زنده به گور

8.50

عنوان: زنده به گور

نویسنده: صادق هدایت

ناشر: ممنوعه

موضوع: داستان های کوتاه فارسی

رده ی سنی: بزرگسال

جلد: شومیز

تعداد صفحه: 83 ص

تعداد:
مقایسه

توضیحات

معرفی کتاب زنده به گور اثر صادق هدایت

زنده به گور اولین بار در سال 1309 منتشر شد و چاپ‌خانه‌ی فردوسی در تهران آن را چاپ کرد. کتاب شامل 8 داستان کوتاه است و داستان اول آن، زنده به گور نام دارد که نام کتاب از آن گرفته شده است. بقیه داستان‌ها عبارتند از: حاجی مراد، اسیر فرانسوی، داود گوژپشت، مادلن، آتش‌پرست، آبجی خانم، مرده‌خورها و آب زندگی.

معرفی کتاب زنده به گور اثر صادق هدایت

چهره‌ی نام آشنای صادق هدایت در ادبیات معاصر و تاثیر او بر جامعه‌ی روشن‌فکران ایران غیر قابل انکار است. گروهی داستان‌های او را تلخ و تاریک می‌دانند و گروهی دیگر سبک او را تکرارنشدنی. با خواندن مجموعه داستان زنده به گور با روحیات و خلقیات این نویسنده بیشتر آشنا می‌شویم و به ریشه‌های عمیق‌تری از وجود او پی می‌بریم.

پی دی اف کتاب زنده بگور

درباره نویسنده کتاب؛ صادق هدایت

صادق هدایت در بهمن 1281 در تهران به دنیا آمد. خانواده‌ی او تحصیل‌کرده و در بخش‌های دولتی مشغول به کار بودند. در کودکی او به مدرسه‌ی علمیه‌ی تهران رفت و دوران دبیرستان خود را درمدرسه‌ی دارالفنون گذراند ولی تحصیل را به دلیل مریضی رها کرد. پس از مدتی به مدرسه‌ی فرانسوی‌ها به نام سن‌لویی رفت و در آنجا با ادبیات جهان و زبان فرانسه آشنا شد. او در این مدرسه به علوم ماورای طبیعی و علم فلسفه علاقه‌مند شد. او همواره علاقه‌مند به نوشتن بود.

هدایت دردوران دبیرستان کتاب «انسان و حیوان» را نوشت. او بسیار به حیوانات علاقه داشت و از آزار و اذیت آنها توسط بقیه آدم‌ها بسیار رنج می‌برد و برای به حداقل رساندن این آسیب‌ها به رژیم گیاه‌خواری روی آورد. او همراه گروهی از دانش‌آموزان به عنوان اولین نفراتی که برای تحصیل به اروپا فرستاده شدند، به بلژیک رفت و در آنجا رشته‌ی ریاضیات محض را انتخاب کرد و به تحصیل در این رشته مشغول شد. با توجه به شرایط تحصیلی نامناسب بلژیک و علاقه‌ی بسیاری که هدایت به فرانسه داشت او تلاش کرد تا به پاریس برود و در سال 1905 به آنجا نقل مکان کرد.

پس از آن کتاب «فواید گیاه‌خواری» را در برلین منتشر کرد. هدایت زمانی که در پاریس بود اقدام به خودکشی کرد، ولی توسط سرنشینان قایقی نجات یافت. دلایل این کار مشخص نشد و او توضیحی بابت خودکشی خود نداد ولی نزدیکان او مشکلات عاطفی را علت این کار می‌دانستند.

نمایشنامه‌ی «پروین دختر ساسان»، «زنده به گور» و داستان کوتاه «مادلن» در دورانی که او دست به خودکشی زد نوشته شده است و این آثار به خوبی تصویر سیاه هدایت از زندگی را نشان ‌می‌دهند. هدایت تحصیلات خود در رشته‌ی معماری را ناتمام گذاشت و به تهران بازگشت و به زندگی کارمندی رو آورد. او در تهران با چهره‌های سرشناسی از جمله مسعود فرزاد، بزرگ علوی و مجتبی مینوی آشنا شد و گروهی به نام «ربعه» را تشکیل دادند.

به دلیل نوشتن کتاب «وغ‌وغ ساهاب» در سال 1314 او ممنوع القلم‌ شد. در دوران ممنوع‌القلمی او تصمیم گرفت دعوت «شین پرتو»، شاعر و نویسنده‌ی ایرانی را برای سفر به هند بپذیرد. هدایت رمان «بوف کور» را که قبلا در پاریس نوشته بود، در هند چاپ کرد  و برای «مجتبی مینوی» و «جمالزاده» فرستاد و در انتهای آن ذکر کرد چاپ این کتاب در ایران ممنوع است. فشار مالی‌ شدیدی که در این دوران گریبان‌گیر هدایت بود، باعث شد طنز بنویسد. طنز او تلخ، و نشان‌دهنده‌ی دردها و رنج‌هایی بود که هدایت را در تنگنا قرار داده بود.

