توضیحات
معرفی کتاب دریاچه مخفی نوشته کارن اینگلیس
موضوع کتاب دریاچه ی مخفی
موضوع کتاب دریاچه ی مخفی ، در یک سگ گمشده، یک تونل زمان و یک دریاچه ی مخفی خلاصه شده است. استلا و تام خواهر و برادر هستند. تام برادر کوچکتر استلا است. آن ها به همراه خانواده ی خود به خانه ی جدیدی در لندن اسباب کشی می کنند. در همسایگی این خانه ی جدید یک شخص سالخورده زندگی می کند. او یک سگ دارد که ناپدید شده است. با ناپدید شدن هری، تام و استلا تلاش می کنند که راز ناپدید شدن او و ظاهر شدنش در بعضی موارد را کشف کنند. در تکاپو برای حل معما یک قایق را که زیر تپه ای علفی پنهان شده است، پیدا می کنند. در واقع آن جا یک تونل است که آن ها را به دریاچه ی مخفی می برد. آن ها در روند داستان با مسائل ترسناکی رو به رو می شوند. مثلا یک پسر با یک قایق با صورتی وحشت زده به سمت آن ها می آید یا صدای کودکانی از آن طرف جنگل شنیده می شود. در همین حین خواهر و برادر این داستان متوجه می شوند که به 100 قبل سفر کرده اند. داستان درباره ی این همین مسائل پیش می رود.
درباره کتاب دریاچه مخفی
گم شدنها و پیدا شدنهای سگ همسایه استلا و تام، باعث میشود که آن دو وارد ماجرایی شوند که فکرش را هم نمیکنند. تعطیلات تابستانی است، آنها اول فقط دنبال سگ میگردند اما اتفاقی عجیب منتظرشان است. اول، قایقی را پیدا میکنند که در یک منطقه خلوت دفن شده است. سپس، به تونلی میرسند که آنهارا به یک دریاچه مخفی میرساند. کمکم چیزهای عجیبی میبینند و میشنوند. پسری که هراسان مشغول پارو زدن است و صدای کودکانی ناشناس از اعماق جنگل! استلا و تام، حقیقتی باورنکردنی را کشف میکنند: آنها صد سال به عقب بازگشتهاند!
درباره نویسنده کتاب دریاچه مخفی
کارن اینگلیس نویسنده ی کتاب های پر فروش کودک در آمازون انگلستان و ایالات متحده است که در لندن مستقر است.
ویژگی های داستانی و نگارشی کتاب دریاچه ی مخفی
داستان کتاب دریاچه ی مخفی نشر پرتقال، در 107صفحه نوشته شده است. یکی از ویژگی های آن ظاهری آن همین تعداد صفحات است. این داستان با توجه به این که برای کودکان دبستانی در نظر گرفته شده است، دارای صفحاتی متناسب با همین مقطع سنی می باشد.
نکته ی دیگری که در این داستان به چشم می خورد، سادگی زبان و روان بودن متن داستان است. کودکان دبستانی نیاز دارند تا با مطالعه ی کتاب های غیر درسی مهارت روان خوانی خود را تقویت کرده و به دایره ی لغات خود بیفزایند. این ویژگی ها در نسخه ی اصلی این کتاب و در ترجمه ی آن به خوبی در نظر گرفته شده است.
با یک تورق سریع در این کتاب متوجه خواهید شد که به جای استفاده از تصاویر برای درک بهتر مفاهیم، از بیان جزئیات داستان استفاده شده است. چرا که مخاطبان این کتاب در رده ی سنی می باشند که مهارت خواندن و نوشتن را کسب را و می توانند متن آن را به خوبی مورد مطالعه قرار دهند. پس با استفاده از قلم یک نویسنده ی ماهر که بتواند داستانی جذاب را با استفاده از استانداردها به دست مخاطب خود برساند، می توان فضاسازی مناسبی انجام داد طوری که خواننده خود را میان داستان و در کنار شخصیت های اصلی آن حس کند.
ویژگی های داستانی کتاب دریاچه ی مخفی
از جمله ویژگی های داستانی کتاب دریاچه ی مخفی ، ژانر وحشت آن است. معمولا کتاب های ترسناک برای رده ی سنی دبستان زیاد نیستند. اما وجود چنین کتاب هایی برای مخاطبان این رده ی سنی که علاقه ی زیادی به تجربه ی حس هیجان دارند، لازم می باشد. در روند این داستان موضوعات جذاب و جالب با چاشنی وحشت بیان شده اند. مثلا تونل زمان و دریاچه ی مخفی و یا سگی که مدام ظاهر شده و ناپدید می شود. همه ی این موارد از موضوعات بسیار جالب برای کودکان هستند. به همین ترتیب آن ها علاقه مند می شوند تا به ادامه ی مطالعه ی کتاب پرداخته و آن را به پایان رسانند. در دنیای امروزی به کتاب هایی چنین جذاب نیازمندیم تا با قلم نویسنده ی چیره دست خود، کودکان را به مطالعه و کتاب خوانی علاقه مند سازند.
این کتاب در میان داستان وحشتناک خود به موضوعات اجتماعی نیز اشاره می کند. تغییر مکان زندگی و نحوه ی معاشرت با همسایگان از جمله ی این موضوعات است.
