توضیحات
هاروکی موراکامی، نویسندهی مطرح ژاپنی، در کتاب اول شخص مفرد بار دیگر دست به غافلگیر کردن خوانندگان خود زده است! این اثر که مجموعهای است از هشت داستان کوتاه با روایت اول شخص، به نوعی از شخصیترین آثار نویسنده به شمار رفته و ارتباط تنگاتنگی با زندگی و کارنامهی کاری او دارد.
درباره کتاب اول شخص مفرد:
موراکامی از شناختهشدهترین نویسندگان امروز ژاپن است. دامنهی شهرت او مدتهاست که مرزها را درنوردیده، و نام او سالهاست که به عنوان نویسندهای مطرح در سطح جهان میچرخد و به گوش میرسد.
راز موفقیت آثار موراکامی چیست؟ به نظر میرسد که هنر موراکامی در ترکیب عناصر روایتهای ژاپنی با مولفههای داستاننویسی غربی، از او نویسندهای در نوع خود کمنظیر ساخته است.
به عبارتی، آثار او هم از غرابت کارهای شرقی برخوردارند، و از هم از روحِ مدرن ادبیات غرب بهره دارند. به همین دلیل، آثار او در ژاپن و سایر کشورها به یک اندازه طرفدار دارند.
کتاب اول شخص مفرد (First Person Singular) که به تازگی و در سال 2020 منتشر شده، تمام نقاط قوت بهترین و شناختهشدهترین آثار پیشین نویسنده را در خود دارد؛ به علاوهی پختگیِ قلمی که بیتردید حاصل به کمال رسیدن استعداد موراکامیست.
هر هشت قصهی این مجموعه داستان، از منظر اول شخص روایت میشوند، و این امریست که در آثار قبلی موراکامی کمتر به آن برخوردهایم؛ اگرچه داستانها حال و هوایی شبیه به هم دارند، با این حال میتوان هر یک از آنها را به طور مستقل نیز خواند.
عنصر روایت در کتاب اول شخص مفرد، از همان ویژگی هزارتوگونه و معماییِ مرسوم در آثار موراکامی برخوردار است. در این اثر همچنین، میتوان بسیاری از موتیفهای مورد علاقهی نویسنده را بازیافت؛ موتیفهایی چون گربه، فوتبال، راک اند رول، جاز و …
میتوان گفت که پا گذاشتن به جهان داستانهای گردآمده در کتاب اول شخص مفرد، مستلزم آمادگی برای غافلگیر شدن و به تردید افتادن است. در این اثر کمتر میتوان نشانی از قطعیت یافت؛ نشانهها و مکانها و آدمها، از نوعی بیهویتیِ دلالتمند برخوردارند که نمونهاش را تنها در بهترین کارهای موراکامی دیدهایم. در یک کلام: طرفداران هاروکی موراکامی (Haruki Murakami) پس از خواندن قصههای این مجموعه، آفرینی دوباره به ذکاوت و استعداد نویسندهی محبوب خود خواهند گفت.
نکوداشتهای کتاب اول شخص مفرد:
– غیرقابل پیشبینی و با این حال، بسیار قانعکننده. هر هشت داستان این مجموعه خواندنیست. (NPR)
– موراکامی در این داستانهای کوتاه، گویی خانهی حقیقی نویسندگی خود را یافته است. (Chris Stanton)
-فلسفی و رمزآلود، با امضای خاص موراکامی… گویی روح و عشق و کودکی ما را لمس میکند. (آمازون)
– بیشک طرفداران موراکامی را راضی خواهد کرد. (واشنگتن پست)
کتاب اول شخص مفرد مناسب چه کسانی است؟
علاقهمندان به ادبیات داستانی از مطالعهی این اثر لذت خواهند برد.
با هاروکی موراکامی بیشتر آشنا شویم:
وی در کیوتوی ژاپن، از پدر و مادری معلم به دنیا آمد. تربیت خانواده در گرایش او به سمت ادبیات تاثیر بهسزایی داشت. هاروکی موراکامی از نوجوانی نوشتن را آغاز کرد و خیلی زود به استعداد حقیقی خود در قصهنویسی پی برد، و تلاش کرد تا آن را در بهترین مسیر به خدمت بگیرد.