هدایت بعد از چند سال دوباره به ایران بازگشت و در بانک ملی کار خود را ادامه داد و بعد از آن به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. پایان جنگ جهانی دوم در آثار این نویسنده تاثیرگذار بوده به طوری که در آثارش انتقادهای فراوانی را نسبت به شرایط اجتماعی می‌بینیم. داستان بلند «حاجی‌آقا» داستان کوتاه «آب زندگی» و مجموعه‌ی «ولنگاری» و ترجمه آثار «کافکا» از جمله آثار هدایت پس پایان جنگ جهانی دوم است. صادق هدایت در سال 1326 دوباره به فرانسه رفت و در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ تمام آثار خود را سوزاند و خودکشی کرد.

خلاصه‌ای از کتاب زنده به گور

زنده به گور که عده‌ای معتقد هستند هدایت کتاب را براساس زندگی شخصی و شخصیت روان‌گسیخته خود نوشته است، خاطرات مردی است که از زندگی بیزار شده و در تلاش هست تا خود را بکشد و از این زندگی رهایی یابد. او راه‌های مختلفی مثل خوردن تریاک را امتحان می‌کند تا بمیرد ولی تلاش‌هایش بی‌فایده است…

«حاجی مراد» داستان مردی بازاری است که فرزندی ندارد. او در حالی که همسرش را دوست دارد، نسبت به او بسیار بدبین است. شک و دودلی این مرد را به دردسر می‌اندازد…

«اسیر فرانسوی» روایت کننده‌ی دیدار یک پیشخدمت هتل با یک مسافر است که صحبت‌ آنها از یک کتاب در مورد جنگ شروع می‌شود…

«داود گوژپشت» داستان پسری به نام داوود است. همه او را به خاطر فرم بدنش که قوز بزرگی بر پشتش دارد، مسخره می‌کنند. روزی او سر به بیابان می‌گذارد و در راه با قضایای مختلفی بر می‌خورد…

«مادلن» داستان دختری فرانسوی با همین نام است که با پسری ایرانی آشنا می‌شود و آنها با هم شروع به معاشرت می‌کنند و پسر به خانه‌ی دختر دعوت می‌شود…

«آتش‌پرست» داستانی است که در یک مهمانخانه رخ می‌دهد. در آن «فلاندن» خاطرات باستان‌شناسی خود در ایران را برای دوستش روایت می‌کند…

«آبجی خانم» داستان دختری است که صورت نازیبایی دارد و این سبب می‌شود که هیچ پسری نخواهد با او ازدواج کند. این دختر به نماز و قرآن رو می‌آورد تا اینکه مراسم عروسی خواهرش سر می‌رسد…

«مرده‌خورها» داستان دو زن است که شوهرشان مشهدی رجب، مرده است. آنها با هم جروحث می‌کنند که ناگهان دزدی آنها رو می‌شود…

«آب زندگی» داستان سه برادر است که از پدر خود جدا می‌شوند و راهی را پیش می‌گیرند تا برای خود زندگی بسازند ولی…

انتشار زنده به گور

این کتاب به زبان‌های مختلف انگلیسی، فرانسوی، ارمنی و کره‌ای برگردانده شده است. «برایان اسپونر»، انسان‌شناس و تحصیل کرده‌ی رشته‌ی زبان فارسی، آن را به انگلیسی ترجمه کرده است. این کتاب را ناشرهای مختلف از جمله «انتشارات مجید»، «انتشارات نیک» و «انتشارات روزگار» در ایران منتشرکرده‌اند.

در مقدمه‌ی کتاب «سید علی شاهری» در مورد این نویسنده و اثرش بیان می‌کند: «نوشته‌های هدایت را می‌توان بی‌آنکه به نام نویسنده‌اش دقت کرد، فهمید که از قلم هدایت تراوش کرده است؛ زیرا هیچ کس سبک و سیاق او را در پروراندن داستان ندارد.

تم تمام داستانهای هدایت شبیه به هم است و روند تمام داستانهایش مسیر مشخصی را طی می‌کند. زنده به گور اولین داستان این مجموعه با توصیفی قدرتمند از فضای اتاق یک بیمار آغاز می‌شود. اتاق درهم و برهمی که در عین بهم ریختگی، تمام اشیایش به چشم نویسنده می‌آید و هیچ تکه‌ای از آنها نادیده گرفته نمی‌شود.»