شخصیت های اصلی این کتاب یک خواهر و برادر هستند به همین دلیل این داستان بدون توجه به کلیشه های جنسیتی توانسته همه ی مخاطبان دختر و پسر را به خود جذب کند.
خواندن کتاب دریاچه مخفی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمند به ادبیات هیجانانگیز پیشنهاد میکنیم.
قسمت های مختلف از کتاب دریاچه مخفی
- استلا زیر لب گفت: «خیلی دوست دارم بدونم هری ایندفعه کجا غیبش زده بود؟» صدای پیانو زدن مادرشان همراه با وزش نسیم صبحگاهی در فضا میپیچید. حدوداً یک هفتهای میشد که هری گم شده بود و خانم مون خیلی ناراحت بود. (درنتیجه، اکثر ساکنان باغ هم آسایش نداشتند.)
تام و استلا روی تپهٔ چمن محبوبشان در «جزیره» نشسته بودند. جزیره وسط باغ بود؛ چهار درخت بلوط داشت و دورتادورش گلهای صدتومانی روییده بودند. ا ستلا دستبند دوستیاش را چرخاند… وقتی داشتند نقلمکان میکردند، هانا این هدیه را به او داده و پرسوزوگداز گفته بود: «نه زمان و نه مکان پیمان دوستیمون رو نمیشکنه» حالا، چقدر آن حرفها معنا پیدا کرده بودند.
تام که با بیلچهاش خاک تپه را زیرورو میکرد، اخمآلود گفت: «خیلی دوست دارم بدونم هری هردفعه کجا میره؟»
استلا به او توپید: «اون کار رو نکن! اگر چارلی گرین مچت رو بگیره، اونوقت توی…»
«اوه! این چیه؟» چشمهای تام گرد شد و همانطور که نشسته بود، به زمین زیر پایش زل زد.
استلا به جلو خم شد. «چی چیه؟» تام کندن چمنها را از سر گرفت.
فریاد زد: «فکر کنم این خود گنجه!» به کندن خاک ادامه میداد و چشمانش گردتر میشد؛ حق با تام بود، آن زیر چیزی شبیه درِ گردِ ظرفی چوبی معلوم شد؛ یک صندوق گنج واقعی.
ناگهان استلا بازوی برادرش را محکم گرفت و تام داد زد: «آخ، میشه ول کنی؟»
استلا گفت: «هیس…!» و بعد شق و رق نشست و مستقیم زل زد به جلو. بوتههای روبهرویی خشخشی کردند. استلا و تام مثل مجسمه خشکشان زد. اگر سروکلهٔ چارلی گرین پیدا میشد، کارشان تمام بود.
بوته دوباره ساکت و بیحرکت شد. تام نفس راحتی کشید و نجوا کرد: «حتماً یه پرنده بوده.» تام به زمین نگاه کرد و دوباره شروع به کندن کرد؛ نفسزنان گفت: «یه جعبهست، یه شیارهایی هم رو درش داره!» تام گودال را بزرگتر و بزرگتر میکرد، اما انگار درِ گرد صندوق گنج تمامی نداشت.
در همین زمان چشمان آبی روشن استلا چهارتا شد.
ناباورانه زمزمه کرد: «تام! این جعبه نیست! یه قایقه!» تام گفت: «یه قایق؟ امکان نداره قایق باشه، خنگول. اینجاها که اصلاً آب نیست!»
همان لحظه، بوتهٔ مقابلشان تکان شدیدی خورد. ایندفعه دیگر گیر افتاده بودند؛ آنها خُرخُرهای عصبی چارلی گرین را هرجا میشنیدند، میشناختند. حتماً از وسط بوتهها چهاردستوپا یواشکی آمده بود تا غافلگیرشان کند.
بعد با آخرین تکان شدید، برگها کنار رفتند و معلوم شد… هری بود.
- «استلا جواب نداد: در اتاق بغلی روی تختشل دراز کشیده بود و دستبند دوستی اش را به دقت تماشا می کرد. صدای موسیقی آیفونش تا انتها زیاد بود. دوستانش به هنگ کنگ برگشته بودند و حتما آن موقع، همگی در خواب ناز بودند؛ تمام فکروذکر استلا این بود که کاش دوستانش آن روز یادش کرده باشند. آب نبات میوهای پولو” را خرچ خرچ می جوید؛ پنجمین آبنبات آن روزش بود – دقیقش را بخواهید، با طعم لیمویی سبز – همانی که همیشه باعث جرق جرق توی گوشش می شد.»
- «وقتی تام آن بیرون خاک را زیر و رو می کرد، به خودش آمد و متوجه شد ذهنش حسابی درگیر هری بوده است؛ این رفت و آمدهای سگ کوچولوی موبلند تریر: انگار جزئی از روال زندگی در باغ بود. درست مثل غرغرهای چارلی گرین و لانههای موش کور و البته خانم مون جنگ وخل. ولی چرا این سگ مدام غیبشن می زد؟ دقیقا کجا می رفت خیلی زود تایم از فکر کردن به چارلی گرین درآمد و در این فکر فرو رفت که تا آخر تابستان راز هری را حل کند»
کلیدواژه :
موضوع کتاب دریاچه ی مخفی / درباره کتاب / درباره نویسنده کتاب / ویژگی های داستانی و نگارشی کتاب / خواندن کتاب دریاچه مخفی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم / قسمت های مختلف از کتاب دریاچه مخفی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.