از قیطریه تا اورنج کانتی

16.80

عنوان: از قیطریه تا اورنج کانتی

نویسنده: حمیدرضا صدر

ناشر: چشمه

در انبار موجود نمی باشد

مقایسه

توضیحات

از قیطریه تا اورنج‌‌کانتی از حمیدرضا صدر است.

به قول جولین بارنز: یکی بود که دیگر نیست!

 صادقانه اگر نگاه کنیم همه‌ی بودن‌ها یکی نیستند. بعضی از آدم‌ها بیشتر از بقیه هستند و بودن آن‌ها آنقدر پررنگ است که حتی بعد از مرگ هنوز هم خودشان، هم صدایشان و هم آثارشان از بودن حرف می‌زند.

کم‌اند آدم‌هایی که زندگی را زندگی کرده باشند. بیشترمان درگیر روزمرگی و به دور از خواسته‌هایمان شبانه‌روز را سپری می‌کنیم.

اما امثال حمیدرضا صدر هم هستند که تعریف زندگی را چندین پله جابه‌جا می‌کنند. حمیدرضا صدر! مردی که زندگی را دوست داشت، زندگی کرد و برای زنده ماندن رو در روی مرگ و بیماری ایستاد.

او رفت اما نمرد. او با آثارش با تفسیرش و با نقدهایش برای تمام اعصار ارثی باقی گذاشت که در تمام زمان‌ها زنده بماند. حمیدرضا صدر پیش از همه‌ی این‌ها معلم بود. معلمی که حتی از رفتنش هم برایمان درسی درخوری داشت که بدهد؛ نوشت و منتظر شد به موقع به انتشار برسد.

از قیطریه تا اورنج‌‌کانتی

درباره کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی

کتاب حمیدرضا صدر به نام از قیطریه تا اورنج کانتی، کتابی تلخ است که ارزش ادبی بالایی دارد. حمیدرضا صدر زمانی که متوجه پیشرفت بیماری سرطان شد، برای ادامه درمان راهی امریکا شد و در همان‌جا تصمیم گرفت درباره‌ی دوران درگیری‌اش با این بیماری و روزهای خود در این مدت بنویسد.

درباره‌ی مبارزه‌ و ایستادگی خودش برای زنده ماندن و البته که شکست بیماری. با این شرط که کتاب زمانی چاپ شود که او چشم از دنیا بسته باشد.

کاش این کتاب به مرحله چاپ هنوز نرسیده بود. فصل آخر این کتاب را غزاله صدر، دختر حمیدرضا صدر نوشته است. وی درباره‌ی روزهای پایانی‌اش با پدرش نوشته است و چه فصل تکان دهنده‌ای است.

در این کتاب حمیدرضا صدری را می‌بینیم که دارد برای بعد از خودش از زندگی می‌نویسد. از تلاش و تعریف سلامتی و ارزشی که شاید فقط زمانی متوجه آن شویم که در بستر بیماری هستیم. از روزهایی می‌گوید که می‌رود بی آنکه توجه کنیم که این روزها و ساعت‌ها هرگز باز نمی‌گردند.

زمانی این گفته‌ها ارزش پیدا می‌کنند که فردی مانند او که در تمام دوران حیاتش تلاش کرده و زندگی پرثمری داشته است به ما گذر زمان را گوشزد می‌کند. فردی چون او از ارزش لحظات زندگی و سلامتی می‌نویسد.

مهدی یزدانی خرم، منتقد ادبی و مشاور بخش ادبیات ایران نشر چشمه می‌گوید: «این کتاب تلخ است و ارزش ادبی بالایی دارد. من خیلی کم دیده‌ام در ایران آدمی این چنین بی‌واسطه و قدرتمند با بیماری خودش روبه‌رو بشود و در متن به مقابله‌اش برود و درباره‌ی آن حرف بزند. این کتاب به شدت تأثیرگذار است و ارزش روایی منحصربه‌فردی دارد.»

این کتاب ۳۱۸ صفحه‌ای در سال ۱۴۰۰ به همت نشر چشمه چاپ و در چهلمین روز درگذشت این فرد شایسته روانه بازار شد.

درباره حمیدرضا صدر نویسنده کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی

حمیدرضا صدر متولد ۳۰ فروردین ۱۳۳۵ در مشهد بود. او در دوران کارشناسی اقتصاد خواند و ارشد خود را در رشته‌ی شهرسازی از دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران گرفت و برای دکتری به انگلستان رفت و مدرک دکتری خود را از دانشگاه لیدز بریتانیا گرفت. وی را به عنوان منتقد سینما و مفسر فوتبال می‌شناسیم. هر دو را به خوبی بلد بود و صادقانه می‌گفت و می‌نوشت.

