توضیحات
معرفی کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات
پنج قدم فاصله نوشته ریچل لیپینکات، رمانی عاشقانه با موضوعی خاص است. این اثر داستان زندگی دو جوان بیمار است که در بیمارستان عاشق همدیگر میشوند اما به دلیل بیماری نمیتوانند یکدیگر را لمس کنند.
در سال ۲۰۱۹ میکی داتری و توبیاس ایاکونیس فیلمنامهی پنج قدم فاصله را با اقتباس از همین اثر نوشتند. رمان پنج قدم فاصله را با ترجمهی فاطمه صبحی میخوانید.
کتاب پنج قدم فاصله داستان زیبای زندگی استلا و ویل است که هردو به فیبروز کیستیک مبتلا هستند. این بیماری دستگاه تنفسی را درگیر میکند و زمینهساز عفونتهای مختلف باکتریایی میشود. به همین دلیل استلا و ویل باید هر چندوقت یکبار باید برای چکاپ وضعیت ریههایشان در بیمارستان بستری شوند. یک روز استلا و رفتار گرم او با بیماران و مسئولان بیمارستان نظر ویل، بیمار پنج اتاق آنطرفتر را جلب میکند.
ویل به دنبال استلا تا طبقه پنجم و بخش نوزادان میرود و آنجا چندکلمهای با هم حرف میزنند اما گفتوگویی چندان دلچسبی ندارند. استلا از زبان پرستار میشنود که ویل، علاوه بر داشتن فیبروز کیستیک دچار یک بیماری خطرناک دیگر هم هست و با وجود این بیماری، چند سال دیگر خواهد مرد. او به استلا توصیه میکند که فاصلهاش را با ویل حفظ کند چون در صورت گرفتن آن بیماری سرنوشت او هم مانند ویل خواهد شد. اما شرایط جور دیگری پیش میرود و آنها روز به روز بهم نزدیکتر میشوند.
پنج قدم فاصله رمانی عاشقانه است که به موضوع خاص بیماری پرداخته است. مطالعهی پنج قدم فاصله برای تمام دوستداران داستانهای عاشقانه، لذتبخش و دلچسب است.
دربارهی ریچل لیپینکات
ریچل لیپینکات نویسندهی کتاب پنج قدم فاصله در فیلادلفیا متولد شد و در ایالت باکس ، پنسیلوانیا بزرگ شد. او مدرک لیسانس زبان انگلیسی از دانشگاه پیتسبورگ دریافت کرده است. وی در حال حاضر در پیتسبورگ ، پنسیلوانیا سکونت دارد و زمانش را بین نوشتن و دویدن به همراه شریک زندگی خود تقسیم می کند. «All This Time» نام کتاب دیگری از این نویسنده است که قرار است بهزودی در سپتامبر ۲۰۲۰ منتشر شود.
میکی داتری
میکی داتری در شهر آتلانتا متولد شده است. عمدهی شهرت او به دلیل نوشتن فیلمنامههای موفقی مانند پنج قدم فاصله و نفرین لیورونا است.
استلا، ویل و پو سه بیمار فیبروز کیستیک هستند. آنها در بیمارستان سینتگریس بستری هستند. هر سه در آستانه ۱۸سالگی قرار دارند و با وجود بیماری مشترک، دیدگاههای متفاوتی درباره ادامه زندگی و نحوه برخوردشان با بیماری دارند.
نکته جالبتوجه آن است که پس از آمدن ویل به بیمارستان و آشناییاش دو بیمار دیگر، قرار است حسابی نگرشهایشان تغییر کند. بهجز چند اتفاق کوتاه، باقی ماجراها در بیمارستان رخ میدهد. همین موضوع به ما درک بیشتری درباره این بیماری و رنجهای مبتلایانش میدهد.
جدال بین مرگ و زندگی و تلاش برای بیشتر زندگیکردن، با وجود تمام محدودیتها، حس جاری در این کتاب است و هر لحظه این سؤال را در ذهن مخاطب ایجاد میکند که چقدر از لحظههایی استفاده میکنیم که خالی از دغدغههایی مثل راحت نفسکشیدن و محدودیتهای آزاردهنده جسمی است؟
افراد مبتلا به فیبروز کیستیک همواره باید فاصله ۶قدمی از یکدیگر را رعایت کنند. این مسئله ناراحتکنندهترین قسمت ماجراست که محدودیتهای عشق استلا و ویل را ایجاد میکند. استلا فاصله را بین خود و ویل به پنج قدم کاهش میدهد؛ به همین دلیل، اسم این کتاب پنج قدم فاصله است.
