توضیحات
زنی در کابین 10 (The Woman in Cabin 10) اثر دیگری از نویسندۀ کتاب معروف و پرطرفدار کتاب در یک جنگل تاریکِ تاریک است. روث ور (Ruth Ware)، نویسندۀ رمان رازآلود و پرفروش در یک جنگلِ تاریکِ تاریک، حالا با رمان دیگری بازگشته است. رمانی به همان اندازه گیرا و مسحور کننده و این بار در دریا، ماجرایی جذاب که ما را به یاد آثار آگاتا کریستی میاندازد.
پرفروشترین کتاب «نیویورک تایمز» و «یو.اس.ای.تودی» برگزیده لیست تابستانه آمازون پیشنهاد شده توسط اوپرا وینفری این کتاب که یادآور آثار آگاتا کریستی است، سفر تفریحی یک خبرنگار زن به نام لو بلک لاک را روایت میکند. او قرار است با یک کشتی لوکس سفر تفریحی یک هفتهای داشته باشد، اما این کشتی تنها چند کابین دارد که هر کدام آبستن حوادثی بسیار شگفتانگیز و گاه غیرقابل باور است…
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
سر جایم خشکم زده بود و بدن گرم دلایلا که نفسنفس میزد را در بغل گرفته بودم و سعی میکردم بشنوم. هیچ. و بعد یکهو خیالم راحت شد. حتماً دِلایلا زیر تختم قایم شده بود و وقتی به خانه آمدم در اتاق را به رویش بسته بودم. یادم نمیآمد که در را بسته باشم، اما ممکن بود وقتی به خانه آمده بودم ناخودآگاه این کار را کرده باشم.
راستش چیز زیادی از ایستگاه مترو به بعد یادم نمیآمد. در راه خانه که بودم سردردم شروع شده بود و حالا که از وحشتم کم میشد، احساس میکردم از پایین جمجمهام از سر گرفته میشود. واقعاً نباید وسط هفته نوشیدنی میخوردم.
وقتی بیست سالم بود این کار ایرادی نداشت، اما دیگر مثل قبل نمیتوانستم از پس خماری بربیایم. دلایلا در بغلم ناراحت بود، تکان میخورد و پنجههایش را در بازوهایم فرو میکرد، رهایش کردم و رُبدوشامبرم را پوشیدم و کمربندش را به دور خودم محکم کردم. بعد او را برداشتم تا به درون آشپزخانه پرتابش کنم. اما وقتی در اتاق را باز کردم، مردی آنجا ایستاده بود.
تلاش برای به یاد آوردن ظاهرش بیفایده بود، زیرا حدود بیستوپنج بار با پلیس دربارهاش صحبت کردم و نتیجهای نداشت. مدام میپرسیدند: «حتی یه خرده از پوست مچ دستش رو هم ندیدی؟» نه، نه و نه. سوئیشرت گشادی پوشیده بود و دستمالی دور بینی و دهانش بسته بود و همهچیز در سایه قرار داشت.
بهجز دستانش. دستکش لاستیکی پوشیده بود. همین بود که بهشدت مرا ترساند. دستکشها داد میزدند: «کارم رو بلدم.»، یعنی «آماده اومده م.»، یعنی «دنبال چیزی بهجز پولتم.» لحظهای طولانی همانطور روبهروی هم ایستادیم درحالیکه چشمهای براقش در چشمهایم قفل شده بود.
روث ور در کتاب زنی در کابین 10، شما را به دنیایی رازآلود و عجیب با اتفاقاتی غیر منتظره خواهد برد. رمانی مهیج که در سال 2016 منتشر شد و در لیست پرفروشترینهای نیویورک تایمز و یو.اس.ای.تودی قرار گرفت.
این نویسندۀ انگلیسی با اولین داستان خود (در یک جنگل تاریک تاریک) که در سال 2015 منتشر گردید توانست مخاطب زیادی را جذب خود کند و حالا او در بین شناخته شدهترین نویسندگان انگلیسی قرار دارد. زنی در کابین 10 هم در سال 2016 از این نویسندۀ موفق منتشر شد که به موفقیتهایی حتی بیشتر از کتاب قبلی دست یافت و در چندین کشور دنیا در بین پرفروشترینها قرار گرفت.
