باشرف ها

25.00

عنوان: با شرف ها

نویسنده: ع. راصع

ناشر: ممنوعه

رده ی سنی: بزرگسال

جلد: شومیز

تعداد صفحه: 739 ص

در انبار موجود نمی باشد

مقایسه

توضیحات

معرفی کتاب باشرف ها

 

با شرفها یادداشت های متفرقه و در عین حال سرگذشت دختری است که هر فصلش در جامعه متاسفانه نمونه و مصداق دارد. باشرفها سرگذشت حقیقی هست که در صفحات آن اسرار عشق و شهوت، بوالهوسیها، رازها، دزدیها، و بی شرفی های مشتی با شرف نما از پرده بیرون کشیده شده و در معرض مطالعه قرار گرفته است.

پی دی اف کتاب با شرف ها

داستان باشرف ها

دختری فارغ التحصیل از یکی از بهترین دبیرستان های تهران در حدود سال1320،با مادرش به لاله زار میرود، از پس این رفتن ها و آمدن ها دلداده ی پسری بازاری میشود.
با پسر باهم دوست میشوند، و مدتی با هم میگذرانند، بعد از اینکه چشم ها به هم عادت کرد، پسر به دختر قول ازدواج میدهد و میگوید “من انسان با شرفی هستم،

و حرفی نمیزنم که به آن اعتقاد نداشته باشم، من به تو آسیبی نمیرسانم و تو نامزد من هستی و با هم ازدواج خواهیم کرد” چشم عادت میکند، دست طلب میکند، روح فریاد سر میدهد، و دخترک با پسر بازاری هم اغوش میشود، اول عذاب اما غرور دخترک فریاد میکشد “این افکار مال پیرزن هاست، من دختر تحصیل کرده و روشن فکری هستم”، پسر میگوید ” ما نامزد هستیم و بالاتنه در دوران نامزدی حلال است” و تن عادت میکند به نوازش و ترس های دخترک میریزد!

درمیان آتشِ تن و ناز و نیاز و عادت، پسر از دختر میخواهد به جشن تولد دوستش بروند، و در خانه باغ یکی از دوستان پسر میروند، صاحب انجا در اصل رئیس پسر بود و از دیدن دختر به شور می افتد و طلب میکند، پسر دختر را در اختیار رئیس میگذارد، و حریم ها از بین میرود.

رئیس که با قول شرافت و خانواده دار بودن، از دخترک میخواهد دیر وقت به خانه مراجعت نکند تا خانواده دل نگران نشوند، حریم های دختر را از بین میبرد و شرافتمندانه، به دخترک یک هفته تجاوز میکند! بعد از آن دخترک در خیابان رها میشود!
از اینجا زندگی دخترک تغییر میکند! دیگر نمیتواند به خانواده درد خود را بگوید، و دلدارش ناپدید میشود. پسرک دختر را برای موقعیت شغلی بهتر در اختیار رئیس گذاشت و دخترک تنها!

دختر که دیگر رویی برای زندگی پیش خانواده نداشت، جدا میشود و به هرزگی رو می آورد. مدتی امرار معاش میکند و بعد از آن روح از تن سپاری و تنهایی به ستوه می آید. تغییر رویه میدهد.

به شهر دیگر سفر میکند و معلم میشود و در راه سفر مردی را اسیر خود میکند. مرد شکاک بود، همسری داشت، دخترک را زیر نظر میگیرد دختر که به تن سپاری عادت کرده بود نتوانست خود را اسیر خواست مرد کند، مرد فهمید و توهین ها، دخترک که در مخمصه افتاده بود گفت ” من انسان با شرفی هستم، هرگز قصد نداشتم اینگونه زندگی کنم اما برایم داستانی اتفاق افتاد” وداستان زندگی خود را بجز قسمت هرزگی بیان کرد و گفت شخصی که معشوق او شده است، برای باج گیری می آید.

مرد که انسانی بود دلرحم، بعد از شنیدن این داستان آزرده خاطر میشود و دخترک را به عقد خود در می آورد و طلاق میدهد، تا دختر آزاد شود و ننگ از پیشانی اش حذف شود و بتواند زندگی شرافت مندانه ای را در پیش بگیرد، دختر شهر دیگری میرود و تایپیست دادستانی میشود و آنجا با مردی نامزد میکند.

به ماه عسل میروند و راننده ای که همراه آنها بوده، در طول این مدت دختر را نسبت به نامزدش بدبین میکند و با ذکر “من انسان با شرفی هستم و نمیخواهم تو در دست این ابلیس گرفتار شوی” مرد را در ایستگاه بین راهی دست بسر می کند و بقیه ی ماه عسل دخترک با مرد دیگری سپری میشود.

من تا به اینجای داستان را خوانده بودم (حدود 600 صفحه) و به یاد داشتم. عمیقا بر من تاثیر گذاشت، نه شفافیت قلم، نه توضیح دقیق وقایع، بلکه مسیر داستان، تاکید افراد بر روی شرافت، سادگی دخترک، داستان هایی که در بین داستان اصلی جریان پیدا میکرد و شباهت آن به جامعه ی امروز!

نقد نمیکنم، تفکرات همه را محترم میدانم، و حتی نمیدانم خودم ممکن است در بالا و پایین های روزگار به چه مسیری بروم! اما زندگی این است! گاهی به زیبایی رمانی عاشقانه، و گاه به تلخی داستانی مستند از دوران قدیم که ممنوع شده است!

کتاب های مرتبط

1-معرفی کتاب باشرف ها در یوتیوب

2- معرفی کتاب باشرف ها در آپارات

اطلاعات بیشتر

نویسنده

ع. راصع

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “باشرف ها”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.