حمیدرضا صدر نویسنده‌ی ثابت مجله‌ی فیلم بود و با نشریاتی چون زن روز و تهران امروز همکاری داشت. صدر در بیشتر برنامه‌های ورزشی تلویزیون به عنوان کارشناس فوتبال حضور داشت.

هم‌چنین حمیدرضا صدر در ستون هنری و تحلیل فیلم نشریاتی چون شرق و بانی فیلم قلم می‌زد و در برنامه تماشاخانه‌ی ایرانشهر نیز شرکت می‌کرد. از سوی دیگر وی را با تحلیل‌هایش در جشنواره فیلم لندن نیز می‌شناسند.

حمیدرضا صدر در تاریخ ۲۵ تیر ۱۴۰۰ بعد از سه سال مبارزه با بیماری سرطان در کالیفرنیا و در سن ۶۵ سالگی درگذشت.

کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی برای چه کسانی مناسب است؟

درون مایه‌ی غمگین این روایت، این کتاب را از گزینه‌های هدیه دادن حذف می‌کند اما اگر فقط یک‌بار قلم صدر را خوانده باشید و یا نقدهایش را گوش کرده باشید، به مهارت او در روایت کردن واقف خواهید بود. پس این کتاب، به تمامی طرفداران و دوستان مرحوم حمیدرضا صدر توصیه می‌شود.

در بخشی از کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی می‌خوانیم:

یکی از آن نیم‌روزهای ظاهر تکراری، احتمالا ملال‌آورتر از باقی روزها. اما نه. نه چندان تکراری؛ نه خیلی ملال آور.

توفانی در راه است. توفانی بزرگ. خیلی بزرگ.

زمانش در ذهنت مانده. ساعت و دقیقه‌اش. همه‌ی جزئیاتش. ساعت ۰۴۸:۱۰ سه شنبه، ۶ شهریور ۱۳۹۷ در «طبقه‌ی زیرین بیمارستان بانک ملی» بخش بیماران ریوی. سالنی فرورفته در سکوت. بیمارانی منتظر و آرام. ماتمکده‌ای نزدیک مراکز پولی ایران در خیابان فردوسی. کنار بانک‌های ملی و مرکزی و صرافی‌ها و سفارتخانه‌ها.

با این همه بی‌اعتنا به پول با مرکزیت جسم‌های آسیب دیده.

هرچه چشمان اهالی پول از شوق داشته‌ها برق می‌زند. چشمان بیماران روی سکوهای فلزی راه راه بی فروغ است.

این‌ها میهمانان بی‌دردسری شده‌اند. دیگر صدایشان را بالا نمی‌برند. نه ظرفی را چرک کرده اند و نه با سخنی

دلی را آزرده‌اند. اکثرشان قانع‌اند به خاموشی و التماس مثل الآن شان مثل همین جا. سکوت، سکوت.

یکه و تنها در برابر دکتر رسول ب- متخصص بیماری‌های ریوی. مرد لاغر اندامی که برق چشمان تنگ شیطنت بارش اجازه نداده رنگ چشمانش را تشخیص بدهی. یکی از  آن دکترهای خونسرد خوش‌رویی که تو را شناخت. شناخت و با لبخند سردی دستی بر شانه‌ات زد: «شما کجا و این جا کجا آقای صدر؟»

«مریضی برای همه است. دکتر عزیز.»

دکتر عکسی با تو گرفت و فرستاد برای پسر دانشجویش که ادعا کرد هميشه شیفته‌ات بوده است. او درجامه‌ی

سپید پزشکی نشست و تو با همان کت تیره‌ی همیشگی‌ات کنارش ایستادی. او رو به دوربین لبخند زد و تو رو به دوربین نیشت را باز کردی. تخت معاینه درپس زمینه و یک میز در پیش زمینه است. تصاویر اسکن ریه‌ات روی میز، تصاویر لعنتی. عکس گرفتن با پزشکان هرگز دلپذیر نبوده. پزشکان معمولا حالت فاتحان را می‌گیرند

و بیمار مادرمرده هميشه حقیر و کوچک به نظر می‌رسد. شبیه یکی از غلامان یا بردگان پزشک.

دکترب — تصاویر ریه‌ات را در برابر لایت‌باکس گرفته. تندتر شدن ضربان قلبت برخلاف خونسردی ظاهری‌ات.

گزگز کردن نوک انگشتان دستان و پاهایت. بالا رفتن انگشت دست راست دکتر و پایین آوردنش روی ریه‌ی چپ و نشان دادن دو نقطه. لکه‌ی کوچکی همراه با توده‌ی بزرگی بالای سرش، لکه‌ی سپیدی در آن قاب سیاه به اندازه‌ی یک دانه لوبیا. تیز شدن گوش‌هایت.

