ترس و لرز

14.00

عنوان: ترس و لرز

نویسنده: سورن کیرگلور

مترجم: عبدالکریم رشیدیان

ناشر: نی

موضوع: فلسفه، مسیحیت

رده ی سنی: بزرگسال

جلد: شومیز

تعداد صفحه: 173 ص

تعداد:
مقایسه
دسته:

توضیحات

 

ترس و لرز اثر سورن کی‌یر کگور است.

ترس و لرز (به دانمارکی: Frygt og Bæven) یکی از آثار برجسته سورن کی‌یرکگور است. نام کتاب برگرفته از انجیل نامهٔ پولُس به فیلیپیان، آیه 2:12 است: «نه تنها هنگام حضورم، بلکه حال در غیابم، با رغبت بسیار بیشتر همچنان تلاش کنید که نجات خود را با ترس و لرز به انجام رسانید». در این اثر کریکگور تلاش میکند تا وحشت و اضطراب ابراهیم را دریابد آنگاه که خداوند به او فرمان میدهد که پسرش اسحاق برای قربانی کردن به سرزمین موریا ببرد.

کییرکگور ترس و لرز را بهترین کتاب خود می‌دانست؛ او می‌گفت این کتاب برای جاودانه‌کردن ِ نام ِ من کافی است. دیالکتیک تغزلی او، هنر او در وادارساختن ِ ما به حس‌کردن خصلت‌های ویژهٔ این قلمرو مذهب در بالای ما که خود او وانمود می‌کرد پایین‌تر از آن مانده‌است، هرگز چنین ژرف بر ما تاثیر ننهاده‌است و نیز هرگز –و این را خود او نمی‌گوید- روایتش تا این حد با شخصی‌ترین جدال‌هایش در پیوند نبوده‌است.

اما همیشه نمی‌توان به‌آسانی اندیشهٔ کیرکگارد را در ورایی اندیشهٔ یوهانس دو سیلنتیو (ظاهراً سورن کی‌یرکگور با این نام مستعار می‌نوشته.)، که این اثر را به او نسبت می‌دهد و البته خود اوست اما نه به تمامی، به چنگ آورد. به گفتهٔ هیرش، «این دشوارترین اثر کییرکگور است که در آن بیش از هر اثر دیگر به هر وسیله در سرگردان‌کردن خواننده کوشیده‌است.»

پی دی اف کتاب ترس و لرز

این کتاب را محسن فاطمی (در سال ۱۳۷۳) و عبدالکریم رشیدیان (در سال ۱۳۷۸) به فارسی ترجمه کرده‌اند.

درباره نویسنده ترس و لرز:

سورن آبِی کی‌یِرکِگارد (به دانمارکی: Søren Kierkegaard) ‏(۱۸۱۳–۱۸۵۵)، که به کی‌یِرکِگور (sø:r ̩n ˈkirkəɡɔ:r) نیز معروف است، فیلسوف مسیحی دانمارکی، کسی که با وجود، انتخاب، و تعهد یا سرسپردگی فرد سروکار داشت و اساساً بر الهیات جدید و فلسفه، به خصوص فلسفهٔ وجودی (اگزیستانسیالیسم) تأثیر گذاشت. به او لقب پدر اگزیستانسیالیسم را داده‌اند.

کی‌یرکگور در ۵ مه، ۱۸۱۳ در کپنهاگ متولد شد. پدر وی یک بازرگان ثروتمند و لوتری با ایمانی بود که، پارسایی اندوهناک و تصویر واضح او عمیقاً کی‌یرکگور را تحت تأثیر خود قرار داد.

 

کی‌یرکگور یزدان‌شناسی و فلسفه را در دانشگاه کپنهاک آموخت، و تا مدتی پیرو فلسفهٔ هگل بود تا زمانی که فلسفهٔ هگل را ساحلی امن برای فرد و جایگاه فرد ندانست. او به شدت معتقد بود که هگل کاخ (نظام فلسفی) محکمی را بنا کرده‌است که خود هگل در آن جایی ندارد و علیه آن عکس‌العمل نشان داد. زمانیکه که در دانشگاه بود، از انجام تکالیف دینی لوتری دست کشید و برای مدتی یک زندگی اجتماعی افراطی را برگزید، و تبدیل به یک شخصیت آشنا در جامعه نمایشی و قهوه‌خانه‌ای کپنهاک شد.

