توضیحات
به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن اثر آدل فابر ، الین مازلیش است
احتمالاً کودکان شما تاکنون فرصتهای بیشماری را به شما عرضه کردهاند تا مهارتهای گوشدادن را به مرحله عمل درآورید. وقتی چیزی باعث دردسر کودکان میشود، آنها معمولاً میگذارند تا ما بر آنها آگاهی بیابیم. آنهم با صدای بلند و واضح. در خانه من گذراندن یک روز با بچهها مثل یک شب به تئاتررفتن است.
یک اسباب بازی گمشده، اصلاح خیلی کوتاه موی سر، تهیه گزارش به عنوان تکلیف مدرسه، شلوار جینی که کاملاً اندازه نیست، دعوای با برادر و یا خواهر. هر یک از موضوعها میتواند به اندازه یک درام سه پردهای و به مقدار کافی اشک فراهم آورد. ما هرگز از نظر موضوع کم و کسری نداشتیم. تنها تفاوت این است که درتئاتر پرده میافتد و حضار میتوانند به خانه برگردند.
ولی والدین این تجمل نصیبشان نمیشود و ما باید به طریقی همه این صدمات، عصبانیتها و ناامیدیها را تحمل کنیم و ضمناً شعور خود را حفظ نماییم. اکنون میدانیم که روشهای قدیمی به کار نمیآید. تمام توضیحات و قوّت قلبدادنها هیچ تسکینی برای کودکان به ارمغان نمیآورد و ما را فرسوده میکند.
روشهای جدید نیز میتواند مسألهساز باشد پاسخهای از سر همدردی تا اندازهای تسلّیبخش هستند، ولی هنوز اینگونه پاسخها برایمان آسان نیست. برای بسیاری از ما این زبان، تازه و عجیب مینماید. والدین به من گفتهاند: اول احساس میکردم چه قدر مسخره است گویی خودم نیستم که به این زبان حرف میزنم – مثل این که دارم نقش بازی میکنم.
بخشی از به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن
چگونه کتاب را بخوانید و از آن استفاده کنید
شاید گفتن اینکه چگونه کتاب را بخوانیم گستاخی باشد ( به ویژه وقتی که هر دوی ما می دانیم که نباید کتاب را از وسط شروع کنیم یا از عقب به جلو برویم ) اما از آنجا که این کتاب را ما نوشته ایم، ترجیح دادیم به شما بگوییم که این کتاب چگونه می تواند مفید باشد. پس از آن که کتاب را به آرامی ورق زدید و نگاهی به نقاشی های آن انداختید، از فصل اول شروع کنید. همان طور که پیش می روید، به تمرین ها عمل کنید.
در مقابل این وسوسه که از روی فصول بجهید و به بخشهای بهتر برسید، مقاومت کنید. اگر دوستی دارید که وضعیت مشابه شما را دارد، خیلی بهتر است که با یکدیگر روی تمرین ها کار کنید. امیدوارم درباره ی پاسخها با یکدیگر به بحث و گفتگو بپردازید.
هم چنین امیدواریم پاسخهای خودتان را یادداشت کنید، به گونه ای که این کتاب یک سابقه ی شخصی به حساب آید. تمیز و خوانا بنویسید. می توانید نظرتان را در مورد موضوعات و مسایل تغییر دهید، خط بزنید یا پاک کنید، اما حتماً بنویسید.
کتاب را آهسته بخوانید. ما برای جمع آوری ایده ها و نظرات خودمان در این کتاب، بیش از ده سال زحمت کشیدیم. البته توصیه نمی کنیم که برای خواندن این کتاب، همان مقدار وقت صرف کنید. اگر روشهای پیشنهادی ما را می پسندید، می توانید در آن تغییراتی بدهید. تغییر کم، در مدت زمان کم، بسیار آسانتر است تا آن که همه ی آنها را یکباره عوض کنید.
پس از آنکه یک فصل از کتاب را خواندید، آن را کنار بگذارید و قبل از ادامه ی آن، در مورد موضوع قبل فکر کنید. ( احتمالاً فکر می کنید: با این همه کاری که سرم ریخته، همین یک کارم مانده که بنشینم و بنویسم! ) با این وجود، تجربیات به ما آموخته است که برای کسب مهارت و داشتن نظم در عمل، نگارش نتایج عمل موجب می شود که این مهارتها جزو خودمان شود.
سرانجام، تذکری درباره ی ضمیرها. ما از به کار بردن کلمات «آن دختر» و «این پسر» اجتناب کردیم و به جای آن، به اختصار، فقط به جنسیت کودک اشاره داشتیم. امیدواریم که هر دو جنس دختر و پسر را خوار و خفیف نکرده باشیم.
شاید ندانید بخشهای مختلف این کتاب که توسط دو نفر نوشته شده است، دیدگاههای یک نفر را بازگو می کند. این روش ما در پاسخ به مسایل مزاحم و دشواری بود که باید مداوماً مشخص می کرد تجربیات از آن کیست.
از این رو، به نظر ما بهتر آمد که کلمه ی «ما» را به کار بریم به جای اینکه مرتباً تکرار کنیم من آدل فابر… یا من الین مازلیش. برای اثبات ارزش ایده های این کتاب، با هماهنگی و اتفاق نظر کار کردیم. هر دوی ما این روشهای ارتباطی را در کار با خانواده هایمان و با هزاران نفر دیگر آزموده ایم و برای ما خوشوقتی بزرگی است که آن را با دیگر خانواده ها در میان بگذاریم.