او بدون تردید از نویسندگان صاحب سبک ادبیات امروز بوده و از قلم و استایلی اصیل برخوردار است. آثار موراکامی برندهی جوایز گوناگونی چون اُ کانر و فرانتس کافکا شدهاند، و همواره از پرفروشترین عناوین به شمار میروند.
مشهورترین اثر او کافکا در ساحل نام دارد که در زبان فارسی با عناوین دیگر نیز شناخته میشود. برخی دیگر از آثار مشهور موراکامی عبارتند از: از دو که حرف میزنیم از چه حرف میزنیم، جنگل نروژی، پسلرزه.
در بخشی از کتاب اول شخص مفرد میخوانیم:
دکمه زنگ را فشار دادم، اما کسی جواب نداد. کمی صبر کردم، دوباره فشار دادم، ولی بازهم جوابی نیامد. به ساعتم نگاهی انداختم. طبق برنامه رسیتال پانزده دقیقه پیش باید شروع میشد.
ولی هیچ خبری از باز شدن در نبود. رنگ روی در ورودی در بعضی قسمتها پوستهپوسته شده بود و کمکم داشت زنگ میزد. فکر دیگری به ذهنم نرسید، بنابراین دوباره دکمه زنگ را فشار دادم و این بار اندکی نگاه داشتم، ولی خبری نشد. سکوت مطلق.
واقعاً دیگر مستأصل شده بودم. ده دقیقهای پشتم را به دروازه تکیه دادم و همانجا ایستادم. گفتم شاید کسی پیدایش شود. اما هیچ خبری نشد.
هیچ نشانی از جنبش و حرکت به چشم نمیخورد؛ نه درون ساختمان و نه بیرونش. هیچ بادی نمیوزید. هیچ پرندهای جیکجیک نمیکرد، هیچ سگی پارس نمیکرد و کماکان لایهای ضخیم از ابرهای خاکستری بر فراز همهچیز سایه افکنده بود.
عاقبت کم آوردم.
کار دیگری از دستم ساخته نبود؟ با گامهای سنگین بهطرف ایستگاه اتوبوس به راه افتادم. همهچیز برایم مثل معما بود. تنها موضوعی که به آن یقین داشتم، این بود که امروز در این مکان قرار نبود رسیتال پیانو یا هر مناسبت دیگری برگزار شود.
همه کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که گلبهدست راهی خانه شوم. بیگمان مادرم میپرسید: «این گلها برای کیست؟» و من باید پاسخی آماده میکردم. میخواستم همانجا در سطلآشغال بیندازمشان، ولی پول زیادی بابتش داده بودم؛ دستکم برای فردی مثل من پول زیادی بود…
فهرست مطالب کتاب
خامه
بر بالین سنگی
چارلی پارکر بوسا نووا مینوازد
با بیتلز
اعترافات میمون شیناگاوایی
کارناوال
مجموعه اشعار یاکولت سوالوز
اولشخص مفرد
درباره نویسنده
درباره کتاب اول شخص مفرد
اول شخص مفرد مجموعه هشت داستان کوتاه از موراکامی، نویسنده مشهور ژاپنی است که در سراسر جهان به داستانهایش مشهور است.
داستانهایی که عناصر رئالیسم جادویی را همراه با عناصر فرهنگی و بومی ژاپن ترکیب کرده است و نتیجه، اثری بینظیر است که هم حس آشنای شرقی را برای مخاطبش تداعی میکند و هم روح ادبیات مدرن جهان غرب را در خود دارد.
این کتاب نیز مجموعه هشت داستان است که تمام ویژگیهای داستاننویسی او را در خود دارد و همگی از یک ویژگی دیگر نیز برخوردارند، همه داستانها از زبان اول شخص مفرد بیان میشوند.
خامه، بر بالین سنگی، چارلی پارکر بوسا نووا مینوازد، با بیتلز، اعترافات میمون شیناگاوایی، کارناوال، مجموعه اشعار یاکولت سوالوز و اول شخص مفرد، نام داستانهای این مجموعه است.
کتاب اول شخص مفرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب اول شخص مفرد، تجربه جالبی برای تمام علاقهمندان به مطالعه آثار هاروکی موراکامی میسازد.