اگرچه، بعد از مرگ پدرش در سال ۱۸۳۸ تصمیم گرفت تا مطالعات یزدان‌شناسی‌اش را از سر بگیرد. در سال ۱۸۴۰ با دختری هفده ساله به نام رگینه اولسن پیمان نامزدی بست، اما پس از مدتی از ازدواج خود پشیمان شد، و همین امر سبب شد تا فرصت و توانایی بیشتری برای مطالعه بیابد. وی ناگهان پیمان نامزدی‌اش را در سال ۱۸۴۱ از هم گسست. در همان زمان، او فهمید که دیگر نمی‌خواهد که یک کشیش لوتری بشود. ارثیه پدری‌اش به او این اجازه را داد که کاملاً خودش را وقف نوشتن کند، و در چهارده سال از باقی‌مانده زندگی‌اش بیش از بیست اثر را ایجاد کند.

کیرکگور ترس و لرز را بهترین کتاب خود می‌دانست؛ او می‌گفت این کتاب برای جاودانه‌کردن نام من کافی است. «دیالکتیک تغزلی» او، هنر او در وادارساختن ما به حس‌کردن خصلت‌های ویژه‌ی این قلمرو مذهب… هرگز چنین ژرف بر ما تأثیر ننهاده است، و نیز هرگز… روایتش تا این حد با شخصی‌ترین جدال‌هایش در پیوند نبوده است. اما همیشه نمی‌توان به‌آسانی اندیشه‌ی کیرکگور را در ورای اندیشه‌ی یوهانس دوسلنتیو… به تمامی به‌چنگ آورد. به گفته‌ی هیرش این دشوارترین اثر کیرکگور است که در آن بیش از هر اثر دیگر به هر وسیله‌ای در سرگردان‌کردن خواننده کوشیده است.

 

بخشی از ترس و لرز

تعلیق اخلاق

برای دستیابی به وضوح بیشتر شاید مناسب باشد که پرسش سوم را قبل از دو پرسش دیگر، که ما آن ها را جدا نمی دانیم، در نظر بگیریم.

کیرکگور عهدش را شکست؛ در همان حال برای جدا کردن نامزدش از خود، برای دور کردن رنجی بیش از حد بزرگ از او تا حد ممکن، برای نجات او از این هیولای تدین که خودش بود ــ معنویتی بیش از حد، اما نه کافی ــ خود را در چشم او سیاه کرد. آیا ابراهیم نیز خود را در چشم اسحاق با آشکار نکردن اراده خدا برای او که خطر از دست دادن ایمان اسحاق را در بر داشت سیاه نکرده بود؟ ابراهیم می اندیشد بهتر است اسحاق ایمان به مرا از دست بدهد تا ایمان به خدا را. همین طور هم مردـ ماهی که کیرکگور داستانش را در بخش دوم ترس و لرز برای ما نقل می کند باید اگنس را به خاطر خودِ اگنس فریب دهد، باید جرئت شکستن قلب او را داشته باشد.

با این حال چیزی از این حقیقت کاسته نمی شود که در چشم مردمان ابراهیم مهیای ارتکاب جنایتی است و کیرکگور عهدش را شکسته است. اما اخلاق چیست و ارزش آن کدام است؟

یقینا در مفهوم اخلاقی از زندگی نوعی زیبایی، احساس آسایش و هماهنگی وجود دارد؛ این مفهوم مستلزم جرئت و تغذیه کننده شور و شوق است. اما کیرکگور گرایش دارد تا اخلاقیت، تکافوی درون و برون، ادغام فرد در یک مجموعه، عقلِ تلقی شده به شیوه هگل و بالاخره کلیت را یکسان کند. کلیت ترجمه درون بود است به زبان برون؛ و برای بیان خود به شیوه ای اخلاقی فرد

باید خود را در برون ظاهر و آشکار سازد. اخلاق همان کلی است.

لیکن انسان هایی وجود دارند که نمی توانند خود را به امر کلی تحویل کنند. و بدون شک وقتی از دیدگاه کلی یا ایده بنگریم، خواستِ فرد در قرار دادن خود مافوق کلی گناه شمرده می شود. اما اگر چیزی شناخت ناپذیر، تقلیل ناپذیر و پنهان وجود داشته باشد، اگر، برخلاف خواستِ هگل، درون نتواند تماما در برون بیان شود، اگر درون برتر از برون باشد آن گاه وساطت به معنای هگلی آن فرومی ریزد و شیوه ای از قرار دادن خویش مافوق کلی، از تصدیق خود به مثابه سنجش ناپذیر به وسیله امر کلی وجود دارد که دیگر گناه نیست (که گناه نخواهد بود مگر از دیدگاه اختیاری کلیت و ایده). به لطف ایمان، درون از برون برتر است. ایمان، هگل را طرد می کند. همان گونه که هگل ایمان را نابود

می کند: «گر درون برتر از برون نباشد ابراهیم خاسر است.»

