توضیحات
معرفی کتاب و سپس هیچکس نبود
کتاب و سپس هیچکس نبود و یا سپس هیچ کدام باقی نماندند که توسط انتشارات (داد مید اند کمپانی) در آمریکا با این نام و توسط انتشارات (کولینز کرام کلوب) با نام اصلی یعنی ده سیاه پوست کوچک به چاپ رسید، نام رمانی جنایی معمایی نوشته شده توسط آگاتا کریستی، نویسنده اهل انگلستان معروف به ملکه جنایت است.
این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است و ثأثیر بسیاری بر ادبیات جهان و رمان داشته است؛ و به گفته آگاتا کریستی سخت ترین و بهترین اثری است که خلق کرده است و در نوع خود یک شاهکار در ادبیات داستانی به حساب می آید.
پایه کتاب براساس شعر و داستانی کودکانه به نام ده زنگی کوچک است؛ لذا در بعضی از انتشارات کتاب به این نام نیز چاپ شده است. در ایران، انتشارات کارآگاه این کتاب را با نام ده بچه زنگی منتشر کرد. آگاتا کریستی درباره این رمان می گوید این رمان نیازمند تکنیکی دشوار و برای من بسیار چالش برانگیز بود.
من از نوشتن آن بسیار لذت بردم و امیدوارم این رمان بتواند رضایت سختگیرترین خوانندگان را جلب کند.
و سپس هیچکس نبود ) که با نام ده بچه زنگی هم شناخته میشود)، از مرموزترین آثار آگاتا کریستی است. میهمانانی در انتظار سفری مفرح، به واسطه جنایات خود، در کابوسی گرفتار و مجازات میشوند. فضای رازآلود جزیره و رفتار پرتنش شخصیتها، داستانی گیرا ایجاد میکند وتا پایان، خواننده را سردرگم و متحیر نگه میدارد.
بر اساس این داستان، رنه کلر در 1945 فیلم and then there were none را کارگردانی کرد؛ این اثر با نام ten little Indians نیز در سال 1965 با کارگردانی جرج پولاک ساخته شد و همچنین در 1974 باهمکاری چند کشور در هتل شاهعباسی اصفهان به کارگردانی پیتر کالینسون جلوی دوربین رفت.
خلاصۀ کتاب
و سپس هیچکس نبود در فضایی دور از شهر و در یک جزیره اتفاق میافتد و ذهن خواننده را به خوبی درگیر میکند که قاتل کیست. نویسنده، شخصیتهای داستان را از میان اقشار مختلف جامعه انتخاب کرده بویژه افرادی که جامعه معمولاً آنها را افرادی قانونمند و درستکار میداند که هرگز احتمال نمیرود قاتل باشند.
شاید داستان در نگاه اول غیرممکن به نظر برسد ولی به خوبی نشان میدهد که انسان دو پا تا چه حد میتواند عجیب و بیرحم باشد. خواندن این رمان میتواند جذاب بوده و ذهن خواننده را به شکل هیجانانگیزی درگیر کند.
هشت نفر، به ایندیان آیلند دعوت میشوند؛ جزیرهای دورافتاده که شایعات در مورد آن، روزنامهها را پر کرده است.
میهمانان پس از رسیدن به جزیره متوجه غیبت میزبانان، خانم و آقای اوون میشوند. خانم و آقای راجرز، مستخدمان تازهکار خانه نیز، تا به حال صاحبخانهها را ندیدهاند.
هنگام شام، میهمانان مشغول صحبت میشوند و ده مجسمه کوچک روی میز، توجه میهمانان را به شعری که در اتاقهایشان قرار داده شده جلب میکند؛ شعری کودکانه که ماجرای از بین رفتن ده سرخپوست را روایت میکند. پس از صرف شام، صدایی ضبط شده، سکوت را میشکند و تکتک میهمانان را به قتل افرادی متهم میکند.
همه آشفته میشوند و متوجه میشوند که هیچیک خانواده اوون را نمیشناسند. همان شب یکی از میهمانان، پس از نوشیدن، خفه میشود. فردا صبح، جسد خانم راجرز در تختخوابش پیدا میشود. میهمانان، یکی پس از دیگری کشته میشوند و با هر مرگ، یکی از مجسمهها، غیب میشود…
خواندن کتاب و سپس هیچکس نبود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره نویسنده
آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میل، ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ در دون شایرِ انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکاییاش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانوادهای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر میتوانست تبعه ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد.
آگاتا یک خواهر و یک برادر داشت که هردوی آنها از او بزرگتر بودند.
گر چه خواهر و برادر آگاتا را به مدرسه شبانه روزی و خود او را به یک مدرسه تکمیلی در فرانسه فرستاده بودند اما آگاتا در پنج سالگی خودش خواندن را یاد گرفت و بعد با استفاده از کتابخانه پدرش به معلوماتش اضافه کرد و تحصیلات آکادمیک نداشت.
آگاتا در زمان جنگ جهانی اول در بیمارستان و سپس در داروخانه کار میکرد؛
شغلی که تأثیر زیادی بر نوشتههای او داشتهاست. بسیاری از قتلهایی که در کتابهایش رخ میدهند از طریق خوراندن سم به مقتولان صورت میگیرند.