شنیدن آن واژه‌ی نکبتی از زبان دکتر: مشکوک … مشکوک … مشکوک. پزشکان معمولا اخبار بد را تلگرافی به بیماران می‌دهند. چندان جمله پردازی نمی‌کنند. حتی پزشکان مهربان واژه‌ی «مشکوک» را فقط و فقط آميخته با اندکی تعارف و هم‌دردی بر زبان می‌آورند. و واژه‌ی «مشکوک» در ترمینولوژی‌شان یعنی «بدخیم».

تهران و فوتبال؛ محبوبان همیشگی

«از قیطریه تا اورنج‌کانتی» یک اتوبیوگرافی بی‌رحم و بی‌تعارف است. دکتر صدر روی تخت بیمارستان، همان حمیدرضای پسری روی سکوها است؛ وقتی توده‌ای را از مغزش برداشته‌اند و به تازگی از جراحی فارغ شده است اولین سوالی که از پزشک جراحش می‌پرسد این است که نتیجه‌ی مسابقه‌ی آرسنال-چلسی چه شد؛

همین قدر حیرت‌انگیز عاشقی را معنا می‌کند. عشق‌ورزیدن به پدیده‌ای که روز و شبش را ساخته، درباره‌ی آن بسیار نوشته و در برنامه‌های تلویزیونی بسیاری درباره‌ی آن گفته است.

خدا را شکر رقابت‌های جام‌جهانی را بی‌دغدغه‌ی اسکن و ریه و نودول سپری کرده‌ای. آخرین جام جهانی‌ات را. جایی در مجادله با عادل فردوسی‌پور بی اختیار و بی دلیل گفته بودی آخرین جام‌جهانی‌ام را سپری می‌کنم و او گفته بود نه. حق با توست متاسفانه و نه او.

در آخرین اثر منتشرشده از صدر، از تهران محبوبش که برای سالیانی دراز منزل و مأوایش بوده و بار عزیمت به اورنج کانتی کالیفرنیا می‌بندد می‌خوانیم.

از شور و شوقی که به آن دارد و از سطور کتابش تجلی یافته است؛ آن‌جایی که از بازار تجریش خصوصا در شب‌های پایانی سال می‌گوید، از شلوغی‌های محله چیذر، از نمایش‌های سالن ایران‌شهر، از دانشکده هنرهای زیبا، از ترافیک و …

آقای حمیدرضا صدر! هر بار یاد قیطریه و تهرون می‌افتی قلبت می‌خواد از حرکت واسته. اما فهمیده‌ای که باید با این کثافت کنار بیای. حالا که حتی درست و حسابی فکر هم نمی‌تونی بکنی و تنها چیزی که می‌دونی اینه که حالت از فکر کردن درباره‌ی کار و آینده و درآمد به‌هم می‌خوره.

از قیطریه تا اورنج کانتی؛ یک جدال بی‌رحمانه‌

یادم است در جایی دیده بودم که هوشنگ ابتهاج در گفت‌وگویی با مسعود بهنود، در پاسخ سوالی که از او نظرش را راجع به مرگ پرسیده بود چنین می‌گوید:

مرگ؟ جزء آدم حسابش نمی‌کنم. وقتی ما هستیم مرگ نیست و وقتی مرگ می‌آید ما دیگر نیستیم. و بعد هم از خیام بیتی را می‌خواند:

فردا که ازین دیر فنا درگذریم

با هفت هزار سالگان سر به سریم

ولی بهنود نظر سایه را درباره‌ی «مردن» نپرسید. از مرگ پرسید؛ «مرگ» با «مردن» متفاوت است. مرگ لحظه‌ای است و مردن تدریجی‌. در مورد مرگ حق با سایه است ولی مردن چطور؟

حمیدرضا صدر هم به این تفاوت واقف بود و در جای‌جای «از قیطریه تا اورنج‌کانتی» از مرگ‌های راحت می‌گوید؛ از مردن‌های منطبق‌شده با مرگ.

از طول نکشیدن فرآیند هجرت. کسانی که دچار بیماری‌های سخت می‌شوند همیشه نیم‌نگاهی به مرگ‌های آسانی مانند ایست قلبی داشته و دارند و صدر هم مستثنی نبود و در نقاطی از کتاب به رفتن‌های بی‌دردسر غبطه می‌خورد.

به نظرم دیدگاه او نسبت به «مرگ» و «مرگ‌اندیشی» و «مرگ‌آگاهی» قبل از بیماری انطباق کاملی با زاویه‌دید تولستوی در مرگ ایوان ایلیچ دارد. او هم همیشه بر این معتقد بود که مرگ در کمین است و همیشه مانند هدایت می‌دانست «که تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید»؛ ولی همه ما می‌دانیم که مشق جنگ با خود جنگ تفاوت‌هایی دارد. تمرین کجا و مسابقه‌ی لعنتی کجا.