در ایمان، فرد خدای آسمان ها را تو خطاب می کند و در رابطه ای خصوصی با او قرار دارد. فرد به عنوان فرد در رابطه ای مطلق با مطلق وارد می شود. این همان حیطه تنهایی عظیم است؛ با همراه نمی توان به آن وارد شد، در آن هیچ آوای بشری شنیده نمی شود؛ هیچ چیز نمی تواند در آن تعلیم یا تبیین شود.

از این پس وسوسه همانا اخلاق، یعنی کلی، است. همچنین، در حالی که قهرمان تراژدی می تواند خود را بیان کند، همسرایان و اشخاص دیگر را شاهد بگیرد شهسوار ایمان جز برای خدا و جز برای خویش عمل نمی کند؛ او از وساطت سر باز می زند؛ او نمی تواند سخن بگوید زیرا این به معنای ترجمه خویش به زبان و بنابراین به امر کلی است. او نمی تواند در کسی که ناظر اوست جز احساس

خوفِ مذهبی، و نه احساس ترحم، برانگیزد. می توان گفت حتی نمی تواند با خودش سخن بگوید.

فراسوی سپهر تکلیف گریزگاهی به سوی نامتناهی می یابیم.

در این جا دیگر قاعده ای وجود ندارد؛ دیگر معیاری وجود ندارد؛ دیگر توجیهی وجود ندارد که بر نتایج اجتماعی و تاریخی یک عمل، یعنی بر ملاحظه مجموعه آدمیان و مجموعه تاریخ اتکا کند؛ توجیه پس از عمل نمی آید بلکه بی واسطه است و از همان لحظه نخستین، از همان لحظه مقدس که آغاز است، ظاهر می شود. این توجیهی است یکسره فردی و آنی. نتیجه هرگز جز پاسخی متناهی به پرسش نامتناهی نیست، اما این توجیه بی واسطه و آنی پاسخ نامتناهی است، در تنش مفرط فرد، به سوال نامتناهی که فرد پیش می نهد. فقط چنین توجیهی پیش نگر است نه  پس نگر.

آیا منم که خودم را توجیه می کنم؟ آیا خداست؟ منم در فرمانبرداری ام از فرامین خداوند. منم در فردیت صمیمی ام، خداست در اقتدار اعلایش. خدا، به تعبیر توست یکی از متبحرترین و گاه عمیق ترین مفسران کیرکگور، همانا «قاعده فردیت » است؛ استثنای مطلق است، غیر مطلقی که همه استثناها را توجیه می کند. او، همان طور که از داستان ایوب برمی آید، کسی است که مقولات اخلاقی برایش یکسره معلق شده اند. خودآیینی و دیگرآیینی وحدت می یابند.

نقضِ قانون در این جا بی شک علیه گرایشات کلی است اما علیه گرایشات فرد نیز هست. ابراهیم اسحاق را دوست دارد؛ او را هنگامی که باید قربانی اش کند بیشتر دوست دارد و خود اوست که باید او را بکشد. او می کوشد به درون امر کلی  بازگردد اما علی رغم میلش جز خرد کردن آن و نیز خرد کردن قلب خویش کاری نمی کند.

از این رو، کیرکگور به خاطر عشقش به نامزدش او را از خود راند. همین طور

هم مردـ ماهی که امیدوار بود در عشقش به اَگنس نجات یابد و گناهش در کلی بازخریده شود، نظیر کیرکگور که امیدوار بود بخشایشش را در عشقش به رگینا بیابد، باید پس از فریب اَگنس به خاطر خودش از نو در آب های تلخ نومیدی غوطه ور شود.

اما فرد چگونه خواهد دانست که «استثنای موجه » است، که ابراهیم است، که مردـ ماهیِ نیک است و نه مردـ ماهیِ شریر؟ چگونه خواهد دانست اضطرابی که خود را در آن می یابد، این کتمانِ بی وقفه ای که در آن زندگی می کند، این سکوت، دام شیطان است یا نشانه برگزیدگی؟ ایمان در آنِ واحد هم خودپرستی است هم گذشت مطلق؛ زیرا عمل به خاطر خداوند عمل به خاطر خویشتن است؛

