توضیحات
معرفی کتاب پاییز بیمهر
کتاب پاییز بیمهر اثر شهلا خودی زاده و میترا شیرانلی، ماجرای دختری به نام آئیسا است. او که در خارج از ایران زندگی میکند، پس از شنیدن خبر فوت مادرش به ایران باز میگردد. او میخواهد از خانوادهای به نام خانوادهی «کبیری» انتقام بگیرد، اما پس از مواجهه با این خانواده ورق برمیگردد…
دربارهی کتاب پاییز بیمهر
شهلا خودیزاده و میترا شیرانلی، در کتاب پاییز بیمهر یک داستان عاشقانه را راویت میکنند که نام شخصیت اصلی آن آئیسا است.
آئیسا سالها پیش به خارج از ایران مهاجرت کرده و همانجا زندگی میکند. یک روز به او خبر میرسد که مادرش فوت کرده است. آئیسا تصمیم میگیرد برای شرکت در مراسم ترحیم مادرش به ایران بازگردد، اما این کار تنها هدف او از بازگشت نیست. هدف اصلی آئیسا این است که از خانوادهی کبیری به سبب کینهای قدیمی انتقام بگیرد. آئیسا این خانواده را پیدا و برای رسیدن به مقصودش به مرور با آنها ارتباط برقرار میکند؛ اما پس از شکلگیری این ارتباط همهچیز بر خلاف انتظارش پیش میرود.
آئیسا پس از آشنایی بیشتر با این خانواده به آنها علاقمند شده و دلدادهی پسر این خانواده میشود. اکنون او در وسط یک دو راهی قرار دارد؛ تلاش برای انتقام، یا رهایی در دنیای یک عشق پرفراز و نشیب. داستانی پرشروشور از نفرتی که به عشق بدل میگردد…
کتاب پاییز بیمهر مناسب چه کسانی است؟
این کتاب برای علاقمندان به داستانهای عاشقانهی ایرانی مناسب است.
با شهلا خودیزاده و میترا شیرانلی بیشتر آشنا شویم
شهلا خودیزاده، نویسندهی ایرانی، متولد سال 1354 است. از دیگر آثار او میتوان به کتابهای «انتهای تقاطع»، «بیپروایی»، «بیا باهم رؤیا ببافیم»، «حریری به عطر یاس» و «شب ماه» اشاره کرد.
میترا شیرانلی، نویسنده و مترجم ایرانی، متولد سال 1358 است. از آثار او میتوان به کتابهای «طعم تلخ سکوت»، «عشق به توان ابدیت»، «نیلوفرهای مردابی»، «عروس ناخواسته» و «شهرزادم باش» اشاره کرد.
در بخشی از کتاب پاییز بیمهر میخوانیم
خسته و بیخواب وارد آسانسور شد. هنوز درب بسته نشده بود که با قرار گرفتن کفشی لای در سرش را بالا آورد و نگاهش در نگاه جدی و خشک اهورا گره خورد. زیر لب سلام کرد و همان طور هم جواب شنید. اهورا با آرامش وارد اتاقک آسانسور شد و دکمه را فشار داد. در بسته شد. آئیسا به آینه پشت سرش تکیه داد و نگاهش را به کراوات آبی خوشرنگ او دوخت که با کت و شلوار خوش دوخت و خوش رنگش هم خوانی خوبی داشت. اهورا که با دیدن چشمان سرخش کنجکاوانه به او خیره شده بود با تمسخر پرسید:
– ببخشید خانوم مهندس گریه کردید؟
خانوم مهندس لقبی بود که این روزها اهورا در مورد او زیاد به کار میبرد. آئیسا با نگاهی غضبناک گفت:
– برای چی باید گریه کرده باشم؟
– والا باید اینو از چشمای سرخ و متورمتون بپرسید!