همیشه می‌گفتی تسلیم شدن سرمنزل سقوط و خاموشی است و نباید تسلیم شد. می‌گفتی زندگی بی‌امید زندگی نیست. اما حالا که خودت بیمار شده‌ای دست‌ها را بالا برده‌ای و امیدی نداری. در بهترین حالت تلاش می‌کنی با دروغ خودت را آرام کنی

زندگی زیباست؟ این‌طور نیست!

در کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» صدر به مصاف تومورهایش رفته است. بازیکن، خودش است و گزارش‌گر خودش و تا جایی که می‌تواند به حرف مربیانش که در این دیدار حساس پزشکانش هستند گوش می‌دهد. صدر جزئیات روزهایی که در بیمارستان‌ها و آزمایشگاه‌ها سپری‌شده را دقیق بازگو می‌کند؛

از معاشرت با پرستاران و پزشکان، از دیدن گرفتاری مردمان عادی، از بیماران کم‌حوصله و همراهان صبور. یکی از نقاط برجسته‌ی وجودی این کتاب تجلی عزم و اراده‌ی بیماری است که در این مسیر دو و نیم ساله که دست به روایتش زده و روز به روز از نظر جسمانی نحیف‌تر و شکننده‌تر شده دست از نوشتن نکشیده و به قول خودش به لپتاپ و صفحه‌ی ورد (Word) دل بسته است.

راوی اصلی کتاب «از قیطریه تا اورنج‌کانتی» شیفته‌ی زندگی بود؛ همان زندگی که در آن فیلم می‌دید، فوتبال تماشا می‌کرد، مهمانی می‌رفت و مهمانی می‌داد.

با اشتیاق کار می‌کرد و با دوستانش لحظات خوبی را می‌گذراند و در کنار همسر و فرزندش به معنای واقعی خوشحال، خوش‌بخت و آرام بود؛ این چیزی بود که من از زندگی شخصی او دریافتم با خواندن شخصی‌ترین اثر او. همیشه و همه‌جا شنیده‌ایم که زندگی زیباست و یا زندگی زیبایی‌های خودش را دارد، ولی چطور می‌توان برای بیماری که روزهای واپسین عمرش را سپری می‌کند از زیبایی‌های زندگی دم زد؟

چطور می‌توان به او امید داد؟ به کسی که حتی خاطرات شیرین گذشته‌اش هم یادآور سلامتی از دست رفته است. چطور می‌توان امیدوار بود آن هم در شرایطی که سایه مرگ حجیم‌تر می‌شود و سلول‌های بدخیم بی‌رحمانه‌تر می‌تازند؟

بودلر در جایی مرگ را «ناخدای پیر» خطاب کرده است و حاضر است که سکان زندگی را به او بسپارد:

ای مرگ!

ای ناخدای پیر!

اینک گاه رفتن

بیا تا لنگر‌ها برکشیم!

این سرزمین بر نمی‌انگیزد جز ملال

بگذار بادبان برافروزیم.

ولی همه حتی خود بودلر هم می‌دانند که مرگ با آن که حق است، با آن که قطعی است باز هم دردناک است. با آن که نتیجه‌ی بازی را از قبل می‌دانیم ولی باز حاضر به پذیرش آن نیستیم، تلخ است.

سخت است. البته گاهی مرگ هم عادی می‌شود؛ با عدد و رقم، با آمار و نمودار. آن روزهایی را به یاد می‌آورم که وقتی شمار قربانیان کرونا روزانه به عددی سه رقمی می‌رسید ترس و اندوه وجودمان را می‌گرفت، پیگیر اخبار لحظه‌ای بودیم ولی الان که کرونا بی‌رحمانه‌تر می‌تازاند و روزانه ۷۰۰-۶۰۰ خانواده را عزادار می‌کند با آن‌که اندوهمان باقی‌است ولی دیگر آن‌چنان هم ترسی نداریم.

شاید برایمان عادی شده است. ولی بیایید واقعی باشیم، این عادی بودن تا جایی است که تنها شنونده اخبار باشیم و نه تجربه‌گر آن. البته برای ما اهالی خاورمیانه اخبار بد همیشه عادی بوده و گویی سرنوشت ما را این چنین رقم زده‌اند… جان‌سخت شده‌ایم…

کتاب های مرتبط

1- معرفی کتاب از قیطریه تا اورنج‌‌کانتی در یوتیوب

2- معرفی کتاب از قیطریه تا اورنج‌‌کانتی در آپارات

اطلاعات بیشتر

نویسنده

حمیدرضا صدر

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

Show only reviews in فارسی (0)

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “از قیطریه تا اورنج کانتی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.