آگاتا با نام مستعار مِری وستماکوت داستانهای عاشقانه و رومانتیک نیز نوشتهاست، ولی شهرت اصلیاش به خاطر ۶۶ رمان جنایی اوست. داستانهای آگاتا کریستی، به خصوص آن دسته که درباره ماجراهای کارآگاه هرکول پوآرو یا خانم مارپل هستند، نه تنها لقب «ملکه جنایت» را برای او به ارمغان آوردند بلکه او را بهعنوان یکی از مهمترین و مبتکرترین نویسندگانی که در راه توسعه و تکامل داستانهای جنایی کوشیدهاند نیز معرفی و مطرح کردند.
رمانهای آگاتا کریستی
پس از جنگ جهانی دوم، اوضاع دنیا پر از آشوب و پریشانی بود در چنین فضایی نویسندگانی مانند آگاتا کریستی حضور داشتند که امروز از آنها به عنوان ستارگان بی بدیل ادبیات پلیسی نام برده می شود.
کتابهای کریستی پس از کتابِ مقدس و مجموعه آثار شکسپیر پرفروش ترین کتابها در سطح جهان است. با این که شش رمان عاشقانه هم نوشت اما شهرت آگاتا کریستی مدیون داستانهای پلیسی اوست.
از آثار این نویسنده می توان ماجراهای کارآگاه هرکول پوآرو، ماجراهای خانم مارپل، قطار ۴ و ۵۰ دقیقه از پدینگتون، شاهد پرونده، سه موش کور، قتل در مجتمع مسکونی، راز رگاتا، گرفتاری در خلیج پولنسا، قطار سریعالسیر شرق و مرگ بر رودخانهی نیل را نام برد.
داستان چنین آغاز می شود:
در کوپه درجه یک قطار، قاضی وارگریو که تازه بازنشسته شده بود، پکی به سیگارش زد و نگاهی به اخبار سیاسی روزنامه تایمز انداخت. آنگاه روزنامه را روی صندلی گذاشت و از پنجره به بیرون نگریست. حالا در سامرست بودند. نگاهی به ساعتش انداخت. تا دو ساعت دیگر به دوون می رسیدند.
او در ذهنش همه آنچه را که در روزنامه راجع به ایندیان آیلند خوانده بود، مرور کرد. این جزیره را ابتدا یک آمریکایی میلیونر خریده بود. او عاشق قایق سواری و خانه مجلل و باشکوهش بود که در این جزیره کوچک نزدیک به ساحل دوون ساخته بود.
ولی متاسفانه به خاطر آنکه همسر سومش میانه خوبی با قایق سواری نداشت، ناچار شد آن را بفروشد به همین دلیل آگهی های متنوعی در مورد فروش جزیره و خانه اشرافیش به روزنامه ها داد. طولی نکشید که معلوم شد شخصی به نام آقای اوون آن را خریده است…
بخشی از کتاب و آنگاه هیچکس نماند
فیلیپ لومبارد که چشمانش به سرعت حرکت میکرد، دختری که در مقابلش نشسته بود را ورانداز کرد و با خود گفت: «دختر جذابی است و اندکی شبیه معلمهای مدرسه است. به نظر مشتری خوبی میآمد و کسی که میتوانست در عشق و جنگ خویشتندار باشد. بدش نمیآمد که از او…
لومبارد اخم کرد. نه! اکنون وقت این حرفها نیست. فعلاً باید به کسبوکارش رسیدگی کند. باید تمرکزش روی شغلش باشد.
از خودش پرسید چه چیزی در انتظار اوست. آن مرد، خیلی مرموز عمل کرده است.
«کاپیتان لومبارد، میخواهی بخواه و نمیخواهی نخواه!»
و لومبارد با حالتی متفکرانه پاسخ داده بود:
«صد گینه، درست است؟»
چنان با حالت بیتفاوتی این جمله را گفته بود که گویی صد گینه پولی برای او به حساب نمیآید. این در حالی بود که او حتی پول یک وعده غذای درست و حسابی را هم نداشت!
البته با خودش تصور میکرد آن مرد فریب نمیخورد و این حقیقتی دربارهٔ آن مرد بود که هرگز نمیتوان او را در مورد مسائل مالی فریب داد، چون همه چیز را در این زمینه میداند. با همان لحن بیتفاوت گفت: «و نمیتوانی اطلاعات بیشتری به من بدهی؟»
آقای ایزاک موریس سر کوچک و بیمویش را به نشانهٔ تأیید تکان داد و گفت: «نه، کاپیتان لومبارد! همه چیز در آنجا مشخص خواهد شد. موکّل من تو را انسان شرافتمندی میداند.
من اجازه دارم در مقابل کاری که به خاطرش به استیکِلهِیوِن در دیوِن میروی، صد گینه به تو پرداخت کنم. نزدیکترین ایستگاه قطار به آنجا، اُوکبریج است. در آنجا به دنبالت خواهند آمد و با اتومبیل به استیکِلهِیوِن و از آنجا با قایق به جزیرهٔ سُلجِر منتقل خواهی شد. آنجا موکل من در اختیار تو خواهد بود. »
لومبارد ناگهان گفت: «تا چه مدت زمانی در آنجا خواهم بود؟»
«حداکثر یک هفته.»
کاپیتان لومبارد سبیل خود را با انگشتانش چرخاند و گفت: «میدانید که من نمیتوانم کار غیرقانونی انجام دهم.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.