توضیحات
کورشبزرگ از تولد تا پادشاهی اثر هارولد لمب: او را به نام کوروش می خواندند که نام پدرش هم بود و این کلمه معنی چوپان می داد.
او را به نام کوروش می خواندند که نام پدرش هم بود
و این کلمه معنی چوپان می داد ولی این جوان شغل گوسفندداری نداشت.
البته صدها رمه بر دامنه آن کوه ها می چریدن و تا آن جا که برف های قله ها آب می شدند نزدیک می شدند. پاسبانی این رمه ها به عهده ی مردم سال دیده و سگ های شبانی بود. میان مردم افسانه ای شایع بود که شاه چوپانی به نام کوروش ملت خود را پاسبانی می کند و آن ها را به نان و نعمت رهبری می نماید و از حیوانات وحشی و شیاطین و غارتگران آدمیزاد مصون می دارد.
کورش بزرگ از تولد تا پادشاهی:
هرودوت، تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد، بهترين کس است که داستان تولد کوروش را از بـقـيـه داستانهای ديگر توصيف کرده است. از نظر او آستياگ، پدربزرگ مادري او بود که شبي در خواب مي بـيـند که از دخترش ماندانا، چندان آب می رود که اکباتان(پایتخت دولت ماد) و امپراطوري او را فرا مي گيرد.
شاه از مغان تعبیر این خواب را خواست وآنها به قدری شاه را از آینده سلطنتش ترسانیدند که وی جرأت نکرد دخترش را به ازدواج بزرگان مادی در آورد. بـنابراين، آستياگ، پدر ماندانا، دخترش را به يک پارسي به نام کمبودجيه که يک اصيل زاده پارسي بود داد که او را مطیع و بی خطر می دانست به خصوص که کمبودجيـه ملایم ومطیع نیز بود.
کمتر از يک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجيـه نگذشته بود که آستياگ، دوباره خوابي مي بـيـند، که يک درخت مو از شکم دخترش ماندانا مي رويد و تمام آسيا را فرا می گیرد. تعبیری که مغان از این خواب کردند وحشتناک تر از خواب اولی بود آنان به پادشاه گفتند که از ماندانا پسري به دنیا می آید که تخت تو را بزور خواهد گرفت. با این تعبیر پادشاه دخترش را مجبور می کند برای دیدن او به اکباتان بیاید به محض ورود او را تا موقعـی که پسرش را بدنـيا بیاورد در اکباتان تحت نظر مي گيرد.
بعـد از بدنيا آمدن بچه، شاه به يک نجيـب زاده ماد به نام هارپاگ که از نزدیکانش نیز بود گفـت که بايد اين بچه تازه بدنيا آمده را برده و از بـيـن ببري هارپاگ به منزل رفت و موضوع را با همسرش در میان گذاشت و با خود گفت این طفل با من نسبت فامیلی دارد وچون پادشاه ماد پسری ندارد دخترش ماندانا جای او را می گیرد آن موقع من اگر پسر او را بکشم چه وضعی خواهم داشت؟ پس تصميم گرفت که خودش بچه را از بـين نبرد بنابراین او يک چوپان سلطـنـتي به نام مهرداد را صدا کرد و به او گفت که پادشاه فرمان داده بايد اين بچه را بالای کوه قرار دهی تا خوراک حیوانات وحشی شود و اگر اين کار را نکنی به کيفر و مجازات خواهی رسيد.
همسر چوپان که باردار بود در نبود او يک پسر زائيد که مرده بود و وقـتي که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را ديد او را راضي کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجاي آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگ نشان دهند و بگويـند که او همان بچه است چوپان نظر زنش را قبول کرد و به هارپاگ جسد فرزند مرده خود را تحویل داد او نیز آن را به آستیاگ نشان داد و پادشاه استخوانهای بچه را در آرامگاه شاهی دفن کرد و خیال شاه ماد راحت شد.
کوروش بزودي يک پسر جوان برجسته و کارآمد و همبازی امیر زادگان شد و هميشه دوستانش را از قدرت رهبري که داشت تحت تاثیر قرار مي داد.
در این میان او به پسر چوپان معروف بود يک روز موقع بازي با ديگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند به هنگام بازی پسر يکی از بزرگان ماد را که نميخواست از او دستور بگيرد مجازات کرد. پدر بچه مجازات شده به آستـياگ شکايت کرد.