فصل نخست: به کودکان کمک کنیم احساساتشان را درک کنند.
۱. به کودکان کمک کنیم احساساتشان را درک کنند
بخش نخست:
حتی پیش از بچه دار شدن، مادر خوبی بودم. من در مسائل کودکان با والدینشان خبره بودم تا اینکه صاحب سه فرزند شدم.
انسان در زندگی با کودکان واقعی خود دچار عجز می شود. هر روز صبح به خود می گفتم: امروز روز دیگری خواهد بود چون هر روز با روز قبل متفاوت بود. « تو به اون بیشتر از من چیز دادی! » … این لیوان قرمزه، من آبیه رو می خوام… « این سوپ رو دوست ندارم » … « من به اتاقم نمی رم. » … « تو بهم دستور نده! » … « اون منو بامشت میزنه. » … « من اصلاً بهش دست هم نزدم. »
آنها سرانجام مرا از پای در می آوردند. گرچه در تصورم هم نمی گنجید که روزی این کار را بکنم، به یک گروه از والدین ملحق شدم. این گروه در یک مرکز راهنمایی کودکان تشکیل جلسه می داد وتوسط روانشناس جوانی به نام دکتر هایم جینات اداره می شد.
موضوع جلسه ها، احساسات و عواطف کودکان بود و دو ساعت طول می کشید. با سری گیج از هجوم افکاری نو و دفترچه ای پر از ایده های خوب تفهیم نشده، به خانه برگشتم:
ارتباط مستقیم بین احساسات کودکان و رفتار آنان.
زمانی که کودکان احساس درستی داشته باشند رفتار درستی نیز خواهند داشت.
چگونه به کودکان یاری رسانیم تا احساسات و عواطف درستی بیابند؟
باپذیرفتن عواطفشان!
مساله: معمولاً والدین عواطف کودکانشان را نمی پذیرند:
برای نمونه:
« توواقعاً اینطوری فکر می کنی؟ »
« این حرفها را می زنی واسه اینکه خسته ای. »
« دلیلی نداره که اینطوری ازکوره در بری. »
انکار مداوم احساس کودکان می تواند سبب سردرگمی و خشم آنان شود. هم چنین اگر به آنان بگوییم که خودشان هم احساسشان را نمی شناسند، عدم اعتماد را به آنان تلقین کرده ایم.
به خاطر دارم پس از جلسه، درباره این امر که دیگر پدر و مادران این امور را رعایت می کنند و من نمی کنم، به فکر افتادم. سپس توجهم را به خود معطوف داشتم. در اینجا چند نمونه از گفتگویی را که فقط در طول یک روز با کودکانم داشتم نقل می کنم:
کودک: مادر، خسته هستم.
من: توخسته نیستی الان از خواب بیدار شدی.
کودک: ( بلندتر ) اما من خسته هستم.
من: نخیر تو خسته نیستی، فقط کمی خواب آلودی. بیا لباساتو بپوش.
کودک: ( با شیون ) نه من خسته هستم.
کودک: اینجا خیلی گرممه.
من: هوا سرده، گرمکن ات را در نیار.
کودک: نه من گرممه.
من: گفتم که گرمکن ات را در نیار.
کودک: نه من گرممه.
کودک: این برنامه ی تلویزیونی حوصله ی آدمو سر می بره.
من: نه اتفاقاً چیز جالبی بود.
کودک: چیز چرتی بود.
من: چیز آموزنده ای بود.
کودک: مزخرف بود.
من: دیگه اینجوری حرف نزن!
آیا متوجه شدید که چه اتفاقی افتاد؟ نه تنها تمام گفتگوهای ما منجر به بحث و کشمکش می شد، بلکه من دایم به کودکان خود می آموختم که به جای اعتماد به احساسشان، به من اتکا کنند.
ناگهان، از آنچه که در رابطه با فرزندانم انجام می دادم، آگاه شدم. تصمیم گرفتم روش خود را تغییر دهم. اما در مورد چگونگی آن مردد بودم. سرانجام فکر کردم که عملی ترین راه این است که خودم را به جای آنان بگذارم. از خود پرسیدم: به فرض اگر من کودکی بودم که خسته یا گرمش بود یا حوصله اش سر رفته بود و می خواست بزرگتران را که نقش عمده ای در زندگی اش داشتند ازاحساس خود آگاه کند چه می کردم؟
در طول هفته های بعد کوشیدم آنچه را فرزندانم تجربه قرار می کردند، حدس بزنم و خود را با آن وفق دهم. وقتی که چنین کردم، به نظر می رسید کلمات به طور طبیعی از دهانم خارج می شود. من روش بخصوصی به کار نمی بردم.
وقتی می گفتم « با این که تازه از خواب بیدار شده ای، هنوز احساس خستگی می کنی » یا « من سردمه، اما برای تو اینجا هواش گرمه » یا « حواسم با تو بود، دیدم که به این برنامه ی تلویزیون خوب توجه نکردی » ، گذشته از اینها، ما دو انسان جداگانه بودیم و می توانستیم دو احساس متفاوت و جداگانه داشته باشیم. با توانایی داشتن دو احساس جداگانه. هیچ کدام به حق یا ناحق سخن نمی گفتیم. هر کدام به روش خود احساس می کردیم.
