باب اسرار

19.00

عنوان: باب السرار

نویسنده: احمد امید

مترجم: ارسلان فصیحی

ناشر: ققنوس

موضوع: فلسفه ، رمان، معنی زندگی

رده ی سنی: بزرگسال

جلد: شومیز

تعداد صفحه: 521

در انبار موجود نمی باشد

مقایسه

توضیحات

باب اسرار یکی دیگر از رمان‌هایی است که داستان آن با زندگی مولانا و شمس گره خورده است و همان‌طور که می‌توان حدس زد، این ارتباط با شخصیت اصلی کتاب – که زنی اهل لندن است – کاملا عارفانه است. کتاب با ترجمه خوب و روان ارسلان فصیحی و در چاپ اول با ۷۷۰۰ نسخه وارد بازار شده است که این عدد امروزه بسیار قابل توجه است.

در صفحه اول کتاب با یک ضرب‌المثل هندی روبه‌رو می‌شوید که چنین است: «دنیا خوابی است در خوابی دیگر». بنابراین خواننده می‌تواند نتیجه‌گیری کند با رمانی طرف است که ذهنش را به شدت درگیر می‌کند و یا حتی در میان دنیای خواب و دنیای واقعی در داستان سردرگم شود و یا هر موضوع هیجان‌انگیز دیگر. اما باید کتاب را تا انتها مطالعه کرد و سپس نتیجه‌گیری کرد.

در پشت جلد کتاب، قسمتی از مقدمه کتاب آمده است که از نظر ساختار، شباهت بسیار زیادی به مقدمه کتاب ملت عشق دارد. در واقع این مقدمه به شکلی گنگ آخر داستان را پیش روی مخاطب قرار می‌دهد، بنابراین پیشنهاد می‌کنیم اگر دوست دارید کمی بیشتر غافلگیر شوید این مقدمه را در ابتدای کتاب نخوانده رها کنید و به عنوان آخرین فصل کتاب مطالعه کنید. در این متن از پشت جلد کتاب می‌خوانیم:

روی سنگ خون بود و در آسمان، بدر و در باغچه بوی خاک. درختان در خنکایی رعب‌آور شناور بودند. گاهِ غنچه کردنِ گل‌های زمستانی بود، دمِ شکفتنِ نرگس‌ها. هفت تن وارد حیاط شدند… هفت دلِ غضبناک، هفت ذهنِ مسخرِ نفرت، هفت تیغ بُرنده. هفت مرد ملعون سکوت حیاط را هفت پاره کردند و رفتند به سوی دری چوبی که ماوای قربانی‌شان بود… روی سنگ خون بود و در باغچه خنکایی رعب‌آور. یگانه شاهدِ جنایت بدر بود. بی‌حیرت، بی‌ترس، بی‌لرز می‌نگریست از میانِ برگ‌های مرده درختان بلند صنوبر. حوان‌ترین آن هفت تن در زد، پیرترینشان صدا زد مرد حجره‌نشین را. هر هفت تن یکباره فرو بردند تیغ‌هاشان را در تن مرد که از در درآمده بود. روی سنگ خون بود و در دل آدم‌ها نفرت و در بدر آرامشی عمیق…

پی دی اف کتاب باب اسرار

خلاصه کتاب باب اسرار

داستان کتاب درباره زنی به نام کارن کیمیا است که درگیر گذشته‌ای می‌شود که به خیال خودش از آن عبور کرده است. کارن به همراه مادرش در لندن زندگی می‌کند و پدرش، که خانقاه رفته و از عاشقان مولانا بود، بعد از یک مدتی زندگی در لندن همراه یکی از دوستانش آن‌ها را ترک می‌کند. کارن هرگز دلیل این کار را نتوانسته بود درک کند و پدرش را به خاطر ترک آن‌ها نمی‌بخشید.

کارن کارشناس بیمه است و هنگامی که برای شرکت یک پرونده در ترکیه پیش می‌آید – پرداخت سه میلیون پوند خسارت ناشی از آتش‌سوزی یک هتل – رئیس شرکت نمی‌تواند به گزینه بهتری به جز کارن فکر کند. او زبان و فرهنگ مردم ترکیه را می‌دانست و به راحتی می‌توانست از عهده انجام کار برآید. بنابراین کارن راهی ترکیه می‌شود تا از این موضوع سردرآورد که آیا آتش‌سوزی واقعا یک حادثه بود یا نتیجه یک خرابکاری عمدی. پیگیری این موضوع از سوی کارن به کتاب یک تم معمایی هم می‌دهد.

