رویاهای خطرناک

14.00

عنوان: رویاهای خطرناک

نویسنده: لارن دیستفانو

مترجم: بابک علوی

ناشر: پرتقال

موضوع: داستان نوجوانان، داستان انگلیسی

رده ی سنی: بزرگسال

جلد: شومیز

تعداد صفحه: 133 ص/ مصور

تعداد:
مقایسه

توضیحات

رویاهای خطرناک داستانی فانتزی و ماجراجویانه از لارن دیستفانو با ترجمه بابک علوی است. همه ماجرا با یک ماجراجویی در خواب آغاز می‌شود. زمانی که پلام، دارای قدرت کنترل رویاها، در دردسر بزرگی گرفتار می‌شود.

 

همه‎ ی بچه‎ هایی که در موسسه‎ ی «براسمر» زندگی می‎ کنند، قدرتی خارق‎ العاده دارند. این موسسه، مدرسه ‎ای است برای بچه‎ های یتیمی که استعدادهای ویژه‎ و متفاوتی دارند. یکی از این بچه ها، دختری 12 ساله است به نام «پلام». پلام استعدادی جذاب دارد: او می‎تواند رویاهایش را کنترل کند و در دنیای رویایی ‎اش به ماجراجویی بپردازد! پلام هر شب به همراه سه تا از بهترین دوستانش، یعنی «وین»، «گوئندل» و «آرتم» وارد رویاهایشان می‎ شوند و در این دنیا با هیولاها می‎جنگند و به ماموریت‎هایی خطرناک می ‎روند.

اما شبی از شب‎ها، پلام اخطاری مرموز دریافت می‎ کند. او و دوستانش دیگر در امان نیستند و فردای همان شب، آرتم به طور کل ناپدید می‎ شود! حالا به همراه وین و گوئندل باید به جست‎ و جوی رفیقشان بپردازند، هم در رویا، هم در واقعیت. در طی این جست و جوها، به رازهایی ترسناک درمورد موسسه‎ ی براسمر و اهدافش پی می‎برند و متوجه می ‎شوند هرچه سریعتر باید آرتم را پیدا کنند…

اگر می‌توانستید رویاهایتان را کنترل کنید و در خواب‌هایتان به ماجراجویی‌های پر هیجان و خطرناک بروید، این کار را می‌کردید؟ ماجرای کتاب رویاهای خطرناک هم دقیقا همین است. در اصل پلام به همین دلیل توی دردسر افتاد. اما اجازه بدهید داستان را از اول شروع کنم:

موسسه براسمر، مدرسه‌ای است برای بچه‌های یتیمی که استعدادهای ویژه و متفاوتی دارند. تمام بچه‌های این موسسه یک توانایی خارق‌العاده دارند. اما توانایی پلام خیلی جذاب است: او می‌تواند رویاهایش را کنترل کند. پلام با دوستانش، وین، گوئندل و آرتم به رویاهایشان می‌روند و همیشه ماجراجویی‌هایی عجیب را پشت سر می‌گذارند. جنگیدن با هیولاها، انجام دادن ماموریت‌های خطرناک و … همه چیز خوب پیش می‌رود تا شبی که پلام اخطار مرموزی دریافت می‌کند و فردایش، آرتم هم ناپدید می‌شود!

پلام، به همراه وین و گوئندل به دنبال دوستشان آرتم، سفر حیرت‌آور دیگری را آغاز می‌کنند. اما این ماجراجویی باعث می‌شود تا رازهای وحشتناکی درباره موسسه براسمر و اهدافش بفهمند..

پی دی اف کتاب رویاهای خطرناک

کتاب رویاهای خطرناک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

رویاهای خطرناک برای تمام نوجوانان جذاب است. اگر به دنبال کتابی فانتزی و ماجراجویانه می‌گردید، این داستان یک گزینه عالی برای شما است.

درباره لارن دیستفانو

لارن دیستفانو ۱۳ اکتبر ۱۹۸۴ متولد شد. او در نیوهون کانتیکات به دنیا آمد و در رشته زبان انگلیسی در کالج آلبرتوس ماگنوس (Albertus Magnus) تحصیل کرده است. لارن دیستفانو اولین کتابش را در سال ۲۰۱۱ و توسط سایمون و شوستر منتشر کرده است.