درباره هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی، نویسنده مشهور و پرفروش ژاپنی ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو، ژاپن به دنیا آمد. او برای رمانها و داستانهایش که به زبانهای بسیاری هم ترجمه شده و در سراسر دنیا خوانده میشوند، جوایز بسیاری مانند جایزه جهانی فانتزی، جایزه بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را از آن خود کرده است.
پدر و مادرش هر دو استادان ادبیات ژاپنی بودند و شاید همین مساله هم یکی از دلایل علاقهمندی او به ادبیات بود. او در دوران کودکی، مثل کوبوآبه، تحت تاثیر فرهنگ غربی و ادبیات روسیه بود و با خواندن آثار فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونهگات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک روزهایش را میگذراند.
از هاروکی موراکامی تا به حال کتابهای بسیاری منتشر و به فارسی ترجمه شدهاند، جنگل نروژی، به آواز باد گوش بسپار، تعقیب گوسفند وحشی، IQ۸۴ و کافکا در ساحل از جمله کتابهای محبوب او در زبان فارسی است.
بخشی از کتاب اول شخص مفرد
میخواهم داستان زنی را برایتان تعریف کنم. فقط موضوع این است که دربارهاش تقریباً هیچ نمیدانم؛ حتی اسمش را به یاد نمیآورم یا چهرهاش را. شرط میبندم او هم مرا بهخاطر نمیآورد.
اولین بار که او را دیدم، دانشجوی سال دوم دانشکده بودم و حدس میزنم او هم بیستوپنج سالی داشت. هر دو نیمهوقت در جایی کار میکردیم. بنا نبود چنان اتفاقی بیفتد، ولی یک شب را باهم گذراندیم و بعد از آن هرگز یکدیگر را ندیدیم.
نوزده سالم که بود، اصلاً از احوال درونی خودم آگاه نبودم، چه برسد به احوالِ درونی دیگران. با وجود این احساس میکردم از عملکرد غم و شادی سر درمیآورم. ولی آنچه هنوز از درکش عاجز بودم، وجود هزاران پدیدهای بود که در فاصلهٔ میان غم و شادی وجود داشت و اینکه چه رابطهای بینشان برقرار است. بنابراین همواره مضطرب و درمانده بودم.
اینها را داشته باشید تا برگردیم به داستان آن زن.
تا این حد مطمئن هستم که شعر تانکا۱ میسرود و یک کتاب شعر هم منتشر کرده بود. البته نمیشود گفت منتشر کرده بود، چون در حد جزوهای بود که هیچوقت به مرحلهٔ انتشار کتابی درستوحسابی نرسید.
از آن کتابهایی نبود که صفحات چاپی دارند و با جلد ساده به هم دوخته و صحافی شدهاند. اما بسیاری از اشعار این مجموعه بهطرز عجیبی بهیادماندنی بودند. موضوع بیشتر اشعارش عشق بین زن و مرد یا مرگ بود.
من و تو
آیا بدینسان دور از هم؟
در برجیس، شاید
قطارم را باید عوض میکردم.
گوشم را که
به بالین سنگیام میچسبانم
از صدای گردش خون
خبری نیست که نیست
کنار هم بودیم که از من پرسید: «وقتی باهم هستیم، ممکن است از خاطرات گذشته صحبت کنم. مشکلی که نیست؟»
گفتم: «فکر کنم مانعی ندارد.» زیاد مطمئن نبودم، اما پیش خودم فکر کردم چه اشکالی دارد. فقط یک خاطره است، چیزی تغییر نمیکند.
«ممکن است با صدای بلند حرف بزنم.»
سریع گفتم: «نه، ممکن است باعث مزاحمت شود.» دیوارهای چوبی آپارتمان قدیمیای که در آن زندگی میکردم نازک و زپرتی بود؛ درست مثل ویفرهایی که در بچگی میخوردم. پاسی از شب گذشته بود و اگر با صدای بلند تعریف میکرد همسایهها اذیت میشدند.
گفت: «اگر جلوی دهانم را بگیرم چطور؟»
برای اینکه صدایش ایجاد مزاحمت نکند، کنار دستش بالش گذاشتم تا در مواقع لزوم جلوی دهانش بگیرد.