در کنار همه این جریان‌ها، وارد شدن کارن به ترکیه باعث زنده شدن خاطره‌های دوران کودکی و مخصوصا زنده شدن یاد پدرش می‌شود. او هنوز نمی‌تواند درک کند که پدرش چرا با مرد دیگری رفته بود و به طور کلی دنبال چه چیزی بود؟ کم و بیش درباره مولانا و شمس شنیده بود اما به دلیل عصبانیت هیچ‌وقت این موضوع را دنبال نکرده بود.

در فرودگاه که پیاده شده بود، نماینده شرکت در ترکیه به دنبالش آمده بود. اما در مسیر هتل حادثه‌ای رخ می‌دهد و لاستیک ماشین دقیقا جلوی مسجد شمس تبریزی پنچر می‌شود. کارن تصمیم می‌گیرد تا هنگام تعویض لاستیک منتظر بماند و اینجا اولین اتفاق مهم و عجیب داستان رخ می‌دهد. کارن که به سمت مسجد کشیده می‌شود مردی قدبلند و سیاه‌پوش با چشمانی سیاه را می‌بیند که جلویش ظاهر شده و یک انگشتر در دست کارن می‌گذارد.

از لابه‌لای مژه‌های بلندش به چشم‌های سیاه مرد، که انگار مادرزاد سرمه کشیده بودند، نگاه کردم. در این چشم‌ها تهدید نبود، حیله نبود، ترس نبود. انگار از من کمک می‌خواست. نمی‌دانستم چه بایست بگویم؛ مثل سحرشده‌ها رو به رویش ماتم برده بود و همان‌طور مانده بودم. ندیدم قدم بردارد، اما نزدیک شد. ندیدم تکانی بخورد، اما نزدیک شد. انگار راه نمی‌رفت، پرواز می‌کرد: مثل شب، مثل باد، مثل سکوت. (کتاب باب اسرار – صفحه ۳۳)

این اتفاق باعث شوکه شدن کارن می‌شود اما با این حال انگشتر را پیش خود نگه می‌دارد و حتی آن را دستش می‌کند. اتفاق‌های کم و بیش عجیب و خارق‌العاده دیگری هم رخ می‌دهد و کارن کم کم به سمت شناخت مولانا و شمس کشیده می‌شود و در کنار همه این‌ها کارن سعی می‌کند به کشف راز پدرش نزدیک شود. روبه‌رو شدن کارن با داستان مولانا و شمس بیشتر حاصل مطالعه خودش، تعریف دیگران و بازدید از مسجدها و خانقاه‌ها است اما در مواردی از یک باب اسراری هم عبور می‌کند و در حالتی خلسه مانند به قرن هفتم سفر می‌کند و از نزدیک شاهد روبه‌رو شدن مولانا و شمس می‌شود.

داستان حل پرونده بیمه و کشف معماهای جدید مرتبط با پدرش و ارتباط او با مولانا و شمس همراه با هم پیش می‌روند و داستان جذابی برای خواننده به وجود می‌آرود. در انتها باید دید این داستان‌ها چگونه به هم ارتباط پیدا می‌کنند و باعث ایجاد چه تغییری در کارن می‌شود.

در قسمت دیگری از متن پشت جلد کتاب، درباره داستان کتاب آمده است:

زنی سرگردان میان پدری گمشده و فرزندی زاده‌نشده… انسانی که در پیِ معنای زندگی است: کارن کیمیا… شهری که دروازه‌هایش به رازها گشوده می‌شود… شب‌هایی که رازها در آن‌ها به معجزه بدل می‌شود. زمان‌هایی که معجزه حقیقت شمرده می‌شود… زمزمه‌ای که از هفتصد و اندی سال پیش شنیده می‌شود… نفسِ عطرآگین انسان‌هایی که عشق را فقط با عشق می‌سنجند… عشقی که مرگ نتوانسته از میانش بردارد… عشقی که در برابر گذر زمان تاب آورده؛ عشقِ شمس تبریزی و مولانا جلال‌الدین بلخی… داستانی عرفانی سرشار از پرسش و آگاهی و هیجان…

کتاب های مرتبط

1-معرفی کتاب باب اسرار در یوتیوب

2- معرفی کتاب باب اسرار در آپارات

اطلاعات بیشتر

نویسنده

احمد امید

مترجم

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “باب اسرار”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.