چگونه بدانیم که در حضور خودپرستیِ ایمان قرار داریم نه خودپرستیِ خودپرستی؟ آیا کیرکگور ابراهیم است یا مردـ ماهی با طبیعتی پرشور که دختر محبوبش را ترک می کند، شاید تا حدودی به این دلیل که از لجام گسیخته شدن هیجانات اعماق وجودش می هراسد، اما به خصوص به این دلیل که نمی تواند در برابر نیروی معصومیت ایستادگی کند، زیرا این طبیعت پرشوری که از آن سخن می گوییم او را در مقابل معصومیت ترک می کند؟ و وقتی که می خواهد حرکت ایمان را انجام دهد آیا خدا را نمی آزماید؟ این مسئله به نحوی بسیار منقلب کننده تر هنگامی مطرح می شود که در قلمرو مذهب، خدا همانانی را که می آمرزد نفرین می کند، همان طور که در قلمرو زیباشناسی جنون را در پیوند با  پیوند با نبوغ می بینیم.

فرد نمی تواند بداند که برگزیده است بلکه آن را در همان اضطرابش در مقابل این پرسش حس خواهد کرد. پاسخ در خودِ پرسش، در اضطرابی است که در روح فرد به طنین می افکند. و ترس و لرز تماما پرسشی است از این گونه، پرسشی مضطربانه و همان گونه که خواهیم گفت یک نیایش.

پس مومن در مخاطره ای دائمی زندگی می کند؛ زیرا در این جا نتیجه مهم نیست، بلکه فقط شیوه رسیدن به نتیجه مهم است و شیوه رسیدن به نتیجه همان اضطراب است. اضطراب یگانه تضمین است. آنچه مریم را توجیه می کند، آنچه حواری را توجیه می کند، آنچه ابراهیم را توجیه می کند وحشت و اضطراب آن هاست.

کیرکگور دائما به لبه ورطه های شیطانی نزدیک می شود. شاید او نه ابراهیم بلکه ساراست، آن که باید تسلیم شود، همان گونه که ابراهیم کسی است که باید پیروز شود؟ آیا در این سارا که دوست داشتن نمی تواند، که از موهبت خود محروم است، که عذاب می کشد بی آن که خطاکار باشد تصویری از کیرکگور را تشخیص نمی دهیم؟ و همه این تصاویر با هم شباهتی دارند، شباهتی در نگاهشان که شیطان با آن در مراوده است.

« یک سرشت مغرور و والا نمی تواند همدردی را تحمل کند » ؛ یا به نفرت از عالم «مبدل خواهد شد » ، نظیر گلاسترِ شکسپیر، و یا با آدمیان به رویارویی خواهد پرداخت، و آیا این مورد اخیر اغلب در مورد کیرکگور صادق نبود؟

از سوی دیگر در عنصر شیطانی خیری بیش از آدمیان معمولی وجود دارد؛ عنصر شیطانی نبوغ آمیز است. در آن جا در حضور این پارادوکس قرار داریم که عبارت است از شباهت میان دو پارادوکس، که یکی از آن ها الهی و دیگری شیطانی است. همانند امر مذهبی، امر شیطانی نیز خارج از کلی، مافوق کلی و در رابطه ای مطلق با مطلق قرار دارد؛ همانند طبایع مذهبی، طبایع شیطانی نیز « ریشه خود را در پارادوکس دارند » . کیرکگور کاری نمی کند جز این که این منطقه وسیع و ظلمانی را به ما نشان دهد. « عموما از امر شیطانی چندان سخنی گفته نمی شود در حالی که به ویژه در زمانه ما این حیطه نیازمند پژوهیده شدن است. »

اما او بر این اندیشه اصرار می کند که از پارادوکس شیطانی جز با پارادوکس الهی نمی توان خارج شد. آن کس که گناه کرده است خود را بیرون از کلی، در رابطه با مطلق قرار داده است، اما به گونه ای منفی؛ او دیگر نمی تواند نجات یابد مگر این که به خاطر از دست دادن هر رابطه  ای با کلی خود را در رابطه ای مثبت با مطلق قرار دهد. زیرا اخلاق برای خروج حقیقی از گناه ناکافی است؛ پشیمانی ای که اخلاق ما را به آن هدایت می کند، پشیمانی ای که اخلاق را تمام می کند، در همان حال که اخلاق را تمام می کند آن را نابود می سازد.

به هر حال فعلاً کیرکگور ایده گناه را به جلوِ صحنه نمی آورد. ابراهیم گناه نکرده است.