«این خوب است؟»
بالش را جلوی دهانش گذاشت؛ مثل اسبی که دهنهاش را آزمایش میکند. با سرش تأیید کرد. ظاهراً بالش از آزمایش سربلند بیرون آمد.
آشنایی ما تصادفی بود. نه من و نه او، هیچکدام، اصلاً فکرش را هم نمیکردیم باهم قرار بگذاریم. چند هفتهای بود هر دو در جایی کار میکردیم، اما چون شغل او کمی متفاوت از من بود، بهندرت فرصت گفتوگوی درستودرمان پیدا میکردیم.
زمستان آن سال در یک رستوران ارزانقیمت ایتالیایی، نزدیک ایستگاه یوتسویا، ظرف میشستم و در کارهای آشپزخانه هم کمک میکردم. او هم پیشخدمت بود. همهٔ کسانی که شغل نیمهوقت داشتند دانشجو بودند، بهغیر از او. شاید به همین علت کمی از دیگران فاصله میگرفت.
اواسط دسامبر تصمیم گرفت کارش را رها کند. به همین مناسبت یک روز پس از پایان ساعت کاری بعضی از کارکنان برای صرف نوشیدنی به یک ایزاکایا۲ در همان نزدیکی رفتند.
من هم دعوت شده بودم. البته مهمانی خداحافظی تمامعیاری نبود؛ در حد نوشیدن چند آبجوی بشکهای، غذای سبک و گپ زدن راجع به مسائل مختلف. فهمیدم قبل از اینکه پیشخدمت شود، در یک دفتر املاک و مستغلات کوچک و بعد از آن در کتابفروشی کار میکرده.
بهقول خودش هر جایی مشغول کار میشد، با مدیر و صاحب آنجا مشکل پیدا میکرد. البته در رستوران با کسی مشکلی نداشت، فقط دستمزدش پایین بود و نمیتوانست با آن مدتی طولانی گذران زندگی کند، بنابراین مجبور شد بهدنبال شغل دیگری برود؛ البته نه شغلی که دوست داشته باشد.
یک نفر پرسید: «شغل موردعلاقهات چیست؟»
پرهٔ بینیاش را لمس کرد و گفت: «فرقی نمیکند.» (در کنار بینیاش دو خال کوچک بود که شبیه صورتی فلکی بهخط شده بودند.) «منظورم این است که زیاد دنبال شغل فوقالعادهای نیستم.»
آن موقع در آساگایا زندگی میکردم و محل زندگی او کوگانِی بود. بنابراین هر دو سوار قطار سریعالسیر خط چائو، خارج از یوتسویا، میشدیم. در قطار کنار هم مینشستیم.
ساعت یازده شب بود. شب فوقالعاده سردی بود و باد گزندهای میوزید. تا به خودمان آمدیم فصل سرما رسیده بود و باید سراغ دستکش و شالگردنمان میرفتیم. قطار داشت به آساگایا نزدیک میشد. از جایم برخاستم تا پیاده شوم که سرش را بالا آورد. نگاهی به من انداخت و با صدایی آرام گفت: «اشکالی ندارد امشب پیش تو بمانم؟»
«اشکالی که ندارد، ولی چرا؟»
«راه زیادی تا کوگانی باید بروم.»
گفتم: «ولی از حالا بگویم، آپارتمان من کوچک و واقعاً بههمریخته است.»
«اصلاً اهمیتی ندارد.» این را گفت و آستین کتم را گرفت.
اینطور شد که قدم گذاشت به آپارتمان بههمریخته و شلوغپلوغ من. برایش قهوه دم کردم. کمی وقت گذراندیم و قهوه خوردیم و بعد راحت با من صمیمی شد و رفت به اتاقش. پشت سرش من هم به اتاقم رفتم. چراغها را خاموش کردم، ولی نور چراغ گاز تقریباً اتاق را روشن کرده بود. در رختخواب، به مرور گذشتهام پرداختم و هیچ حرفی نداشتم.
درست در همین لحظه بود که گفت: «وقتی باهم هستیم ممکن است خاطراتی تعریف کنم، مشکلی که نیست؟»
1- معرفی کتاب اول شخص مفرد در یوتیوب
2- معرفی کتاب اول شخص مفرد در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.