بخشی از کتاب رویاهای خطرناک

پلام نفس‌زنان بیدار شد. آن طرف اتاق، گوییندل در تختش غلتی زد و دوباره سکوت برقرار شد. فاصله تخت‌هایشان بی‌انتها به نظر می‌رسید؛ دره عظیمی از تخته‌های چوبی و قالیچه‌ای با کناره‌های پوسیده.

آونگ ساعت بزرگ و ایستاده اتاق یکسره تاب می‌خورد و صفحه برنجی آن زیر نور ماه برق می‌زد.

تا چند ثانیه، پلام هنوز باور نکرده بود بیدار شده است. بعضی‌وقت‌ها، خواب‌ها گول‌زننده بودند. اطرافش را به دنبال چیزهای عجیب‌وغریب برانداز کرد؛ چهره‌ای در تاریکی یا انعکاس نور روی بدن عنکبوتی که با یک رشته تار باریک از سقف پایین می‌آمد. او همیشه روی پیدا کردن چنین نشانه‌هایی تمرکز می‌کرد. وقتی که بیدار بود با دقت محیط اطرافش را به خاطر می‌سپرد تا بتواند در رویاهایی که واقعی به نظر می‌رسند، تفاوت‌ها را پیدا کند. همین باعث شده بود هیچ‌وقت فریب خواب‌ها را نخورد.

همه‌چیز واقعی به نظر می‌آمد. پلام دستش را زیر بالشش برد تا دفتر رویاهایش را پیدا کند که جلد چرمی داشت. دفتر دقیقاً همان جایی بود که آخرین بار گذاشته بود.

نوشت: دارن می‌آن دنبالمون. چشم‌هایش را در تاریکی جمع کرده بود. نوک انگشتانش را روی گلویش گذاشت و با کمک تیک‌تیک ساعت آونگی، نبض و تعداد تنفس در دقیقه را اندازه گرفت. تمام علائم حیاتی و جزئیات خوابش را ثبت کرد؛ چون ممکن بود در دنیای بیداری، جزئیات خواب از یادش بروند. آخرین یادداشت را نوشت:

برای اولین بار از خواب پریدم.

وقتی کارش تمام شد، دفتر رویاها را بست و درِ آن را قفل کرد. کلید را مثل همیشه به گردنش آویزان کرد و دوباره دراز کشید. پروفسور نایامور حتماً می‌خواست درباره این موضوع بداند. شاگرد برتر، شجاع و قوی او جوری از خواب پریده بود که انگار کابوس دیدن ممکن بود واقعاً برایش وحشتناک باشد. البته قبلاً شنیده بود که بچه‌ها گاهی وسط کابوس‌هایشان از خواب می‌پرند؛ اما هیچ‌وقت درک نمی‌کرد وقتی یک کابوس هیچ آسیب واقعی‌ای به فرد وارد نمی‌کند، چطور ممکن است ترسناک باشد.

البته این جمله هیچ‌وقت برای آرتم اطمینان‌بخش نبود.

 

پلام صدای محوی شنید که اسمش را صدا می زد؛ به قدری محو که ممکن بود آن را نشنود. صدا می گفت: «پلام؟ پلام کجایی؟»
«آرتم!» شتاب زده به چپ و راست چرخید تا منبع صدا را پیدا کند. آرتم گفت: «باید از برسمر بری.» صدایش در صدای باد گم می شد.

باد شدیدتر شده بود. پلام دست به سینه، بازوهایش را گرفته بود و می لرزید. باد موهای تیره رنگش را به یک طرف سرش می کشید. آرتم ادامه داد: «باید بزنی بیرون.» پلام به سمت در دوید و دستگیره ی سنگین چوب بلوط را کشید. در کوچکترین حرکتی نکرد. از آرتم پرسید: «چطوری؟ تو چطوری زدی بیرون؟» صدای غرش بلندی شنید. وقتی بیرون را نگاه کرد، میان آسمان خاکستری و برگ های سرگردان در هوا، سایه ی تاریک و لرزان یک هیولا را دید.

کتاب های مرتبط

1-معرفی کتاب رویاهای خطرناک در یوتیوب

2- معرفی کتاب رویاهای خطرناک در آپارات

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “رویاهای خطرناک”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.