این کتاب برای شماست اگر بهدنبال سرگرمشدن، یادگرفتن و تجربهکردن یک زندگی متفاوت هستید. همچنین اگر احساس میکنید به تلنگری برای بهتر زندگیکردن و به قدردانی بیشتر نیاز دارید، این کتاب برای شماست. باتوجهبه حجم کتاب، مطالعه آن برای کسانی مناسب است که میخواهند در مدتزمان کوتاهی، یک رمان را مطالعه کنند.
بخشی از کتاب:
« … ویل را نگاه می کنم که روی صندلی کنار من می نشیند. آن را عقب می کشد تا مطمئن شود فاصله ی ایمن را رعایت کرده.
نگاه جدیدی که دقیقا نمی شناسم چشمانش را پرمی کند، نگاه تمسخرآمیزیا طعنه زننده ای نیست، کاملا آزاد است، صادقانه است.
آب دهانم را به سختی قورت می دهم و سعی می کنم احساساتی را که در حال فوران اند سرکوب کنم. اشک چشمانم را پر می کند.
آرام شروع می کند به آواز خواندن.
مثل بچه ها می زنم زیرگریه: « از این جا برو، عین احمق ها شدم» و با پشت دستم اشک هایم را پاک می کنم و سرم را تکان می دهم.
دارد آهنگ آبی را می خواند، قبل از آن که بتوانم خودم را جمع کنم، سیل اشک از گوشه ی چشمانم سرازیر می شود. چشمان آبی اش را تماشا می کنم که چطور روی آن تکه کاغذ مچاله دوخته شده تا تک تک کلمات آهنگ را درست ادا کند. احساس می کنم قلبم دارد منفجر می شود.
در آن واحد انبوهی از احساسات بر من هجوم آورده او می خندد و سرش را تکان می دهد. با او می خندم و سرم را تکان می دهم. نگاه مان در هم گره می خورد. قلبم در سینه ام انگار به رقص درآمده و مانیتور ضربان قلب کنارم تندتر و تندتر بیپ بیپ می کند. خیلی کم به جلو خم می شود. در مرز خطر می ماند، ولی همین هم کافی است تا درد لوله ی گاسترونومی ام را از یادم ببرد.
اگر چه شاید مسخره ترین چیز باشد، اما اگر در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشق شدن نمرده ام…»
«…چشمانم را باز میکنم. به سقف خیره میشوم. همهچیز کمکم واضح میشود. درد عمل در تمام بدنم پخش شده.
ویل.
سعی میکنم به اطراف نگاه کنم؛ ولی خیلی ضعیفم. افرادی در اتاق هستند؛ ولی او را نمیبینم. سعی میکنم حرف بزنم؛ ولی بهخاطر دستگاه تنفس مصنوعی در دهانم نمیتوانم.
چشمانم به صورت مادرم میافتند که بستهای در دست دارد. «عزیزم…» صدایش آهسته در گوشم زمزمه میکند وبسته را بهسمت من میگیرد. «این برای توئه»
هدیه؟ عجیب است.
سعی میکنم کادویش را پاره کنم؛ ولی بدنم خیلی ضعیف است. مادرم کمک میکند تا دفترچهٔ طراحی سیاهی را از داخلش بیرون بکشم. روی آن نوشته شده: «پنج قدم فاصله»
ازطرف ویل است.
برگههایش را سریع ورق میزنم و کارتون پشت کارتون داستانمان را تماشا میکنم. رنگهایش انگار با من حرف میزنند. من درحالیکه پاندایم را نگه داشتهام، هردوی ما که در دو طرف چوب بیلیارد ایستادهایم، ما درحالیکه در کف استخر شناوریم، میز شام چیدهشده در جشن تولدش، من درحالیکه روی برکهٔ یخی دور خودم میچرخم و میچرخم.
بعد در آخرین صفحه دونفرمان. در دستان کارتونی و کوچک من یک بالون است که بالایش پاره شده و از داخل آن صدها ستاره در سرتاسر صفحه و بهسمت ویل پخش شدهاند.
او یک طومار و یک پَر بهدست دارد که روی آن نوشته شده: «لیست اصلی ویل.»
و پایینش تنها یک مورد وجود دارد.
«شمارهٔ ۱: تا ابد عاشق استلا بمان….»
1-معرفی کتاب پنج قدم فاصله در یوتیوب
2- معرفی کتاب پنج قدم فاصله در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.