این همان مثل اعلای درام است. در تراژدی باستان نمسیس در دیده غیب گویان و پیش گویان آشکار است؛ او به وسیله غیب گویان قابل پیش بینی و به وسیله داده ها مشهود است؛ باطن حقیقی هنوز متولد نشده است، پیکره ها نگاه ندارند و سرنوشت کور است؛ تراژدی بیشتر حماسی است تا دراماتیک اما این خدایی که به یکباره به کیرکگور الهام می کند که نباید به وعده اش وفا کند، که  نباید ازدواج کند، این خدایی که رشکش یا بهتر بگوییم عشقش به وسیله هیچ رویداد بیرونی ظهور نمی یابد، بلکه فقط در روح کیرکگور به وسیله عشق کیرکگور به او ظاهر می شود، همان خدای باطن است که با باطن سخن می گوید.

فقط فرد می تواند داوری کند که آیا به

راستی شهسوار ایمان است یا نه. هیچ کس نمی تواند او را یاری کند ــ اما او یاری خواهد شد ــ البته اگر باید بشود ــ آن هم با چیزی نیرومندتر از هر چیز در جهان، که همان ایمان است.

 

ایمان

کیرکگور در پاسخ می گوید: من ابراهیم نیستم. اما مسئله برای او این است که ابراهیم را توصیف کند، او را بفهمد، یا به

عبارت دقیق تر بفهمد که نمی توان او را فهمید، مسئله این است که باید با صداقت هرچه تمام تر مرزهای میان حیطه های گوناگون زندگی را مشخص کرد، باید با صداقت هرچه تمام تر زندگی کردن تا پایان با اعتقاد مذهبی را دید، در اعتقاد زندگی کرد و ایمان را که شرابی است مردافکن به چیز دیگری، به آب بی مزه عقلانیت هگلیان، مبدل نکرد.

ابراهیم، پدر ایمان به گفته پولس قدیس، شهسوار ایمان که همراه ایمان از همه دورتر می رود، همانند شوالیه دورر (Düerr) که همراه با مرگ از همه دورتر می رود و با آن مبارزه می کند تا آمرزیده شود آن گونه که یعقوب در بیابان آمرزیده شد، و همانند ایوب با خدا زورآزمایی می کند، آری کدام فهم بشری قادر است ابراهیم را بفهمد؟ خطای عظیم مکتب هگلی این پندار بود که می توان از ایمان فراتر رفت. در حقیقت نه تنها نمی توان از ابراهیم فراتر رفت بلکه حتی نمی توان به او رسید. باید ایمان را وصف کرد اما باید دانست که هر وصفی از ایمان نارساست، زیرا نخستین چیزی که از ایمان دانسته ایم این است که ایمان رابطه ای خصوصی با خداست.

حرکت ایمان چیزی پیچیده و باواسطه است؛ ایمان درهم بافته ای است که در زمان جریان می یابد و روندی پیچیده است.

نخست می گوییم که ایمان یک شور است (طبیعتا نه شوری که در مرحله بی واسطه باقی بماند). شور، الهام بخش هر آن چیزی است که در اعمال ما بزرگ است، الهام بخش هر آن چیزی است که در اندیشه های ما نامتناهی است، و از شور فردیت و نامیرایی زاده می شوند؛ هر حرکت نامتناهی با شور تصدیق می شود. شور اعظم آن است که ناممکن را انتظار می کشد؛ هرچه خواسته فرد و آنچه در مقابلش نبرد می کند بزرگ تر و هراس آورتر باشند، هرچه هدف و موانع بلندتر باشند فرد نیز بزرگ تر و ترسناک تر است. اینک ابراهیم ناممکن را می خواهد، خدا را می خواهد و با او زورآزمایی می کند.

ایمان شوری است وابسته به سرگذشتی که آن را درک نمی کند و بی وقفه به آن بازمی گردد، شوری که با خدا زورآزمایی می کند، که در خدا نبرد می کند و بی وقفه واپس افکنده می شود، به روی خودش بازمی افتد و به باطن حقیقی می رسد و در همان حال ظاهر را لمس می کند. اندیشه پرشور به گونه ای شورانگیز با مرز خود تصادم می کند؛ و « این شکست را به گونه همان عاشق بینوایی می خواهد که با آگاهی کامل به شوری تسلیم می شود که می داند او را به سوی نابودی سوق خواهد داد ». ایمان شور اعظم است.

کتاب های مرتبط

1-معرفی کتاب ترس و لرز در یوتیوب

2- معرفی کتاب ترس و لرز در آپارات

اطلاعات بیشتر

نویسنده

غلامحسین ساعدی

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “ترس و لرز”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.