تا مدتی کسب این مهارت جدید برایم کمک بزرگی بود و تعداد درگیری های لفظی میان من و کودکانم کاهش قابل ملاحظه ای یافت. تا این که یک روز دخترم اعلام کرد: « من از مادربزرگ بدم می آید »من به شدت به او توپیدم و بدون لحظه ای تردید به او گفتم: « چه حرف وحشتناکی می زنی. » « اینطوری حرف نزن، دیگه نمی خوام چنین چیزی از دهنت بیرون بیاد. »
این ماجرای کوچک چیز دیگری درباره ی خودم به من آموخت: توانسته بودم بسیاری از احساسات و عواطف کودکان را بپذیرم ولی به محض شنیدن حرفی که موجب خشم من شد، بلافاصله به روش قدیمی خود بازگشتم. از آن به بعد آموختم که واکنش من امری دور از انتظار نبوده است. درصفحه ی بعد شما نمونه هایی با جملات متفاوت می بینید که معمولاً کودکان با گفتن آنها پدران و مادرانشان را خود به خود به مخالفت وا می دارند. لطفاً هر عبارت را بخوانید و جوابی را که فکر می کنید معمولاً والدین در انکار احساس کودکانشان به آنها می دهند یادداشت کنید.
۱- کودک: من دیگه این بچه رو که تازه به دنیا اومده دوست ندارم.
جواب والدین: ( انکار احساس ) ………………..
۲- کودک: جشن تولد منو بی سرو صدا گرفتین. ( هنگامی که دسته جمعی بیرون آ مده اید تا روزی خاطره انگیز به وجود آورید. )
جواب والدین: ( انکار احساس ) ………………..
۳- کودک: عجب کار احمقانه ای کردم! فقط برای اینکه دو دقیقه سر کلاس ورزش دیر رسیدم معلم منو از تیم اخراج کرد.
جواب والدین: ( انکار احساس ) ……………..
۴- کودک: از این پلاک دندان هم خسته شده ام. دیگه تو دهنم نمی زارم. ناراحتم می کند و اصلاً مهم نیست دندانپزشک چی می گه.
جواب والدین: ( انکار احساس ) ……………
یادداشتهای شما قاعدتاً باید شبیه مطالب زیر باشد:
« نه این طورنیست، تو بچه رو دوست داری. من می دونم که این حرفها را از ته دلت نمی زنی!
تو هیچ می دونی چی می گی؟ برای تو بهترین بستنی و کیک تولد را گرفتیم، همین طور بادکنک ها رو. حالا که این طور شد پشت گوشتو دیدی جشن تولدو ببین! »
« این پلاک ها هیچ هم تو را اذیت نمی کنه. هر چه باشد برای دندانهایت پولی خرج کردیم. پس چه دوست داشته باشی چه نداشته باشی، باید ازش استفاده کنی! »
« دیگه نباید تو مدرسه از این کارهای احمقانه بکنی. تقصیر خودته. می باید سر وقت آ نجا حاضر می شدی. »
بسیاری از ما این گونه جملات را به طریقی بر زبان جاری می سازیم. ولی با شنیدن این حرفها چه احساسی به کودکان دست می دهد؟ برای اینکه روشن شود مورد بی اعتنایی قرارگرفتن چه احساسی را در آنان ایجاد می کند به تمرینهای زیر بپردازید:
فرض کنید سرکارتان هستید. کارفرما از شما می خواهد افزون بر کار همیشگی، کار دیگری را برای او انجام دهید و آن را تا پایان روز تمام کنید. شما قصد دارید سفارش رییس تان را بلافاصله تمام کنید، اما به خاطر پیش آمدن یک رشته کارهای ضروری، آن را کاملاً فراموش می کنید سرتان آنقدر شلوغ است که به زحمت برای نهارخوردن وقت دارید. درست در لحظه ای که شما و چند تن ازهمکارانتان آماده می شوید تا به خانه بروید، رییس تان فرا می رسد و کار را از شما می خواهد. با دست پاچگی می کوشید تا مشغله ی غیرعادی امروز را برایش شرح دهید.
ولی او سخنان شما را قطع می کند و با صدای بلند سرتان داد می کشد: « این دلایل به درد خودتان می خورد! من به شما حقوق نمی دهم که راحت روی صندلی تان بنشینید! » به محض این که دهان باز
دهان باز می کنید تا توضیح دهید، می گوید: « بس کنید. » سپس بر می گردد و از اتاق بیرون می رود.
همکاران شما وانمود می کنند چیزی نشنیده اند. وسایلتان را جمع و دفتر را به قصد خانه ترک می کنید. سر راه دوستی را می بینید. هنوز در خیابان بر آشفته اید که متوجه می شوید، دارید آنچه را که بر سرتان آمده برایش تعریف می کنید.
دوست شما به هشت طریق می تواند یاریگر شما باشد. پاسخ ها را بخوانید وآن را با واکنش آنی خود تطبیق دهید. جواب ها را یادداشت کنید ( واکنش غلط و صحیح مفهومی ندارد. آنچه احساس می کنید برای خودتان درست است ) .
