جاویدان بدهد. اما تاابدبودن، خوب را بهتر، و سفید را سفیدتر نمی‌کند. اگر گل سرخی آن زیبایی را که سحر داشت، گاه نیمروز از دست داد، آنچه حقیقت دارد، همان زیبایی سحرگاهی آن است. در دنیا هیچ‌چیز پایدار نیست و اگر انسان توقع بقای چیزی را داشته باشد، احمق است. اما اگر از آنچه برای مدت کوتاهیدارد، لذت نبرد، از آن‌هم احمق‌تر است. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۴۹)

کتاب های مرتبط

1-معرفی کتاب لبه تیغ در یوتیوب

2- معرفی کتاب لبه تیغ در آپارات

اطلاعات بیشتر

نویسنده

سامرست موام

مترجم

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “لبه تیغ”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.