خودش میدانست به خاطر بیخوابی این چند شب اخیر چشمانش بیش از حد قرمز شده است. به یاد دیشب افتاد که با صدای رعد و برق هراسان از جایش پریده بود. قطرات باران بی امان باریدن گرفته بود و او در جایش از ترس مچاله شده بود و تا خود صبح پلک روی هم نگذاشته بود. برای همین تا حد زیادی عصبی و کلافه شده بود اما به روی خود نیاورد و جواب داد:
– ببین آقای کبیری بهتره یه امروز رو سر به سر من نذاری وگرنه…
– وگرنه چی؟
آئیسا با حرص دندانها کلید شدهاش را روی هم فشار داد و گفت: وگرنه بد میبینی!
اهورا که از حرص خوردن او لذت میبرد با شیطنت و تمسخر گفت: آخ! راستی نکنه از ترس، شبها خوابت نمی بره… هر چند بهت حق میدم توی اون آپارتمان درندشت و خالی هر کی باشه میترسه… دیشبم که آسمون با اون رعد و برقهاش زمین و زمانو به هم ریخته بود.
بخش دیگری از کتاب پاییز بی مهر
از پشت پنجره، اتاق، خیره به چراغها، روشن شهر نگاه كرد. چه قدر با مردم این شهر غریبه بود. آهی از ته دل كشید و نگاهش را به آسمان دوخت. به شدت دلتنگ مادرش شده بود. نفسش را با حسرت بیرون داد و به سمت تخت رفت و روی، آن دراز كشید. عکس مادرش را از كنار تخت برداشت و به چشمانش زل زد. صدا، ناراحت و عصبانی ادوارد در گوشش پیچود:
– اصلا چه اصرار، به این سفر هست؟ مگه تو به این پول نیاز داری؟
– ددی، چرا دركم نمیكنی؟ من باید برم… باید بدونم. باید بفهمم كی هستم؟ چرا این جام؟ من تازه فهمیدم، اونی كه باعث آوارگی ما شده كیه، تو، این همه سال، یه سؤال، همه، مغزمو پر كرده بود. دلم میخواست بدونم چرا منو مامی، دور از وطن، با این همه سختی زندگی كردیم؟ حالا كه مامی مرده… حالا كه دم مرگش خیلی چیزها رو فهمیدم… تازه میتونم اون نفرتی كه طی این همه سال تو، چشمهای مامی میدیدم رو درک كنم… دلم میخواد اونی كه ما رو به این جا كشونده تاوان پس بده… اون پول برام پشیزی ارزش نداره… اما اگه باعث نابودی اون یه نفر بشه… را قرون آخرشو میخوام.
– احساس میكنم تمام وجودت پر شده از نفرت… نمیگم نرو، برو، بمون… اما قبل این كه پاتو توی اون كشور كه به قول خودت میگی وطنته بذار،… دلتو از كینه و نفرت پاک كن… ممکنه این كینه خودت رو قبل از همه بسوزونه… بذار از این سفر لذت ببری… این جوری تاوان كسی كه صدمه میبینه خودتی… من تو رو میشناسم… تو اونی كه فکر میكنی نیستی… تو نمیتونی بد باشی… تو انتقام گرفتن بلد نیستی… ذاتت خوب و پاكه… پس منو با این حرفها گول نزن.
پشت جلد رمان پاییز بی مهر :
شکست را باور کرده بود. باران نم نم می بارید. قطره ای روی صورتش چکید. سرش را بلند کرد و به آسمان نگریست و زیر لب زمزمه کرد:
-نیا باران… عاشقانه اش نکن… من و او، ما نشدیم…
آثار شهلا خودیزاده
«انتهای تقاطع»، «بیپروایی»، «بیا باهم رؤیا ببافیم»، «حریری به عطر یاس» و «شب ماه» اشاره کرد.
کلید واژه
معرفی کتاب پاییز بیمهر
درباره کتاب پاییز بیمهر
کتاب پاییز بیمهر مناسب چه کسانی است؟
با شهلا خودیزاده و میترا شیرانلی بیشتر آشنا شویم
در بخشی از کتاب پاییز بیمهر میخوانیم
بخش دیگری از کتاب پاییز بی مهر
پشت جلد رمان پاییز بی مهر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.