۱- انکار احساس: دلیلی ندارد عصبانی بشوی. این کار احمقانه است. احتمالاً خسته ای و داری همه چیز رااز روال عادی خارج می کنی. می خواهی کار را از بد بدتر کنی! لبخند بزن! وقتی لبخند می زنی، قشنگتر می شوی!
واکنش شما:…………….
۲- پاسخ فیلسوفانه: ببینید، زندگی همین است. همه چیز مطابق دلخواه ما نیست، شما باید یاد بگیرید که چگونه کارها را به مجرای صحیح بیندازید. در دنیا هیچ چیز کامل نیست.
واکنش شما:…………………
۳- اندرز: می دانید به نظر من شما باید چه کار کنید؟ فردا صبح یک راست می روید به دفتر رئیس تان و می گوئید من اشتباه کردم. بعد می نشینید و کاری را که فراموش کرده بودید، انجام می دهید. به کارهای دیگر نپردازید. موقعیت خودتان را به خطر نیندازید. البته اگر بخواهید، می توانید عاقلانه فکر کنید و اگر می خواهید شغلتان را حفظ کنید، بهتر است به او اطمینان بدهید که دیگر چنین مسائلی پیش نخواهد آمد.
واکنش شما:…………………..
۴- سوال:
« دقیقاً بگوئید ببینم این کارهای « اضطراری » فوری چه بودند که باعث شدند، سفارش رییس تان را فراموش کنید؟ »
« نمی دانستید اگر این کار فوری را انجام ندهید، کفرش در می آید؟ »
آیا قبلاً هم چنین چیزی پیش آمده بود؟
« چرا وقتی داشتید اتاق را ترک می کردید. دوباره نرفتید توضیح دهید؟ »
واکنش شما:…………………..
۵- دفاع از طرف مقابل: واکنش رییس تان را درک می کنم. احتمالاً فشارهای سختی را متحمل می شود. باز شانس دارید که زیاد از کوره در نمی رود.
واکنش شما:………………….
۶- اظهار تاسف: آه بیچاره، خیلی وحشتناک است! از این بابت واقعاً متاسفم. نزدیک است گریه ام بگیرد.
واکنش شما:…………………….
۷- روانکاو آماتور: آیا هیچ می دانید که دلیل واقعی آشفتگی شما این است که کارفرما نقش پدر را در زندگی به عهده دارد و شما به عنوان پسر، از رنجاندن پدر نگران هستید و وقتی رئیس تان شما را سرزنش می کند تربیتهای دوران کودکی تان از مردود شدن به ذهن تان خطور می کند؟ این طور نیست ؟
واکنش شما:………………………
۸- پاسخی از سر همدردی: آه بله خیلی سخت است، انسان جلوی چشم همه مورد حمله قرار بگیرد! بخصوص بعد از این همه فشار! واقعاً تحملش سخت است.
واکنش شما:……………………..
حالا واکنش های خود را نسبت به بعضی از نمونه های گفتگو ( که از طرف دیگران ابراز شده ) تشخیص می دهید. اکنون می خواهم در بعضی از واکنش ها با شما شریک شوم. وقتی آشفته و عصبانی هستم یا به نوعی لطمه دیده ام، تنها چیزی که نمی خواهم بشنوم، پند و اندرز و پاسخهای فیلسوفانه و روان شناسانه و یا سایر دیدگاههای دوستانم است. این گونه برخوردها باعث می شود فقط عصبی تر بشوم.
اظهار تاسف، متاسفم می کند. سوال پیچ کردنم موجب می شود حالت دفاعی به خود بگیرم و بیش از هر چیز انکار احساساتم از جانب دیگران مرا از کوره به در می برد. تنها واکنش من در این گونه موارد این است: آه فراموشش کنید. لزومی ندارد درباره اش حرف بزنیم.
اما بگذار واقعاً کسی به حرفهایت گوش فرا دهد. بگذار کسی واقعاً
دردهای درونی ات را بفهمد و در مورد آنچه ترا می آزارد صحبت کند. این امر موجب می شود کم کم از آشفتگی بیرون بیایی و آرام شوی و به تدریج بتوانی مشکلات را حل کنی.
در این گونه موارد، حتی ممکن است به خود بگویم: رییسم معمولاً خوب رفتار می کند… فکر می کنم بایست برای تهیه ی آن گزارش بلافاصله اقدام می کردم… با این همه نمی توانم از عمل او چشم پوشی کنم. خوب، صبح زود به اداره می روم و قبل از هر کاری گزارش را تهیه می کنم… ولی وقتی آن را به دفترش می برم می گویم که رفتارش با من تا چه حد موجب ناراحتی ام شده است… در ضمن به او می گویم از حالا به بعد اگر انتقادی از من دارد متشکر می شوم که به طور خصوصی به خود من بگوید.
جریان برای کودکان ما نیز همان گونه است. اگر آنها گوش ما را برای شنیدن حرفهاشان بیابند و جوابی از روی همدردی بشنوند. بیشتر و بهتر رشد می کنند.
اما جملات ناشی از همدردی به طور طبیعی از دهان ما خارج نمی شود. گویی این جملات جزو « زبان مادری » مانیست. اغلب ما با انکار احساساتمان از جانب دیگران بزرگ شده ایم و برای این که بتوانیم در پذیرش احساسات دیگران ورزیده و ماهر شویم و در آن فصاحت بیابیم، نیازمند آموزش و تمرین در شیوه های کاربرد آن هستیم. در اینجا روش هایی برای کمک به کودکان باتکیه بر احساس آنها عرضه می شود.