موقعـي که آستـياگ از او پرسيد که چرا اين گونه وحشـيانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش يک پادشاه را بازي مي کرد و همه از او اطاعت می کردند جز این پسر، پس بايد کسي را که دستور او را اطاعت نکرده است، تـنـبـيه کند.
آستياگ متوجه شد که اين سخنان يک بچه چوپان نـيـست مدتی فکر کرد و واقعه ده سال پیش را به یاد آورد و دستور داد تا چوپان را به نزدش آورده و او را با شکنجه و تهدید وادار به حرف زدن بکنند بنابراین با اعتراف چوپان متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است.
موضوع به گوش هارپاگ رسید بنابراین پیش آستیاگ آمد و علت نکشتن نوه پادشاه را اینگونه بیان کرد که «در آن روز هم خواستم دستور شما را اجرا کنم و هم قاتل دختر شما نباشم بنابراین بچه را به این مرد سپردم».
پادشاه نیز گفت: «من نیز از این کار عذاب وجدان داشتم پس باید خدا را شکر کنیم و ضیافتی بزرگ ترتیب دهیم» هارپاگ به خاک افتاد و از پادشاه تشکر کرد و مأمور انجام مراسم مهمانی شد و پادشاه دستور داد تا هارپاگ پسر سیزده ساله اش را برای بازی با کورش به نزد او بفرستد هارپاگ به منزل رفت و پسرش را به دربار شاه فرستاد.
آسـتـياگ از هارپاگ به خاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود ناراحت بود بنابراین دستور داد پسرش را کشتند و از بدن پسرش غـذاي سلطـنـتي درست کردند و در حالی که هارپاگ نمی دانست به خورد هارپاگ دادند و بعد از مراسم پادشاه از او پرسید غذا چگونه بود هارپاگ گفت خیلی خوب بود، سپس سبدی را که سر و دست و پای پسرش در آن بود نشان دادند هارپاگ متوجه شد که شاه پسرش را کشته و گوشتش را به او خورانده است تا او را تنبیه کند.
بعد از تمام شدن مهمانی آستیاگ مغان را جمع کرد و ماجرای نوه اش را به آنان تعریف کرد. مغان گفتند خوابی که دیده ای تعبیر شده و او در میان همسالانش شاه شده است و دیگر خطری تهدید نمی کند ولی برای راحتی خیال او را به پارس نزد پدر و مادرش بفرست. آستیاگ از این پاسخ غرق در شادی شد و کورش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد کورش در دربار پدرش کمبودجیه بزرگ شد.
او در ابتدا خیال شورش علیه دولت ماد و رسیدن به سلطنت را نداشت ولی هارپاگ که همواره در صدد بود انتقام پسر خود را از پادشاه ماد بگیرد کورش را به شورش تشویق می کرد و پنهانی با کورش مکاتبه داشت وبرای او هدایای گرانقیمتی هم می فرستاد و او را بر ضد شاه تحریک می کرد و در نهایت نـقـشه خود را در شکم يک خرگوش صحرايي تازه شکار شده گذاشت ،شکم خرگوش صحرايي را دوخته و آن را به يکي از نديمان خاص خود داد، و او را بصورت يک شکارچي به پارس فرستاد او خرگوش را به کوروش رساند و گفت که بايد شکم خرگوش را باز کند. او بعـد از خواندن نامه هارپاگ، به فکر گرفتن قدرت از آستياگ شد.
موقـعي که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسيد، قبايل پارسي را تـشويـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند خود را از بندگي آستياگ و دولت ماد آزاد کنند.
کورش به طرف ماد لشکر کشید از طرف دیگر پادشاه ماد هم لشکری برای مقابله با کورش فرستاد و سپهسالاری لشکر خود را به هارپاگ داد وقتی که دو لشکر به هم رسیدند هارپاگ با تعداد زیادی از سربازان به کورش پیوست.
به این طریق قدرت کورش دو چندان گردید و موفـق شد پدربزرگ خود، آستياگ را سرنگون کند کورش به پدر بزرگ خود نهایت احترام را کرد و او را نزد خود نگه داشت از آن پس کورش فرمانرواي ماد و پارس شد و عنوان پادشاهان ماد یعنی«شاه بزرگ» را اختیار کرد...
1- معرفی کتاب کورش بزرگ از تولد تا پادشاهی در یوتیوب
2- معرفی کتاب کورش بزرگ از تولد تا پادشاهی در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.