در بخش‌هایی از کتاب زنده به گور می‌خوانیم

پریشب آنجا بودم، در آن اتاق پذیرایی کوچک. مادر و خواهرش هم بودند، مادرش لباس خاکستری و دخترانش لباس سرخ پوشیده بودند، نیمکتهای آنجا هم از مخمل سرخ بود، من آرنجم را روی پیانو گذاشته، به آنها نگاه کردم. همه خاموش بودند مگر سوزن گرامافون که آواز شورانگیز و اندوهگین «کشتیبانان ولگا» را از روی صفحه سیاه در‌می‌آورد. صدای غرش باد می‌آمد. چکه‌های باران به پشت شیشه پنجره می‌خورد.

کش می‌آمد و با صدای یکنواختی با آهنگ ساز می‌آمیخت. مادلن جلو من نشسته با حالت اندیشناک و پکر، سر را به دست تکیه داده بود و گوش می‌کرد. من دزدکی به موهای تابدار خرمایی، بازوهای لخت، گردن و نیم رخ بچگانه و سرزنده او نگاه می‌کردم. این حالتی که او به خودش گرفته بود، به نظرم ساختگی می‌آمد، فکر می‌کردم که او همیشه باید بدود، بازی و شوخی بکند، نمی‌توانستم تصور بکنم که در مغز او هم فکر می‌آمد، نمی‌توانستم باور کنم که ممکن است او هم غمناک بشود، من هم از حالت بچگانه و لاابالی او خوشم می‌آمد.»

در این بین که این تصویرها از جلو چشمم می‌گذشت، مادرش آمد جلو پیانو نشست. من خودم را کنار کشیدم؛ یک مرتبه دیدم مادلن مثل اینها که در خواب راه می‌افتند از جا بلند شد، رفت ورقه‌های نت موسیقی را که روی میز ریخته بود به هم زد، یکی از آنها را جدا کرده، برد گذاشت روبروی مادرش و آمد نزدیک من با لبخند ایستاد. مادرش شروع به پیانو زدن، مادلن هم آهسته می‌خواند، این همان آهنگ رقص بود که در (ویلرویل) شنیده بودم؛ همان می سی سی پی است..

جملات برگزیده کتاب زنده به گور:

– چقدر هولناک است! وقتی‌که مرگ آدم را نمی‌خواهد و پس می‌زند!
– هرکسی مطابق افکار خودش، دیگری را قضاوت می‌کند. زبان آدمی‌زاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.
– یک احساساتی هست، یک‌چیزهایی هست که نمی‌شود به دیگری فهماند. نمی‌شود گفت، آدم را مسخره می‌کنند.
– کسی تصمیم به خودکشی نمی‌گیرد، خودکشی با بعضی‌هاست و در خمیره و در سرشت آن‌هاست، نمی‌توانند از دستش بگریزند.
– من همیشه زندگانی را به مسخره گرفتم. دنیا، مردم، همه‌اش به چشمم یک بازیچه، یک ننگ، یک‌چیز پوچ و بی‌معنی است.
– یک‌ جایی بروم که کسی مرا نشناسد، کسی زبان من را نداند، می‌خواهم همه‌چیز را در خود حس بکنم. اما می‌بینم برای این کار درست نشده‌ام.

در بخشی از کتاب زنده به گور می‌خوانیم:

حس می‌کردم که تنم می‌پرید، دهنم خشک شده بود، سردرد کمی داشتم، تقریباً به حالت اغما افتاده بودم، چشم‌هایم نیمه‌باز بود. نفسم گاهی تند و گاهی کند می‌شد. از همه‌ی سوراخ‌های پوست تنم، این گرمای گوارا به بیرون تراوش می‌کرد. مانند این بود که من هم به دنبال آن بیرون می‌رفتم.

خیلی میل داشتم که بر شدت آن بیفزاید، در وجد ناگفتنی فرورفته بودم. هر فکری که می‌خواستم می‌کردم. اگر تکان می‌خوردم، حس می‌کردم که مانع از بیرون رفتن این گرما می‌شد. هر چه راحت‌تر خوابیده بودم، بهتر بود. دست راستم را از زیر تنه‌ام بیرون کشیدم، غلتیدم، به پشت خوابیدم، کمی ناگوار بود، دوباره به همان حالت افتادم و اثر تریاک تندتر شده بود.

می‌دانستم و می‌خواستم که مردن را درست حس بکنم. احساساتم تند و بزرگ‌شده بود. در شگفت بودم که چرا خوابم نبرده. مثل این بود که همه هستیِ من از تنم به طرز خوش و گوارایی بیرون می‌رفت. قلبم آهسته می‌زد، نفس آهسته می‌کشیدم، گمان می‌کنم دو سه ساعت گذشته. در این بین کسی در زد، فهمیدم همسایه‌ام است، ولی جواب او را ندادم و نخواستم از جای خود تکان بخورم.

کتاب های مرتبط

1-معرفی کتاب زنده به گور در یوتیوب

2- معرفی کتاب زنده به گور در آپارات

اطلاعات بیشتر

نویسنده

صادق هدایت

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “زنده به گور”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.