« با کمک گرفتن از احساسات »
۱- با دقت تمام گوش دهید.
۲- احساس آنان را با کلمه ای تصدیق کنید. « آه » … « هوم… م م »… « صحیح… » .
۳- احساسات کودکان را با عبارتی بیان کنید.
۴- به طور خیالی آرزوهایشان را برآورده کنید.
در صفحات بعد، مشاهده خواهید کرد بین این روش ها و راه هایی که معمولاً مردم برای پاسخگویی به کودکی که در موقعیت ناهنجاری قرار گرفته است بر می گزینند، چه تفاوتی وجود دارد.
به جای تقریباً گوش کردن
توضیح مشکلات برای کسی که « ظاهراً » به حرفهای ما گوش فرا می دهد، می تواند دلسردکننده باشد.
با دقت تمام گوش کنید
توضیح مشکلات برای پدر و مادری که واقعاً گوش می دهند، خیلی آسانتر است. در بیشتر مواقع سکوت از روی همدردی، همان چیزی است که کودک به آن نیاز دارد.
به جای سوال کردن و پند دادن
برای کودکان دشوار است در حالی که کسی آنها را پند می دهد یا سرزنش می کند و سوال پیچ شان می کند، به طور واضح و مثبت فکر کنند.
احساس کودکان را با کلمه ای تصدیق کنید: « اوه… هوم م م… آفرین.»
در بیان ساده آه… هوم… آفرین… کمک بسیاری نهفته است کلماتی شبیه اینها ( توام با تصدیق احساساتشان ) تشویقی است برای کودک تا افکار و احساسات خود را کشف کند و احتمالاً راه حل مشکلات خود را بیابد.
به جای انکار احساسات
عجیب است! وقتی ( حتی با مهربانی ) از کودک می خواهیم ناراحتی خود را فراموش کند، ظاهراً کودک بیشتر آشفته می شود.
احساسات کودکان را با عبارتی بیان کنید
معمولاً والدین چنین پاسخهایی نمی دهند زیرا می ترسند اگر به احساسات آنان جوابی بدهند، کارها بدتر شود. اما درست خلاف این است. کودکی که کلماتی برای آنچه تجربه کرده است می شنود، عمیقاً آرامش می یابد زیرا می بیند کسی بر احساس باطنی اش آگاهی یافته است.
به جای اینکه توضیح دهید و منطق به کار ببرید
زمانی که کودکان چیزی را می خواهند که ممکن نیست برایشان تهیه کرد، معمولاً بزرگترها می کوشند با منطق توضیح دهند که چرا امکان آن نیست. هر چه ما بیشتر توضیح می دهیم، آنان بیشتر روی درخواستشان اصرار می ورزند.
آرزوهای کودکان را به طور خیالی برآورده کنید.
گاهی اوقات اگر کسی درک کند تا چه اندازه دلتان چیزی را می خواهد، عدم دسترسی به آن برایتان آسانتر می شود.
حال شما می توانید به چهار روشِ ممکن، نخستین کمک را به کودک آشفته خود بکنید: با توجه و دقت کامل گوش کردن. تایید احساساتشان با ادای کلمه ای. با نام گذاری بر احساساتشان. و با برآورده کردن آرزوهایشان به طور خیالی.
ولی مهمتر از گفتن هر کلمه ای، طرز برخورد ماست. اگر برخورد ما با کودک بخشی از همدردی عمیق ما نباشد، کودک اظهارات ما را حمل بر دروغ خواهد کرد. کلمات ما هنگامی با احساس واقعی همدردی القا می شود که هدف آن به دست آوردن دل کودکان باشد.
از چهار روشی که شما هم اکنون به صورت تصویر دیدید، شاید مشکل
شاید مشکل ترین آنها گوش دادن به احساسات و عواطف کودکان و بیان آنها باشد. برای کسب توانایی در درک همه جانبه آنچه کودک می گوید و تشخیص آنچه احساس می کند، ممارست و تمرکز حواس لازم است. همان طور که آموختن تعدادی واژه به کودکان برای بیان آنان و درک احساسات درونی شان دارای اهمیت است. وقتی کودکان برای بیان تجربه هاشان کلماتی داشته باشند، می توانند شروع به خود یاری کنند.
تمرین بعدی عبارت است از شش جمله که احتمال دارد کودک برای والدین خود بیان کند. لطفاً جمله ها را بخوانید و پاسخها را بسنجید.
۱ ) یک یا دو کلمه که احساس احتمالی کودک را بیان می کند.
۲ ) عبارتی که نشانگر درک شما از احساس کودک باشد.
/تایید احساسات و عواطف
کودک می گوید:………………….
کلمه بیان کننده احساس کودک
کلمه را در عبارتی به کار ببرید که نشان دهد شما احساس او را درک کرده اید. ( سوال نکنید و اندرز ندهید ) .
۱ ) خیلی دلم می خواد با مشت بکوبم تو دماغ مایکل.
………………
۲ ) به خاطر یه خرده بارونی که اومد معلم گفت واسه گردش بیرون نمی ریم، زنیکه احمق !