در کتاب حاضر، داستان ماموریت کم سابقهای در دریا را میشنوید که به لوبک لاک، خبرنگار مجلهی سفر سپرده شده است. این سفر یک هفتهای با کشتی تفریحی لوکسی صورت میپذیرد که تمام امکانات و حتی مسافران آن لوکس هستند. آب و هوای دریا بسیار مطبوع و آرام است. همه چیز خوب و آرام به نظر میرسد. اما پس از چند روز لو با چیزی روبهرو میشود که میتوان آن را به کابوسی عجیب شباهت داد.
او شاهد پرتاب یک زن از کشتی به پایین است. اما با وجود این اتفاق این کشتی به مسیر خود ادامه میدهد و انگار نه انگار چنین اتفاق وحشتناکی رخ داده است. با این وجود، لو سعی میکند از این ماجرا سر در بیاورد.
روث ور با تمسک به اتفاقاتی غیرمنتظره، پیچشهایی که لرزه بر اندام میاندازد و فضایی که از قرار معلوم، بهاندازهی زیباییِ عجیبش، ترسناک هم هست، داستانِ مهیجِ دیگری به نام زنی در کابین 10 خلق کرده است، داستانی که وقتی تمام میشود، حتی قَدَرترین خوانندگان را هم تا مدتها بیقرار میگذارد. اغلب کسانی که به داستانهای رازآلود علاقه دارند، میتوانند با شنیدن این کتاب صوتی تا مدتها آن فضا را به یاد آورده و کتاب را از خاطر نبرند.
در قسمتی از کتاب زنی در کابین 10 میخوانیم:
سر جایم خشکم زده بود و بدن گرم دلایلا که نفسنفس میزد را در بغل گرفته بودم و سعی میکردم بشنوم.
هیچ.
و بعد یکهو خیالم راحت شد. حتماً دِلایلا زیر تختم قایم شده بود و وقتی به خانه آمدم در اتاق را به رویش بسته بودم. یادم نمیآمد که در را بسته باشم، اما ممکن بود وقتی به خانه آمده بودم ناخودآگاه این کار را کرده باشم.
راستش چیز زیادی از ایستگاه مترو به بعد یادم نمیآمد. در راه خانه که بودم سردردم شروع شده بود و حالا که از وحشتم کم میشد، احساس میکردم از پایین جمجمهام از سر گرفته میشود. واقعاً نباید وسط هفته نوشیدنی میخوردم. وقتی بیست سالم بود این کار ایرادی نداشت، اما دیگر مثل قبل نمیتوانستم از پس خماری بربیایم.
دلایلا در بغلم ناراحت بود، تکان میخورد و پنجههایش را در بازوهایم فرو میکرد، رهایش کردم و رُبدوشامبرم را پوشیدم و کمربندش را به دور خودم محکم کردم. بعد او را برداشتم تا به درون آشپزخانه پرتابش کنم.
اما وقتی در اتاق را باز کردم، مردی آن جا ایستاده بود.
تلاش برای به یاد آوردن ظاهرش بیفایده بود، زیرا حدود بیستوپنج بار با پلیس دربارهاش صحبت کردم و نتیجهای نداشت. مدام میپرسیدند: «حتی یه خرده از پوست مچ دستش رو هم ندیدی؟» نه، نه و نه. سوئیشرت گشادی پوشیده بود و دستمالی دور بینی و دهانش بسته بود و همهچیز در سایه قرار داشت.
به جز دستانش.
دستکش لاستیکی پوشیده بود. همین بود که به شدت مرا ترساند. دستکشها داد میزدند: «کارم رو بلدم.»، یعنی «آماده اومدهم.»، یعنی «دنبال چیزی به جز پولتم.»
لحظهای طولانی همانطور روبهروی هم ایستادیم در حالی که چشمهای براقش در چشمهایم قفل شده بود.
1-معرفی کتاب زنی در کابین 10 در یوتیوب
2- معرفی کتاب زنی در کابین 10 در آپارات
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.