……………………………..
۳ ) مری منو به مهمونی اش دعوت کرده، اما من نمی دونم…
………………………………..
۴ ) من نمی دونم چرا معلم ها آخر هفته این همه تکلیف بار آ دم می کنند.
……………………………
۵ ) امروز تمرین بسکتبال داشتیم و من نتونستم یه بار هم توپو گل کنم.
…………………………
۶ ) مری از پیش ما می ره. اون بهترین دوست منه.
………………………..
آیا توجه کردید که تا چه حد فکر و کوشش لازم است تا کودکان بفهمند شما احساسشان را درک می کنید؟ بسیاری از ما به طور طبیعی جملاتی شبیه این به زبان نمی آوریم:
– « پسر تو واقعاً عصبانی هستی ها! »
– « حتماً این موضوع تورو ناامید کرده » … یا « هو م م م… فکر می کنم تو نمی دونی که به اون مهمونی بری یا نه. » یا « این طور که به نظر می رسه، تو از این همه تکلیف رنجیده خاطر باشی. دورشدن یک دوست عزیز برای آدم خیلی ناراحت کننده است. »
عبارتی از این گونه، به کودکان آرامش می بخشد و آنان را از مسائل ناراحت کننده شان رها می سازد. ممکن است به فکر بیفتید که خوب من در این تمرین توانستم نخستین پاسخها را بدهم که نشان می داد کم و بیش فهمیده ام ولی ادامه گفتگو به کجا کشیده می شود. چگونه ادامه اش بدهم؟ آیا بعد از این، پند و اندرز صحیح است؟
از اندرزدادن دوری کنید. می دانم کوشش برای حل فوری و سریع مشکلات کودکان تا چه حد اغوا کننده است:
« ماما، من خسته ام. »
« خوب، دراز بکش و استراحت کن. »
« من گشنمه. »
« پس یک چیزی بخور. »
« من گرسنه نیستم. »
« خوب نخور. »
در برابر این وسوسه که « هرچه سریعتر کار را بهبود ببخشید »مقاومت کنید. به جای پنددادن همچنان احساس کودکانتان را بپذیرید و درباره آنها تامل کنید.
در اینجا نمونه ای از آنچه مورد نظرم است، می آورم. پدری در گروه ما گزارش داد: پسر جوانش با حالتی عصبانی با اولین عبارتی که شما روی آن کار کردید، به خانه آمد: « دلم می خواد با مشت بکوبم تو دماغ مایکل! »
این پدر گفت: به طور معمول گفتگو می بایست چنین بوده باشد:
پسر: « دلم می خواد با مشت بکوبم تو دماغ مایکل. »
پدر: واسه چی، مگه چی شده؟
شده؟
پسر: واسه اینکه دفتر منو انداخت تو گِل.
پدر: خوب آیا تو اول سرش بامبول درآوردی؟
پسر: نه!
پدر: مطمئنی؟
پسر: به خدا بهش دست هم نزدم.
پدر: خوب مایکل رفیق توئه. اگر حرف منو قبول می کنی، بهتره همه چیز رو فراموش کنی. بیشتر وقتها تو خودت شروع می کنی و بعد هم کس دیگه ای رو مقصر می دانی. همون کاری که با برادرت می کنی.
پسر: نه، اینطور نیست. اولش اون شروع کرد… اَهَه، اصلاً با شما نمی شه حرف زد.
اما همین پدر موضوع جلسه گروه را که « یاری دادن به کودکان با تکیه بر احساسات آنها » بود مورد بررسی قرار داد. و این گفتگو عملاً آن چیزی است که اتفاق افتاد:
پسر: دلم می خواد با مشت بکوبم تو دماغ این مایکل.
پدر: تو واقعاً عصبانی هستی ها.
پسر: دوست دارم همچین بزنم توصورت چاقش که له بشه!
پدر: تو خیلی از دستش عصبانی هستی!
پسر: می دونی اون گاو چی کار کرد؟ تو ایستگاه اتوبوس دفترمو از دستم قاپید و پرت کرد تو گل! اونهم بدون دلیل!
پدر: هوم م م…!
پسر: شرط می بندم فکر می کرد، من پرنده سفالی اونو تو کلاسِ هنر شکستم.
پدر: پس تو اینطور فکر می کنی!
پسر: آره، وقتی که داشت گریه می کرد، چشمشو از من برنمی داشت.
پدر: آها…!
پسر: من اونو نشکستم. من نشکستم.
پدر: دروغ که نمی گی؟
پسر: خوب عمداً که نکردم. وقتی دِبی احمق منو هل داد روی میز، نتونستم کاری بکنم.
پدر: پس دبی تورو هل داد؟
پسر: آره، خیلی چیزها ریخت پایین. ولی تنها چیزی که شکست، اون پرندهه بود. من که نمی خواستم اونو بشکنم. پرنده قشنگی بود.
پدر: می دونم که نمی خواستی اونو بشکنی.
پسر: نه، ولی اون حرف منو باور نمی کنه.
پدر: فکر نمی کنی اگه راستشو بهش بگی، حرفاتو باور کنه؟
پسر: این کارو می کنم… به هر حال می رم بهش می گم. حالا می خواد باور کنه یا نکنه. تازه فکر کنم به خاطر انداختن دفترم تو گل از من معذرت هم بخواد!
پدر شگفت زده شد. او هنوز سوالی نکرده و فرزندش تمام جریان را تعریف کرده. هنوز پندی نداده بود ولی بچه مساله را خودش حل کرده. باور نمی کرد که این همه به حال فرزندش مفید باشد. آن هم فقط با گوش دادن و تایید احساساتش.
انجام دادن تمرینات کتبی و خواندن گفتگوی نمونه یک چیز است، به کار بردن مهارتهای گوش دادن در موقعیت های واقعی با کودکانمان چیز دیگر. والدین در گروه ما، گزارش داده اند که نقش بازی کردن در مقابل هم، برای مواجه شدن با موقعیت های عملی در خانه شان تمرین خوبی است. در صفحات بعد شما تمریناتی برای نقش بازی کردن می بینید که می توانید با دوست یا همسرتان امتحان کنید. نخست تعیین کنید کدام یک نقش کودک و کدام یک نقش پدر و یا مادر را بازی می کنید. سپس فقط قسمت مربوط به خودتان را بخوانید.
موقعیت کودک ( ایفای نقش )
۱ ) دکتر گفته است که شما نوعی آلرژی دارید و لازم است که هفته ای یکبار آمپولی به شما تزریق کند تا این قدر عطسه نکنید. گاهی اوقات تزریق دردآور است و گاهی اصلاً دردی احساس نمی کنید. تزریقی که امروز کرده اید، از آنهایی است که واقعاً اذیت می کند. پس از درک مطلب می خواهید احساساتتان را به والدین تان بفهمانید.
پدر یا مادر شما به دو طریق متفاوت به شما پاسخ خواهند داد: بار اول احساس شما را انکار خواهند کرد. ولی به هر حال به کوشش خود در تفهیم آنان ادامه دهید. وقتی سرانجام گفتگو به مسیر طبیعی خود می رسد، از خود بپرسید که احساستان چگونه بوده است و آن را برای شخصی که در مقابل شما نقش ایفا می کند، شرح دهید.
صحنه را با مالش بازویتان شروع کنید و بگویید:
« دکتر با این تزریقش نزدیک بود منو بکشه! »
۲ ) موقعیت همان است فقط این بار پدر و مادر شما به گونه ای دیگر پاسخ خواهند داد دوباره هنگامی که گفتگو به سرانجام طبیعی خود می رسد، از خود بپرسید این بار احساستان چگونه است و آن را به
طرف متقابلتان بفهمانید.
همان صحنه با همان جمله:
« دکتر با این تزریقش نزدیک بود منو بکشه! »
وقتی شما صحنه را دوباره بازی کردید، شاید مایل باشید نقش ها یتان را عوض کنید. در این صورت فقط می توانید نظر پدر و مادر را درک کنید.
۲ . Dr. Haim Ginott
یکی از مهمترین دغدغههای والدین نحوه گفتگو با فرزندشان است. در کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن دو نویسنده معروف در حوزه کودک نکات کلیدی درباره گفتگو با فرزندان را شرح دادهاند و بر این موضوع که گفتگو دوسویه است تاکید کردند. گفتگو نیاز به گفتن و شنیدن دارد و مهمترین روش برای برقراری ارتباطی صحیح با کودکان گفتن و شنیدن است. نمیتوان تنها با برقراری یک رابطه یکسویه ارتباطی مؤثر و سازنده داشت. این کتاب نکات کوچک ولی کاربردی را شرح و بسط میدهد که والدین بسیاری در سراسر جهان به آن نیاز دارند.
کتاب صوتی «به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن» بهمنظور بهبود مهارتهای ارتباطی تهیهشده و بهجز والدین، برگزارکنندگان کارگاههای مهارتهای ارتباطی نیز از آن استفاده میکنند. کاربرد نکات این کتاب به بهبود ارتباط میان کودکان و بزرگسالان منجر میشود.
قسمتی از کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن:
در فصل اول کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن درباره احساسات کودکان موضوعاتی مطرحشده است، عنوان این فصل به کودکان کمک کنیم احساساتشان را درک کنند است و بهخوبی قصد نویسندگان را بازگو میکند. در زیرمجموعه فصل اول بخشهای اشتباه در برخورد با احساسات کودکان، انکار احساسی، پاسخ فیلسوفانه، پند و اندرز، سؤال، دفاع از طرف مقابل، اظهار تأسف، روانکاوی، چاره درد: همدردی با کمک گرفتن از احساسات و با دقت گوش دهید قرارگرفته است. در طول این فصل نویسندگان تاکید دارند که والدین به حرف کودکان خود بهدقت گوش کنند و بهجای تقریباً گوش دادن این کار را وظیفه مهم خود بدانند و سعی کنند با دقت آن را انجام دهند.
در فصل دوم کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن درباره مفهوم همیاری میشنوید، نویسندگان کتاب بخشهای تطابق با قواعد اجتماعی و ده اشتباه والدین برای وادار کردن کودکان به همیاری را در این فصل نوشتهاند. این فصل نیز بهصورت کاربردی نگاشته شده و شامل توصیههای روزمره است. نویسندگان عباراتی را برای ترغیب فرزند خود به همیاری به والدین توصیه میکنند. درعینحال برخی رفتارها و گفتارها نیز مانع پرورش حس همیاری در کودک میشود که بهتر است از آنها پرهیز شود برای مثال اتهام و سرزنش، گفتن سخنان ناخوشایند، تهدید کردن، دستور دادن، نصیحت و خطابه، مقایسه کردن، ریشخند کردن، پیشگویی کردن و توصیف آنچه اتفاق افتاده میتواند مانع از همیاری کودک گردد.
در فصل سوم کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن جانشینهای تنبیه معرفیشده است. ابتدا این موضوع که پیشگیری بهتر از تنبیه است بهعنوان یک قانون با مصداقهای آن بیان میشود و سپس روشهایی برای پرورش کودک به شکل صحیح و بدون استفاده از تنبیه شرح داده میشود. تاکید نویسندگان این کتاب بر استفاده نکردن از تشویق و تنبیه است.
در فصل چهارم کتاب بر اهمیت هویتیابی و استقلال شخصیت کودک تاکید میشود و روشهایی به والدین معرفی میشود که با کمک آن کودک را به سمت استقلال هدایت کنند. توصیههای نویسندگان کتاب این است که به کودک اجازه دهید خودش انتخاب کند، حتی اگر این انتخاب نتیجه مطلوب شما را نداشت آن را بپذیرید. به کودک احترام بگذارید، اجازه دهید خودش فعالیتی را شروع کند و به پایان برساند، صبور باشید و به او فرصت دهید خود را عامل یک فعالیت اثرگذار بداند، این موضوع در استقلال یافتن او اهمیت مییابد.
در فصل پنجم کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن در مورد ستایش و تحسین کردن کودک توضیحاتی ارائه میشود. به عقیده نگارندگان کتاب تحسین بیدلیل برای پرورش استعدادها و تقویت تواناییهای کودک مفید نیست. بهتر است در هنگام تحسین کردن بر روی تواناییهای فعلی کودک تمرکز کنید. توصیه این فصل به والدین پرهیز از تاکید بر روی عدم توانایی کودک در گذشته است.
مفاهیم مطرحشده در کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن:
کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن دارای مصداقهای بسیاری از زندگی روزمره است، در اینجا بخشی از توصیههای ارائه شده در کتاب را مرور میکنیم. توصیه نویسندگان به والدین این است که در هنگام گوش دادن به فرزندان آنها را نصیحت نکنند بلکه با نشان دادن دقت خود به موضوع موردبحث با کلمات و اصواتی که بار ارزشی ندارد مانند متوجهم کودک را خطاب قرار دهند. در دستورالعمل کاربردی کتاب میشنویم که در هنگام گوش دادن به کودک از این عبارتها استفاده کنید. پس تو اینطور فکر میکنی، اینطور که به نظر میآید واقعاً اذیت شدی، متوجهم، میدانم از چیزی ناراحتی و عبارتهای خنثی دیگر.
کودک از موضوعی ناراحت میشود که برای بزرگسال ناراحتکننده نیست، حس خوشحالی او متفاوت از بزرگسالان است، در مواردی واکنش هیجانی نشان میدهد که ممکن است برای والدینش تعجببرانگیز باشد، درک این تفاوتها به والدین اجازه میدهد بر روی احساسات واقعی ولی متفاوت کودک نامی قرار داده و با این روش کودک را با احساسات خود آشنا کنند. اغلب والدین بهصورت ناصحیح احساس کودک را نادیده گرفته و آن را انکار میکنند. در کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن به والدین توصیه میشود از انکار احساسات کودک پرهیز کنند.
دنیای کودک با دنیای بزرگسال تفاوت دارد، کودک مرزهایی که ما برای واقعیت و خیال برگزیدیم را باور ندارد، برای او یک پیتزای خیالی و پیتزای واقعی هر دو هیجانانگیز است درحالیکه برای بزرگسال پیتزای خیالی هیچ معنایی ندارد. به دنیای کودک وارد شوید، نویسندگان کتاب از والدین میخواهند خود را در جهانی که کودک درک میکند قرار دهند، آرزوهای او را با تخیل برآورده کنند یا به بازیهای خیالی او بپیوندند. این کار ارتباط بین کودک و والدین را محکمتر میکند.
کودکان و بزرگسالان تفاوتهای بسیاری دارند ولی در برخی موارد نیز شباهتهایی بین آنها دیده میشود. همانطور که بزرگسالان برای همدردی نیاز به توجه دیگران دارند کودک نیز توجه والدین را برای همدردی میطلبد. این توجه اگر با سکوت همراه باشد نیز برای کودک مانند یک بزرگسال قابلدرک و حس همدردی برای او قابلفهم است.
درباره آدل فابر و الین مازلیش:
کتاب صوتی به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن را دو نویسنده به نامهای «آدل فابر» و «الین مازلیش» در مورد کودکان و ارتباط مؤثر با آنها نوشتهاند. این دو متخصص در مهارتهای ارتباطی هستند و درباره ویژگیهای کودکان و نوجوانان اطلاعات خوبی به مخاطب ارائه میدهند. از همین رو سالهاست کتاب آنها درباره کوکان و نوجوانان جز پرفروشترین کتابهای این حوزه قرار دارد.
1- معرفی کتاب به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن در یوتیوب
2- معرفی کتاب به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.